عاشق سوخته
پــــــــرده بردار ز رخ، چهرهگشا، ناز بس است
عــــــاشق ســوخته را ديدن رويت هوس است
دست از دامنت اى دوست نخواهم برداشت
تا مــــــن دلشـده را يك رمق و يك نفس است
همــــــــه خوبان برِ زيبايىات اى مايه حُسن
فىالمثل در برِ درياى خروشان چو خس است
مـــــرغ پــــر سوختــه را نيست نصيبى ز بهار
عـــرصـه جولانگه زاغ است و نواى مگس است
داد خواهـــــم غم دل را به كجا عرضه كنم
كه چو من دادستان است و چو فرياد رس است
اين همـــــــه غلغل و غوغـــا كه در آفاق بوَد
ســـوى دلـــــدار روان و همه بانگ جرس است
منبع: www.imam-khomeini-isf.com
/خ