ترجمهی مژگان سرشار
1. [شوالی میگوید:] «هیچگاه ذکر سلسلهی روات به عنوان قسمتی از متون یهودی، آن چنان که در حدیث عرب حائز اهمّیّت بود، حتی تا پایان قرن نخست هجری مهم تلقی نمیشد». درست است که آن هماهنگی و انسجام را که حدیث و سیرهی اسلامی در پیجویی سلسلهی راویان نشان میدهند، مآلاً در متون یهودی نمیتوان یافت. شوالی خود متذکر میشود که فقط پذیرش بدون قید و شرط إسناد به تدریج بسط یافت. (2) اما پرسش این نیست که آن هماهنگی و انسجام از کجا نشأت میگیرد، چه این امر را بیهیچ مشکلی میتوان برخاسته از تحولات درونی جامعهی اسلامی دانست. مسئله این است که نخستین بار استفاده از سلسلهی شاهدان یا روات از کجا آمده است؟
2. [به نظر شوالی] «این رسم یهود، نه در یهودیت پیشینهای دارد و نه در فرهنگ اسرائیلی؛ لذا باید خاستگاهی خارجی برای آن فرض کنیم». بحث من بر سر خاستگاه این موضوع در یهودیت نبود، بل سخن در باب کارکرد إسناد در اسلام و خاستگاه آن بود. اسلام فقط میتوانسته آن را از یک جهت گرفته باشد که در آنجا، یا این روش هنوز هم در قرون هفتم و هشتم میلادی به کار میرفته یا دست کم متعلق به متون ادبی و دینی کهنتری شناخته میشده است. به لحاظ نظری، این فرض کاملاً منطقی و معقول است که یهودیّت چنین نظامی از ارجاع و ذکر سلسلهی شاهدان و روات را از پیکرهی ادبی کهنتری اخذ کرده باشد که تاکنون برای ما ناشناخته مانده است. آن ادبیات کهنتر را تنها وقتی میتوان خاستگاه إسناد و ذکر سلسله راویان در سنّت اسلامی دانست که عالمان مسلمان در قرون هفتم وهشتم میلادی میتوانستند بیواسطهی [یهود] به آن دسترسی داشته باشند. اگر از متون یهودی بگذریم، دیگر هیچ متنی خواه از آن قرون، یا از آثار باستانی در خاورمیانه نمیشناسیم که از نظام إسناد یا نقل سلسلهی راویان بهره برده باشد. به علاوه، آن چنان که از کتاب جوییلز (کتاب الیوبیلات) بر میآید (ج7، باب 38 و 39)، [ذکر] سلسلهی شهود [یا راویان] البته با کمی تفاوت، در قرن دوم میلادی نیز کاربرد داشته است. (3)
3. [شوالی مینویسد:] «سؤال دربارهی إسناد را نمیتوان جدا از پرسش در باب خاستگاه دیگر صفات موجود در متون تاریخی قدیمیتر اعراب مطرح کرد». بازخواست دلیل این چنینی میتواند راه ما را در رسیدن به پاسخ صحیح بربندد؛ خصوصاً در جایی که تلاش برای هماهنگ کردن عقاید مخالف، آن چنان که در اسلام رواج داشته، مقبول و مطلوب است. اگر ما [غربیان] معتقدیم که آن مفاهیم، منقولات و قوانین با خاستگاههای گوناگون در حدیث، سیره و پیش از همهی اینها، قرآن تأثیر گذاشته است، لازم است در این مورد هم، چنانکه باید و شاید، از ارجاع تمام صفات [موجود در متون تاریخی قدیمیتر اعراب] به یک مأخذ واحد برحذر باشیم.
[265] کوشش شوالی در تبیین و توضیح إسناد براساس منقولات راویان عرب باستان در شعر، در نظر من تنها بیهودگی و بطلان انتقاد وی را نمایان میکند. اگر چنین ارتبای موجود بود، لاجرم انتظار میرفت امر إسناد که خاستگاهش بیشتر در شعر بوده است تا نثر، پیش از انتقال به نثر عرب، در شعر به کار رفته باشد. اما ابناسحاق که آزادانه از إسناد استفاده میکند، هیچ گاه آن را برای اشعار و اغانی به کار نمیبرد. وی در فقرات پایانی هر فصل از کتاب خود راجع به غزوات و سرایا، تنها به ذکر برخی اشعار و اغانی میپردازد، امّا هیچ إسنادی در آنها به چشم نمیخورد. در مواردی معدود که ابیاتی را همراه با إسناد میبینیم، این إسناد به هیچ وجه به آن شعر مربوط نمیشود، بلکه تنها به عبارت نثری اشاره دارد که قبل و بعد شعر آمده است. تنها ابنسعد و ابنهشام امّا بسیار به ندرت، اطّلاعات بیشتری از سلسلهی ناقلان اشعار را در اختیار میگذارند.
با این توضیحات، چنین مینماید که دیگر نمیتوان خاستگاه إسناد را در نقل اشعار عرب دانست. من بیشتر احتمال میدهم که در بدایت امر، إسناد برای سخنان شخص پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به کار میرفت، سپس به عموم احادیث راه یافت و تنها وقتی در گزارش متون سیره استفاده شد که رویکردی «علمی» در سیرهنگاری پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) متداول شده بود. در فضایی که نقل و حکایت امری رایج و حاکم بوده، ذکر مکرر إسناد امری دست و پاگیر در میآمده است. به تدریج برای حل مشکل، چندین خبر در هم ادغام شد و تمام إسنادها را در ابتدای آن قصهی واحد یکسان شده قرار دادند. (4) از سوی دیگر، واقدی و ابنسعد، به تصنیف یک قصهی واحد شده براساس اطلاعات گردآوری شده از جانب اسلافشان اقدام کردند. به این ترتیب، مراجعی را در اختیار داشتند که خود گردآورده بودند و خط سیر اصلی داستان را در برداشت. (5) نقل و به کارگیری نظام إسناد برای اخبار مربوط به اشعار و اغانی از جمله تحولات بعدی این ماجرا بود.
پینوشتها:
1- Theodor Nöldeke, Geshichte des Qoran,s 2nd ed. By Friedrich Schwally, Gotthelf Bergsrässer, and Otto Pretzl (Leipzig, 1909-38), II, 128-29
2- همان، ج2، ص131-133.
3- بر طبق:
Hippolytus, Philosophumena V.vii.1 [ed. Miroslav Markovich, Refutatio omnium haeresium (Berlin, 1986), 142: 18-19] (and similarly X.ix.3[384: 18-20]).
ناسنس اظهار کرده است که تعلیمات آنان را یعقوب (یاکوب) به ماریانا آموخته است. چنین ارجاعاتی به مراجع و ناقلان فراوان است، اما به عکس موردی که فوقاً از کتاب جوییلز نقل شد، این ارجاعات واقعاً شکل سلسله سند و زنجیره ناقلان ندارند. نمونههایی که در légendes hagiographiques Delehaye, Les آمده است، و در آن داستانی از یک قدیس را یکی از شاگردانش بازگو میکند، هم از این قبیل نیست.
4- نک. مقالهی پیشین من، ص [42].
5- ابنسعد، الطبقات الکبری، چاپ ادوارد زاخاو و دیگران (لایدن، 1904-1940)، ج2، جزء 2، مقدمه، صفحهی V.
موتسکی، هارالد، (1394)، حدیث اسلامی: خاستگاهها و سیر تطوّر، قم: پژوهشگاه قرآن و حدیث، چاپ دوم.