![رسولان راستین: آموزگاران اسلام رسولان راستین: آموزگاران اسلام](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images700/article/rasoulanerastin.jpg)
مترجم: فضلالله نیکآیین
هیچ قومی در تاریخ باندازهی بنیاسرائیل شهرت ندارد. و این امر معلول دلایل مختلف است، از جمله آنکه: فقط در یک دوران چهارصدساله، چندهزار پیغمبر کاذب از میان این قوم برخاسته است و تازه در این محاسبه، هزاران ساحر و ساحره و جنگیر و کفبین و فالگیر و طالعبین و رمّال و امثالهم را از قلم انداختهایم. پیامبران کاذب یا دروغین از دو نوع مختلف بودند: دستهی اول «پیامبرانی» بودند که ظاهراً به دین و شریعت موسی و یهوه ایمان داشتند و وانمود میکردند که بنام یهوه پیشگویی (نبوّت) میکنند و دستهی دوم «پیامبرانی» بودند که تحت حمایت و در ظلّ توجهات و قدرت یکی از ملوک مشرک بنیاسرائیل بنام بعل یا دیگر آلههی اقوام و ملل کافر مجاور به کار نبوّت و پیشگویی اشتغال داشتند. چندین نبیّ شیّاد از گروه اول همعصر پیامبران حقیقی خداوند چون میکاء و برمیاهنبی بودند و تعدادی از انبیاء گروه دوم در دوران نبوّت حضرت الیاس منبع عذاب و ناراحتی این پیامبر راستین خدا بودند و در دوران حکومت آحاب و زنش جِزِبِل نیز باعث و محرّک کشتار انبیاء حقیقی و مؤمنان زمان شدند. از همه خطرناکتر انبیاء کاذبی بودند که مراسم خدایی را هم در معبد بجا میآوردند هم در مصفههای مختلف و چنین وانمود میکردند که امر و وحی و فرمان خداوند را به مردم ابلاغ میکنند و یرمیاه نبی پیامبری بود که بیش از هر کس دیگر از دست این انبیاء قلّابی عذاب و شکنجه دید و با دشواریها و مشکلات گوناگون مواجه شد.
یرمیاه نبی از دوران جوانی و در اواخر قرن هفتم قبل از میلاد یعنی در دورانی که پادشاهی یهودیّه با بزرگترین خطر تهاجم لشکریان کلدانی و آشوری روبرو بود، رسالت پیامبرانهی خود را آغاز کرد. یهودیان در آن زمان با فرعون مصر متّحد شده بودند ولی چون فرعون در برابر لشکریان نبوکد نصّر (1) به شکست سختی دچار شده بود، تهاجم به اورشلیم حادثهای قریبالوقوع بشمار میرفت. در این دوران حسّاس و روزگار وانفسا که میبایست سرنوشت باقیماندهی قوم خدا تعیین شود، یرمیاه نبی به پادشاه و رهبران یهود شدیداً توصیه میکرد که در مقابل سلطان بابل تسلیم شوند و خود را تابع او قلمداد کنند تا بتوانند از سوختن و نابودی اورشلیم و قتلعام و اسارت قوم یهود جلوگیری کنند. یرمیاه نبی همهی قدرت سخنوری آتشین و نعمت پیشگویی پیامبرانهاش را بکار برد تا این واقعیّت را به پادشاه و بزرگان و کاهنان و ریشسفیدان قوم تفهیم کند ولی متأسفانه در مقابل خیرخواهیهایش گوش شنوایی پیدا نمیشد. وی پیدرپی پیامهایی از خداوند میآورد و میگفت که تنها راه خلاصی کشور و مردم از نابودی و کشتار قریبالوقوع، قبول حکمت کلدانیان است ولی همهی اخطارهایش به هیچ گرفته شد.
آنگه نبوکد نصّر و عساکر جرارش از گرد راه فرا رسیدند، شهر را بزور شمشیر گرفتند، پادشاه و شاهزادگان و هزاران تن دیگر را به اسارت بردند، همهی دخایر معبد را غارت کردند و جامها و ظروف زرّین و سیمین معروف آنرا نیز بجای نگذاشتند. نبوکد نصّر شاهزادهای یهودی بنام ملک صِدقیاء را به عنوان فرماندار و نمایندهی امپراتور بابل در اورشلیم باقی گذارد ولی این شاهزاده نیز بجای توسّل به خرد و احتیاط و وفاداری به گمارندهی خود در این سمت، علیه امپراتور شورش کرد. یرمیاه نبی به این شاهزاده نیز لاینقطع هشدار میداد که نسبت به امپراتور قدرتمند خطرناک وفادار بماند و از سیاست اتحاد با مصر دست بردارد. ولی انبیاء کاذبِ معبد همچنان سخنان دیوانهوار خود را ادامه میدادند و فریاد برمیآوردند: «چنین میگوید یهُوَه صبائوث (خداوند لشکرها)، بدانید که من یوغ پادشاه بابل را در هم شکستهام و در عرض دو سال همهی اسراء یهودی و تمام ذخایر اورشلیم به بیتالله عودت داده خواهد شد.» در مقابل یرمیاه نبی یوغ چوبینی را برگردن خود گذارد و با چنین هیئت به معبد رفت و فریاد زد که خداوند از مشاهدهی یوغ قدرت سلطان بابل برگردن قوم یهود ناراضی نیست. اما جماعت بر سروصورتش تپانچه زدند و یکی از «انبیاء» مخالف یوغ چوبین گردن برمیاه را درهم شکست و همان سخنان تحریکآمیز و پیشگوییهای کاذبانه را تکرار کرد. و بدنبال این ماجرا یرمیاهنبی را در قعر سیاهچال لجن آلودهای انداختند و تا زمانی که شهر اورشلیم در محاصرهی لشکریان کلدانی و دچار قحطی شدید بود، به او روزی یک قرص نان جوی خشک میدادند. آن پیغمبر دروغین که حَنَنیاه نام داشت، چنانکه یرمیاه پیشگویی کرده بود، در این جریان درگذشت، دیوار شهر در نقطهای در برابر ضربات کوبندهی دشمن فرو ریخت و لشکریان پیروزمند قهّار به درون شهر ریختند، از کشته پشته ساختند و مِلک صدقیاء و درباریان فراریاش را دستگیر کردند و به پیشگاه امپراتور بابل فرستادند. این بار کلدانیان پس از نجات و چپاول معبد، آنرا به آتش کشیدند، و تمام اهالی اورشلیم را به اسارت به بابل گسیل داشتند و فقط افراد طبقات فقیر و بیچارهی یهود را در آن حوالی باقی گذاردند که زمینهای کشاورزی را کشت کنند. اما یرمیاه نبی مورد مرحمت نبوکد نصّر قرار میگیرد و امپراتور اجازه میدهد که او در اورشلیم بماند و به گِدالیاه، فرماندار جدید، فرمان میدهد که از پیامبر خدا بخوبی نگاهداری و پاسبانی کند. اما یهودیان شورشی گدالیاه را میکشند و بجانب مصر میگریزند و یرمیاه نبی را نیز با زور با خود میبرند. یرمیاه نبی حتّی در مصر هم «نبوت»هایی میکند که همه بضرر فراریان شورشی یهود و مصریان است؛ بنظر میرسد که وی در همین سرزمین و در شرایطی نامعلوم جان به جان آفرین تسلیم کرده باشد.
ترتیب کتابهای یرمیاه نبی در توراة قدیمی با نسخهی «هفتاد مترجم» متفاوت است و بنظر میرسد که مترجمین یونانی در اسکندریّه نسخهای از کتب یرمیاه در دست داشتهاند که ترتیب فصول متفاوتی داشته است، ضمناً خبرگان کتب مقدسه معتقدند که سفر پنجم از اسفار خمسهی تورات یعنی سفر مثّنی (2) نیز به قلم یرمیاه نبی تحریر شده است.
این حقیر نیز چنین عقیده دارد. باری یرمیاه نبی در عین حال یک کاهن و لاوی و پیامبر بود. در سفر پنجم توراة به بسیاری از تعالیم یرمیاه برمیخوریم که در دیگر کتب عهد عتیق مشاهده نمیشود. من یکی از این تعالیم را برای بحث کنونی انتخاب میکنم که باید آنرا یکی از اوراق زرّین یا یکی از درخشندهترین ستارگان آسمان کتب عهد عتیق دانست و بدان بس بها و حرمت داد.
و بنابراین اکنون نکتهی گرانبهای پیامبرانهی مذکور را که از سفر مثّنی انتخاب کردهایم، مورد بحث قرار میدهیم. این نکته در پاسخ این سؤال مطرح شده است: چگونه میتوان پیامبری راستین را از پیامبری کاذب تشخیص داد؟ و یرمیاه نبی به این سؤال پاسخ نسبتاً قانع کنندهای داده میگوید: «پیامبر راستین کسی است که اسلام میآموزد.»
در سفر مثنّای توراة (فصل 13، آیات 5 - 1 و فصل 28، آیات 22 - 20) خداوند قادر متعال در مورد پیغمبران دروغین که بنام خداوند نبوّت میکنند و با بدآموزیها و تعلیمات خبیثانهی خود مردم را گمراه میسازند، هشدارهایی داده است. خداوند همچنین میفرماید که بهترین طریق تشخیص حیله و مکر پیغمبران دروغین آن است که با صبر و حوصله در انتظار تحقّق پیشگوییهایشان باشیم و هنگامی که دروغشان آشکار شد، به قتلشان برسانیم. اما چنانکه میدانیم نادانان قادر به تمیز میان پیامبر راستین و نبیّ دروغین نیستند و این مسأله امروزه نیز بعینه صادق است و بسیاری از مردم نمیتوانند تشخیص دهند که فیالمثل کدامیک از این دو: یک کشیش کلیسای کاتولیک رُم یا فلان روحانی کلیسای کالویتیست (3)، فیالحقیقه پیرو راستین عیسی مسیح (علیهالسلام) است. پیغمبران کذّاب نیز حوادث آینده را پیشگویی میکنند، به کارهای حیرتآور دست میزنند و به انجام وظایف و فرایض مذهبی میپردازند و بنابراین دستکم ظواهر کارهایشان با آنچه یک پیامبر راستین میکند، چندان تفاوتی ندارد. رقابت و مبارزهی میان حضرت موسی (علیهالسلام) و ساحران درگاه فرعون مصر از جمله بهترین نمونههای ایضاحگر این مطلب است. و یرمیاه نبی بهترین روش آزمایش صحّت و اصالت و حقیقت هر پیامبر را به ما میآموزد و اعلام میکند که آن روش «علامت و آیت اسلام» است. برای درک دقیق مطلب، از خوانندهی خود درخواست میکنم که یکبار فصل 28 کتاب یرمیاه نبی را بخواند (4) و سپس دربارهی این آیه غور و تعمّق نماید:
«پیامبری که دربارهی شالوم (اسلام) نبوّت میکند، هنگامی که کلامش تحقّق یافت، آنگاه شناخته خواهد شد که آن پیامبر را فیالحقیقه خداوند فرستاده است.»
جملات فوق ترجمهی تقریباً تحتاللفظی گفتار یرمیاه نبی است. ریشهی عبری فعل نَبَ که معمولاً به صورت «پیشگویی و نبوت کردن» ترجمه میشود و اسم فاعل آن نابی (نبی در عربی) که معادل «پیامبر و رسول» است، باعث چنین برداشتی شده که پیامبر کسی است که از طریق وحی و الهام الهی از حوادث گذشته و آینده خبر میدهد. این برداشت بخشی از معنای کلمهی مذکور است. در واقع نابی یا نبی «کسی است که فرمان یا پیامی را از خداوند دریافت میکند و آنرا در کمال امانت به فرد یا افرادی که باید آنرا دریافت کنند، میرساند.» بنابراین ملاحظه میشود که پیام الهی لزوماً نباید شامل پیشگویی حوادث آینده یا گزارش وقایع گذشته باشد. بهمین نحو فعل نَبَ نیز فقط به معنای برملا ساختن اسرار حوادث گذشته و آینده نیست بلکه ابلاغ پیام یا حکم خداوند و موعظه کردن دربارهی آن است. و در حقیقت، نبوّت کردن، ابلاغ پیام تازهای از خداوند است و کیفیّت و خصلت آن پیام به معنای این فصل ارتباطی ندارد. پس تنها تفاوت نبوت با حرف زدن، موعظه کردن یا سخنرانی معمولی یک پیامبر (یعنی زمانی که افکار خودش را بیان میکند) آن است که در نبوّت آنچه میگوید کلام و پیام خداست. فیالمثل خداوند به محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) خدمتگزار محبوب خود دستور میدهد که چنین اعلام کند: «من نیز بشری چون شما هستم، فقط خداوند به من وحی میکند.» (5) این نکته را باید دانست تا آنکه هر چه را پیغمبری میداند و میگوید وحی ندانست. وحی خداوند معمولاً در فواصل ابلاغ میشود و پیامبران در گفتار و رفتار و پندار عادی و انسانی خود میتوانند اشتباه کنند. و نیز باید دانست که خداوند پیامبران را برای تدریس فیزیک، ریاضیات، باستانشناسی و غیره نفرستاده است و بنابراین نکوهش کردن پیامبران به خاطر خطائی در کردار یا فلان لغزش در گفتار در مقام یک انسان از انصاف دور است.
بر این پایه پیامبر تنها زمانی در معرض آزمایش است که پیامی را رسماً و مستقیماً از ناحیهی خداوند (یا ملائکش) به خلایق ابلاغ میکند و مسائل خصوصی، علائق و نگرانیهای خانوادگی و کمالات شخصیاش (اگر چه بس مهم است ولی) باندازهی رسالت الهی او مورد توجّه نیست. و اینک برای تشخیص میان یک پیامبر راستین و یک پیغمبر دروغین، نمیتوان فرضاً براساس آنکه (طبق گزارشهای رسیده) با مادرش اندکی خشونت کرده است، داوری کرد یا گفت که چون فلان پیغمبر اسفار خمسه را مطلقاً از آن حضرت موسی (علیهالسلام) میدانسته، پس اشتباه میکرده و پیامبر واقعی نبوده است. و من این نکات را تذکر میدهم چون برای ادامهی بحث، پیامبرانی مانند حضرت عیسی (علیهالسلام) و چندین نفر دیگر از انبیاء بنیاسرائیل را در نظر داشتهام.
البته متهم ساختن پیامبران به شهوترانی، گستاخی، جهل و بیدانشی و دیگر نقاط ضعف شخصی معلول بدقلبی است ولی فراموش نباید کرد که آنان نیز چون ما انسان بودهاند و احساسات و تمایلات طبیعی انسانی داشتهاند ولی خداوند آنان را همواره از ارتکاب معاصی کبیره یا تحریف کلام و پیام الهی دور نگاهداشته است. همچنین باید بینهایت هشیار باشیم که هرگز پیامبران را در تصوّر و اندیشهی خود بیش از حدّ علّو و ارتقاء ندهیم زیرا این امر ناخشنودی خداوند را برمیانگیزاند. پیامبران همگی بنده و مخلوق خداوند بودهاند و پس از انجام رسالت خود بسوی او بازگشت کردهاند. و باید بدانیم که اگر لحظهای خداوند را فراموش کرده و ستایش و عشق خود را بر یکی از فرستادگان او متمرکز سازیم، بلافاصله به سراشیب خطرناک سقوط و ورطهی تعدّد خدایان و وادی شرک پرتاب میشویم.
و اکنون پس از توضیح کیفیّت و اهمیّت نبی و نبوّت، باید به اثبات این مسأله بپردازیم که طبق گفتار یرمیاه نبی، هیچ «پیامبری» پیامبر راستین خدا نیست مگر آنکه دربارهی دین اسلام وعظ و تبلیغ کند.
برای درک بهتر معنا و اهمیّت آیهی مورد پژوهش، باید حتماً به آیهی قبلی و نکتهای که یرمیاه نبی به «پیغمبر» متخاصم یعنی حَنینا میگوید، توجه عمیق نمود:
«انبیائی که از قدیمالایام قبل از تو و قبل از من آمدهاند، به سرزمینهای مختلف و ممالک عظیم دربارهی جنگ و بلا و وبا نبوّت کردهاند. (6)»
وی بلافاصله چنین میگوید:
«امّا پیامبری که دربارهی شالوم (اسلام) نبوّت کند، هنگامی که کلامش تحقّق یافت، آنگاه شناخته خواهد شد که آن پیامبر را فیالحقیقه خداوند فرستاده است. (7)»
بر این ترجمهی دقیق متن اصلی هیچگونه ایرادی نمیتوان وارد ساخت و تنها نکتهی قابل بحث احتمالاً آن خواهد بود که ما عبارت لِشالوم را به «دربارهی اسلام» ترجمه کردهایم. کلمهی بعد از حرف اضافهی لِـ (که مانند عربی است) در زبان عبری مفعول بیواسطه میگیرد و حال آنکه افعالی چون «آمدن»، «رفتن» و «دادن» در زبان عبری مفعول باواسطه میطلبد. به عبارت دیگر ترجمهی بسیار دقیق جملهی فوقالذکر چنین است: «پیامبری که شالوم (اسلام) را نبوّت کند.»
این یک نکته و امّا نکتهی دوم آنست که شالوم و شکل سریانی آن شلاما و نیز «سلام» و «اسلام» در عربی همگی از ریشهی سامی شالام مشتق شدهاند و در تمام این زبانها معنای واحد مشترک دارند و این مطلب مورد تأیید تمام زبانشناسان رشته زبانهای سامی است. فعل «شالام» به معنای «تسلیم شدن و تن به رضا دادن و توکّل کردن» و در مرحله بعد به معنای «صلح کردن» و در نتیجه به معنای «سالم و بیخطر و آرام و متین بودن» است. هیچ نظام دینی دیگر در جهان نمیتوان یافت که نام جامعتر، جلیلتر و متعالیتری از اسلام داشته باشد. دین راستین خداوند راستین را نمیتوان از طریق بندگان خدمتگزارش و - به صورتی حقیرتر - با استفاده از نام مردم و کشورها نامگذاری کرد. در واقع قداست و حرمت و عصمت نام اسلام نیز خود پدیدهای است که در دل دشمنان نسبت به آن احترام و اضطراب و حتّی رعب و هراس برمیانگیزد. نام و عنوان دینی که به پیروانش میآموزد که در برابر خداوند قادر متعال تسلیم مطلق باشند و به اراده و رضای او مطلقاً توکّل کنند و از این راه در سفر و حضر و در ایمنی و خطر و صرفنظر از حوادث روزگار و خوب و بد بیشمار، صفا و آرامش فکری و روحی داشته باشند، بدون تردید هر دشمن غدّاری را به لرزهی وحشت میاندازد. (8) چیزی که یک مسلمان را در میان غیرمسلمانان مشخص و ممتاز میسازد، اعتقاد استوار و تزلزلناپذیر او به وحدتالله و اعتماد و توکّل مطلق او به رحمت و عدالت خداوند است. و به همین دلیل میسیونرهای عیسوی همواره به این ایمان استوار به خداوند و وابستگی صادقانه به قرآن و رسول خدا حمله کردهاند و همیشه نیز مذبوحانه دچار شکست شدهاند. بنابراین گفتار یریماه نبی مبنی بر آنکه «پیامبری که اسلام را نبوت کند، شناخته خواهد شد که خداوند فیالحقیقه او را فرستاده است.» در این زمینه نیز صادق است. پس باید موارد زیر را با نهایت دقّت بررسی کرد:
1) یرمیاه نبی تنها پیامبر قبل از ظهور حضرت عیسی (علیهالسلام) است که کلمهی شالوم را در معنای «دین» بکار میبرد. وی تنها پیامبری است که برای اثبات صحّت رسالت یک پیامبر از این کلمه استفاده میکند. طبق وحی قرآن کریم، ابراهیم، اسماعیل، اسحاق، یعقوب، موسی و پیامبران دیگر همه مسلمان بودهاند و به دین اسلام اعتقاد داشتهاند. واژهی اسلام و کلمات معادل آن یعنی شالوم و شلاما هنگامی که حضرت محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) برای تکمیل و جهانشمول کردن دین اسلام ظهور کرد، برای یهودیان و عیسویّان مکّه و مدینه بسیار آشنا بود. امّا پیامبری که به نبوّت «صلح و آرامش» در حکم کیفیّت و حالتی موقّت و مبهم و مجرّد بپردازد، مسلماً در اثبات هویت خود دچار شکست خواهد شد. در حقیقت، نکتهی مورد بحث و نزاع یا بهتر بگوییم مسألهی ملّی حساس و مهم مورد اختلاف آن دو پیامبر بزرگ یعنی یرمیاه و حنینا در بارگاه سلطنت و در میان قوم یهود را هرگز نمیشد قاطعاً از طریق اثبات فاجعهی قریبالوقوع یا نفی و انکار آن حلّ کرد و فیصله داد. پیشگویی «صلح» از ناحیهی یرمیاه نبی که خود در تمام مدّت سرگرم پیشگویی دربارهی یک فاجعهی قومی عظیم بوده - که اگر ملک صدقیا در مقابل کلدانیان تسلیم میشد یا به مقابلهی با آنان برمیخاست، در هر حال به فاجعه میانجامید - نه تنها باعث شکست یرمیاه نبی میشد و کوچکترین نفعی در جهت اثبات صحّت نظراتش نداشت بلکه او را مضحکهی همگان قرار میداد. زیرا در هر دو صورت، «صلح» تصوّری وی بهیچوجه صلح بحساب نمیآمد. واقعیّت تاریخی درست برخلاف این بود: اگر یهودیان در برابر ارتش کلدانی مقاومت میکردند، کارشان به نابودی قومی کامل میکشید و اگر تسلیم میشدند، نوکری و عبودیّت بدون قید و شرط را انتخاب کرده بودند. بنابراین آشکار است که یرمیاه نبی کلمهی شالوم را به معنای یک سیستم مذهبی ملموس، مشخص و معین و واقعی بکار برده است که جز اسلام پدیدهی دیگری نمیتواند باشد. برای ایضاح بیشتر مسأله، باید به دقّت به بحثها و استدلالها و براهین این دو پیامبر مخالف یکدیگر دربارهی یک مسألهی قومی در حضور پادشاهی خبیث و درباری متشکل از متملّقین هرزه و فرومایه و منافقین فاسد و منحرف گوش فرا داد. یرمیاه نبی آرمان الهی و دین تسلیم و توکّل خداوند را در اعماق فکر و روح خود نهفته دارد و بنابراین در جهت منافع و مصالح آن دین صلح و تسلیم یعنی اسلام، به پادشاه بدطینت و درباریان مغرورش توصیه میکند که در برابر قدرت بابل تسلیم شوند و خود را تابع کلدانیان قلمداد کنند و زنده بمانند زیرا از آن گریزی نمیبود و کار دیگری نمیتوانستند بکنند. آنان خداوند اجداد خود را کنار گذاشته بودند، معبد او را به نجاسات آلوده بودند، به انبیاء و فرستادگان او توهین و فحّاشی کرده بودند و مرتکب انواع خیانتها و جنایتها شده بودند. (9) پس خداوند آنان را در دستهای ستمگر نبوکد نصّر رها کرد وتا مدّتها آنان را نجات نداد.
برای درک بهتر گفتار یرمیاه نبی، باید دانست که در نظر هر خدمتگزار راستین خداوند، مذهب در صدر هر مسألهی دیگر قرار دارد و قوم و ملت در مرحلهی بعد مطرح میشود. دولت و ملت را میتوان - بویژه زمانی که کارشان به فساد و انحطاط کشیده باشد - قربانی مذهب ساخت ولی نه بالعکس. آن «پیامبر» دیگر یعنی حنینا میخواست حرفی بزند که باعث خشنودی و خوشآمد پادشاه شود؛ او یک فرد درباری محبوب بود و در ثروت و نعمت و زرق و برق زندگی سلطان غوطه میخورد و حال آنکه یرمیاه نبی زندگی محقّر و فقیرانهای داشت و غالباً در زندانها و سیاهچالها عذاب میکشید و گرسنگی میخورد. پیغمبر دروغین ثروتمند خوشگذران نسبت به خدا و مذهب بیاعتنا بود و سلامت و امنیّت مردم را به هیچ میگرفت. او نیز ظاهراً پیامبر بود ولی باطناً انسان فرومایهی خدانشناسی به شمار میآمد که سلطان و «خدایگان» تبهکار و فاسدش را به جای خدا گذارده بود! او هم مانند یرمیاه بنام الله «نبوّت» میکرد و خبر میداد که خدا گفته است تمام اسیران و خزاین و ظروف ذیقیمت قوم یهود در عرض دو سال به اورشلیم عودت داده خواهد شد!
و حال، پس از این توصیفات مختصر دربارهی آن دو پیامبر، میتوان پرسید که در کدامیک از آنها کیفیات و خصال لازم در وجود یک پیامبر راستین خداوند پیدا میشود و کدام پیامبر را میتوان مدافع صادق و وفادار دین خدا دانست؟ و بدیهی است که پاسخ جز یرمیاه نبی نیست.
2) فقط مذهب شالوم یا اسلام میتواند شاهد و آیت حقیقی خصلت و رسالت پیامبری راستین، امامی راستین یا هر خدمتگزار راستین دیگر خداوند بر روی زمین باشد. خدا یکی است و دین او نیز یکی است و خداوند یکتا دینی یکتا دارد. هیچ مذهب و دین دیگر در کرهی ارض مانند اسلام از توحید مطلق خدا دفاع نمیکند.
بنابراین هر کس که هر منفعت و مصلحت دیگر، هر شرف و افتخار دیگر و هر علاقه و عشق دیگر را در محراب این دین مقدّس فدا کند، او بلاشک انسانی مقدّس و خدمتگزار خداوند است. و امّا نکتهی مهم دیگری نیز هنوز گفته نشده است. اگر مذهب اسلام معیار و ملاک آزمودن صحّت و صداقت پیامبران و خدمتگزاران خداوند نباشد، دیگر هیچ معیار و ملاکی برای نیل به این هدف باقی نمیماند. زیرا مثلاً معجزه، همیشه دلیل نهائی نیست زیرا میدانیم که ساحران درگاه فرعون نیز کارهای فوقالعاده معجزهآمیزی میکردند. تحقّق یک پیشگویی و پیشبینی نیز فینفسه برهان قاطعی بشمار نمیرود زیرا میدانیم که اگر ارواح مقدسه پیامبری راستین را بر حادثهای در آینده آگاه میسازند، شیاطین و ارواح خبیثه نیز گاهی وقوع همان حادثه را به اطّلاع «پیغمبر» متبوع خود میرسانند. بنابراین، اکنون واضح میشود که «پیامبری که شالوم - اسلام - را (که نام یک دین و طریق حیات است) نبوت کند و بمجرد آنکه پیامی از خداوند دریافت کند، «شناخته خواهد شد که خداوند او را فرستاده است.» چنین بود نوع استدلالی که حضرت یرمیاه نبی بدان توسّل جست و مایل بود که از آن طریق کذب حنینا را بر شنوندگان خود برملا سازد. امّا سلطان بدکاره و درباریان مفتخور و بیکارهاش به کلام خدا توجه نکردند و از اطاعت او سرپیچیدند.
3) چنانکه در بحث شمارهی (2) گفتیم، باید توجه داشت که نه تحقّق یک پیشگویی برهانی قاطع در اثبات صحّت رسالت یک پیامبر است نه کارهای شگفتانگیز و معجزه بلکه ایمان و وفاداری و بستگی مطلق به مذهب والاترین معیار و برهان قاطع اثبات منظور است و شالوم برای بیان دین صلح و تسلیم ادا شده است. و بار دیگر تکرار میکنم که شالوم جز اسلام هیچ چیز دیگر نمیتواند باشد. و من از کلیه کسانی که ممکن است به این تفسیر اعتراض کنند، استدعا میکنم که کلمهی عربی دیگری غیر از اسلام یا سلام در مقام معادل شالوم پیدا کنند و نیز در عبری کلمهی دیگری جز شالوم بیایند که بتواند همان بار معنائی اسلام در عربی را داشته باشد. و البته میدانیم که این هر دو کار از محالات است. و بالنتیجه باید ناگزیر اقرار کرد که شالوم در معنای مجرّد خود برابر سلام یعنی «صلح» است و در معنای مشخص و غیر مجرّد خود همان اسلام یعنی یک دین یا ایمان معیّن است.
4) چنانکه در قرآن کریم بوضوح بیان شده است: ابراهیم و پسرانش و ذریّهاش پیروان اسلام بودهاند (10)؛ یهودی یا عیسوی نبودهاند و جز پرستش خدای واحد و ایمان به او و آموزش توحید و خداپرستی به همه اقوامی که در میانشان زیستهاند، هدف دیگری نداشتهاند و باید اعتراف کرد که نه تنها یهودیان بلکه چند قوم دیگر از نطفهی دیگر پسران ابراهیم نیز مسلمان بودهاند زیرا به خدای یکتا ایمان داشتند و به اراده و رضای او تسلیم بودند. اقوامی چون بنی ادُم (از اعقاب عیسو) و بنیمَدیَن (از اخلاف اسمعیل) و چندین طائفه و قوم دیگر که در عربستان میزیستند همگی خدا را میشناختند و مانند بنیاسرائیل او را میپرستیدند. این اقوام هم پیامبران و رهبرانی مذهبی چون حضرت اَیّوب، شُعَیب (پدر زن حضرت موسی)، بِلعام، هود و بسیاری دیگر داشتند. امّا این اقوام نیز مانند بنیاسرائیل در ورطهی بتپرستی و شرک غوطهور شده بودند و تا زمانی که خاتم الانبیاء، محمّد مصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم) شرک و بتپرستی را ریشهکن ساخت، همچنان بر آیین باطل خود بودند.
باید دانست که یهودیان قسمت اعظم کتب مقدسهی خود را در حدود قرن پنجم قبل از میلاد، هنگامی که خاطرات فتح سرزمین کنعان به سرداری یوشَع بن نون، معبد بزرگ خداوند و اورشلیم سلیمان رفته رفته در زیر گردو خاک تاریخچهی ادوار سرگردانی و بیسامانی، مدفون میشد، به رشتهی تحریر درآوردند. روحیهی قومی و یهودائی انزوا و انفراد و عزلت و تجرید بر بقای قوم بنیاسرائیل حاکم شده بود و این خاطراتِ قدرت و عظمت گذشته و ناتوانی و عزلت حال، اعتقاد به آمدن یک ناجی بزرگ را که باعث تجدید مجد و عظمت برباد رفتهی داود خواهد شد، تقویت کرده بود و معنای قدیمی شالوم - کلمهای که نام مذهب ابراهیم و نام مشترک مذهب همهی ذریّه او بود - از یاد رفته بود. و از این زاویه است که من تجدید نام شالوم را در گفتار یرمیاه نبی بسیار ارج مینهم و آن مجادله میان دو پیامبر راستین و دروغین را ورقی زرین در میان اسناد مقدسهی عبری میدانم.
اسلام: ملکوت خداوند در زمین
باید پرسید چرا خداوند قادر متعال همهی فخر و عزّت و شرفی را که نبوغ انسانی قادر به درک آن است، به بندهی محبوب و خدمتگزار و رسول ارجمند خود محمّدبن عبدالله (صلی الله علیه و آله و سلم) اعطا فرمود؟ نخست باید بخاطر داشت که در میان تمام پیامبران و فرستادگان خداوند، حضرت محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) چون مرتفعترین قلّهی سلسله جبالی رفیع قد برافراشته است و کارهای عظیم و پیروزیهای درخشانش در خدمت خداوند کاخی بلند در سرزمین معنویّات پیافکنده که از باد و باران گزند نمییابد و انسان تا به وحدانیت مطلق خداوند معترف نشود و به این معنی ایمان نیاورد، هرگز نمیتواند ارزش و اهمیّتِ اسلام را به مثابه سدّی آهنین در مقابل نفوذ جریانهای کفرآلود و شرکآمیز دیگر درک کند. آن زمان که براستی درک کنیم که الله همان خدایی است که حضرت آدم و نوح نبی و ابراهیم خلیلالله میشناختهاند و همان خدایی است که موسی و عیسی میپرستیدهاند، دیگر در سر راه پذیرش اسلام یعنی یگانه دین راستینِ خداوند یکتا و محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) که والاترین پیامبر و بنده و خدمتگزار خداوند است با کوچکترین اشکالی روبرو نخواهیم شد. امّا اگر یک لحظه خدا را «پدر»، لحظهی دیگر «پسر» و لحظهی سوّم «روحالقدس» بخوانیم و تصوّر کنیم که خدا اشخاصی سهگانه است که هر سه قادرند یکدیگر را با ضمائر شخصی «من، تو، او» مورد خطاب قرار دهند، آیا براستی میتوان ادّعا کرد که به عظمت و الوهیّت و جبروت خداوند یگانه متعال پیبردهایم؟ با چنین اندیشهی سخیفی، صرفاً مفهوم حقیقی ذات مطلق واجبالوجود را تحریف کردهایم و اعتقاد به خداوند یکتای راستین را کنار گذاشتهایم. بهمین روال، با ایجاد نهادهای بیمعنائی چون مقدّسات سبعه و دیگر حرکات و تشریفات اسرارآمیز، حتّی یک پَرکاه هم بر قداست و الوهیّت مذهب افزوده نمیشود و از طریق تغذیه از نقش یک پیغمبر خدا یا خدایی مجسّم در هیئت بشر، هیچگونه غذای معنوی برای کسی فراهم نمیگردد زیرا چنین تصوّرات باطل و کارهای بیهوده خود باعث محو اعتقاد به یک مذهب راستین و واقعی میشود و اصولاً رفتهرفته خود به عدم اعتقاد به مذهب خواهد انجامید. مسلمانان نیز هرگز نخواهند توانست که، فیالمثل، از راه «فرزندِ خدا» دانستن محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) یا - نعوذبالله - تجسّم خدا در بدن او، شکوه و عظمتِ رسالت وی را یک ارزن متعالیتر سازند زیرا اگر چنین کنند، آن پیامبر بزرگوار واقعی و تاریخی که در مکّه ظهور کرد، از دستشان خواهد رفت و خود به لجنزار شرک و چندگانه پرستی سقوط خواهند کرد. عظمت محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) در آنست که در مقام رسول خدا چنین دین راستین ساده و بیغل و غش و در عین حال استوار و پولادینی را بنیاد گذارده و با چنان دقّت و اراده و انسجامی اصول و احکام آن را صورتهای عملی و اجرائی بخشیده که تاکنون هیچ مؤمن مسلمانی به کیش و آیین و مسلک دیگری درنیامده است: مسلمان به فرمول الهی مسلّح است که در ایجاز و ایضاح و انفاذ و ایقان بیهمتاست.«اُشهَدُ أن لااِلهَ اِلاّااللهُ
وَ اَشهَدُ اَنَّ مُحَمَّدَاً رَسُولُالله».
(یقین دارم که خدائی جز الله نیست و محمّد پیامبر اوست.)
چنین است دینی که، تا روز رستاخیز، دین راستین امّت فزایندهی اسلام خواهد بود و مؤمنان جهان را هزاران هزار به صراط مستقیم خدا سوق خواهد داد.
و نیز در گفتگوی از ملکوت خدا باید دانست که آن نابود سازندهی بزرگ «شاخ یازدهم کفرگو» (قسطنطین «کبیر» و کلیسای تثلیث) فرزندِ خدا یا «بَرالله» (11) نبود بلکه پسر انسان یا «بَرناشا» بود و این پسر انسان کسی جز محمدالمصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم) نمیتواند باشد که ملکوت خدا را عملاً در زمین بنیاد گذارد و ابداً استحکام بخشید. اکنون این ملکوت خدا را به دقّت بررسی میکنیم تا ابعاد مختلف آن بوضوح در نظرها مجسم شود. در ابتدا باید بخاطر آوریم که طبق رؤیای حضرت داود، در پیشگاه خداوند به سلطان انبیاء چنین وعده داده شد:
«ملکوت و فرمانروایی و حشمتِ مملکتی که در زیر آسمانهاست به امّت مقدّسین خدای متعال داده خواهد شد که ملکوت اینان (افراد این امّت) ملکوت جاودانی است و جیمع ممالک، آن را (آن ملکوت را) خدمت و عبادت و اطاعت خواهند کرد.» (12)
برخی عبارات در این آیهی پیامبرانه مانند آنکه ملکوت خدا شامل «امّت مقدّسین خداوند متعال» خواهد بود و «جمیع ممالک آن را خدمت و اطاعت» خواهند کرد، آشکارا نشان میدهد که در این دین - دین اسلام - مذهب و دولت پدیدهای یگانه و بالنتیجه از یکدیگر تجزیهناپذیر است. (13) اسلام فقط مذهب خداوند نیست بلکه حکومت یا ملکوت او فیالارض است. و برای آنکه بتوانیم دربارهی ماهیّت و کیفیّت و ساختمان و ترکیب «ملکوت خدا فیالارض» تصویر صحیحی در اختیار داشته باشیم، لازم است که تاریخ دین اسلام را (قبل از آنکه توسط خداوند و بدست رسولش محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) تکمیل شود و رسماً مستقّر گردد) هر چند اجمالی، مورد بررسی قرار دهیم.
الف) اسلام قبل از محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) ملکوت خدا فیالارض نبود بلکه فقط دین راستین او بود.
کسانی که فکر میکنند دین راستین الله فقط بر حضرت ابراهیم آشکار شد و فقط بنیاسرائیل در حفظ و تداوم آن کوشیدند، فیالحقیقه دانشپژوهان جاهل رشتهی کتب عهد عتیق هستند و بدون تردید نظراتی نادرست دربارهی ماهیّت دین خدا خواهند داشت. ابراهیم خلیل خود به پادشاه و امام (14) اورشلیم عشریه میپرداخت و بدست همین امام نیز متبرّک شده بود. (15) پدر زن حضرت موسی (علیهالسلام) هم خود امام و نبی خدا بود، ایّوب، بلعام، عاد، هود و لقمان و بسیاری از دیگر پیامبران یهودی نبودند. طوایف و اقوام گوناگون بنیاسرائیل، بنیمؤاب، بنیعمون و بنی إدُم و دیگران که اعقاب و اخلاف فرزندان ابراهیم و لوط بودند نیز خداوند قادر متعال را میشناختند ولی آنان هم مانند بنیاسرائیل در منجلاب شرک و بتپرستی و جهل فرو رفته بودند. امّا روشنایی دین راستین خدا یعنی اسلام قبل از محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) هرگز کاملاً به خاموشی نگراییده بود. در حقیقت، اصنام و اوثان و تماثیلی که برای یهودیان و اقوام خویشاوند آنان مقدّس بودند و خدایان خانگی که به زبان عبری «ترافیم» (16) نامیده میشدند، عیناً همان کیفیت و خصلت بتها و تمثالهایی را داشتند که عیسویّان ارتدوکس یا کاتولیک امروزه در بیوت و معابد خویش میگذارند و به پرستش آنها مشغول میشوند. ضمناً در آن دوران باستانی نادانی و بیخبری، این بتها نقش «کارتشناسایی» یا «گذرنامه» را بازی میکردند و میخوانیم که راحیل زن یعقوب و دختر لابان، «ترافیم» پدر خود را سرقت میکند. (17) با وجود این در همان فصل سفر پیدایش (فصل 31) مذکور است که لاوان و یعقوب که پیرو دین راستین خدا یعنی مسلمان بودند، در همان روز یک مصفه برپا میکنند و آنرا به خداوند متعال تقدیم میدارند.این نوع پیشرفتها و پسرفتها از خداپرستی به بتپرستی و از بتپرستی به خداپرستی در تاریخ یهود فراوان دیده میشود. یهودیان در دوران مهاجرت و سرگردانی و بیابانگردی دائماً از نعمت معجزات گوناگون خداوند که شب و روز بر آنها نازل میشود، شاد و سرخوش هستند - روز هنگام ابری معجزهآمیز اردوگاهشان را فرامیگیرد و شبانگاه ستونی از نور آن را روشن میکند و مَنّ و سلوی میخورند و کیف میکنند - امّا هم اینان تا حضرت موسی چند روزی در ارتفاعات مِهآلود قلّهی سینا ناپدید میشود، گوسالهای زرّین میسازند و به پرستش این حیوان خودساخته مشغول میشوند. تاریخ این قوم متلوّن المزاج و لجوج از زمان مرگ یوشع بن نون تا هنگام مسح و تبرّک ملک شائول آکنده از چنین پَسرفتهای مفتضح به دامان بتپرستی و شرک است. و فقط از حدود قرن سوّم قبل از میلاد بود که یهودیان، پس از پایان دورهی وحی و الهام وتنظیم قوانین شرعی و تدوین کتب مقدسه، دیگر باره به پرستش اصنام بازنگشتند و تا این زمان قومی خداپرست و موحّد باقی ماندهاند. ولی اعتقاد آنان به وحدانیّت خداوند که آنان را در زمرهی موحدین میآورد، باعث نمیشود که به افتخار دریافت عنوان مسلمان نیز نائل شوند زیرا لجوجانه و سرسختانه رسالت محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) و عیسی (علیهالسلام) هر دو را ردّ کردهاند و به وحی و امر خداوند در هر دو مورد پشت کردهاند. انسان فقط از طریق تسلیم به رضا و ارادهی خداوند میتواند آرامش روحی پیدا کند و مسلمان شود والا ایمان و اعتقاد خالی از تسلیم مانند آگاهی شیاطین بر وجود خداوند است که میدانند خدا وجود دارد و از دانستن این حقیقت بر خود میلرزند.
از آنجا که اسناد و مدارک تاریخی معدودی دربارهی آن گروه از اقوام مختلف باستان که خداوند به آنان موهبت دریافت الهام و وحی و نعمت ارسال انبیاء و ائمه اعطا فرموده موجود است و به منظور اجتناب از اطناب کلام، در این نوشته صرفاً به این نکته قناعت کرده میگوییم که دین اسلام میان بنیاسرائیل و اقوام عرب غالباً مانند یک شعلهی کوچک آتش در اطاقی تاریک سوسو زده و گاه نیز درخششی خیره کننده داشته ولی در هر حال همواره موجود بوده است. آن اقوام باستانی گاه بدان ایمان میآورند، گاه بدان توجّه چندان نمیکردند و گاه فراموشش میکردند و به بتپرستی روی میآورند. معذلک در تمام این ادوار، همواره افراد، خانوادهها و گروههایی زیستهاند که دوستدار خدای واحدی بودند و او را پرستش میکردند.
اصولاً چنین مینماید که یهودیان، بویژه تودههای یهودی، هرگز در باب خدا و دین، به مفاهیم استواری که مسلمانان از الله و اسلام دارند، دست نیافتهاند. آنان هر زمان که وضع مادّی زندگیشان بهبود پیدا میکرد یا در جنگها پیروز میشدند، فوراً یَهُوَه را مجدداً به رسمیت میشناختند و به پرستش او آغاز میکردند و آنگاه که با شرایطی نامطبوع و اوضاع ناهموار روبرو می شدند، یَهُوَه را دور میانداختند و به إله قوم نیرومندتر و کامیابتری روی میآوردند و اصنام و تماثیل آن قوم را پرستش میکردند. مطالعهی دقیق کتب مقدسهی عهد عتیق نشان میدهد که یهودیان معمولی گاه خدای خود را نیرومندتر و والاتر از خدایان دیگر اقوام میدانستند و گاه ضعیفتر و پایینتر از آنها. پسرفتهای آسان و مکرّر بنیاسرائیل به آغوش بتپرستی، حجّت آشکاری است که یهودیان دربارهی اِل یا یَهُوَه خود همان تصوّری را داشتند که آسوریها از آشور خود، بابلیها از مردوک خود و فنیقیها ازبَعل خود. باستثنای انبیاء و صوفیها (مسلمانان دوران توراة) (18)، بنیاسرائیل تابع شریعت موسی (علیهالسلام) هرگز به اوج قداست مذهب خود صعود نکردهاند و به اندیشهای راستین در باب خدای خودنائل نشدهاند. ایمان به الله و اعتقادی متیقّن به زندگی آینده هرگز در روح و قلب این قوم ریشه ندوانید و بارور نشد.
بنابراین تفاوت میان مسلمانان شریعت قرآن و محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و مسلمانان شریعت توراة و موسی (علیهالسلام) آشکارتر از آن است که به توضیح نیاز داشته باشد. آیا هرگز دیده شده است که قومی یا طایفهای از مسلمانان از مسجد خود، از امام خود و از قرآن خود روی بگردانند، به مذهب دیگری روی آورند و الله را دیگر خداوند خود ندانند. بس نامحتمل است که یک جامعهی مسلمان محمّدی، مادام که کتابِ خدا و مسجد و ملّا وجود دارد، به پستی بتپرستی پاپس نهد یا حتّی به مسلکی دیگر چون عیسویّت رغبت کند.
[میدانیم که بعضی میگویند در روسیه گروههایی از ایلات تاتار «مسلمان» دین خود را تغییر داده عیسوی ارتدکس شدند. امّا حقیقت آنست که این گروههای مغول (نه تاتار) سالها پس از انقیاد روسیه و استقرار آلتین اردو بدست باتوخان (19)، هنوز هم بتپرست و اجدادپرست بودند و عدهای از آنها نیز چند ماهی بود که بزور مسلمان شده بودند و چندی بعد، پس از سقوط امپراتوری مغول در مقابل تهاجمات تیمور لنگ، مقامات روسیه آنان را وادار کردند که به کلیسای عیسوی روسیه ملحق شوند. چنین حرکاتی را نمیتوان نمونهی از اسلام برگشتن «مسلمانان» دانست! و بالعکس میدانیم که بازرگانان و سیّاحان و مسافران مسلمان در چین و نیز در قارهی آفریقا همواره به تبلیغ دین شریف اسلام پرداختهاند و در نتیجهی تبلیغات ضعیف و فردی این «میسیونرهای» مسلمان غیررسمی، میلیونها چینی و آفریقایی به مذهب اسلامی روی آوردهاند.]
بهرحال، نکتهی اصلی بحث آن بود که دین راستین خداوند در دوران قبل از محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) مراحل ابتدائی خود را میگذراند و اگرچه در زمان خدمتگزاران واقعی یَهُوه غالباً بر همگان پرتوافکن میشد ولی رویهمرفته در میان اقوام یهود به صورتی خام و تکمیل نشده باقی مانده بود. در دوران قضات خداترس و ملوک متّقی بنیاسرائیل، دولت همواره حکومتی مذهبی و براساس تعالیم شریعت بود مادامی که قوم بنیاسرائیل از احکام الهی انبیاء خود استقبال میکردند و آنها را موبهمو به مرحلهی اجرا میگذاشتند، قوم بنی اسرائیل یپشرفت میکرد و مذهب آنها به درجاتی متعالیتر ارتقاء مییافت.
معهذا دین راستین خداوند هرگز به ملکوت خدا تبدیل نشد تا نوبت به رژیم قرآن برسد. خداوند متعال از روی خرد و دانش بینهایت خود چنین مقرّر فرموده بود که قبل از استقرار روشنایی ملکوت خدا، چهار دوران بزرگ تاریکی یکی پس از دیگری سپری شد. تمدنها و امپراتوریهای باستانی عظیم آشور و کلده، ماد و پارس و یونانی و رومی در صحنهی جهان پدیدار شدند و به قدرت و عظمت رسیدند و مؤمنان و دوستان خدا را آزار و شکنجه و سرکوبی کردند و هر چه بدی و شرّ و ظلم و بیداد و تاریکی و گمراهی که در توبرهی شیطان یافته بودند، بر سر مردم جهان فرو ریختند. شکوه و جلال آن ابرقدرتهای باستانی از پرستش شیطان نشأت میگرفت و همین «شکوه و جلال» بود که «سلطان تاریکی» آن را در فراز کوهی به حضرت عیسی (علیهالسلام) وعده کرد و تنها شرطش آن بود که آن پیامبر پاکیزهی خداوند از او پیروی کند و او را بپرستد.
ب) عیسی (علیهالسلام) و حواریون او منادیان ملکوت خدا بودند
تردید نمیتوان کرد که عیسی (علیهالسلام) و حواریّون او منادیان، مبشّرین و طلایهداران ملکوت خدا فیالارض بودهاند. در حقیقت، هستهی مرکزی و روح رسالت و شیرهی انجیل حضرت عیسی (علیهالسلام) را میتوان از این جملهی کوتاه مشهور که در دعاهای عیسویان تکرار میشود، آشکارا استنباط کرد:«ملکوت تو بیاید.»
بیست قرن است که مسیحیان جهان، از هر فرقه و گروه و شعبه و کیش و آیین، هر روز دست به دعا برداشته اجابت این التماس دعا را از خداوند استدعا میکنند که: «ملکوت تو بیاید» و خدا خود میداند که تا کی به این مستدعای بیمعنا و انتظار پوچ خود ادامه خواهند داد. این انتظار بیهودهی عیسویّان در باب آمدن ملکوت خداوند عیناً دارای همان خصلت و کیفیّت انتظار توخالی یهودیان در مورد ظهور «مسیحا»ست. این انتظارات دوگانه، خود نمودار تصوّرات و خیالبافیهایی است که در بافت آنها هیچگونه اندیشهی مذهبی جدّی بکار نرفته است و از عجائب روزگار آن است که هر دو دسته همچنان در این امیدواری بیپایه پافشاری میکنند و کوچکترین آگاهی منطقی مذهبی نیز دربارهی مورد انتظار خود ندارند! اگر، فیالمثل، از یک کشیش یا اسقف مسیحی بپرسید که بنظر او این ملکوت خدا چگونه خواهد بود، به انواع و اقسام تخیّلات صدتا یک قاز و عبارات فارغ از معنا متوسّل خواهد شد. یکی میگوید این ملکوت، همان کلیسای ایشان در لحظهای است که بر تمام کلیساها مرتد دیگر چیره شده و همهی عیسوِیّان را جذب کرده باشد! دیگری دربارهی «دورهی هزارسالهی سلطنت مسیح در این جهان» حرفهای بیسروتهی تحویل خواهد داد! و سوّمی - اگر عیسوی سَلوِی شنیست کوئیکر باشد - میگوید که به اعتقاد او ملکوت خدا از اجتماع نوزادان معصوم مسیحی تشکیل خواهد شد که با خون برّه شسته و تطهیر شدهاند! و خلاصه، خزعبلات آنها را انتهایی نیست.
اینک ابتدائاً به اطّلاع خوانندهی مؤمن خداجوی بیغرض میرسانیم که ملکوت خدا چه چیزهایی نیست:
ملکوت خدا «فلان کلیسای عیسوی پیروزمند» نیست؛ ملکوت خدا یک جامعهی متشکل از نوزادان معصوم پیوریتن (20) نیست؛ ملکوت خدا، رؤیای جاهلانهای دربارهی یک «دوران سلطنت هزارساله» نیست؛ ملکوت خدا به اشتراک موجودات ملکوتی و ملائکهی مقرّب تشکیل نمیشود؛ ملکوت خدا حکومتی تحت رهبری یک برهی خداصفت که اتباع آن را ارواح انبیاء گذشته و مؤمنان متقی تشکیل میدهند و ملائک و فرشتگان نقش پلیس و ژاندارم را در آن حکومت بعهده دارند، کروبیان (به هیئت کودکان سرخ و سفید معصوم بالدار) فرمانداران و قضاتش را تشکیل میدهند و سرافیّون مقرّب و پاکنهاد، افسران و فرمانداران نظامیاش هستند و بالاخره ملائکهی مقرّب برجسته در آن نقش پاپها، به طریقها، اساقفه و وعّاظ عیسوی را بازی میکنند، نیست! خیر، هیچکدام از اینها کوچکترین ارتباط به ملکوت خدا در زمین ندارد. ملکوت خدا در زمین یک دین راستین است، جامعهی نیرومندی از مؤمنان به خداوند یکتاست که به ایمان و شمشیر مسلّح شدهاند و برای تداوم این ملکوت راستین خدا بر زمین و حفظ استقلال مطلق آن در مقابل «حکومت تاریکی» (علیه کسانی که به وحدانیّت خداوند اعتقاد ندارند و در برابر آنان که خداوند قادر متعال را عیالوار و دارای شریک و همکار میدانند) پیگیرانه پیکار میکنند.
واژهی یونانی evangelion (انجیل) که در زبان انگلیسی به Gospel ترجمه شده، به معنای دقیق «اعلام صریح خبری خوب یا بشارت» است و بنابراین هدف از انجیل و رسالت عیسی (علیهالسلام) اعلام این بشارت بود که زمان ملکوت خدا نزدیک میشود، ملکوتی که کوچکترین عضو آن باید از یحیی معمدان بالاتر و والاتر باشد. حضرت عیسی (علیهالسلام) و حواریونش خود دائماً موعظه میکردند و به یهودیان یادآور میشدند که آن ملکوت خدا خواهد آمد و از آنان میخواستند که توبه کنند و راه را برای فرا رسیدن آن هموار سازند. حضرت عیسی (علیهالسلام) خود هرگز شریعت موسی (علیهالسلام) را نقض نکرد یا حتّی مقررات و احکام آن را تغییر نداد. عیسی (علیهالسلام) صرفاً آن احکام را بنحوی تعبیر و تفسیر میکرد که ظواهر و تشریفات قلّابی و زائد از میان برداشته شود و مفاهیم معنوی و عمق فلسفهی موسوی قابل درک و ملموس گردد. هنگامی که حضرت عیسی (علیهالسلام) اعلام میکرد که تنفّر، علت و انگیزهی قتل نفس است، شهوت منبع اصلی زناست، حرص و آز و دورویی و نفاق همچون شرک و بتپرستی از معاصی کبیره است و رحم و عطوفت و اعمال خیرخواهانه و انساندوستانه از قربانی کردن در آتش یا رعایت مطلق ممنوعیّت هر عمل (حتّی عمل خیر) در روز شنبه، در پیشگاه خداوند مقبولتر است، بر سر آن بود که ظواهر و تشریفات شریعت موسی (علیهالسلام) را در محراب معنویّات آن قربانی کند. در اناجیل موجود که مملّو از تغییرات و تحریفات است، باز هم دیده میشود که حضرت عیسی (علیهالسلام) غالباً در داستانها، تمثیلات و اشارات خود غالباً به ملکوت خدا و برناشا (پسر انسان) اشاره میکند ولی نویسندگان منحرف یا مغرض این اناجیل را به آنچنان آش شله قلمکار مسمومی تبدیل کردهاند که بتوانند با کمک عبارات مبهم و مغلق آنها عیسویّان بیگناه را بفریبند و چنین وانمود سازند که منظور حضرت عیسی (علیهالسلام) از ملکوت خدا، کلیسایی است که دیگران بعد از او اختراع میکنند و «پسر انسان» نیز البته کسی جز حضرت عیسی (علیهالسلام) نبوده است!
حقیر این نکات را، انشاءالله، بتفصیل مورد بررسی قرار خواهم داد ولی در رهگذر بحث کنونی، فقط یادآور میشوم که حضرت عیسی (علیه السلام) صریحاً گفته است که اسلام ملکوت خداست و منظور از «پسر انسان» حضرت محمّد بن عبدالله (علیهالسلام) است که از طرف خداوند متعال مأموریت و رسالت دارد که «هیولای کفر و شرک» را نابود کند و ملکوت خدا و حکومت نیرومند امت مقدسان و مؤمنان به خداوند قادر متعال را در کرهی زمین مستقر سازد.
دین راستین خداوند تا زمان حضرت عیسی (علیهالسلام) عمدتاً به قوم اسرائیل محدود بود و جنبههای مادّی و قومی بیشتری داشت، قضات و کاهنان و دبیران و ملایان یهودی آن دین را از طریق التقاط با ادبیّات خرافاتی و انحرافی منبعث از سنتها و آداب و رسوم آباء و اجدادی، از شکل معنوی واقعی آن انداخته بودند. عیسی (علیهالسلام) آن سنتهای ضالّه را محکوم کرد و یهودیان و رهبران آنان را «منافق و دورو» و «فرزند شیطان» خواند. زیرا اگرچه دیو بتپرستی مدّتی آنان را ترک کرده بود ولی بعدها دیوان هفتگانهای آن قوم را تحت سیطرهی خود درآوردند. (21)
حضرت عیسی (علیهالسلام) آن دین را اصلاح کرد، به آن روح و جان تازهای دمید، مسألهی ابدیّت روحِ انسانی را و رستاخیز قیامت و حیات در جهان دیگر را با وضوح بیشتر تبیین کرد و در ملاء عام اعلام کرد که «مسیحا»ی مورد انتظار یهودیان، فرزند داود نیست و او اصلاً یهودی نخواهد بود بلکه آن مسیحای موعود از اخلاف اسماعیل خواهد بود و او را نام از هماکنون احمد است؛ و حضرت عیسی (علیهالسلام) بدون ابهام اعلام کرد که احمد، رسول خدا، ملکوت خدا را در زمین با قدرت کلمهی خدا و بضرب شمشیر استقرار خواهد کرد. بالنتیجه، در دین راستین اسلام آن زمان، حیات تازه، روح تازه و وضوح و روشنایی تازه دمیده شد و به پیروانش راهنمایانه فرمان داد که متواضع و فروتن باشند و صبر و بردباری و خودداری و شکیبایی و گذشت و فداکاری پیشه کنند. عیسی (علیهالسلام) بنده و پیامبر بزرگوار خداوند از همان زمان به پاکدینان موحّد پیش آگهی داد که خود را برای تحمل آزار و شکنجه، تعقیب و زندان و از خودگذشتگی و شهادت آماده سازند. و نصارای اوّلیّه - به اصطلاح قرآن - در دوران حکومت جبّارانه و کفرآمیز امپراتوران رُم با ده دورهی «آزار و کشتار» روبرو شدند تا نوبت به «قسطنطین کبیر» رسید که فرمان آزادی کلیسای عیسوی را صادر کرد امّا پس از تشکیل شورایعالی کلیساها در نیقیه در سلا 325 میلادی و اعلام رسمی «کیش تثلیث» بار دیگر مسیحیان یکتاپرست یعنی مسلمانان موحد (22) دوران، دچار تعقیب و حمله و آزار و کشتار شدند و این بار دژخیمان و مأموران کلیسای ثالوثپرست به وضعی وحشیانهتر و دلخراشتر عیسویّان یکتاپرست را درو کردند تا سرانجام آفتاب درخشان اسلام محمّدی از گهوارهی توحید شرق طلوع کرد و انوار جهانتابش چشم نامؤمنان را خیره ساخت.
ج) کیفیت و ترکیب ملکوت خدا
اسلام یک سرود بینالمللی دارد که هر روز پنجبار از فراز منارههای مساجد جهان و در هر نقطهای که گروهی مسلمان زیست کند، به آواز بلند خوانده میشود و بدنبال خواندن این سرود بینالمللی مؤمنان جهان باوقارترین نوع عبادت را به پیشگاه خداوند خود عرضه میدارند. این سرود بینالمللی اسلامی اذان نامیده میشود. ولی مسأله در اینجا به پایان نمیرسد؛ در میان مسلمانان هرکار، هر حرکت، هر ماجرا و هر برنامه و هر چیزی که کوچکترین اهمیتی داشته باشد، با عبارت بسمالله یعنی «بنام خدا» آغاز میشود و با عبارت الحمدُلله یعنی «ستایش الله راست» به پایان میرسد. وابستگی ایمانی هر مسلمان با سلطان کائنات آنچنان نیرومند است و اتحاد میان اتباع این ملکوت و مَلِک و مالک ملکوت آنچنان منسجم و گره خورده است که هیچ عاملی، هر چند فریبنده و نیرومند، نخواهد توانست او را از الله جدا سازد. قرآن کریم میفرماید که: ما به او از حبلالورید یعنی «شاهرگ گردن» نزدیکتریم. (23)نوع احساس، اطاعت، احترام، عبادت و رضا و تسلیمی که هر مسلمان نسبت به خدای خود دارد، هرگز در هیچ عاشق پاکباختهای مشاهده نشده است. الله سلطان آسمان و زمین است، او سلطان و مالک علیالاطلاق است و او خدا و سلطان هر فرد مسلمان است زیرا فقط مسلمان است که در هر تغییر و تحول و در هر حادثه و واقعه، بد یا خوب و مطبوع یا ناگوار، به درگاه خداوند متعال شکر میگزارد و او را ستایش میکند و هم اکنون در سراسر جهان نزدیک به یک میلیارد مسلمان (24) خداوند متعال را با توکّل و ایمانی مشابه پرستش میکنند و نسبت به ذات باریتعالی احساس و اندیشهای بسیار همآهنگ دارند.
باری، باید تاکنون آشکار شده باشد که کیفیّت اسلام را میتوان سیستم خداسالاری راستین یا حکومت واقعی الله فیالارض دانست. دیگر نیازی نیست که خداوند چونان که در مورد بنیاسرائیل و دیگر اقوام سامینژاد میکرد، پیامها و احکام خود را از طریق فرستادگان و پیامبران به مسلمانان ابلاغ فرماید زیرا خواست خدا و ارادهی او به تمام و کمال در قرآن کریم مسطور است و بر مغز و قلب همهی اتباع مؤمن خداوند منقوش و منقور.
و امّا در مورد شکل و ساختمان و ترکیب ملکوت خدا یا حکومت الله در زمین، میتوان منجمله به نکات زیر اشاره کرد:
الف) تمام مسلمانان به یک امّت واحد، خانوادهی واحد و سازمان اخوّت واحد تعلّق دارند، در این باب به صدها شاهد صادق از قرآن و حدیث اشاره توان کرد ولی چون غیرمسلمانان نیز از این مسأله آگاهی دارند، از نقل آیات قرآن و احادیث فراوان سنّت خودداری میکنم. برای مشاهدهی جامعه اسلامی راستین باید به دوران حیات حضرت محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) و صدر اسلام مراجعه کرد (در حال حاضر عواملی بر این جامعه صدمات و لطماتی وارد آورده است و مسلمانان راستین باید تمام همت و قدرت خود را در راه احیاء جامعهی اسلامی بکار اندازند). در آن جامعهی اسلامی و راستین هر یک از اعضاء جامعه در آن واحد کارگری شریف، سربازی شجاع، مؤمنی پرشور و مبارزی شهادتطلب بود. محصول کار مشروع و دسترنج هر کس به خودش تعلّق داشت و با اینحال قوانین اسلام مسلمان حقیقی را از ثروتاندوزی و تکاثر بازمیداشت. یکی از واجبات پنجگانه و اعمال پرهیزگارانهی اسلام، دادن خیرات و مبرات است که به دو صورت صدقه و زکوة، که اوّلی داوطلبانه و دوّمی اجباری است، انجام میپذیرد. در زمان حیات پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) هیچ مسلمانی ثروت زیاد نداشت. در عمل، ثروت ملّی به خزانهای عمومی که بیتالمال نام داشت، سرازیر میشد و باین دلیل هیچ مسلمانی به رنج فقر و درد نیاز دچار نبود.
واژهی مسلمان خود به معنای «طالب صلح و آرامش» است. هرگز نمیتوان انسان دیگری را پیدا کرد که از یک مسلمان حقیقی آرامتر، انساندوستتر، میهماننوازتر، مسالمتجوتر و افتادهتر باشد. امّا همین مسلمان آرام و افتاده و صلحطلب، آن زمان که دین و مذهبش، شرف و عزّتش و حقوق مادی و انسانیاش مورد تطاول و تهاجم قرار گیرد، به پیکارگری هولناک و دشمنی خطرناک تبدیل میشود. قرآن کریم در این زمینه صراحت دارد که: «وَلاَ تَعْتَدُواْ» (25) و جهاد نیز جنگی تهاجمی نیست بلکه پیکاری تدافعی است. ممکن است که در میان برخی طوایف و عشایر غارتگر و دزد، گروههای وحشی و راهزنان و آدمکشان نیز نوعی احساس مبهم نسبت به وجود باریتعالی وجود داشته باشد ولی باید اقرار داشت که نزد چنین «مسلمانان» ریشهی اصلی و علتالعلل اقدامات تبهکارانه و فاسدشان، فقدان آگاهی مذهبی و محرومیّت از آموزشهای مذهبی راستین است. هرگز نمیتوان بدون آموزش و پرورش مذهبی به یک مسلمان خوب تبدیل شد.
ب) طبق توصیف دانیال نبّی، اتباع ملکوت خدا «قوم مقدّسین خداوند متعال» هستند. در متن اصلی کلدانی و آرامی رؤیای دانیال نبّی، این عبارت به صورت «أَمّهَ دَقَدّیسیدَ العِلیونین» آمده که براستی عنوان و لقبی شایستهی سلطان پیامبران محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم)و عساکر شریف و قدسی او متشکّل از مهاجرین و انصار است که شرک و بتپرستی را در مناطق بزرگی از آسیا و آفریقا و حوزهی مدیترانه - یعنی بزرگترین مراکز انسانی جهان آن روز - ریشه کن ساختند و هیولای رومی را نابود کردند.
تمام مسلمانانی که به خداوند متعال، به ملائک او، به کتب آسمانی او، به رسولان او و به روز رستاخیز و داوری او ایمان دارند و معتقدند که خیروشرّ هر دو از جانب خداست و وظایف و فرائض مذهبی خود را با حسننیّت و در منتهای همّت و قدرت خود به انجام میرسانند، قوم و امّت مقدّسین خداوند متعال و اتباع شریف ملکوت خدا هستند. و از سوی دیگر، هیچ نمونهی کفر و جهل مذهبی بزرگتر از آن نیست که انسان بگوید شخصی یا موجودی بنام روحالقدس وجود دارد که قلوب کسانی را که بنام خداوندان سهگانه تعمید میشوند، پر میکند؛ خدایان سهگانهای که هر یک از آنها یک سوّم هر سه تا یا سه سوّم از هر یک سوّم است. هیچ انسان یکتاپرست نمیتواند برای کسانی که قلوب مؤمنین را از چنین اباطیل و چرندیّاتی انباشته میکنند، عنوانی در خور جهل و کفر و شرکشان پیدا کند. امّا مسلمانان مؤمن یکتاپرست اعتقاد دارند که روحالقدس یگانه نیست بلکه ارواح مقدّسهی بیشماری در خدمت الله واحد هستند که همه را خداوند قادر متعال خود، خلق فرموده است. مسلمانان نیز تقدیس و تطهیر میشوند ولی این کار از طریق یک تعمید ظاهری کلیسایی با آببازی کشیشان صورت نمیگیرد. مسلمان فقط با نور ایمان و آتش غیرت و حمیّت دینی برای دفاع از اسلام و پیکار در راه دین راستین خدا به مقام تقدّس و تطهیر نائل میشود. حضرت یحیی (علیه السلام) (با حضرت عیسی (علیهالسلام)، طبق گزارش انجیل برنابا) گفته است:
«من شما را با آب تعمید میدهم که نشانهی توبهی شما باشد ولی کسی که بعد از من میآید از من تواناتر است... او شما را با آتش و روحِ قدسی (26) تعمید خواهد داد.»
با همین آتش غیرت و ایمان و روحیّه قدّوسی بود که حضرت محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) بیابانگردان و طوایف بتپرست و جاهل و نیمهوحشی و کفّار و مشرکین را «تعمید و تطهیر» کرد و آنان را به سپاهیان مقدس و قهرمانان جندالله تبدیل کرد و موفق شد که کنیسههای قدیمی بیخاصیّت و کلیساهای منحطّ و فاسد را در سرزمین موعود براندازد و ملکوت نیرومند خدا را در این مناطق مستقر سازد.
فرشتهای که با دانیال نبی سخن گفت، تداوم و شأن ملکوتِ خدا را با این جملات تضمین نمود: «و همهی اقوام و ملل در زیر آسمان به امّت قدّوسی خداوند متعال خدمت خواهند کرد.» در حال حاضر هم نیازی به اقامهی دلایل و براهین فراوان نیست که نشان دهیم مردم جهان نسبت به مسلمانان، نسبت به نیروهای مسلمان و نسبت به مساجد و اماکن مقدّسهی اسلام و حتّی نسبت به اتباع مسلمان کشورهای غیرمسلمان حالت ویژهی آمیخته به احترام و تقدّسی در خود احساس میکنند. این مسأله عمدتاً معلول آن است که مسلمانان در اثر رفتار وزین، وابستگی به دین و اطاعت مطلق از خداوند متعال و احکام شریعت آسمانی او، در وجود هر ناظر خارجی احترامی آمیخته به ترس میآفرینند زیرا همگان از وظیفهی شرعی هر فرد مسلمان در مقابل توهین به مقدّسات و اعتقادات اسلامی و بیاحترامی به کتاب آسمانی الله و رسول او بخوبی آگاهی دارند. و در ملکوت خدا و در هر کشور اسلامی راستین نیز عالیترین معیارهای اخلاقی و انسانی و آرمانهای عدالت و صلح از احکام قرآن و از سنّت رسولالله که حاوی والاترین اصول ارشادی برای قانونگذاری و تمدّن بشری است، اخذ میگردد و به مرحله اجرا در میآید.
پینوشتها:
1.بختالنّصر. - م.
2.با سفر تثنیه (در عبری: میشنا). - م.
3.Calvinist: فرقهی مذهبی عیسوی متشکل از پیروان ژان کالون (1564 - 1509). اصلاحطلب معترض فرانسوی و از بنیانگذاران جنبش پروتستانیسم. - م.
4.برای تسریع مطالعهی خوانندگان، این فصل را ذیلاً نقل میکنیم: «و در همان سال در ابتدای سلطنت صدقیّا پادشاه یهودا در ماه پنجم از سال چهارم واقع شد که حنینابن غَرورنَبی که از جِبعون بود مرا در خانهی خداوند در حضور کاهنان و تمامی قوم خطاب کرده گفت یهوه صبائوت خدای اسرائیل بدین مضمون تکلّم نموده و گفته است من یوغ پادشاه بابل را شکستهام، بعد از انقضای دو سال من همهی ظرفهای خانهی خداوند را که نبوکد نصّر پادشاه بابل از این مکان برداشته و به بابل برده به اینجا باز خواهم آورد و خداوند میگوید یکُنبا این یهوقاقیم پادشاه یهودا و جمیع اسیران یهودا را که به بابل برده شدهاند به اینجا باز خواهم آورد زیرا که یوغ پادشاه بابل را خواهم شکست. آنگاه یرمیاه نبّی به حنیناء نبّی در حضور کاهنان و تمام قومی که در خانه خداوند حاضر بودند گفت. آمین. خداوند چنین بکند و خداوند سبحانی را که نبوّت کردی استوار نماید و ظروف خانهی خداوند و جمیع اسیران را از بابل به اینجا بازآورد. لیکن این کلام را که من به گوش تو و به سمع تمامی قوم میگویم بشنو. انبیائی که از زمان قدیم قبل از من و قبل از تو بودهاند دربارهی زمینهای بسیار و ممالک عظیم به جنگ و بلا و وبا نبوّت کردهاند. امّا آن پیامبری که دربارهی سلامت انبیاء مینماید وقتی کلام آن نبّی واقع گردد، آنوقت معروف خواهد شد که خداوند او را فیالحقیقه فرستاده است. امّا حنیناء یوغ را از گردن یرمیاه نبّی گرفته شکست و به حضور تمامی قوم خطاب کرده گفت خداوند چنین میگوید و بهمینطور یوغ نبوکد نصّر پادشاه بابل را بعد از انقضای دو سال از گردن جمیع امّتها خواهم شکست و یرمیاه نبی به راه خود رفت و بعد کلام خداوند بر یرمیاه نازل شده گفت برو حنیناء نبّی را بگو خداوند چنین میگوید که تو یوغهای چوبی را شکستی امّا به جای آن یوغهای آهنین را خواهی ساخت.» - م.
5.قرآن کریم، سورهی 18، آیهی 110: « قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ یُوحَى إِلَیَّ...».
6.کتاب یرمیاه نبی، فصل 28.
7.کتاب یرمیاه نبی، فصل 28.
8.بسیار جالب توجه است که این ملاحظات نویسندهی دانشمند کتاب را با مطالبی که قیصر آلمان در سال 1929 در سخنان خود بمناسبت هفتادمین سالگرد تولّدش در شهر دوژن در هلند اظهار داشته، مقایسه کنیم. قیصر سابق آلمان چنین میگوید: «...خوب گوش کنید و این حرف را بفهمید، اگر مسلمانان اعتقاد پیدا کنند که الله فرمان داده که باید جهان غرب رو به انحطاط را تحت نظم و انضباط درآوردند و آنرا مطیع و تابع حکم و اراده خداوند سازد، در آن صورت - با ایمان به خدا - چون امواجی خروشان بر سر اروپاییان خدانشناس نازل خواهند شد و در مقابل سیل بیامان ایمان مسلمانان، حتّی کمونیستترین بلشویکها هم که سرشار از شور و غیرت مبارزه هستند، دچار فلج اراده خواهند شد.» (به نقل از روزنامهی ایونینگ استاندارد، چاپ لندن، مورّخ 26 ژانویه 1929). - م.
9.کتاب دوّم تواریخ ایّام، فصل 36، آیات 22 - 11: «صدقیا بیست و یکساله بود که پادشاه شد و 11 سال در اورشلیم سلطنت نمود و در نظر یَهُوه خدای خود شرارتها ورزید... و تمامی رؤسای کهنه و قوم عاصی شدند و همهگونه اعمال مکروه و رجاسات مرتکب شدند و خانهی خداوند در اورشلیم را که خدا تقدیس نموده بود. نجس ساختند... رسولان خدا را اهانت نمودند و کلام خدا را خوار شمرده و انبیاء او را استهزاء نمودند چنانکه غضب خداوند بر قوم یهود افروخته شد... پس پادشاه کلدانیان را برانگیخت که جوانان و دوشیزگان و پیران و ریشسفیدان ایشان را بشکست... خانهی خدا را سوزانیدند و حصارهای اورشلیم را منهدم ساختند و بقیّةالسّیف را به بابل باسیری بردند که ایشان تا زمان آغاز سلطنت پادشاهان فارس، کلدانیان را بنده بودند تا کلام یرمیاه نبّی کامل شود... و (بالاخره) خداوند روح کورش پادشاه فارس را برانگیخت تا ...» - م.
10. قرآن، سوره بقره، آیه 132: «وَوَصَّى بِهَا إِبْرَاهِیمُ بَنِیهِ وَیَعْقُوبُ یَا بَنِیَّ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَى لَكُمُ الدِّینَ فَلاَ تَمُوتُنَّ إَلاَّ وَأَنتُم مُّسْلِمُونَ».
قرآن، سورهی بقره، آیه 135: « وَقَالُواْ كُونُواْ هُودًا أَوْ نَصَارَى تَهْتَدُواْ قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِینَ»
و صریحتر از هر دو: سورهی 3، آیهی 60: « مَا كَانَ إِبْرَاهِیمُ یَهُودِیًّا وَلاَ نَصْرَانِیًّا وَلَكِن كَانَ حَنِیفًا مُّسْلِمًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِینَ». م.
11.از لحاظ یادآوری، بَر در زبان عبری یعنی «فرزند پسر». - م.
12.توراة، دنیال نبی، فصل 7، آیهی 27.
13.استنتاج این پیرمرد مسلمان دانشمند و اسقف سابق کلیسای رُم در سال 1928 مسیحی اسباب خجالت «روشنفکرانی» است که در مقام موجودات مصرف زدهی فکری غرب و شیفتگان مفاهیم معلول عملکرد کلیسای تثلیث در اروپای قرون وسطی، در آئین و فرهنگ خودمان هم مذهب و سیاست را از هم جدا میدانستند ( و از سر انصاف خود را نیز مستثنی نمیکنیم). - م.
14. در زبان عبری، این امامان را «کوهن» مینامند که عیسویان آنرا به «Priest» (کشیش) ترجمه کردهاند. باید دانست که کشیشان یهودی با کشیشان عیسوّی که اجرای مراسم مقدّسات سبعه کلیسای تثلیث را بعهده دارند، همردیف و هم شأن نیستند. - م.
15.توراة، سفر پیدایش، فصل 14، آیهی 18: «وَمَنکیصَدَق مَلِک سالیم نان و شراب بیرون آورد و او کاهن خدای تعالی بود و او را مبارک خوانده گفت مبارک باد اَبرام از جانب خدای تعالی مالک آسمان و زمین.» - م.
16.توراة، سفر پیدایش، فصل 31.
17. توراة، سفر پیدایش، فصل 31، آیهی 19: «و امّا لابان برای بریدن پشم گلّههای خود رفته بود و راحیل بتهای پدر خود را دزدید.» - م.
18.یعنی کسانی که همواره و بدون تزلزل به وحدانیّت خداوند ایمان داشتهاند. - م.
19. با تو نوهی چنگیز و پسر جوجی (فرزند ارشد چنگیز که در دوران حیات پدر فوت کرد) و باین ترتیب حقّ اجاق یا بُکوریّت به این نوهی بزرگ رسید؛ او بر دشت قبچاق و مناطق بلغار و روسیه و غیره حکومت کرد، شهر سرای باتو در زمان او ساخته شد. ضمناً حکمرانان مغول (مانند منگوقاآن و دیگران) به نظر و صوابدید او تعیین شده بودند. - م.
20. Puritan: عیسویان پیوریتن گروهی از پروتستانها هستند که میخواستند عیسویّت را از خرافات و اضافات بپیرایند؛ باصطلاح امروزه میتوان آنها را «بنیادگرا» نامید؛ آنان را «پارسایان» هم نامیدهاند. - م.
21.انجیل متّی، باب 12، بندهای 45 - 43: «وقتی که روح پلید از آدمی بیرون آید، در طلب راحت به جاهای خشک گردش میکند ولی نمییابد. پس میگوید به خانهی خود که از آن بیرون آمدم، مراجعت کنم. و چون آید آن خانه را خالی و آراسته و جاروب شده میبیند. آنگاه میرود و هفت روح دیگر بدتر از خودش برداشته میآورد و داخل گشته آنجا ساکن میشوند و انجام آن شخص بدتر از آغازش میشود. همچنین خواهد شد به این فرقهی شریر.»
و نیز انجیل لوقا، باب 11، 26-24: «چون روح پلید از انسان بیرون آید به مکانهای بیآب به طلب آرامش گردش میکند و چون نیافت میگوید به خانهی خود که از آن بیرون آمدم برمیگردم. پس چون برگشت و آنرا آراسته و جاروب کرده دید، میرود و هفت روح دیگر شریرتر از خود برداشته داخل شده و آنجا ساکن میگردد و اواخر آن شخص از اوائلش بدتر میشود.» - م.
22.حضرت عیسی (علیهالسلام) هیچوقت به یپروان خود اجازه نفرموده بود که خود را «عیسوی» یا «مسیحی» بنامد و بنابراین در مورد نصارای موحّد قرون اولیه پس از میلاد، هیچ عنوانی بهتر از مسلمانی نیست.
23. قرآن، سوره 50، آیه 16: « وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ.»
24.مقالات این کتاب بیش از پنجاه سال بیش نوشته شده و بنابراین در این ترجمه رقم تقریبی جمعیّت کنونی مسلمانان جهان را در جای رقم مندرج در کتاب قرار دادیم. - م
25. قرآن، سوره 2، آیهی 190: « وَقَاتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَكُمْ وَلاَ تَعْتَدُواْ إِنَّ اللّهَ لاَ یُحِبِّ الْمُعْتَدِینَ». - م.
26. در متن اصلی چیزی به صورت «روحالقدس» مورد اعتقاد کلیسای تثلیث وجود ندارد بلکه عبارت عام به معنای روحمقدس و خداوندی و قدّیسی است؛ آباء کلیسا در زبانهای فرنگی روحالقدس را با «حروف بزرگ» که نشانهی اسم خاص است، مینویسد تا موجود تصوری خود را مشخص کنند ولی «روحِ قدسی» که یحیی با عیسی (علیهالسلام) گفت با «حروف بزرگ لاتینی» ادا نشده بود! - م.
بنیامین، داود؛ (1361)، محمد (ص) در تورات و انجیل، ترجمهی فضلالله نیکآیین، نشر نو، چاپ اول.