مترجمان:
فرزان سجودی
فرهاد ساسانی
تشبیه از نظر منتقدان عرب تا جایی که مسئلهی الگوهای زبانی مطرح است، دارای پیچیدگی چندانی نیست. شاید این موضوع ناشی از این واقعیت است که نقد عربی در مراحل اولیه (حتی زمانی که در حد اظهارنظرهای کلی و گذرا در باب شعر است) با تشبیه در حکم روش غالب بیان در شعر عربی آشنا بوده است، و منتقدان قبل از جرجانی به تفصیل به بررسی این صنعت پرداخته بودهاند. با این وجود، شاید هم دلیلش این واقعیت بدیهی باشد که الگوهای زبانی تشبیه نسبت به، برای مثال، استعاره کمتر مورد توجه بوده است. این واقعیت که تشبیه یک عنصر شعری کاملاً شناخته شده بوده است، عنصری که تصور میشد طبیعیترین شکل کاربرد صور خیال باشد و برجستهترین ویژگی شعر عربی، نیز میتواند دلیل نپرداختن به تشبیه در حوزهی بدیع باشد و این واقعیت که بهترین نقد ادبی قرن چهارم به طریقی پیرامون شعرالبدیع بوده است، به این معناست که تشبیه خارج از حوزهی مورد توجه پژوهش انتقادی قرار داشته است. این پذیرش ناخودآگاه تشبیه به امری معمول و بدیهی انگاشتن آن به کاربرد گستردهی الگوهای زبانی آن در میان شاعران و از سوی دیگر کمتوجهی به آن از سوی منتقدان انجامیده است.
در کار جرجانی سنتیترین نوع تشبیه یعنی نوعی که فقط با دو هستی سروکار دارد، کمتر از نوع پیچیدهی آن که به نظر میرسد مسائل عدیدهای را در پیش روی او گذاشته باشد، مورد توجه قرار گرفته است. شاید دلیل این موضوع این واقعیت باشد که گذشتگان جرجانی کمتر به نوع دوم (یعنی تشبیه پیچیده) توجه نشان دادهاند. جرجانی خود اشاره میکند که هرگاه این نوع تشبیه بررسی شده است، حاصل کار آشفته و ناکافی بوده است. جرجانی نسبت به نوع اول (تشبیه ساده) به تفصیل به بررسی نوع دوم (تشبیه پیچیده) پرداخته است، و مطالعات او در این زمینه به موضوع بحث ما نزدیکتر است. با توجه به مسائل فوق نخست تشبیه پیچیده را بررسی میکنیم.
جرجانی در جریان بررسی تشبیه و ذکر جزئیات آن، به نمونههایی اشاره میکند که خود آنها را «تشبیه مرکب» نامیده است. برخی از مثالهایی که او در این زمینه مورد مطالعه قرار داده است را قبلاً ذکر کردیم. (1) اما جالبترین بخش مطالعهی این نوع از تشبیه در بخش مجزایی آمده است، که در آن جرجانی میکوشد تشبیه نوع دوم را به مثابهی نوعی متمایز و مستقل که نباید با تشبیه ساده خلط شود، مطرح کند.
نخستین مثالی که جرجانی از تشبیه نوع ساده میآورد و معتقد است که با تشبیه نوع مرکب اشتباه شده است، مصراعی است از امرؤالقیس:
قلبهای شاداب و بیروح پرندگان مانند میوههای شاداب عناب و خرمای خشک و نرسیده بود. (2)
جرجانی میگوید: الگوی دخیل در این مصرع الگویی است که در آن اجزا، منفرد از یکدیگر بیان شدهاند. میتوان همین شباهتها را در قالب جملهی زیر بیان کرد: «گویی قلبهای شاداب میوههای تازه عناب بودند و قلبهای بیروح خرماهای خشکیده و پژمرده» هر تشبیه مستقل از تشبیه دیگر است و هیچ رابطه متقابلی بین این دو بیان نشده است. از سوی دیگر، الگوی تشبیه مرکب را نمیتوان به دو واحد مستقل تجزیه کرد. در مصرع زیر:
... تجلی طلوع خورشید در شب چونان اسب اصیل خالداری است که زیناش از پشتش سرخورده باشد.» (3)
تلاش برای جدا کردن دو جزئی که با هم قیاس شدهاند جوهر الگوی اصلی را خدشهدار میکند و از بین میبرد، برای مثال نمیتوان گفت که «شب چونان زین اسب است.» (4)
اساساً این دو نوع تشبیه براساس ماهیت تشابه بیان شده در آنها از هم متمایز شدهاند. اما در پی این بحث مطالعهی زبانشناختی الگوهای مربوط به آنها آمده است تا اعتبار دیدگاهی که جرجانی مطرح کرده است تثبیت شود. او به بررسی مصراعی از بشار میپردازد. و این بحث نحوی را مطرح میکند که «و شمشیرهایمان» را باید یک عبارت متمم که وصف کنندهی مصدر است دانست و لذا این عبارت به مثابهی یک کل را باید یک اسم واحد یا یک واحد زبانی واحد قلمداد کرد. در نتیجه، این الگوی زبانی را نمیتوان به دو مجموعه از روابطی که با یک حرف ربط به هم وصل شدهاند تجزیه کرد: «گردوغباری که به هوا خاسته بود چنان شب بود و شمشیرها همچون ستارگان.» جرجانی در ادامه مینویسد این واقعیت که واژهی «شمشیرها» حالت مفعولی دارد مانع از آن نمیشود که بخشی از عبارت را که قبل از «شمشیرهایمان» آمده است یک عنصر واحد در نظر بگیریم. به عبارت دیگر نقش «شمشیرهایمان» به مثابهی یک فاعل «کان» به ما تحمیل نمیکند که الگوی نحوی را به مثابهی جمله تازهای شامل کان اسیافنا کواکب (و همانا شمشیرهایمان ستارگان بودند) تعبیر کنیم. جرجانی برای توجیه تعبیر خود حرف ربط «و» را بررسی میکند. او استدلال میکند که در این ساختار «و» دارای نقش «با» (ماء) است، مانند نقشی که در این جمله دارد: «من در این شهر غریبهای هستم با غیار» به این ترتیب، حرف ربط به معنی شروع یک جملهی جدید و وجود دو جملهی مستقل در این سطر نیست. نمونههایی نقل میشود تا تفاوت بین این دو نقش «و» نشان داده شود. جملهای مانند «اگر شتر ماده را و (با) کرهاش رها کنی، کره شیر مادر را خواهد خورد» را نمیتوان مانند جملهی «زید و عمر بخشندهاند» به دو جمله (زید بخشنده است و عمر بخشنده است) (5) تجزیه کرد.
جرجانی براساس بحث مفصلی که حول این دو الگوی نحوی میکند استدلال میکند که در تشبیه مرکب، در اکثر موارد، الگو تشکیل شده است از قراردادن یکی از دو جزء تشبیه در جایگاه توصیف کنندهی دیگری و نه در ربط با آن. او مصرعهای زیر را به عنوان مثال نقل می کند:
سپیدی در موی جوانان سربرمیآورد، گویی شب است که از دل آن روز طلوع میکند. (6)
... سپیدی... که سرخی آن را در برگرفته است، مانند گونههایی است که از شرم سرخ شدهاند. (7)
اگر الگوی ساختاری متفاوت از آنچه گفته شد باشد، برای مثال، اگر «و» برای ربط دو واحد مورد استفاده قرار گیرد، آنگاه نقش «و» را در یک جملهی پیرامونی دارد، مانند موردی که در مصرعهای زیر دیده میشود:
گویی بهرام که با (و) مشتری در مقابل آن سرافراز و شریف به نظر میرسد مردی است که شب هنگام از میهمانیای بیرون آمده است، و در حالی که شمع روشنی در پیشرو دارد گام برمیدارد. (8)
به این ترتیب این «واو» نقشی مشابه صفت دارد به این جهت که مکمل الگویی موجود است و مستقل نیست.
همین الگوی نحوی بین دو جزئی که ترکیب میشوند و مشبهبه را تشکیل میدهند برقرار است. در مصرعی که از بشار آورده شد، عبارت «شبی که ستارههایش دارند میافتند» الگوی را تشکیل میدهد که در آن «ستارههایش دارند میافتند» بند موصولی است که شب را توصیف میکند. به این ترتیب، ستارگان به مثابهی متمم شب ذکر شدهاند و نه در حکم واحدی مستقل. اگر مورد دوم برقرار بود، یعنی ستارگان واحدی مستقل بود، باید گفته میشد «شب و ستارگان» به همین ترتیب در مصراع فرزدق آنجا که عبارت «شبی که در آن روز سربرمیآورد» آمده است، «که در آن روز سربر میآورد» بند موصولی است توصیف کننده اسم «شب».
در بخش دوم تشبیه امکان الگوی متفاوتی وجود دارد، اما این الگو ارتباط بین دو جزء را بیش از پیش تقویت میکند. در «گونههایی که از شرم سرخ شدهاند» (9) اجزاء «سرخی» و «گونهها» طوری بیان شدهاند که گویی واحد منفردی هستند.
در این مقطع از بحث جرجانی باز میگردد به مصراعی از امرؤالقیس که قبلاً نقل شد، تا الگوی نحوی آن را با الگوهایی که تا اینجا مشخص کرده است، مقایسه کنید. او نشان میدهد که در این مصرع دو جزئی که در هر بخش وجود دارد با حرف ربط به هم وصل شدهاند و بنابراین یک واحد مفرد نحوی نیستند. جرجانی میگوید در بخش دوم که مشبهبه است، این مسئله را میتوان به وضوح دید. اما در مورد بخش اول، اگرچه از یک کلمه استفاده شده است، یعنی کلمهی «قلبها»، صورت جمع داشتن این کلمه، یعنی یکی از همان نوع بودن، معادل است با ارتباط ایجاد شده با حرف ربط، که یکی است بین انواع متفاوت. به عبارت دیگر، در صورت «قلبها»، نمیتوان برخی از قلبها را در حکم صفت یا عبارات جانبی وصفی یا مشابه آن تلقی کرد. البته جرجانی استدلال میکند که الگوی ربط به وضوح توسط خود شاعر در ساختار بدل، آن جا که میگوید «شاداب و بیروح» به کار گرفته شده است.
سرانجام جرجانی اشاره میکند الگوی نحوی که از اجزای مرتبط به هم با «واو» درست شده است ممکن است بیانگر نوعی رابطه بین این واحدها باشد متفاوت از روابطی که تا اینجا بررسی کردیم. او این مصرع را تحلیل میکند:
«من با (و) شعرم معشر را میستایم، چونان مردی که مرواریدهایی را برخوکی بیاویزد. (10)
در این مصرع به نظر میرسد یک زوج با زوج دیگری قیاس شدهاند. با این وجود تحلیل دقیقتر این مصرع نشان میدهد که تشابه فقط بین دو واحد برقرار است، هر یک در یک بخشی از مصرع. شاعر میگوید که عمل تزیین مردی که او به آن اشاره میکند مانند عمل کسی است که میکوشد ظاهر خوکی را با انداختن مرواریدهایی به گردنش بهتر کند. تشابه در این واقعیت نهفته است که هر دو عامل دارند تزیین را جایی میگذارند که بیتأثیر است. زیرا چیزی که تزیین میشود آن قدر زشت است که نمیتوان با این کارها جلوهای زیبا به آن بخشید. شاعر خود را به منزلهی یک مرد با مردی که خوک را تزیین میکند مقایسه نمیکند، اعمال آنهاست که مقایسه میشود. به عبارت دیگر، تشابه در واژهی معلق (آن کس که میآویزد) نهفته نیست بلکه تشابه در کل واحد و صورت مصدری و عبارت توصیفگر آن واقع شده است. بنابراین «واو» در بخش اول مصرع به طور اجتنابناپذیر برابر «با» است. بیمعنی است اگر بگوییم «من چنین و چنانم و آویزان کردن (مرواریدها به گردن خوک) چنین و چنان است»، (11) زیرا این مصرع برخلاف مصرع بشار از دو گزاره که با حرف ربط به هم وصل شده باشند تشکیل نشده است. در مصرع بشار از نظر نحوی، دو عنصر واقع است که به لحاظ صوری دو گزاره تلقی میشوند اما از نظر معنایی این طور منظور نشدهاند. به علت این واقعیت که «واو» در مصرع مورد نظر نقش «با» را بازی میکند، الگوی مصرع را باید از نوع تشبیه ساده دانست و نه مرکب.
تشبیه نوع ساده (12) برای جرجانی چندان مسئلهساز نبوده است. این نوع تشبیه در صورتهای سرراستش از عبارت مستقیمی تشکیل شده است که شباهت بین دو جزء واحد را بیان میکند. به جز ضرورت اشاره به اداتی که ممکن است در بیان این نوع تشبیه به کار گرفته شوند، به نظر میرسد جرجانی هیچ امکان غنی و در خور توجهی برای بررسی زبانشناختی در این نوع تشبیه ندیده باشد. با این وجود وقتی با مسئله بنیادی تعریف روبهرو هستیم موضوع به این سادگی نیست. جرجانی برخی الگوهای این نوع تشبیه را به تفصیل بررسی کرده است زیرا مواردی بودهاند که با استعاره خلط میشدهاند. جرجانی برای آن که آنها را به مثابهی انواعی از تشبیه تثبیت کند رویکرد جامعی در برخورد با این صنعت تدوین کرده است که مبتنی است بر مطالعهی ماهیت فرآیند تخیلی درگیر استعاره و تشبیه، و همچنین برمطالعهی روابط نحوی بین واحدهای صورتهای زبانی این دو نوع از صور خیال، به مثابه جزیی جذاییناپذیر از رویکرد جامع او. تحلیل او از هر دو جنبهی قبلاً بررسی شد، اما در این بافت لازم است برخی از ویژگیهای زبانی آن را بیشتر بررسی کنیم تا تصویر کاملتری از رویکرد زبانشناختی جرجانی به صورِ خیال ارائه دهیم.
الگوهای تشبیه نوع ساده که تصور میشده است ممکن است با استعاره خلط شود آنهایی هستند که فاقد ادات تشبیه از جمله «چون» (کاف)، «مثل» و «گویی» هستند. مهمترین الگوی ساختاری، الگوی نهاد - گزاره است که در آن مشبه نهاد (مبتدا) است و مشبه به گزاره (خبر). جرجانی استدلال میکند که در این الگو به هیچ عنوان با کاربرد مجازی زبان، یا تشخیص مشبهبه با مشبه روبهرو نیستیم. این که مشبه صریح بیان شده است مانع از آن میشود که به گونهای خیالی آن را گونهای از مشبهبه بدانیم (13). تحقیق در ماهیت الگوی نحوی نهاد گزاره (مبتدا - خبر) این ادعا را تأیید میکند. این الگو مبتنی است بر انتساب کیفیت یک هستی مفروض به هستی دیگری که از قبل در الگوی زبانی و همچنین در ذهن موجود است، یا بیان تشابه بین دو هستی شناخته شده، (14) یا گفتن آن که هستی اول یعنی نهاد، متعلق است به گونهای که هستی دوم یعنی گزاره نشانگر آن است. در همه موارد حضور هر دو هستی پیش شرط درستی الگوی نهاد - گزاره است، و این پیش شرط فرایند استعاره را تأمین نمیکند، یعنی آن که یک هستی با هستی دیگر شناخته میشود و با آن جایگزین میشود. با توجه به این جنبه از الگوی نهاد - گزاره، تأثیرات سبکی آن اساساً با تأثیرات سبکی استعاره متفاوت است، زیرا تشبیه دو امکان تفسیر را که ذاتیِ استعاره است در خود ندارد.» (15)
جرجانی پس از تثبیت این تفاوت بنیادی بین الگوهای نحوی استعاره و تشبیه (البته) تشبیه از نوع نهاد - گزارهای) به تحلیل تفاوتهای ظریف بین مقولههای متفاوت دستوری میپردازد که ممکن است در دومی (تشبیه) استفاده شود. در این زمینه، او بین استفاده از اسم با حرف تعریف معرفه اسم بدون حرف تعریف معرفه به مثابهی گزارههایی برای مشبه تفاوت قائل میشود. در جملات «او آن شیر است»، «او همان خورشید روز است» و «او از نظر زیبایی همان ماه کامل است»، میتوان ادات تشبیه، «همچون» (کاف) را بدون هیچ تأثیر نامطلوبی به کار گرفت. برعکس، درج ادات تشبیه «کاف» در جملات «او یک دریا است»، «او شیری است» و «او به نظر من دریایی آمد» قابل قبول نیست.
اگرچه میتوان ادات تشبیه «کان» را در این جملات وارد کرد. موردی که در اینجا مورد توجه قرار گرفته است در مورد همهی عباراتی که در آنها حرف تعریف معرفه استفاده شده است و آنها که حرف تعریف معرفه در آنها به کار نرفته است صدق میکند. هر چند الگوی اخیر را میتوان به طریقی به کار گرفت که درج اداتی چون «کاف» و «کان» در آنها به کلی غیرقابل قبول شود. این حالت زمانی پیش میآید که اسمی که نقش مشبهبه را برعهده دارد با جملهای توصیف شود که کیفیتی غریب را به اسم منتسب میکند. کیفیتی چنان غریب که نوع آن اسم فاقد آن است. بیت زیر را در نظر بگیرید:
خورشیدی تابان است و فراق غروب اوست *** ماه کاملی است و روی برتاباندن کسوف اوست (16)
این نمونهای از الگوی مورد بحث است. هر تلاشی برای درج «کاف» و «کان» به تخریب کامل ساختار این بیت میانجامد. به علاوه مواردی از این نوع هست که درج ادات تشبیه در آنها به لحاظ معنی شناختی ناممکن میشود. بیتی از متنبی که دارای ساختار مشابهی است (17) در حکم مثالی روشن بررسی شده است. شاعر در توصیف حامی خود مینویسد «شیری که حنایش خون دلیرترین شیران است»، و جرجانی استدلال میکند که تغییر ساختار این بیت به «او چون شیری است که حنایش...» پوچ و بیمعنی است. این ساختار دوم به این معنی خواهد بود «این مرد مانند عضوی از گونه شیران است که دستش با خون قویترین شیران رنگین شده است.» پوچی درج ادات تشبیه در این نوع ساختار را جرجانی در تحلیل مبسوط دو بیت از بحتری (18) نشان داده است. بخش جالب این تحلیل شرحی است که جرجانی در مورد پوچی مورد نظرش میدهد. او میگوید الگوهای نحوی که در آنها صورتهای «گویی» (کان)، «فکر کردم» (حسیبت)، «گمان کردم» (ظنت) و «خیال کردم» (خیلت) به کار رفتهاند الگوهایی هستند که در آنها گزاره (خبر) یا مفعول دوم چیزهایی آشنایند اما رابطهی آنها با نهاد (اسم) کانَّ و یا مفعول اول فعل موردنظر مشکوک و محل تردید است. بنابراین وقتی کسی بگوید «گویی زید شیر بود»، مطلب ناآشنا شیر بودن زید است، در حالی که شیر خود آشنا است. جرجانی بحث میکند که در ادبیات بحتری به اسم نامعین توصیفی داده میشود که نشان میدهد شاعر تجلی چیزهایی را به ما اطلاع میدهد که نمیتوان آنها را شناخت یا تصور کرد. (19)
دو الگوی نحوی دیگر را جرجانی در جریان بررسی تشبیه نوع ساده تحلیل میکند. در جریان تحلیل الگوی «زید (یک) شیر است.» او با یکی از دیدگاههای محتمل مخالف نظر خود مقابله میکند، دیدگاهی که با سؤالی خیالی در مورد ماهیت جملههای «در او شیری را دیدم»، «در او با شیری مواجه شدم» مطرح میشود. جرجانی میگوید چنین عباراتی از نوع استعاره نیستند، بلکه نمونههایی از تشبیهاند، و در دفاع از بحث خود این واقعیت را عنوان میکند که معمولاً گفته میشود «اگر با چنین و چنان مواجه شدی، شیری را ملاقات کردهای»، که در آن مشبهبه با حرف تعریف معین مشخص شده است، درست مانند جملهی «حواست به شیر باشد»، او در ادامه میگوید عباراتی هستند قابل قیاس با نمونههای نقل شده، که حتی صورتهایی از تشبیه هم نیستند چه رسد به استعاره. آیهی قرآنی زیر برای نمونه بررسی میشود:
... آتش که در آن مسکن جاودانهی خود را خواهند یافت. (20)
جرجانی معتقد است که در این آیه نمیتوان گفت که «آتش» با «مسکن جاودانه» قیاس شده است. در این آیه آمده است که آتش خود مسکن جاودانه کافران است. (21) جرجانی در شرح مخالفت خود با استعاره دانستن «در او شیری را دیدم» این دیدگاهش را تکرار میکند که اسم را زمانی میتوان گفت به طریقی استعاری به کار رفته است که بتوان آن را به طریقی به مستعارله ربط داد. او در ادامه میگوید در جملهی مورد بحث اسم این شرط را برآورده نمیکند، زیرا نه گزاره است و نه جملهای پیرامونی (مترضه) و نه صفتی که توصیف کنندهی جزء اول باشد. شیر مفعول فعل «دیدن» است. (22) نمونهای مشابه جملهی «در او شیری را دیدم»، در صورت خیالی بیت زیر دیده میشود:
در حالی که همه ایستاده بودند و آمدن سعید را مینگریستند چنان بود که گویی در او ماه را میدیدند. (23)
جرجانی این نوع را تشبیه میخواند، با وجود پیچیدگی ظاهری صورتبندی زبانیاش که آن را از عبارت «الف» شبیه «ب» است متفاوت میکند.
سرانجام، اشاره به الگوی دیگری از روابط نحوی باقی میماند که به نظر میرسد جرجانی آن را نیز صورتی از تشبیه میداند اگرچه با صورتهایی که تا اینجا مطرح شدند تفاوت دارد. جرجانی در جریان بررسی جملهی «در او شیری را دیدم» به بحث دربارهی بیت زیر میپردازد:
«آنگاه وقتی تاریک شد، ماست آمیخته به آب آوردند - هرگز گرگی دیدهای؟ (24)
جرجانی در تحلیل این بیت مینویسد:
«اگر میشد به طریقی در این جا اسم را (شیر) به مفعول اول ربط داد، یعنی میشد بین مستعار و مستعارله ارتباطی برقرار کرد، آنگاه بیتردید میشد گفت که «گرگ» استعارهای است برای «ماست آمیخته» (مذق) در حالی که به وضوح میبینیم که این بیمعنی است.» (25)
به نظر میرسد جرجانی با برسی این بیت در ارتباط با جملهی «در او شیری را دیدم» میخواهد به طور ضمنی به این نکته اشاره کند که این هم صورتی از تشبیه است. هر چند او در مورد ماهیت الگوی نحوی این عبارت، برخلاف روش معمولش و رویکرد تحلیلیاش در بررسی مثالهای دیگر، مطلب دیگری نمیافزاید.
روشنگر خواهد بود اگر این بررسی تفصیلی رویکرد زبانشناختی جرجانی به صور خیال را با مقایسهی شیوهی تحلیل او با برخی از کاربردهای جدید رویکرد زبانشناختی به پایان بریم. برای این منظور شرحی را که بروک - رز این شیوهها ارائه داده است و همچنین تحلیلی را که خود او از «دستور استعاره» به دست داده است مبنای مطالعهی تطبیقی خود قرار خواهیم داد. بروک - رز میگوید: «بیشتر کار مطالعاتی که در زمینهی استعاره شده است، از ارسطو گرفته تا امروز، با محتوای فکری سروکار داشته است و نه صورت: فرآیند ذهنی بیان چیزی با چیز دیگر چگونه فرآیندی است؟
بروک - رز «همه تلاشهای انجام شده در جهت تحلیل زبان شناختی استعاره» قبل از تحلیل خود (26) را «کم و بیش ناکامل» میداند. او همچنین میگوید: «به نظر میرسد برخی تقسیم بندیهای نحوی یا دستوری صرفاً به خاطر ایجاد نوعی جدول یا فهرست مطرح شده باشند.» (27) این نظر قطعاً در مورد تنها تحلیل زبان شناختی که قبلاً ذکری از آن رفت یعنی طبقهبندی استعاره توسط استرن (28) درست است. بروک - رز در مورد کار او میگوید: «تقسیم دستوری که او ارائه میدهد به نظر بیمعنا میرسد.» بروک - رز معتقد است دبلیو ام اربان بین معناهای شهودی و مفهومی اسم، فعل و صفت تمایز قائل میشود، اما نمیتواند اسم، فعل و صفت را از یکدیگر متمایز کند.» (29) بروک - رز مطالعات دیگری را نیز به اختصار شرح داده است اما به اعتقاد او هیچ یک از این مطالعات در مورد صورتهای زبانی استعاره کفایت نمیکنند. هر چند چهار مورد را معتقد است که «بسیار قابل توجهاند»، اما به اعتقاد او هیچ یک «به اندازه کافی گسترده نیستند و یا از نحو به طور کامل بهره نگرفتهاند» (30)
بروک - رز خود صورتهای استعاری را به دو گروه اصلی تقسیم میکند، استعارهی اسمی و استعارهی فعلی. او به بررسی صفت، قید، حرف اضافه و ضمیر هم میپردازد، او معتقد است که هیچ یک به اندازه استعارهی اسمی مسئلهساز نیستند. (31)
پیچیدهترین مقوله در تقسیمبندی او، یعنی استعارهی اسمی خود به پنج نوع تقسیم میشود: (32)
1-جایگزینی ساده
2- روش اشاره
3- روش - ربطی
4- ربط با فعلِ «ساختن»
5- حالت اضافی
استعاره فعل به خاطر تفاوتهای صوری به فعل لازم و متعدی تقسیم میشود. (33)
در زمینهی کار ما، مهمترین جنبهی تحلیل بروک - رز این واقعیت است که او همیشه برای تعریف تفاوتهای بین مقولههای دستوری استعاره، بازمیگردد به مطالعهی ماهیت تشابه بین دو وجه استعاره. در همان صفحه اول تحلیلی که در مورد این مقولهها ارائه میدهد به این موضوع برمیخوریم. او تحلیل خود را با ارائهی تعریفی از «جایگزینی ساده همراه با حرف تعریف» شروع میکند، که در تقسیم بندی استعارهی اسمی جایگاه اولی را به خود اختصاص داده است. بروک - رز مینویسد:
مستعارمنه استعاره از نوع جایگزینی ساده ذکر نشده است و بنابراین باید حدس زده شود: یا باید رمز را بدانیم و یا باید رمز باز شود. مسئله مورد نظر من تشخیص مستعارمنه از دیدگاه کاملاً نحوی است: به ندرت ابهامی واقعی وجود دارد، و حتی برای لحظهای گمان نمیکنم حدس آن که «گل» استعارهای است برای «بانو» مشکل باشد. اما به هررو ما به دانش بیرونیمان وابستهایم. (34)
جملهای که با حروف کج چاپ شده است اهمیت ویژهای دارد: این جمله ماهیت رویکرد نویسنده را تعریف میکند و نشان می دهد که او به استعاره به طریقی کاملاً روشن توجه دارد. با این وجود او در همان پاراگراف چنین ادامه میدهد:
«بیشتر استعارهها در بافت کلی (در تقابل با جملهی خاص) واضحاند. به نظر من جایگزینی ساده در کل محدود است به استعارههای بسیار پیشپا افتاده، بسیار آشنا یا استعارههایی که چنان در معنا به مستعارمنه نزدیکند که غالباً ناخودآگاه حدس میزنیم این نوع استعارهی اسمی نسبت به دیگر انواع استعاره اسمی بیشتر به بافت کلی وابسته است. (35)
در این نقل قول، همانطور که عبارتی که با حروف کج چاپ شده نشان میدهد، معیار جایگزینی ساده، معیاری «صرفاً نحوی» نیست. این نوع استعاره اساساً و اگر نگوییم کلاً، با اشاره به ماهیت تشابه بین دو وجه استعاره تعریف میشود. در حقیقت گفته میشود که جایگزینی ساده فقط زمانی ممکن است که یا به واسطهی آشنایی (از جمله کاربرد سنتی آن) یا از طریق رابطهای که با بافت کلی دارد وجه شبه را بتوان به آسانی دریافت. بنابراین مبنای مطالعهی این صورت دستوری یا نحوی استعاره بیتردید ماهیت فعالیت ذهنی و فرآیند تخیلی است.
پینوشتها:
1. من از عبارت «تشبیه مرکب» برای توصیف این نوع استفاده کردم.
2.اسرارالبلاغه، ص 176.
3.اسرارالبلاغه، ص 177 - 176، حتی در مواردی که میتوان واحدها را به دو زوجِ مرتبط تقسیم کرد، صورت خیالی به کلی تغییر میکند؛ برای نمونه رک همان، صص 178 - 177.
4.همانجا.
5. اسرارالبلاغه، صص 180 - 79.
6.همان، ص 182: «والشَیبُ یَنَهض فی الشَبابِ».
7.همان جا: «بیاضٌ فی جوانِبِه احمِرار***کما احمرَّت مِن الخَجَل الخدودُ»
8.همانجا: «کَاَنَّما المِریخُ والمُشتری*** قُدّامَهُ فی شامِخ الرَفعة
مُنصَرفٌ باللیلِ عن دَعوة***قد اُسرِجَت قدامه شمعةً
9.همان، ص 183.
10.همانجا، «اِنّی و تزیینی بِمَدحَی معشراً*** کَمُعَلَّقٍ درّاً علی خِنزیرٍ.»
11.همان جا.
12.این نوع تشبیه، «تشبیه صریح، ناب، و ساده» نامیده میشود. برای مثال رک همان، ص 327.
13.همان، صص 299 - 298.
14.همان، صص 203 - 302.
15.اسرارالبلاغه، ص 299.
16.همان، ص 305: «شَمسٌ تَالّقُ و الفراقُ غروبها*** عَنّا و بَدرٌ و الصدُود کُسوفُهُ»
17.همان، صص 306 - 305: «اَسدٌ دمُ الاَمَدِ المزبر خِضابُه*** موتٌ فَریضُ الموت منه تُرعَدُ
18.همان، ص 307 - 306:
«سَحابٌ عدانی سَیلهُ و هو مسُبلٌ*** و بحرٌ عدایی فیصُه و هو مُنعَمٌ
و بدرٌ اضاءَ الارضَ شرقاً و مغرباً*** و موضعُ دَحلی منه اسود مُظلمٌ»
«او بارنده ابری است که ریزش آن از من درگذشت در حالی که پیاپی میبارید و دریایی است که فیض او از من دور شد با آن که لبریز بود و ماهی است که شرق و غرب عالم را برافروخته و روشن کرده است اما محل اقامت من از فروغش بیبهره و تار است.» (بحتری)
19.همانجا.
20.همان، ص 310.
21.اسرارالبلاغه، ص 310.
22.همان، ص 311.
23.همان، ص 312: «قیاماً یَنظرونَ الی سعید*** کأنّهم یرون به هلالاً»
24.همان، ص 311: «حتی اِذا جَنَّ الظلامُ واختلط*** جاء و ابمذقٍ هل رایتَ الذئَب قَط»
25.همانجا.
26.همان، صص 2 - 1.
27.همان، ص 17.
28.رک ص 218.
29.همان، ص 18.
30.همان، ص 21.
31.همان، ص 25.
32.همان، ص 24.
33.همان، ص 25.
34.همان، ص 26، تأکید از من است.
35.همانجا، تأکید از من است.
ابوادیب، کمال؛ (1394)، صور خیال در نظریه جرجانی، ترجمهی فرزان سجودی و فرهاد ساسانی؛ تهران: نشر علم، چاپ اول.