سلسله مقتدری که شاه اسماعیل اول بنیان گذاشت و در زمان شاه عباس اول به اوج اقتدار خود رسید، با بیکفایتی آخرین پادشاهان آن به چنان ضعف و ناتوانی افتاد که با شورش گروهی از افغانهای ساکن قندهار نابود شد. البته در این امر عوامل دیگری نیز دخالت داشت که به جای خود درباره آنها صحبت خواهد شد.
افغانستان فعلی در زمان صفویان به دو بخش تقسیم میشد؛ نواحی شرقی آن تحت تصرف امپراتوری تیموری هند قرار داشت و نواحی غربی که شامل شهرهای هرات، بلخ، غزنین و قندهار میشد در اختیار ایران بود. شهر قندهار از بزرگترین شهرهای منطقه محسوب میشد و به همین دلیل و نیز موقعیت تجاری آن مورد منازعه ایران صفوی و هند تیموری بود. در زمان شاه عباس دوم قندهار بار دیگر به تصرف ایران درآمد و تلاش تیموریان هند برای بازپسگیری آن به نتیجه نرسید. و این شهر به صورت یکی از ولایات دولت صفوی درآمد؛ اما این امر بر مشکلات حکومتی دولت افزود؛ در واقع این منطقه به علل گوناگون ناحیهای ناآرام و مشکلآفرین برای صفویان بود. نخست این که مردم این نواحی بر مذهب تسنن بودند و در مذهب خود پایبندی سختی داشتند و بدیهی بود بدون دردسر تحت فرمان یک دولت شیعه درنیایند؛ علت دیگر ساختار اجتماعی منطقه بود. در نواحی قندهار، یعنی جنوب و جنوب غرب افغانستان کنونی چند طایفه زندگی میکردند که به طور طبیعی بر اثر رقابتها و دشمنیهای پایانناپذیر قبیلهای مردمی جنگجو و شجاع بار آمده بودند که به سختی زیر بار سلطه دیگری میرفتند. از آن میان دو قبیله درانی و غلجائی - یا غلزائی - معروفتر بودند و باز غلجائیها که در قندهار تا سرحد بلوچستان ایران به سر میبردند، پرشورتر از سایر قبایل بودند و اکثر شورشها در قندهار به دست آنان بر پا میشد که میخواستند سلطه ایران را براندازند و حکومتی مستقل داشته باشند و همیشه منتظر فرصتی برای تحقق آرزوی خود بودند و این فرصت در زمان شاه سلطان حسین به دست آمد. (1)
حوادث شهر قندهار
شاهسلطان حسین در اوایل سلطنتش برای از بین بردن اغتشاشاتی که در قندهار به وجود آمده بود، گرگینخان والی گرجستان را به حکومت قندهار گمارد تا ضمن سرکوب افاغنه در مقابل تهاجم احتمالی تیموریان هند، قادر به مقاومت باشد. گرگینخان از امرای لایق و با تجربه و در ابتدای کار از رجال گرجستان و مسیحی بود که وقتی قیامش در گرجستان به نتیجه نرسید. مسلمان شد و از طرف شاه سلطان حسین حاکم گرجستان گردید. گرگینخان وقتی حکم امارت قندهار را گرفت با بیستهزار سپاهی راهی این شهر شد. مردم قندهار که آوازه تندخویی و خشونت وی را شنید بودند، اظهار اطاعت کردند و این امر بر غرور و تکبر او افزود. گرگینخان به زودی حکومتی ناعادلانه در پیش گرفت و به غصب و غارت اموال مردم پرداخت تا جایی که برخی از رؤسای قبایل به دربار اصفهان شکایت بردند؛ اما شاه صفوی که به حاکم خود اعتماد داشت به این شکایات توجهی نکرد. گرگینخان که در پی این حادثه جرئت بیشتری یافته بود برخی از شاکیان را اعدام کرد و گروهی را زندانی و مجازات نمود. (2) میان زندانیان میرویس بزرگ طایفه غلجائی و کلانتر قندهار نیز بود که گرگینخان به سبب موقعیت خاصش او را برای محاکمه به اصفهان فرستاد. میرویس در اصفهان با بهرهگیری از اوضاع آشفته دربار و با زیرکی و قوه بیان قوی خود به تدریج با درباریان و حتی خود شاه دوست شد تا از این طریق برای استقلال قندهار از دولت صفوی تلاش کند. او به همین منظور، از شاه سلطان حسین اجازه سفر به مکه و زیارت خانه خدا راگرفت و در آنجا ضمن دیدار با عالمان اهل سنت، فتاوایی علیه شیعیان و دولت صفوی به دست آورد. علمای اهل سنت در جواب این پرسش میرویس که «آیا رعایای اهل سنت تحت سلطنت یک پادشاه رافضی هنگام ضرورت میتوانند شمشیر به روی آن پادشاه بکشند و خود را آزاد کنند؟» بالاتفاق پاسخ مثبت دادند و بدین ترتیب میرویس با فتوای قیام علیه دولت صفوی بازگشت. میرویس در اصفهان تلاش کرد شاه را نسبت به گرگینخان بدبین کند و او را به همکاری با روسیه متهم سازد که نتیجهای در بر نداشت؛ ولی با نفوذ خود در شاه سبب شد که او مقام قبلی میرویس را به او بازگرداند. (3) میرویس پس از بازگشت به قندهار تلاش خود را برای به راه انداختن قیامی علیه حکومت به کار بست. گرگینخان با درک این موقعیت سعی کرد با طرح مسئله ازدواج خودش با دختر میرویس، اختلافات را برطرف سازد؛ اما میرویس در یک برنامه از پیش تعیین شده حاکم قندهار را به همراه گروهی از اطرافیانش در یک میهمانی که ترتیب داده بود به قتل رساند و بعد از تصرف ارگ شهر، در سال 1120 هجری خود را فرمانروای قندهار اعلام کرد. (4)میرویس برای تصرف همه افغانستان به همکاری سران بزرگ قبایل منطقه نیاز داشت؛ لذا با جمعکردن آنان و ارائه فتوای علمای مکه علیه شیعیان حکومت شیعه آنان را به قیام تحریک و تهییج کرد. گفته شده پادشاه هند، اورنگزیب نیز وعده همهگونه کمک و همکاری به میرویس داده بود. شاه صفوی بنا به سیاست محافظهکارانه خود نخست کسانی را به قندهار فرستاد که میرویس را به اطاعت دعوت کنند، ولی میرویس فرستادگان او را به زندان افکند. این بار شاه به توصیه سردارانش سپاهی را برای سرکوب این شورش روانه کرد که فرماندهی آن با خسروخان برادرزاده گرگینخان بود. این سپاه در اولین برخورد مدافعان شهر را تارومار و شهر را محاصره کردند. افغانها پیشنهاد صلح دادند و چون از جانب خسروخان پذیرفته نشد با حملات نامنظم و دستبرد به اردوی خسروخان خساراتی به آن وارد ساختند. آنان که چارهای جز جنگیدن نداشتند در نبردی اساسی در سال 1123 هجری سردار ایرانی را به قتل رساند و ارتش سیهزار نفری او را از دم تیغ گذراندند. این پیروزی، که غنائم جنگی بسیاری داشت، افغانها را در کار خود استوارتر گرداند. از سوی دیگر، سپاه اعزامی دیگر از جانب شاه ایران به سبب مرگ سردار سالخوردهاش - صفی قلیخان - پراکنده شد و راه به جایی نبرد. (5)
میرویس تا سال 1127 هجری قندهار را در دست داشت و پس از مرگش، برادرش میرعبدالله به ریاست طایفه و حکومت قندهار رسید. او مردی محافظهکار بود و با صلاحدید سران و بزرگان طوایف تصمیم گرفت با دولت ایران مذاکره کند و با شاه صفوی روابطی دوستانه برقرار سازد؛ اما پیش از تحقق این کار به دست گروهی از مخالفان خود به سرکردگی محمود پسر میرویس کشته شد. محمود جوانی پرشور و بلندپرواز بود و در ابتدای کار همانند پدرش به فکر ایجاد حکومتی مستقل در منطقه و توسعه آن بود، ولی به تدریج بلندپروازیهایش او را به حمله به ایران واداشت. (6)
یورش افغانها به ایران
محمود غلجائی که پس از اندیشه تشکیل حکومت مستقل، اینک به فکر براندازی سلطنت صفوی افتاده بود، در سال 1131 هجری با نیرویی حدود یازده هزار نفر به سمت کرمان تاخت و آن شهر را تصرف کرد؛ ولی به ناچار برای بازگشت به قندهار آن را رها نمود. در این زمان دربار اصفهان به فکر مقابله با افغانها افتاد؛ اما اختلافات داخلی درباریان و نیز بیارادگی شاه در کنار ضعف و سستی حاکم بر ارتش پادشاهی مانع تحقق این امر میشد. فتحعلیخان وزیر که مردی با تدبیر بود و برنامهای برای دفع افغانها داشت، با سعایت برخی درباریان به اتهام خیانت دستگیر و کور شد و برادرزادهاش لطفعلیخان، که قرار بود فرماندهی سپاه اعزامی به افغانستان را به عهده داشته باشد، از مقام خود برکنار شد. (7)بدین ترتیب راه برای افغانها هموار شد، چنان که بار دیگر در سال 1133 به کرمان یورش بردند؛ ولی نتوانستند حصار ارگ آن را بشکنند؛ (8) لذا پس از چندی روانه یزد شدند و در آنجا نیز با مقاومت جدی رو به رو گردیدند؛ بنابراین راه خود را به سمت اصفهان مرکز حکومت تغییر دادند؛ اما در اصفهان نیروی مدافع قابل ملاحظهای وجود نداشت. تعدادی اندک از سپاهیان منظم و گروهی از مردان جنگجوی عشایر به همراه جمعی از مردم عادی که تجربه هیچ جنگی را نداشتند به مقابله افغانها شتافتند. شاه سلطان حسین پیش از این سعی کرد تا با فرستادن مبلغی پول برای محمود او را به بازگشت به قندهار راضی سازد، ولی نتیجهای نیافت. در جنگی که در گلونآباد - 29 کیلومتری اصفهان - اتفاق افتاد، این سپاه ناهمگون که از اختلاف سران و سردارانش نیز رنج میبرد، شکست خورد و اصفهان به محاصره محمود افغان درآمد که تصور میکرد در شهر سپاهیان صفوی حضور دارند. (9) محاصره شهر، کار را بر مردم سخت کرد و قحطی و گرسنگی حاصل از آن، جان و توان مردم را گرفت، به خصوص که محاصره کنندگان به تخریب آبادیها و مزارع و نابودی محصولات دست زدند. (10)
در همین حال زمزمههایی برای تغییر پادشاه آغاز شد. والی لرستان که نیروهایش را برای کمک به سمت اصفهان آورده بود، برای سلطان حسین پیغام فرستاد که از سلطنت کنارهگیری کند و برادرش عباس به جای او شاه شود. شاه این درخواست را رد کرد؛ ولی در همین زمان پسر او طهماسب که برای گرد آوردن نیروی مدافع از اصفهان خارج شده بود به قزوین رفت و در آنجا خود را شاه خواند. (11) بدین ترتیب قدرت صفویان بیش از پیش تحلیل رفت و تجزیه و تفرقه جای انسجام و همکاری را گرفت.
این بار محمود پیشنهاد کرد با دریافت مبلغی و ازدواج با دختر شاه، محاصره شهر را رها کند؛ ولی شاه سلطان حسین مخالفت کرد؛ در نتیجه بر شدت محاصره افزوده شد. عاقبت در اوایل سال 1135 هجری پس از شش ماه محاصره اصفهان به علت نرسیدن قوای کمکی، سلطان حسین شهر را بدون قید و شرط به محمود تسلیم کرد. محمود به اصفهان وارد شد و بر تخت سلطنت صفویان تکیه زد. (12)
محمود افغان، شاه صفوی را نکشت و سلطان حسین تا حدود سال 1140 هجری زنده بود. در این زمان اشرف افغان که به جای محمود ریاست افاغنه را در دست داشت، چون از تهدید احمدپاشا سردار عثمانی مبنی بر بازگرداندن شاه صفوی به حکومت، آگاه شد، به کشتن شاه سلطان حسین و قتل عام دیگر شاهزادگان صفوی اقدام کرد. بدن شاه سلطان حسین را در مرقد حضرت معصومه در قم دفن کردند. (13)
پس از سقوط اصفهان، طهماسب میرزا - که اینک خود را شاه طهماسب (دوم) پادشاه ایران مینامید - فرستادهای به باب عالی فرستاد و برای دفع افغانها درخواست کمک کرد. وزیر اعظم عثمانی جواب داد که اگر طهماسب کلیه نواحی مورد ادعای عثمانیان را به آنان واگذار کند، عثمانی برای بازپسگیری بقیه ایران کمک خواهد کرد. شرایطی مشابه این را پترکبیر تزار روسیه به طهماسب دوم پیشنهاد کرد. (14)
سلطه افغانها
اگرچه افغانها بر پایتخت صفویان مسلط شدند، ولی نتوانستند تمام ایران را زیر سلطه خود درآورند. قلمرو حاکمیت آنها بر مرکز و جنوب ایران و بخش غربی خراسان مشمل میشد که در این مناطق نیز فقط مراکز عمده شهری را تحت فرمان داشتند. (15) در تمام مدت حضور افغانها در ایران، افرادی از خاندان صفوی موجودیت خود را در نواحی مختلف شمالی حفظ کردند که یکی از آنها طهماسب دوم بود که پس از رانده شدن از قزوین به تبریز رفت و در آنجا نیز نتوانست توجه مردم را جلب کند. محمود افغان حدود دو سال و هفت ماه بر قسمتهایی از ایران حاکمیت داشت. او از بیم وقوع شورشی به هواداری خاندان صفوی، بسیاری از صاحب منصبان و نجبای بلندمرتبه ایران و شماری از سران قزلباش را از بین برد و پس از آگاهی از فرار یکی از شاهزادگان از قصر به قتل عام همه افراد خاندان شاهی فرمان داد. در زمان او افغانها قزوین را نیز تصرف کردند؛ ولی مردم خودشان آنها از شهر بیرون راندند.محمود در سال 1137 هجری با توطئه پسر عمویش اشرف - پسر میر عبدالله - برکنار شد و اشرف خود را شاه اعلام نمود. محمود در اواخر عمر خود بر اثر ابتلا به بیماری صعب و لاعلاجی تندخو و بدرفتار شده بود و موجب آزار اطرافیانش میشد؛ لذا بر کناری او با واکنشی از طرف افغانها رو به رو نشد. او اندکی بعد در سن 26 سالگی درگذشت یا به دست اشرف به قتل رسید. (16)
اشرف در آغاز حکومتش همه هواداران و حامیان محمود را به قتل رساند و سعی کرد با فریفتن طهماسب دوم او را گرفتار سازد، ولی موفق نشد؛ لذا به مقابله با او رفت و نیروهایش را در تهران شکست داد به گونهای که طهماسب به مازندران گریخت. (17)
همزمان با استیلای افغانها بر اصفهان، همسایگان ایران که همواره در اندیشه تصرف بخشهایی از این سرزمین بودند موقعیت را مناسب دانسته، یورش خود را آغاز کردند. سپاهیان عثمانی که با استفاده از اوضاع آشفته ایران، آذربایجان را اشغال کرده بودند اینک به سمت اصفهان پیش میآمدند و برای اشرف پیغام دادند که از ایران خارج شود و متصرفات خود را به دولت عثمانی واگذارد. اشرف به مقابله با آنها رفت و در 15 فرسخی اصفهان آنان را شکست داد. او سپس چند تن از علمای اهل سنت را به اردوی عثمانی فرستاد و سردار آنها را متقاعد ساخت که هر دوی آنها بر مذهب اهل سنت هستند و هدف هر دو برانداختن حکومت شیعه صفوی است؛ بنابراین جنگ میان آنها نادرست است. اشرف پس از شکست دادن مجدد قوای عثمانی در کرمانشاه، نمایندهای به دربار عثمانی فرستاد که معاهدهای میان دو دولت سنی مذهب ایران و عثمانی امضا شود. در انعقاد این قرارداد - که در سال 1139 هجری بسته شد- علمای اهل سنت نقش مهمی داشتند و طبق آن تمام متصرفات عثمانی به آنها تعلق میگرفت و اشرف امپراتور عثمانی را به عنوان امیرالمؤمنین و فرمانروای خود پذیرفت و در مقابل، عثمانیها به او قول حمایت دادند. (18) در همین حال، سپاهیان پطر کبیر تزار روسیه از طریق قفقاز و دریای خزر به سرحدات ایران در این نواحی یورش بردند و قفقاز و گیلان را به تصرف خود درآوردند. (19)
از سوی دیگر، در گوشه و کنار ایران کسانی به بهانه استقلالخواهی یا به نامن حمایت از صفویان شورشهایی را برپا کرده بودند. در سیستان ملک محمود به فکر سلطنت بر ایران بود و در نواحی لرستان، بختیاری، کرمان و ... کسانی با ادعای این که از خاندان صفوی هستند مدعی تاج و تخت میشدند. (20)
در این میان، آنچه بیش از همه برای اشرف افغان خطرساز بود، ائتلاف طهماسب میرزا با نادرخان افشار محسوب میشد که در نهایت به از بین رفتن حاکمیت او انجامید. طهماسب دوم بعد از تلاشهای ناموفق بسیار برای جلب حمایت حکام ولایات و گردآوردن سپاهی برای بازگرداندن قدرت به خاندان خویش، با سردار افشاری (21) آشنا شد. شهرت نادر، به ویژه پس از مشارکت در سرکوب ملک محمود بلوچ در خراسان، زمینه این آشنایی را فراهم آورد و نادر پس از دریافت پیغام طهماسب دوم به وی پیوست. (22) نادر طی چهار نبرد با اشرف افغان در مهماندوست دامغان، سر دره خوار ورامین، مورچهخورت اصفهان و زرقان فارس وی را شکست داد و وادار کرد به قندهار فرار کند. اشرف افغان هنگام فرار از بلوچستان به قندهار در برخوردی با بلوچها در 1142 هجری کشته شد. (23)
طهماسب دوم ( 1135-145 ق)
طهماسب دوم با بهرهگیری از اقتدار نظامی نادر تلاش میکرد حکومت خود را استوار سازد، هر چند از قدرت فزاینده او چندان احساس امنیت نمیکرد. نادر به زودی برای بازپسگیری نواحی اشغال شده توسط همسایگان متجاوز اقدام کرد و با عقب راندن ترکان عثمانی در 1143 هجری وارد تبریز شد و سپس روسها و ابدالیان در خراسان را سرکوب نمود. در همین حال، طهماسب دوم که پیروزیهای مکرر نادر را نوعی تحقیر برای خود برمیشمرد برای آن که در این زمینه از سردار خود عقب نماند، حمله به عثمانی را تدارک دید؛ اما این لشکرکشی به شکست سخت وی و پیشروی عثمانیان در آذربایجان - تا تبریز و مراغه - و دستاندازی آنان در خوزستان و فرار طهماسب به اصفهان انجامید. این اقدام طهماسب که موجب نارضایتی سرداران ایران، به خصوص نادر، گردید زمینه را برای برکناری وی از سلطنت در سال 1145 فراهم آورد. (24) او پس از چندی به اتهام تلاش برای بازپسگیری سلطنت صفوی همراه پسرش عباس سوم به قتل رسید و جنازهاش را در مشهد - در صفه شاه طهماسب بزرگ - دفن کردند. (25)شاه عباس سوم (1145-1148 ق)
نادر پس از خلع شاه طهماسب دوم پسر شیرخوار او را با نام عباس سوم به عنوان شاه صفوی معرفی کرد و خود را نایبالسلطنه او خواند. عباس سوم تا سال 1148 هجری که نادر در جمع دولتمردان و رجال ایران در دشت مغان، به سلطنت ایران انتخاب شد به طور اسمی شاه بود، ولی به سبب خردسالی هیچ نقشی در امور نداشت و در نهایت همراه پدرش به قتل رسید یا به مرگ طبیعی از دنیا رفت. (26)تا اوایل حکومت کریمخان، کسان دیگری که خود را به خاندان صفوی منتسب میکردند اعلام سلطنت مینمودند، ولی معمولاً تلاش آنها به جایی نمیرسید. (27)
پینوشتها:
1. مجمع التواریخ، ص 1 و 2.
2. مجمعالتواریخ، ص 3-5؛ کروسینسکی، سفرنامه، ص 31-33.
3. ر. ک: کروسینسکی، سفرنامه، ص 35؛ تفلیسی، سقوط و زوال صفویان، ص 34- 36.
4. مجمعالتواریخ، ص6؛ کروسینسکی، سفرنامه، ص 41.
5. مجمعالتواریخ، ص 8- 10 و 22؛ زبدةالتواریخ، ص 169.
6. ر. ک: مجمع التواریخ، ص 18.
7. مجمعالتواریخ، ص 48 و 49؛ سفرنامه، ص 46 و 47.
8. زبدةالتواریخ، ص 127؛ سقوط و زوال صفویان، ص 42.
9. گیلاننتز، سقوط اصفهان، ص 52. شمار مهاجمان افغان را بین بیست تا چهار هزار نفر تخمین زدهاند. کروسینسکی - که از شاهدان عینی این واقعه به شمار میرود- بنابر شواهدی رقم دوم را پذیرفته و اظهار داشته است که همه آنها افغانی نبودند بلکه از بلوچها و هندیها و اعراب کعبی همراه افغانها آمده بودند (کروسینسکی، ص 81) اما تفلیسی از گزارشگران همان زمان در توضیح جناحهای سپاه محمود قلزایی بیش از چهارده هزار نام نمیبرد. (تفلیسی، ص 55).
10. ر.ک: مجمعالتواریخ، ص 51- 58؛ سقوط اصفهان، ص 67.
11. ر. ک: ایران عصر صفوی، ص 248.
12. ر. ک: مجمع التواریخ، ص 58؛ کروسینسکی، سفرنامه، ص 65- 68.
13. فوائدالصفویه، ص 78. به گفته محمد حسن مستوفی شش تن از فرزندان شاه سلیمان و دوازده تن از فرزندان شاه سلطان حسین در این واقعه کشته شدند. (زبدةالتواریخ، ص 170).
14. ایران عصر صفوی، ص 251.
15. ر. ک: همان، ص 252.
16. ر. ک: مجمعالتواریخ، ص 66؛ ایران عصر صفوی، ص 249.
17. کروسینسکی، سفرنامه، ص 83 و 84؛ زبدةالتواریخ، ص 143.
18. تاریخ فرهنگ و تمدن ایران عصر صفویه، ص 94 و 95.
19. مجموع التواریخ، ص 74 - 76؛ گلستان ارم، ص 154.
20. ر. ک: مجموعالتواریخ، ص 59 و 67؛ فوائدالصفویه، ص 92-136.
21. ایل افشار از طوایف بزرگ ترکی بودند که از زمان سلجوقیان به ایران وارد و در نواحی مختلف ایران پراکنده شدند. شمال خراسان - نواحی ایبورد و درهگز- محل استقرار برخی طوایف این ایل، مانند طایفه قرقلو، بود که نادرخان نیز به همین طایفه منتسب است. او نخست در زمره خدمتکاران باباعلی بیگ حاکم ایبورد و رئیس ایل افشار درآمد و به تدریج مراحل ترقی را پیمود و پس از مرگ باباعلیبیگ موقعیت او را به دست آورد. نادر تا زمان هجوم افغانها، طی نبردهایی با رقیبان محلی خود، قدرتی در شمال خراسان به هم رسانید به گونهای که شاه طهماسب دوم را به اندیشه کمکخواهی از وی انداخت. (ر. ک: جهانگشای نادری، ص 27- 123، شعبانی، تاریخ تحولات... افشاریه و زندیه، ص 10- 18).
22. انقراض سلسله صفویه، ص 352؛ تاریخ افشاریه و زندیه، ص 18.
23. ر. ک: مجمعالتواریخ، ص 80؛ تاریخ فرهنگ و تمدن ایران عصر صفویه، ص 95 و 96.
24. مجمعالتواریخ، ص 81- 84؛ فوائدالصفویه، ص 86؛ انقراض سلسله صفویه، ص 354.
25. مجمع التواریخ، ص 84؛ سقوط و زوال صفویان، ص 74 و 75.
26. ر. ک: فوائدالصفویه، ص 90- 92.
27. ر. ک: فوائد الصفویه، ص 92-136؛ مجمع التواریخ، ص 90 و 114.
حسین زاده شانهچی، غلامحسن، (1394)، تاریخ صفویه، قم: مرکز بین المللی ترجمه و نشر المصطفی (ص)، چاپ اول.