طنزهای ادبی
حاضر جوابی حافظ شیرازی :
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندیش بخشم سمرقند وبخارا را
این بخشندگی با آن اظهار ندامت نمی خواند . حافظ پاسخ داد :از همین بذل وبخشش های بیجاست که چنین مفلسم .امیر را خوش آمد و او را از مالیات معاف کرد .
****
فتحلی شاه و زنان شاعرش:
شاعری این چنین گفت :
نشسته ام به میان دو دلبرو دو دلم
که را به مهر ببندم در این میان خجلم
جهان گفت : تو پادشاه جهانی جهان تو را باید
حیات گفت :اگر حیات نباشد جهان چه کار آید
در این میان زنی به نام بقا این شعر را خواند :
حیات و جهان هر دوشان بی وفاست بقا را طلب کن که آخر بقاست .
****
خواجه همام و کنیز زیبا روی:
با روی تو شمع بر فروزد عجب است
با چشم تو دیده بر فروزد عجب است
دیدم که زشمع سوخت دستت ناگاه
خورشید که از شمع بسوزد عجب است
****
شوخی با جامی و عاقبتش :
بس که در جان فکار و چشم بیدارم توئی
هر که پیدا می شود از دور پندارم توئی
یکی از حاظران گفت بلکه خری پیدا شد جامی پاسخ داد : باز پندارم توئی
****
البته این دیگر طنز نیست اما خیلی زیباست :
خرس خوانسار فراری شده امسال به کوه
سارق زلقی از امنیت آمد به ستوه
..الغرض از ستم و جور اثری نیست که نیست
خبر این است که اینجا خبری نیست که نیست
و واقعا هم باید گفت از ستم و جور اثری نیست که نیست
منبع: www.7arts.blogfa.com
/خ