نویسنده: عبدالرحیم سلیمانی اردستانی
.
نظریهی قابل توجه درباره تورات و کتابهای انبیای متقدم این است که همه آنها در واقع کتابی تاریخی است که نویسندهای واحد گردآوری کرده است. این نظریه را باروخ اسپینوزا به صورتی مستدل پرورانده است. وی میگوید اگر ما به سه نکته توجه کنیم این نظریهی آشکار و روشن میشود:
1. همه این کتابها یک هدف را دنبال میکنند و آن پیدایش و سرنوشت قوم اسرائیل است. در سفر پیدایش، قوم اسرائیل شکل میگیرد و در سفرهای بعدی خداوند این قوم را به وسیله موسی از اسارت مصر نجات و به آنها وعده میدهد که آنان را به سرزمین موعود برساند. قوم در بیابان سرگردان میشود تا اینکه سرانجام به مرز سرزمین موعود میرسد. در این بین خداوند احکام و دستوراتی برای قوم میفرستد. تورات با وفات موسی پایان مییابد و کتاب یوشع آغاز میشود و همان برنامهی ناتمام موسی را که رساندن قوم به سرزمین موعود است دنبال میکند. قوم وارد سرزمین میشود. کتابهای داوران، دو کتاب سموئیل و دو کتاب پادشاهان، حوادثی را که برای قوم در سرزمین موعود رخ میدهد بیان میکنند. این مجموعه با اسارت بابلی پایان مییابد. پس همه این مجموعه یک هدف را دنبال میکند و آن شکلگیری یک قوم و ماجراهایی است که برایش پیش میآید تا زمانی که به اسارت میرود.
2. ارتباط بین این کتابها به گونهای است که نشان میدهد هر کتابی دنبالهی کتاب قبلی است و گویا فصل بعدی یک کتاب است. برای مثال در آخرین باب سفر تثنیه که همچنین آخرین باب تورات است، ماجرای وفات حضرت موسی و جانشینی یوشع بن نون آمده است. کتاب یوشع بن نون این گونه آغاز میشود: «خداوند، پس از مرگ خدمتگذار خود، موسی، به دستیار او یوشع (پسر نون) فرمود: «خدمتگزار من، موسی، در گذشته است، پس تو برخیز و بنیاسرائیل را از رود اردن بگذران و به سرزمینی که به ایشان میدهم برسان».
به نظر میرسد که اگر کتاب یوشع کتاب مستقلی باشد، بدون مقدمه آغاز شده است. ولی اگر باب اول کتاب یوشع را باب سی و پنجم سفر تثنیه در نظر بگیریم در نظم بحث هیچ مشکلی پیش نمیآید. همین وضعیت را پایان کتاب یوشع و آغاز کتاب داوران دارد. در آخرین شمارههای باب آخر کتاب یوشع سخن از وفات یوشع و دفن اوست و کتاب داوران با این جمله آغاز میشود: «پس از مرگ یوشع، بنیاسرائیل از خداوند سؤال کردند...».
کتاب اول سموئیل به گونهای آغاز نمیشود که بتوان جملهی اول آن را با آخرین جملات کتاب قبلی پیوند داد، اما از آنجا که این کتاب با زندگی سموئیل نبی آخرین داور بنیاسرائیل آغاز میشود و کل داستان با کتاب قبلی مرتبط است و میتواند دنبالهی آن باشد، کتاب اول سموئیل با مرگ شائول پایان مییابد و کتاب دوم سموئیل اینگونه آغاز میشود: پس از کشته شدن شائول، داود عمالیقیها را سرکوب کرد و...».
کتاب دوم سموئیل با فعالیتها و جنگهای داود خاتمه مییابد و کتاب اول پادشاهان با این جمله آغاز میشود: «داود پادشاه، بسیار پیر شده بود و...». سرانجام کتاب اول پادشاهان با مرگ یکی از پادشاهان اسرائیل پایان مییابد و کتاب دوم پادشاهان با آغاز حکومت یکی دیگر از آنان آغاز میشود.
پس اگر این مجموعه را کتابی تاریخی در نظر بگیریم نه تنها مشکلی پیش نمیآید، بلکه برخی از مشکلات را حل میکند و قرائنی هم به سود خود دارد.
3. این کتابها قرن پس از حوادثی که نقل میکنند نوشته شدهاند، چون تاریخ نگارش یا گردآوری همه این نوشتهها به بعد از اسارت بابلی برمیگردد. اگر چنین فرض کنیم که این مجموعه در زمانی بسیار دیرتر از وقوع حوادث و در یک مقطع خاص تاریخی نگاشته شده است، فرض اینکه همهی آنها بابهای یک کتاب تاریخی باشند به واقعیت نزدیکتر میشود.
اسپینوزا پس از بیان فرضیهی خود مبنی بر اینکه این مجموعه یک کتاب تاریخی است که به وسیله مؤلف واحدی نگاشته شده است، میگوید به احتمال قوی نویسندهی این کتاب باید «عزرا» باشد. او از خود کتاب مقدس شواهدی برای این مدعا میآورد.
نکتهای که باید دربارهی فرضیه اسپینوزا به آن اشاره شود این است که ایشان ظاهراً کتابها را مطابق ترتیب و تقسیم نسخه سبعینیه در نظر گرفته و بنابراین کتاب روت را هم جزو این مجموعه آورده است. به نظر میرسد دو نکته علیه این فرضیه به چشم میخورد. نخست اینکه مطابق نسخه عبری و تقسیم یهودی کتاب روت جزو بخش کتوبیم یا نوشتههای عهد قدیم و بقیه کتابها جزو بخش نبییم یا انبیا هستند. دوم اینکه کتاب روت یک داستان بسیار فرعی است که با اینکه در دورهی داروان رخ داده است، اما نمیتوان آن را بخشی از داستان بنیاسرائیل قلمداد کرد. این کتابچه داستان زندگی زنی اسرائیلی از جدات حضرت داود است و اهمیت تاریخی ندارد.
در واقع، مطابق تقسیم یهودی، مجموعهای که یک کتاب واحد تاریخی در نظر گرفته شده، کتابهای تورات، انبیای متقدم و کتاب کوچک روت از بخش کتوبیم را شامل میشود. بهتر است کتاب آخری را از این مجموعه حذف و بقیه را یک کتاب فرض کنیم.
نکتهی دیگر اسپینوزا این است که سفر تثنیه، از اسفار پنجگانه تورات، داستان دیگری دارد. سفر تثنیه کتاب مستقلی بوده که عزرا برای بیان احکام و شریعت موسی نگاشته و پس از آن بر آن شده است کتابی دربارهی تاریخ بنیاسرائیل بنگارد و سپس سفر تثنیه را در آن درج کرده است.
این سخن اسپینوزا با سخن نقادان جدید دربارهی منابع تورات همخوانی کامل دارد، چرا که نقادان جدید، منبع تثنیهای را یکی از منابع تورات میدانند که تنها سفر تثنیه از آن گرفته شده است. پس بنا بر نظر نقادان جدید نیز باید سفر تثنیه را از چهار سفر دیگر جدا کرد، چون منبع مستقلی دارد.
به نظر میرسد که فرضیهی اسپینوزا به واقعیت نزدیکتر باشد و غیر از شواهدی که خود او آورده است، میتوان شواهد دیگری هم به سود او آورد:
1. نظریهی منابع، مؤید نظریهی کتاب واحد تاریخی
نقادان جدید با بحثهای موشکافانه و دقیق خود به نظریهی منابع برای تورات و دیگر کتابهای تاریخی رسیدند. آنان میگویند هر یک از این کتابها از منابعی استفاده کردهاند. اما در سخن این نقادان جدید دو نکته وجود دارد که به سود نظریه «کتاب واحد تاریخی» است. نکتهی نخست، اصل استفاده از منابع مختلف و اینکه خود این منابع در زمانهای مختلف نگاشته شدهاند و زمان نگارش برخی از آنها بسیار متأخر بوده است، انسان را به این فرض نزدیک میکند که نویسندهای از منابع موجود در زمان خود استفاده کرده و کتابی تاریخی نگاشته است. نکتهی دوم اینکه زمانی را که این نقادان برای نگارش کتابها در نظر گرفتهاند همان زمانی است که اسپینوزا میخواهد. او روی عزرا به عنوان نویسندهی این مجموعه دست میگذارد و زمان زندگی عزرا و فعالیتهای مذهبی او همان زمانی است که نقادان جدید تاریخ نگارش این کتابها را در آن میدانند، یعنی پس از اسارت بابلی و قرن پنجم قبل از میلاد.2. قومیت، محور اصلی بحث همه کتابهای تاریخی
یکی از شواهد اسپینوزا موضوع واحد این کتابها بود که دربارهی تاریخ قوم اسرائیل است. اما نکتهی شایان توجه دیگر، همانطور که برخی از نویسندگان یهودی تحلیل کردهاند، (1) این است که محور اصلی همهی مطالب موجود در این نوشتهها قومیت است. در واقع قومی به نام اسرائیل محور همه چیز است و دیانت در جایگاه دوم قرار دارد.نویسندهی فوق این نکته را مسلم انگاشته که کتاب تورات پس از اسارت بابلی و در قرن پنجم قبل از میلاد نوشته شده و این نکتهای است که نقادان قدیم مانند اسپینوزا بر آن پای میفشردند و در میان نقادان جدید، امری مسلم و قطعی است. خلاصهی تحلیل نویسندهی فوق اعمال قوم اسرائیل است، بدین صورت که اگر آن قوم درست عمل کند به سرزمینی که خداوند برای او مقرر کرده است خواهد رسید و اگر درست عمل نکند از آن محروم خواهد شد.
وقتی به آن سرزمین رسید و در آن سکنا گزید اگر وظایف خود را انجام دهد در کمال راحتی و آسایش در آنجا زندگی خواهد کرد و اگر به وظایف خود عمل نکند سرزمین از او گرفته میشود و آواره و اسیر میگردد. اگر در اسارت توبه کند و به وظایفش عمل نماید بار دیگر خداوند سرزمین را به او باز میگرداند.
کسانی که به اسارت بابلی رفته و طعم تلخ اسارت و دوری از وطن را چشیده بودند پس از بازگشت، کتاب تورات را نگاشتند و در واقع پیام و سخن اصلی این کتاب با اوضاع خاص اسارت بنیاسرائیل و آرمانها و عقدههای کسانی که به اسارت رفته بودند مناسبت دارد و از آنها نشئت گرفته است. (2)
به نظر میرسد که این سخن و تحلیل را میتوان در کل این مجموعه، یعنی تورات و کتابهای انبیای متقدم ردیابی کرد. کلید واژهی این تحلیل دو کلمه است: یکی «قوم اسرائیل» و دیگری «سرزمین موعود». سرتاسر سفر پیدایش یک سخن اصلی را دنبال میکند و آن شکلگیری قومی به نام اسرائیل است. بقیهی امور، جانبی و مقدمهی این شکلگیری است. بخش عمدهی این کتاب از داستان زندگی حضرت ابراهیم و مهاجرت او آغاز میشود و از همین جا خداوند به سبب اطاعت ابراهیم دو وعدهی مهم به او میدهد: یکی اینکه نسل او را زیاد کند، و مقصود از نسل همان قوم اسرائیل است، و دوم اینکه این سرزمین خاص را به این قوم و نسل او بدهد، البته به شرط اینکه از خداوند اطاعت کنند. پس وعده، قومی است و سرزمینی و این دو باید به هم برسند و باقی امور از جمله فرمانهای خداوند و شریعت او و عمل به آنها شرط و مقدمهی این وصال است.
سفر خروج با اسارت و بندگی قوم در مصر آغاز میشود و با رهایی معجزهآسای قوم به وسیله حضرت موسی ادامه مییابد. خداوند موسی را به سوی قوم میفرستد، چون نالهی آنان را شنیده است و میخواهد نجاتشان دهد و به سرزمین موعود رساند. اما شرط رسیدن به سرزمین موعود اطاعت از دستورات خداست. پس خدا دستوراتی میفرستد تا قوم را آزمایش کند. بارها حضرت موسی با صراحت بیان میکند که شرط رسیدن به سرزمین موعود و سکنا گزیدن در آن اطاعت است. قوم اطاعت نمیکند و سرگردان میشود تا اینکه سرانجام به مرز سرزمین موعود میرسد. اما از آنجا که شرط رسیدن به سرزمین موعود اطاعت از خداست حتی موسی و هارون نباید وارد آن شوند، چون از شرط تخلف کردهاند و از خدا به طور کامل اطاعت نکردهاند. (3)
حال به سراغ کتابهای انبیای متقدم میرویم. کتاب یوشع با فرمان خدا به یوشع آغاز میشود. فرمان خدا این است که قوم اسرائیل را به سرزمین موعود برسان و یوشع چنین میکند. کل کتاب یوشع اجرای همین دستور است؛ یا جنگ برای گرفتن سرزمین و یا تصمیم آن و یا تلاش برای نابودی باقیماندهی دشمنان قوم. کتاب یوشع با وصیت او پایان مییابد.
وصیت این است که من فرمان خدا را مبنی بر رساندن قوم به سرزمین انجام دادم و شما اگر از خدا اطاعت نکنید و با بقیهی اقوام نجنگید آن را از دست خواهید داد. سخن کتاب داوران جنگ با دشمنان باقیمانده است. سموئیل نبی آخرین داور است و کتاب سموئیل نبی با زندگی و فعالیتهای او آغاز میشود. فعالیتهای سموئیل نیز در راستای فعالیت دوران قبلی است. پس باز سخن از قوم و دشمنان آن و حفظ سرزمین است. قوم نزد سموئیل میرود و از او میخواهد تا پادشاهی تعیین کند که قوم را رهبری کند و دشمنان را نابود سازد و سرزمین را حفظ گرداند. پس دورهی پادشاهی آغاز میشود. همهی فعالیتهای پادشاهانی مانند شائول، داود و سلیمان در راه اعتلای قوم و حفظ سرزمین آن است. کشور تجزیه میشود و درهر یک از دو کشور پادشاهانی روی کار میآیند؛ اما هم پادشاهان و هم مردم از خدا اطاعت نمیکنند. پس سرزمین از آنان گرفته میشود و این همان سخنی است که بارها تکرار شده بود. آخرین سخنرانی سموئیل بر این محور میچرخد (اول سموئیل، باب دوازدهم) و وصیت داود به سلیمان نیز همین است (اول پادشاهان، باب دوم) و انبیای متعددی که در این کتابها از آنان سخن رفته است با شدت و حرارت گفتهاند که گناه و نافرمانی نکنید؛ زیرا اگر چنین کنید سرزمین خود را از دست خواهید داد و اسیر خواهید شد.
به نظر میرسد یکنواختی مجموعهی کتب در این مورد میتواند مؤید نظریهی اسپینوزا باشد. نویسندهی داستان، قوم اسرائیل را، که به اعتقاد نویسنده جایگاه خاصی نزد خداوند دارد، و نیز ماجرای سرزمین موعود را تا زمان خود پی میگیرد. و البته در کل مجموعه این سرزمین از آن قوم اسرائیل است، مشروط بر اینکه شریعت خدا را اجرا کنند و از او نافرمانی نکنند. در واقع این پیام از یک سو بدبختیهای گذشته قوم را توجیه میکند و از سوی دیگر دربارهی آینده آنان هشدار میدهد که چگونه باید باشند تا سرزمین خود را بار دیگر از دست ندهند و همهی این امور میتواند اندیشهی یک عالم یهودی باشد که دغدغهی او قوم اسرائیل است. پس بیراه نیست که اسپینوزا روی عزرای کاهن به عنوان نویسندهی این مجموعه دست گذاشته است.
3. یکنواختی پردازش شخصیتها
نکتهی دیگری که میتوان آن را مؤید نظریهی کتاب واحد تاریخی دانست این است که در سراسر این مجموعه، انبیا و مشایخ با یک سبک و سیاق و به صورتی قابل مقایسه با یکدیگر معرفی شدهاند. شخصیتهای مهم به گونهای معرفی شدهاند که در زندگی آنان فراز و فرودی جمع نشدنی و تناقضآمیز به چشم میخورد. جا دارد این نکته را تکرار کنیم مقصود این نیست که بگوییم از یک پیامبر بزرگ خطایی سرزده است که متناسب با شأن او نیست؛ بلکه منظور این است که در زندگی این افراد دو گونه ابراز شخصیت و اعمال و رفتار دیده میشود. به عبارت دیگر مؤلفههای شخصیت و نیز مجموعه اعمال و کردار این افراد به دو دسته تقسیم شدنی است که در دو طبقهی بسیار دور از یکدیگر جای میگیرند.اگر شخصیت و اعمال انسانها را در نظر بگیریم و آنها را دستهبندی کنیم، دستهای متعلق به انسانهای برجسته و نخبهی جامعه است که در طبقهبندی افراد در بالاترین درجه و سطح جای میگیرند. این افراد در بالاترین سطح اخلاقی و کرامت انسانی قرار دارند و از آنان اعمالی چنان بزرگوارانه سر میزند که حیرت و احترام توده را بر میانگیزد و انسانهای معمولی با اینکه آن گونه شخصیت و رفتار را میستایند، اما برای خودشان سخت است که آنگونه زندگی کنند.
دستهی دیگر به انسانهای پست و فرومایه تعلق دارد. این دسته در فساد و تباهی غوطه میخورند و برای رسیدن به اهدافی بیارزش به هر عمل غیر اخلاقی و نادرستی دست میزنند. تودههای مردم و انسانهای معمولی با اینکه از خودشان نیز خطاهایی سر میزند و خود را انسانی کامل نمیدانند، اما از این دسته از انسانها نفرت دارند.
دو دستهی فوق در دو سر طیف قرار دارند و البته هر دو دسته به لحاظ تعداد نسبت به کل انسانها بسیار ناچیزند. اما در بین این دو سر طیف، درجات و طبقات متعددی از انسانهای معمولی قرار دارند که از آنها کمتر اعمال و کرداری بزرگ مانند انسانهای دسته اول و یا اعمالی بسیار پست مانند اعمال دسته دوم سر میزند. اینان گاهی کارهای نیک و پسندیده انجام میدهند و گاهی خطا میکنند.
حال میخواهیم انسانی را تصور کنیم که نیمی از زندگی و شخصیت او متناسب با دسته اول، یعنی افراد برجسته و نیمی دیگر متعلق به دسته دوم، یعنی افراد بسیار پست باشد. به نظر میرسد تصور چنین شخصیتی مشکل است. البته ممکن است شخصیتی متحول شود و یا اینکه بخشی از زندگی خود را به گونهای بگذراند و در مرحلهی بعدی به انسان دیگری تبدیل شود. اما اولاً اینکه یک انسان با روحیات بسیار عالی و برجسته و نه انسانی که برای رسیدن به منافع دنیوی خود را اینگونه نشان میدهد، در بخش بعدی زندگیاش به یکباره نه به یک انسان معمولی، بلکه به یک انسان فرومایه تبدیل شود، بسیار نادر و تصورش مشکل است و ثانیاً سخن ما در اینجا بیشتر دربارهی شخصیتهایی است که هم زمان هر دو شأن را داشتهاند.
این مشکل وقتی جدیتر میشود که شخصیتی از طرف خداوند برای مأموریتی بزرگ برگزیده میشود و خدایی که براساس همین متون مقدس، عالم به آیندهی افراد است، شخصیتی را بر میگزیند، ولی از این انسان برگزیده اعمالی سر میزند که حتی انسانهای معمولی از آن نفرت دارند.
به کتابهای مورد بحث، یعنی تورات و کتابهای انبیای متقدم باز میگردیم. در بحث از محتوای این کتابها به شخصیتهای متعددی اشاره کردیم که زندگی و اعمال آنها به گونهای تناقضآمیز و با فراز و فرودی جمع نشدنی مطرح شده است. در تورات افرادی مانند نوح، ابراهیم، لوط، یعقوب، موسی و هارون این گونهاند و در کتابهای انبیای متقدم اشخاصی مانند یوشع، شائول، داود، سلیمان و یربعام.
حال فرض را بر صحت دو نکتهای میگذاریم که نقادان جدید بر آن پای فشردهاند و امروزه تقریباً به صورت علم در آمده است. یکی اینکه این کتابها بعد از اسارت بابلی نوشته شدهاند و دیگر اینکه همه این کتابها از منابعی استفاده کردهاند. قبلاً به مناسبتهای مختلف بیان کردیم اگر نویسنده یا نویسندگان این کتابها از منابع مختلفی که در دسترس آنها بوده استفاده کرده و در واقع آنها را گرد آورده باشند، مشکل فراز و فرود شخصیتها حل میشود؛ زیرا منابع مختلف با اهداف گوناگونی نوشته شدهاند و ممکن است شخصیتها را متناسب با اهداف خود معرفی کرده باشند. اما نکتهی قابل توجه در اینجا آن است که مسئله فراز و فرود شخصیتها در همهی این کتابها یکسان است. البته در اینجا نمیتوان سخنی قطعی گفت؛ اما به نظر میرسد که این مجموعه در زمانی گردآوری شده که کتابهای مختلفی، به ویژه در زمینه تاریخ، در دسترس بوده است. این نکته را کتاب پادشاهان به خوبی نشان میدهد، چرا که در موارد متعددی تفصیل مطلب را به کتابهای دیگری ارجاع میدهد. سؤالی که مطرح میشود این است که این منابع در چه زمانی، در کجا و چگونه به وجود آمدهاند؟ طبق آنچه ما از کتاب مقدس در این باره برداشت میکنیم مسئله این است که یک دورهی چندین قرنی بعد از حضرت سلیمان تا اسارت بابلی بر بنیاسرائیل گذشته است و کشور بنیاسرائیل به دو کشور مجزا تجزیه شده و پادشاهانی بر این کشورها حکومت کردهاند. کتاب پادشاهان تاریخ این دو کشور را در این دوره به جز مقاطعی بسیار کوتاه، سیاه و پر از شرارت نشان میدهد. به گفتهی کتاب مقدس اساساً اسارت قبایل شمالی و نابودی آنها به وسیله آشوریان مجازات گناهان و شرارتهای آنها بوده است. همچنین اسارت بابلی مجازات گناهان و شرارتهایی بوده که در کشور جنوبی روی داده است. این شرارتها در هر دو کشور بسیار فراگیر بوده و عموم مردم، حاکمان و پادشاهان را دربر میگرفته است. گاهی انبیایی برای موعظه مردم میآمدهاند، اما گوش شنوایی نمییافتند و حتی گاهی در این راه به شهادت میرسیدند.
حال تصور کنیم در چنین اوضاع و احوالی کتابهایی نوشته شده باشد. این کتابها زندگی انبیا را چگونه نقل کردهاند؟ نظری قطعی نمیتوان داد؛ اما شواهد نشان میدهد به کتابهای نگاشته شده در این دوره نمیتوان اعتماد کرد.
اما به نظر میرسد که نویسنده به همهی کتابهای مورد بحث ما یعنی تورات، و کتابهای انبیای متقدم، اعتماد کرده و از همهی این کتابها مطالبی را گرد آورده است؛ هرچند این منابع شخصیتها را به گونههای مختلفی معرفی کردهاند. اینکه نویسندهی همهی این کتابها از یک روش استفاده کرده است و در عمدهی شخصیتها نیز مشکل فراز و فرود دیده میشود مؤیدی بر نظریهی اسپینوزاست و آن اینکه تورات و کتابهای انبیای متقدم یک کتاب تاریخی است و نویسندهای خاص آن را نوشته است. اسپینوزا کتاب روت را هم جزو این مجموعه آورده است، اما میتوان شواهدی بر ضد آن ارائه داد.
پینوشتها:
1. ر. ک.: نیوزنر، یهودیت، فصل سوم.
2. ر. ک.: همانجا.
3. ر. ک.: سفر اعداد، 27: 13-14.
سلیمانی اردستانی، عبدالرحیم؛ (1396)، بررسی متنی و سندی متون مقدس یهودی - مسیحی، تهران: سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها (سمت)، پژوهشکدهی تحقیق و توسعهی علوم انسانی، چاپ اول.