مترجم: فضلالله نیکآیین
در میان مسلمانان و عیسویّان دو نکتهی اساسی مورد اختلاف وجود دارد که بخاطر حقیقتجویی و استقرار صلح در جهان سزاوار یک بررسی عمیق و بسیار جدّی است. این هر دو مذهب ادّعا میکنند که از یک اصل و منشأ واحد سرچشمه میگیرند و بنابراین بنظر میرسد که میان اسلام و عیسویّت هیچ مسألهی مهمّ مورد اخلاقی نمیبایست وجود داشته باشد. این هر دو مذهب به وجود ذات باریتعالی و میثاقی که میان خداوند و ابراهیم پیامبر بسته شده ایمان دارند. امّا دربارهی دو مسألهی اصولی باید میان معتقدان و پیروان آگاه و خردمند هر دو مذهب، توافقی مطلقاً وجدانی و نهائی صورت پذیرد. این دو مسألهی اصولی با سؤالات اساسی دوگانه از اینقرارند: آیا ما موجودات فانی، ضعیف و جاهل به خدایی واحد معتقدیم و فقط او را میپرستیم یا آنکه باید به جمعی از خدایان اعتقاد داشته باشیم و از همهی آنها بترسیم؟ و سؤال دوّم آنکه کدامیک از این دو پیامبر، عیسی (علیهالسلام) با محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم)، منظور میثاق الهی است؟ به این دو سؤال باید سرانجام یکبار پاسخی نهائی داد.
البته در چارچوب چنین بحثی نباید وقت خود را با پرداختن به ردّ نظرات کسانی که جاهلانه یا مغرضانه الله اسلام را از خداوند حقیقی متفاوت میدانند یا الله را الوهیّتی مجعول و مخلوق محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) تصور میکنند، تضییع کرد. اگر کشیشان و فقهای عیسوی میتوانستند کتب مقدّسه را به زبان اصلی آنها یعنی عبری بخوانند و به ترجمههای آنها متوسّل نشوند (آنچنانکه مسلمانان، قرآن خود را به زبان اصلی آن یعنی عربی قرائت میکنند)، بوضوح درک میکردند که الله نام سامی باستانی ذات باریتعالی یعنی همان خدایی است که براساس مندرجات این کتب بر حضرت آدم و دیگر انبیاء نازل میشد و با آنان گفتگو مینمود.
الله تنها ذات واجبالوجود «علی کل شیء قدیر» و «بکل شیء علیم» است. الله بر همه چیز محیط است، فضاها، موجودات و اشیاء، را پر میکند و منبع و سرچشمهی کلّ حیات، کلّ دانش و کلّ توانایی است. الله خالق یگانه، اداره کنندهی یکتا و فرمانروای مطلق عالم کون و مکان است. الله مطلقاً یگانه است. ذات، شخصیّت و ماهیّت الله مطلقاً در وراء درک و فهم انسانی است و بنابراین هر کوششی در راه تعریف ذات او، نه تنها بیهوده و بیثمر است بلکه حتّی سلامت روحی و ایمان ما را به مخاطره میاندازد زیرا هر تعریفی ناگزیر ما را به اشتباه سوق میدهد و گمراه میکند.
بخش تثلیثپرست کلیسای مسیحیّت بیش از هفت قرن است که فکرو مغز همهی قدیّسین و فلاسفهی خود را در راه تعریف ذات و ماهیّت الوهیّت خسته و رنجور کرده است. و تازه در پایان همهی این کوششها میتوان پرسید تاکنون چه نتیجهای گرفتهاید و به کدام ابداع و اختراع نائل شدهاید؟ هیچ، یعنی همان حرفهای بیپایهای که آثاناسیوس (1) ها، اگوستین (2) ها و آکوئیناس (3) با توسّل به تهدید و «زجر و شکنجهی مخالفان و محکوم کردن آنان به لعنت جاودانی و عقاب ابدی» بر مغز و روح عیسویان تلقین و تحمیل کردهاند: اعتقاد به خدایی که «ثالث ثلاثه» است! الله در قرآن کریم چنان اعتقادی را با کلماتی چنین جلیل و مهیب محکوم میکند:
لَّقَدْ كَفَرَ الَّذِینَ قَالُواْ إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ وَمَا مِنْ إِلَهٍ إِلاَّ إِلَهٌ وَاحِدٌ وَإِن لَّمْ یَنتَهُواْ عَمَّا یَقُولُونَ لَیَمَسَّنَّ الَّذِینَ كَفَرُواْ مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ.
«البته کسانی که به خدایان سه گانه [أب و ابن و روحالقدس] قائل شدند، کفر ورزیدهاند و حال آنکه جز خدای یگانه خدایی نخواهد بود و اگر از این گفتار [تثلیث و قول به اقانیم ثلاث] دم فرو نبندند، برآنان که کافر شدهاند، عذابی بس دردناک خواهد بود.
دلیل اجتناب همیشگی علمای استوار اعتقاد مسلمان از تعریف ذات باریتعالی آنست که ذات خداوند در وراء همهی صفاتی قرار میگیرد که بتوان در چارچوب آنها خداوند را توصیف کرد. الله اسماء متعددی دارد که در واقع، خود، صفات مشتق از ذات اویند که از طریق آثار و انعکاسات و تجلیّات متنوع او در کائنات - که آنرا نیز تنها خود آفریده است - آشکار شدهاند. ما الله را از طریق صفاتی چون قادر مطلق، وجود ازلی، حاضر در هر زمان و هر مکان، دانای کلّ یا رحیم و علیم و غیره خطاب میکنیم زیرا اندیشیدهایم که ابدیّت، حضور در هر زمان و مکان، علم کلّ و رحم و بخشایش همه از ذات باریتعالی منبعث میشود و فقط به او و مطلقاً به او تعلّق دارد. فقط الله بینهایت میداند، بینهایت میتواند، بینهایت حیات دارد و بینهایت مبارک، زیبا، خوب، دوست داشتنی، عظیم، شکوهمند، خطرناک و منتقم است زیرا تنها از ناحیهی اوست که همهی کیفیّات دانایی، توانایی، حیات، تقدّس، زیبایی و غیره در جهان جاری میشود. خداوند به معنائی که ما میفهمیم، هیچگونه صفتی ندارد. در نظر و فکر ما صفت یا کیفیّت، وجه مشترک افراد یک نوع از انواع است ولی آنچه از آن خداست، فقط از آن اوست و دیگری که با او در آن شریک باشد، وجود ندارد. وقتی میگوییم: سلیمان خردمند، نیرومند، منصف و عادل و زیباست»، هر آنچه خرد و نیرو و عدل و انصاف و زیبایی وجود دارد، منحصراً به او نسبت نمیدهیم. منظور ما آنست که سلیمان بالنسبه و در مقام مقایسه با موجودات از نوع خود خردمند است و خرد نیز صفتی نسبی است که وی و افراد هم طبقهاش در آن شریکند.
برای وضوح بیشتر باید گفت که هر صفت الهی یک تجلّی یا پرتوی از خداوند است و بنابراین فقط یک حرکت یا فعالیّت است. و امّا هر عمل الهی یک آفرینش است، نه کمتر نه بیشتر.
نیز باید اقرار داشت که صفات الهی، که پرتو و تجلّی ذات باریتعالی هستند، در بعد زمان قرار میگیرند و آغازی دارند، در نتیجه هنگامی که الله گفت: «کُن»، فکانَ یعنی خداوند فرمود: «باش» و بود. بعبارت دیگر خداوند کلام خود را در زمان و در آغاز آن خلقت، ادا کرد. این چیزی است که صوفیان «عقل کلّ» و پرتوی از «عقل اوّل» میدانند. و سپس «نفس کلّ» به میان میآید که نخستینبار این فرمان الهی را - که از «نفس اوّل» متجلّی شده بود - شنید و اطاعت کرد و کائنات را تغییر شکل داد. البته نظرات عرفانی صوفیان را نباید در مقام اصول اسلام قرار داد و در واقع اگر عمیقاً به بررسی این مکاتب مکتوب و مبتنی بر جستجوی اسرار غیب بپردازیم، امکاناً و ناخودآگاه از معبد وحدت وجود یا تعدّد خدایان سر در خواهیم آورد که دشمن هر دین واقعی و عملی است.
بهرحال، براساس آنچه گفتیم باید چنین استنتاج کرد که هر عمل خداوند مظهر یک تجلّی الهی یعنی یکی از تجلیّات و صفات خاصّ اوست ولی هیچیک از آنها ذات او یا وجود او نیست. خداوند خالق است زیرا در آغاز زمان به آفرینش دست زده و همواره نیز در کار آفرینش است. خداوند در آغاز زمان هم عیناً به روال همیشگی فرمان داده است. امّا از آنجا که مخلوق ما، موجودی ابدی و الهی نیست، کلامش را نیز نمیتوان یک موجود الهی و ابدی دانست. با وجود این عیسویان پا را از این فراتر گذارده و خالق یکتا را پدر الهی و کلامش را نیز فرزندی الهی میپندارند و نیز، چون خداوند در وجود موجودات خود جان دمیده است، او را به «روح» الهی ملقّب میسازند و فراموش میکنند که منطقاً خداوند نمیتواند قبل از خلقت، «پدر» و قبل از صحبت، «فرزند» و قبل از جان دمیدن، «روحالقدس» باشد. ما میتوانیم صفات خدا را با توجه به آثار و کارهای خدا از طریق استقراء و گذر از معلول به علّت تصوّر کنیم امّا در مورد صفات جاودانی و ازلی خدا هیچگونه پنداری نمیتوان داشت و به نظر من اصولاً خرد انسانی از درک ماهیّت یک صفت ازلی و رابطهی آن با ذات باریتعالی عاجز است. در واقع خداوند ماهیّت وجود خود را نه در کتب مقدّسه بر ما فاش ساخته است نه در خرد و شعور انسانی ما.
از سوی دیگر صفات خدا را نمیتوان موجودات یا شخصیّتهای الهی جداگانه و مشخصّی تصوّر کرد زیرا در آن صورت نه فقط در وجود خدا به تثلیث اشخاص دچار خواهیم شد بلکه میتوان دهها تثلیث دیگر نیز در وجود باریتعالی قائل شد. صفت تا عملاً از موصوف خود صادر نشده، موجودیّت ندارد. ما نمیتوانیم موصوفی را از طریق یکی از صفاتش قبل از آنکه صفت مذکور از موصوف صادر شود، توصیف کنیم. بنابراین وقتی از اعمال خوب و رحمات و نعمات خدا بهرهمند میشویم، میگوییم «خدا خوب است» ولی نمیتوانیم از این طریق خدا را - بمعنای دقیق کلمه - توصیف کنیم و بگوییم «خدا خوبی است» زیرا خوبی خدا نیست بلکه کار و عمل و رحمت و نعمت خدا خوب است. دقیقاً به این دلیل است که قرآن همواره اسماء صفتی چون «غفور، علیم و رحیم» را به خدا اسناد میدهد ولی هرگز خدا را با توصیفاتی چون «خدا علم است، خدا کلمه است یا خدا عشق است» وصف نمیکند زیرا عشق کردار عاشق است ولی خودِ عاشق نیست و کلمه کرداری است از ناحیهی شخص دانای گوینده و نه خود آن شخص.
علّت پافشاری خاصّ من بر این نکته آنست که تما کسانی که به ازلیت و شخصیّت مجزّای بعضی از صفات خداوند اعتقاد دارند، دچار همین خطا شدهاند. فعل خدا یا کلام خدا را یک شخص مشخصّ و جداگانه از الوهیّت دانستهاند و حال آنکه کلام خدا هیچگونه توصیف یا مشخصّهای جز آنکه یکی از انعکاسات دانش و اراده خداوند است، ندارد. قرآن نیز «کلامالله» نامیده شده و برخی از فقهای اوّلیهی اسلام نیز گفتهاند که قرآن خلق نشده بلکه ازلی است. همین صفت نیز در قرآن در مورد حضرت عیسی (علیهالسلام) بکار رفته و وی «کلمةُ مِنه» نامیده شده است. (4) امّا کمال بیدینی است که بگوییم کلمهی خدا یک اقنوم یا شخص معیّن است و اضافه کنیم که این کلمه دارای گوشت و استخوان شد و به هیئت یک انسان اهل ناصره یا به شکل یک کتاب پدیدار شد و اوّلی عیسی مسیح نام گرفت و دوّمی قرآن.
در مورد کلمه، یعنی Logos، از اوائل قرن دوّم میلادی به بعد مباحثات و مجادلات حادّی میان «پدران» کلیسا بویژه در شرق جریان داشت و این برخوردها تا زمانی که عیسویون موحّد کاملاً سرکوبی نشده و ادبیات مذهبیشان نابود نگردیده بود، ادامه داشت. بدبختانه امروز چیزی دست نخورده از این بحثها و نوشتهها و استدلالات بحثانگیز مسیحیون موحّد یا حداقل بخش سالمی از آنها در اناجیل و رسالات و تفاسیر مربوط جز نقلقولهایی در آثار مخالفان و دشمنانشان - مانند تحریرات اسقف اعظم فوتیوس (5) یونانی - باقی نمانده است.
یکی از برجستهترین و مهمترین «پدران» مسیحیان شرقی، سن افرائیم (6) از اهالی سوریه بود. وی مؤلّف آثار فراوان مذهبی است که در آن میان تفسیر معروفی دربارهی انجیل وجود دارد و به دو زبان سریانی و لاتین چاپ شده است. وی همچنین صاحب رسالات و مواعظ مختلفی است که تحت عناوین Màdràshi و Contra Heretici (ضد ارتداد) و غیره چاپ شده است. نویسندهی سوری معروف دیگر به نام باردیسان (7) در اواخر قرن دوّم و اوائل قرن سوّم میلادی میزیسته که از آثارش به زبان سریانی چیزی باقی نیست و فقط میتوان از مطالبی که سنافراییم، ژاکوب (یعقوب) اهل نصیبین (8) و دیگر عیسویان نسطوری و ژاکوبن در نوشتههایش برای ردّ نظرات او نقل کردهاند و «پدران یونانی» نیز به زبان خودشان منتقل ساختهاند، دانست که مسیحی موحّد دانشمندی بوده است. طبق این نقل قولها، باردیسان معتقد بوده است که عیسی (علیهالسلام)، کرسی معبد کلمهی خدا بوده ولی او عیسی و کلمه هر دو را مخلوق خدا میدانسته است. سنافرائیم با «ارتداد» باردیسان به مبارزه برخاسته چنین مینویسد:
سریانی:
وای لَخ اُ، دُوِیا اَت باردیسان دَگریِتَ المِیلئَه إثیرُو دَآلآها؛ بَرَم إکثَبهالا إکثَبهَ دَأخ هاخان إیلاً دَمِیلثَه إیثُروآلاها.
عربی:
وَیلٌ لَکَ یا اَنتَ السّافِل باردیسان لِأنَّ قَرأتَ کانَ کَلامُ لِلهِ...
لکِنَ الکِتَابُ ما کَتَبَ کَذا إلّاَ الکَلامُ، کَانَ الله.
فارسی:
وای برتو، ای بار دیسان بدبخت!
که خواندی« کلمه از آنِ خدا بود.»
ولی در کتاب (انجیل)چنین نوشته است،
کتاب میگوید که: «کلمه، خدا بود.! (9)
تقریباً در تمام مباحثات و مجادلات بر سر کلمه یا کلام یا Logos همواره به مسیحیّون موحّد، انگ ارتداد زدهاند و اعلام کردهاند که مسیحیان توحیدگرا، ازلیت و شخصیّت الهی کلمه را از طریق افساد و تحریف انجیل یوحنّا و آثار عیسوی دیگر انکار کردهاند. و البته عیسویان موحّد و نصارای راستین نیز اهل تثلیث را به تحریف و افساد اناجیل اصلی برای مقاصد کلیسایی خود متهم ساختهاند. در واقع ادبیّات مذهبی آباء کلیسا که مشحون از تحریرات تدافعی در اثبات تثلیث است، نشان میدهد که عیسویان موحّد همواره آنان را به دستکاری در کتب مقدّسه و تحریف و تغییر مطالب آنها متّهم کردهاند.
برای خلاصه کردن بحث، من مصراً اعلام میکنم که کلمه یا هر صفت قابل تصوّر دیگر خدا نه تنها یک اقنوم، وجود یا فردیّت الهی معیّن نیست بلکه هرگز نمیتواند قبل از آغاز زمان و آفرینش عملاً (in actu) موجودیّت داشته باشد.
نخستین آیهی انجیل یوحنّا را نویسندگان عیسوی موحّد اوّلیه بارها رد کردهاند و شکل صحیح آنها را به این صورت نقل کردهاند: «در ابتدا کلمه بود و کلمه نزد خدا بود و کلمهی خدا بود.» و باید توجّه داشت که مترجمین و مغرضین وجه ملکی یونانی Theou یعنی «از آن خدا، مال خدا» را مفسدانه به وجه اسمی Theos یعنی «خدا» تبدیل کردهاند. نیز باید عنایت کرد که نخستین عبارت یعنی «در ابتدا کلمه بود» بوضوح به اصل کلمه اشاره میکند که «در ابتدا بود» نه قبل از ابتدا. و معنای «کلمهی خدا» آن نیست که کلمه، چیزی مشخّص و مجزّا و همزمان و همآغاز و همزیست با ذات قادر متعال است بلکه کلمه فقط شکل بیان و اعلام اراده و علم خدا در لحظهای است که برای نخستین بار کُن یعنی «باش» گفت. هنگامی که خدا برای نخستین بار کُن گفت، همهی کائنات بوجود آمد و زمانی که خدا کُز گفت، قرآن پدیدار شد و بر لوح نوشته شد و آنگاه که بار دیگر کُن گفت، عیسی در رحم پاک مریم باکره بوجود آمد و بهمین روال هر زمان که خداوند ارادهی آفرینش کند، فرمان کُن از ناحیهی او کافی است.
در فرمول آغازین عیسویّت یعنی: «بنام آب و ابن و روحالقدس» اصلاً اسمی از خدا در میان نیست و محتوای چنین فرمولی خدای مسیحیّت است! امّا فرمول قرآنی که بیان بنیادین حقیقت اسلام است، با فرمول اهل تثلیث تضاد فراوان دارد زیرا در «بسماللهالرحمن الرحیم» صحبتی جز «خداوند بخشندهی مهربان» در میان نیست.
تثلیث عیسویت - یعنی اعتراف به تعدّد اشخاص در ذات باریتعالی - خصال و اعراض شخصی معیّنی را به هر شخص نسبت میدهد و از همان نامهای خانوادگی معمول در میتولوژی بتپرستی و قبایل بدوی استفاده میکند که بهیچوجه نمیتوان آنها را در توصیف حقیقی ذات باریتعالی بکار گرفت. خدا (الله) نه پدر فرزندی است نه فرزند پدری؛ مادری ندارد و خود ساخته نیز نیست. اعتقاد به «خدای پدر و خدای پسر و خدای روحالقدس» انکار آشکار و زشت توحید خداوند و اعتراف گستاخانه به وجود موجودات ناقص سهگانهای است که هیچیک نمیتواند در اتحاد با دیگران یا جداگانه خدای حقیقی باشد.
علم ریاضی در مقام یکی از علوم دقیقه به ما میآموزد که واحد نه بیشتر از یک است نه کمتر از آن یا آنکه یک واحد هرگز با «واحد باضافهی واحد باضافهی واحد» مساوی نیست. بعبارت دیگر، واحد نمیتواند با سه واحد مساوی باشد زیرا واحد، یک سوم سه واحد است. بهمین ترتیب واحد با یک سوم مساوی نیست و بالعکس سه واحد با یک واحد مساوی نیست. واحد، اساس تمام اعداد و معیار اندازهگیری همهی اوزان و ابعاد و فواصل و کمیّات و زمانها است. در حقیقت همهی اعداد حاصل جمعهای مختلف واحدها هستند و عدد 10 حاصل جمع 10 واحد مساوی از یک نوع چیز است.
آنان که به توحید خدا در تثلیث اشخاص اعتقاد دارند، در واقع به ما میگویند که: «هر یک از اقانیم یک خدای قادر متعال، حاضر در هر مکان و زمان، ازلی و کامل است». ولی میدانیم که در آن واحد سه خدای قادر، حاضر در هر مکان و زمان و ازلی و کامل نمیتوان داشت بلکه فقط یک خدای قادر، حاضر در هر مکان و زمان و ازلی و کامل وجود دارد. و بنابراین اگر حمل بر سفسطه نشود، میتوان این بیان اسرارآمیز کلیساهای عیسویت را با فرمول زیر نشان داد:
1 خدا = 1 خدا + 1 خدا + 1 خدا
یعنی
1 خدا = 3 خدا
اولاً یک خدا با 3 خدا مساوی نیست بلکه فقط یکی از خدایان سه گانه است و ثانیاً از آنجا که اقرار دارید که هر یک از خدایان سه گانه خدایی کامل مانند دو همکار دیگر خویش است، در آنصورت استنتاج شما که به این صورت 1=1+1+1 در میآید، غیرریاضی و غیرعلمی و در واقع پوچ و بیارزش است.
یا انسان باید بسیار نادان باشد که بخواهد تساوی سه واحد با یک واحد را به اثبات برساند یا شجاعت آنرا نداشته باشد که بگوید سه واحد با سه واحد مساوی است و بنابراین اعتقاد به سه خدا در میان است. در صورت اوّل هرگز نمیتوان از طریق روشی باطل راهحلّ غلطی برای مشکل پیدا کرد و در صورت دوّم جرأت اعتراف به اعتقاد به سه خدا بچشم نمیخورد.
علاوه بر این، همهی ما - مسلمانان و عیسویان - معتقدیم که خدا در همهی مکانها و زمانها حاضر و ناظر است، در همه جا و همه چیز وجود دارد و بر همه جا و همه چیز محیط است. آیا قابل تصوّر است که هر سه شخصیّت الوهیّت در آن واحد و جداگانه کائنات را پرکنند و بر آن محیط باشد یا ادّعا میکنیم آنان از سر همکاری مطلق، نوبت میگیرند و در هر زمان معیّن یکی از آنها چنین میکند؟ اگر گفته شود که الوهیّت چنین میکند، جوابی به مسأله ندادهایم زیرا الوهیّت، خدا نیست بلکه الوهیّت، کیفیّت خدا بودن است و بنابراین عَرَض و حالت و کیفیّت است ولی خدا یعنی یک خدا و اعتقاد به خدا یعنی اعتقاد به یک خدا. این خدا را نمیتوان در معرض تکثیر و تصغیر قرار داد. بنابراین خدایان وجود ندارند بلکه یک خدا وجود دارد و خدا اسم یک خداست.
و امّا جالب توجّهتر است که گفته میشود هر یک از این خدایان در آیین تثلیثپرستی، صفات و خصلتهای ویژهای دارد که آن دوتای دیگر عاری از آنهایند. و این صفات، در زبان و منطق انسان، نمودار تقدم و تأخر و اولویّت و تلویّت در میان آنهاست. پدر همیشه در مقام و ردیف نخستین است و بر پسر مقدّم است. روحالقدس نه تنها در شمارش در مقام مؤخّر سوّم است بلکه در واقع مؤخرتر از آنهاست که بر آنها مقدم بوده است! آیا اگر ترتیب این اشخاص را معکوس بیان کنیم دچار معصیت کبیرهی ارتداد شدهایم؟ آیا اگر فرمول را معکوس کرده بگوییم: «بنام خدای روحالقدس و خدای پسر و خدای پدر» به مسألهی صلیب بر خود کشیدن و به مواد لازم در مراسم عشاء ربّانی، بیحرمتی نخواهد شد؟ اگر این خدایان سهگانه با یکدیگر مطلقاً مساوی و همزمان و همآغاز هستند، احتیاجی به رعایت دقیق تقدّم و تأخّر آنها نیست.
حقیقت آنست که پاپهای عیسوی و «شوراهای عالی کلیسایی» همواره سابلیّون (10) را که در مکتب خود اعتقاد به خدای یگانه دارند ولی اضافه میکنند که این خدا در عین یکی بودن و شخصیّت واحد بودن به صورتهای پدر، پسر و روحالقدس متجلّی شده است، سخت محکوم کردهاند. البته دین اسلام نظریّهی سابلیّون را تأیید و تقدیس نمیکند. خداوند پرتوی از جمال خود را به صورت عیسی (علیهالسلام)، پرتوی از جلال خود را در شخص محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم)، و پرتوی از خرد خود را در سلیمان و به همین نحو گوشههایی از صفات خود را در دیگر موجودات طبیعت آشکار ساخته است ولی هیچیک از آنِ پیامبران خدا نیست بلکه مانند اقیانوس پهناور یا آسمان بیانتها یا خورشید مخلوق خداست.
حقیقت آن است که هیچ دقّت ریاضی یا مساوات مطلقی میان شخصیتهای سه گانهی مسلک تثلیث وجود ندارد. اگر پدر یا پسر یا با روحالقدس از هر لحاظ - مانند آنکه یک واحد با واحد دیگر از همان نوع- مساوی میبود، در آنصورت باز لزوماً فقط یک خدا میداشتیم زیرا یک واحد نمیتواند کَسری از همان واحد یا مضرب همان واحد باشد. همین تفاوت و رابطهای که اقرار میکنند میان اشخاص سه گانه در تثلیث وجود دارد، خود بدون تردید نشان میدهد که آنان با یکدیگرمساوی نیستند و باید آنها را جداگانه شناسایی کرد. پدر فرزند تولید میکند ولی خود زاییده نشده است، پسر زاییده شده و پدر نیست و روحالقدس از ناحیهی دو شخص دیگر صادر شده است. نخستین شخصیت تثلیث را خالق و نابود کننده، شخصیّت دوّم را منجی و رستگار کننده و سوّمی را زندگیبخش نامیدهاند. در نتیجه هیچیک از آنان خالق، منجی و حیاتبخشنده نیست. و آنگاه به ما میگویند که شخص دوّم کلمهی شخص اوّل است، به هیئت انسان درمیآید ولی برای اقناع حسّ عدالتخواهی پدرش قربانی میشود و به صلیب کشیده میشود و اضافه میکنند که عامل و «اُپراتور» این تجسّم خدا به صورت انسان و رستاخیز و تجدیدحیات، آن شخص سوّم است.
در بخش نهائی این مبحث، باید به عیسویان خاطرنشان سازم که تا زمانی که به توحید مطلق خدا ایمان نیاورند، مسلماً و بدون تردید ایمانی به خدای حقیقی واحد ندارند. در واقع به سخن دقیق، عیسویان تثلیثپرست به تعدّد خدایان اعتقاد دارند و مشرک هستند؛ تنها تفاوت عیسویّت با بتپرستی و آیین خدایان چندگانه در این است که خدایان بتپرستان تصوّری و قلّابی و باطلاند و حال آنکه «خدایان» سه گانهی کلیسای عیسویّت شخصیّت معیّنی دارند، نخستین آنها یعنی خدای پدر همان خالق قادر متعال واحد است؛ خدای پسر فقط پیغمبر و بندهی خداوند است و خدای سوّم نیز صرفاً یکی از ارواح مقدّسهی بیشمار در خدمت خدای قادر متعال است.
در توراة خدای واحد «پدر» نامیده شده زیرا خالق نسبت به مخلوقات خود مانند یک پدر، رحیم و محافظ است ولی چون کلیساهای عیسویّت از این صفت سوء استفاده کردهاند، در قرآن از استعمال این صفت اجتناب شده است.
توراة و قرآن هر دو مکتب تثلیث یعنی وجود سه اقنوم متفاوت در ذات باریتعالی را محکوم کردهاند. در اناجیل موجود نیز هیچ کجا بوضوح چنین مطلبی بیان نشده است ولی بفرض هم که اشاراتی یا نکاتی دربارهی تثلیث آمده باشد، هیچگونه سندیّت و اعتبار و مرجعیّتی برای آنها قائل نمیتوان شد زیرا هیچیک از اناجیل مذکور را حضرت عیسی (علیهالسلام) ننوشته یا دست کم رؤیت نکرده بود؛ علاوه بر این هیچکدام به زبانی که عیسی (علیهالسلام) بدان سخن میگفت، تحریر نشده و همهی آنها نیز حداقل هشتاد یا دویست سال پس از صعود حضرت عیسی به آسمان پدیدار شده بود و بالاخره هیچکدام به شکلی که اکنون در دست ماست، نبوده است.
این نکتهی بسیار مهم را نیز هرگز نباید فراموش کرد که در خاستگاه نهضت عیسویت - یعنی جهان شرق - همواره مسیحیون موحد با عیسویون تثلیثپرست مبارزه کردهاند و بسیاری از آنان چون نابودی مطلق «هیولای اربع» (11) را بدست رسول بزرگ الله مشاهده میکردند، به وی ایمان آوردند. شیطانی که از مجرای دهان مار سخن گفت و حوّا را اغوا کرد، همان شیطانی بود که از طریق «شاخ کوچک» - روییده در میان «شاخهای دهگانهی هیولای اربع» - سخنان کفرآمیزی نسبت به خداوند متعال بر زبان آورد و این «شاخ کفرگو» کسی جز قسطنطین «کبیر» نبود که رسماً و به روشی قهرآمیز «آیین نیقیّه» (12) را به جهان اعلام کرد. امّا محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) با استقرار دین تنها خدای راستین، ابلیس را برای ابد از سرزمین موعود متواری ساخت که اثبات آن و چگونگی تحقق آن، موضوع فصول دیگر کتاب حاضر است.
پینوشتها:
1.Athanasins: «قدیس» عیسوی، متولد سال 293 میلادی در اسکندریه، فقیه و سیاستمدار و دشمن بزرگ فقیه معروف عیسوی دیگر بنام آریوس (که میگفت عیسی (علیهالسلام) یعنی «پسر» هم مخلوق خداوند است). - م.
2.Augustine: «قدیس» عیسوی، متولد سال 354 میلادی در الجزایر، از بزرگترین متفکران «عیسویت» که مذهب عهد جدید را با فلسفهی افلاطونی یونانی تلفیق کرده است، در جوانی سخت تحت تأثیر و آیین مانیگری بود؛ با تمام گروههای عیسوی مخالف تثلیث کلیسای کاتولیک، مبارزات قلمی داشت. - م.
3.Aquinas: «قدیس» توماس آگوئیناس (74 - 1224)، فیلسوف و نویسندهی ایتالیایی، استنتاجات فقهی تازهای از تعالیم ارسطو بعمل آورد و با فلسفهی خردگرای ابنرُشد که در آن زمان به اروپا نفوذ کرده بود، محاجّه کرد. - م.
4.قرآن کریم، سورهی 3، آیهی 45: «إِذْ قَالَتِ الْمَلآئِكَةُ یَا مَرْیَمُ إِنَّ اللّهَ یُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِّنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ وَجِیهًا فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ.»
5.Photius (تولّد سال 820 میلادی در قسطنطنیه، فوت 891 میلادی در بوردی، ارمنستان). دوبار بطریق قسطنطنیه بود که مجموعاً 22 سال طول کشید. وی ضمناً بخاطر استقلال کلیسای خود با پاپ برخورد شدید داشت. - م.
6.St. Ephraim یا «قدّیس» سیروس ابراهیم (متولّد نصیبین در سال 306 و متوفی در اورفا در سال 373 میلادی): فقیه، شاعر و نویسنده و دعانویس. وی بر کلیساهای یونانی و لاتینی تأثیر عمیق گذارد و بزرگترین نمایندهی عیسویّت سریانی قرن چهارم بود. - م .
7.این اسم در زبانهای فرنگی معمولاً به صورتهای Bar Disan و Bardisanes و در فارسی و عربی بصورتهای باردیصان، ابندیصان، و باردیسانس نوشته شده است - م.
8.Jacob of Nesibin
9. برای درک ظرافت موضوع متنازعفیه در اصل آرامی و عبری آنها، میتوان عبارتی چون کلام ُالله و کلامُلِله در زبان عربی و The word was God و The word was God’s در زبان انگلیسی را با یکدیگر مقایسه کرد - م .
10. پیروان سابّلیوس (Sabellius) فقیه و حکیم قرن سوّم میلادی ساکن شمال آفریقا که میگفت «پدر و پسر و روحالقدس» بودن تجلیّات مختلف ذات باریتعالی است؛ اینان را به علّت اندک تشابه اسمی نباید با صابئین مشتبه نمود که، طبق نظر نویسنده، پیروان یحیی پیغمبر هستند و در این کتاب به بحثی دربارهی آنها خواهیم رسید. - م.
11. این مسأله و نکات دیگری که در چند سطر بعد آمده - و همه به رؤیای حضرت دانیال نبی مربوط میشود - در متن کتاب بتفصیل مورد پژوهش و بحث قرار خواهد گرفت. - م.
12.Nicaea یا نیقیّه (ارنیق کنونی): شهری در نزدیکی قسطنطنیه. در اینجا بود که در سال 325 میلادی یک «شورایعالی کلیسایی» تشکیل شد و روحانیون عیسوی و ارباب و اساقفهی کلیسا دربارهی اصول و مفاهیم «عیسویت» به بحث پرداختند و علیرغم مخالفت اکثریتی متشگل از مسیحیون موحّد به رهبری آریوس و دیگر مخالفان، با استفاده از قدرت رسمی و امپراتوری، «آیین تثلیث» را به تصویب رساندند و هم در ایجاد و در شوراهای بعدی بود که اناجیل اربعهی کنونی را از میان دهها انجیل و رساله و مکاشفهی دیگر «برگزیدند» و بقیّه را سوزاندند و نگاهداری و مطالعهی آنها را به حکم امپراتور ممنوع کردند و از این زمان بود که مبارزهی رسمی متضمّن آزار و شکنجه و کشتار عیسویان مؤمن یکتاپرست و خونریزیهای بیرحمانه و دیوصفتانه علیه مخالفان فکری - که شرح آنها در هر کتاب تاریخ معتبری موجود است - آغاز شد. - م.
بنیامین، داود؛ (1361)، محمد (ص) در تورات و انجیل، ترجمهی فضلالله نیکآیین، نشر نو، چاپ اول.