نویسنده: علی شیرازی
«جبیره» فقیر و سیاه بود كه به علت فقر شدید، در ایوان مسجد زندگی میكرد.
روزی پیامبر دیدند كه وی سر بر زانوان خود گذاشته و غمگین است. روبه او كرده، فرمودند: «جبیره، زن میخواهی؟»
عرض كرد: «یا رسول الله! چه كسی به من زن میدهد؟!»
فرمودند: «بلند شو و به خانهی زیادبن زبیر برو و به او بگو پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دخترت، فاطمه را برای من خواستگاری میكند.»
زیادبن زبیر، بزرگترین سرمایه دار و طایفه دار مدینه بود و دختری با شخصیت، متین، فهمیده بسیار زیبا داشت. جبیره با تردید به خانهی زیاد رفت و درب را كوبید، زیاد درب را باز كرد؛ جبیره به وی گفت: «پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده است كه دخترت فاطمه را برای من عقد كن!»
زیادبن زبیر گفت: «خوب! شما برو، من خودم هم اكنون به نزد پیغمبر میآیم.»
فاطمه پشت درب منزل بود، مطلب را شنید و گفت: «پدر! موضوع چیست؟»
زیاد پاسخ داد: «جبیره، سیاهی است كه به خواستگاری تو آمده و میگوید، پیامبر چنین فرموده است!»
- چه جواب دادید؟
- گفتم هم اینك به نزد پیغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) میآیم.
- اگر پیامبر او را فرستاده باشد، این سخن شما جسارت به مقام مقدّس ایشان است.
- چه كنم؟!
- بروید و او را به منزل دعوت كنید. آن گاه خود به خدمت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مشرف و نظر ایشان را جویا شوید؟!
زیاد به خدمت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رفت و از حضرت دربارهی مطلب سؤال كرد؟ پیغمبر فرمودند: «بله! من گفتهام!!»
پدر به نزد دخترش بازگشت و جریان را نقل كرد. فاطمه عرض كرد: «هر چه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) میفرماید، باید عمل شود.»
پدر عروس ، خانهای برای داماد تهیه كرد و همان لحظه، مراسم عروسی برگزار شد و دختر به حجله رفت!! (1)
پینوشتها:
1. عوامل كنترل غرائز در زندگی انسان، ص 210.
منبع مقاله :شیرازی، علی؛ (1394)؛ زنان نمونه، قم: مؤسسه بوستان كتاب (مركز چاپ و نشر تبلیغات اسلامی)، چاپ هشتم.