مديريت بزرگترين تحول تاريخ
نويسنده:محمد حسين ظريفيان يگانه
سالياني بس دراز از ظهور آخرين پيام آوران الهي گذشته و ابرهاي تاريكي و تباهي، آنچنان بر روح بشريت سايه انداخته بود كه شعاع خورشيد هدايت و رستگاري را ديگر ياراي تابيدن و گرما بخشيدن نبود. جهل و خرافه، تو در توي ساحتها ي حيات آدمي را به تصرف درآورده بود و عصبيت كور، راه را بر كمترين نشانههاي بيداري و حركت بسته بود.
هر چند همهجاي زمين چون ايران، روم، چين، مصر و هند به لجنزاري از گمراهي و گمگشتگي ميمانست، اما روزگار در جزيره العرب، تلختر و ناگوارتر بود. مردمان آن سامان، چنان در مثلث شوم ناامني، تعصبات كور و بيعفتي جاهليت گرفتار آمده بودند كه حاصلي جز «فتنه و آشوب» نصيبشان نميشد.(1)
ترسيم آن روزگار را تنها ميتوان در كلام امير بيان عليه السلام به نظاره نشست كه «ارسله علي حين فترةٍ من الرسل و طول حجعة من الامم، و اعتزامٍ من الفتن، و انتشار من الامور، و تلظّ من الحروب، و الدنيا كاسفة النور، ظاهرة الغرور، علي حين اصفرار من ورقها و اياس من ثمرها و اغوار من مائها، قد درست منار الهدي و ظهرت اعلام الرّدي؛ هنگاني خداوند مقام رسالت را بر عهده او [پيامبر] نهاد كه مدتهاي طولاني از بعثت پيامبران پيشين گذشته بود، ملتها در خواب عميقي فرو رفته بودند، فتنه و فساد جهان را فرا گرفته بود. تباهيها در ميان مردم گسترش يافته و آتش جنگ زبانه ميكشيد، دنيا تاريك و پر از نيرنگ و فريب گشته بود، برگهاي درخت زندگي به زردي گراييده و از ثمره زندگي خبري نبود، آب حيات انساني در زمين فرو رفته، منارهاي هدايت فرسوده و كهنه شده و پرچمهاي هلاكت و تيره بختي آشكار گشته بود.»(2)
جهان تاريك جاهليت، لحظهها را براي طلوع خورشيد هدايت، ميشمرد تا آنكه در واپسين نفَسهاي انسان، تقدير الهي بر آن تعلق گرفت كه آخرين و كاملترين آيين رهايي بخش در ظلمانيترين نقطه زمين قدم به عرصه وجود نهد.
اسلام آمد و مخاطب خويش را جامعهاي قرار داد كه ساختههاي دستان خويش را در مقام پروردگار، خرافه را در جايگاه علم و جهل را بر مسند آگاهي نشانده بود و پيامبر خاتم، اين مأموريت را داشت تا زنجيرهاي خرافه و خدايان دروغين و جهل و فقر را از پاي آدميان باز كند و نابسامانيهاي مادي و معنوي ايشان را سامان بخشد؛ پريشاني مالي كه بيشتر معطوف به خشونت اقليم و سبك زندگي و زورمداري زرسالاران بود و سرگشتگي معنوي كه ريشه در فقدان «هدف والا» و مرگ تفكر، اختيار و ابتكار داشت.
مطالعه سيره مديريتي پيامبر اعظم صلي الله عليه و آله وسلم رهنمون اين نكته كليدي است كه آن حضرت سه مرحله اساسي را در ايجاد تحول در اوضاع ناگوار امت و مديريت آن در نظر داشتهاند. نخست؛ متروك كردن عادات سخيف جاهلي. سپس؛ تبيين و ترويج فضايل و كرامات انساني و سرانجام تقويت و تثبيت فرهنگ متعالي و نوپاي اسلامي در جامعه آن روز.
زيبايي و جذابيت فراوان آموزههاي نوراني اسلام كه در گفتار، رفتار و تقرير پيامبر اعظم صلي الله عليه و آله وسلم و تربيت يافتگان مكتب حضرتش متجلي بود، دلهاي زنگار زده را چنان شستشو ميداد كه دو مرحله نخست تحول، همزمان و معطوف به يكديگر طي شد. منطق علمي و عملي برخاسته از سيره فردي، اجتماعي و حكومتي آن حضرت، چنان روشن و استوار بود كه جاهليت آن روز را كه فاقد آهنگ و جهتي الهي بود به سرعت در مسير حركت به سوي فضيلت قرار داد و چهره جامعه را رنگي توحيدي بخشيد.
از آن جا كه كردار آدمي تابعي از انديشه اوست، پيامبر رحمت با اقداماتي كه ناظر به تحول در انديشه بود، جهان بيني مخاطبان خويش را تصحيح ميكرد و مديريت كردار تحول يافته آنان را به دست ميگرفت. اين راهبرد كه فصل مشترك دعوت همه فرستادگان الهي است، در هر دوره از دعوت چه در دوران سيزده ساله مكه - كه محور فعاليت بر «تربيت فردي» و «كادر سازي» متمركز بود - و چه در دوران ده ساله مدينه - كه «جامعه سازي» و «ايجاد نظام حكومتي» وجهه همت پيامبر خدا صلي الله عليه و آله وسلم بود شكل خاص خود را داشت. اما مديريت تحول گراي نبوي همواره بر چهار اصل اساسي استوار بود:
اين نگرش از عمده عوامل تحول و مجذوب شدن ديگران به اسلام بوده و هست. به گفته جواهر نعل نهرو: «مسأله برادري و مساواتي كه مسلمانان بدان ايمان دارند و بر آن اساس زندگي ميكنند، روي افكار هندوها تأثير عميقي گذاشته است؛ به ويژه طبقات محرومي كه مناسبات اجتماعي هند، آنان را از مساوات و برخورداري از حقوق انساني محروم ساخته است.»(4)
پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم در مهمترين مواقع و حساسترين مواضع، اين اصل اساسي اسلام را اعلام و آن قدر تكرار ميكرد تا در ذهنها رخنه كند و در دلها رسوخ نمايد، وقتي مكه فتح شد، رسول مساوات اين گونه فرمود: «يا ايها الناس! الا ان ربكم واحد و ان ربكم واحد لا فضل لعربي علي عجمي و لا عجمي علي عربي و لا اسود علي احمر و لا حمر علي اسود، الا بالتقوي. الاهل بلّغت؟ قالو: نعم، قال: يبلّغ الشاهد الغائب؛ مردم! آگاه باشيد كه پروردگارتان يكي است و پدرتان [نيز] يكي است. پس بدانيد كه هيچ عربي را بر عجم و هيچ عجمي را بر عرب و هيچ سياهي را بر سفيد و هيچ سفيدي را بر سياه برتري نيست، مگر به تقوا. آيا [اين حقيقت] را ابلاغ كردم؟ پاسخ گفتند: آري. فرمود: حاضران به غايبان ابلاغ كنند.»
تعيين تنها ملاك برتري (تقوا) پس از آنكه حضرت بر رسوم غلط رايج خط باطل ميكشد، شاهدي بر اين مدعاست كه آن بزرگوار هر دو مرحله «متروك كردن سنتهاي باطل» و «تبيين و ترويج انديشه ناب اسلامي» را توأمان با يكديگر پيگيري مينمود.
دستور قرآني «انما المومنون اخوة، فاصلحوا بين اخويكم؛(5) در حقيقت مؤمنان برادر يكديگرند، پس ميان برادرانتان اصلاح كنيد.» هم اصل جامعهساز اخوت را بيان فرمود و تخاصمات بيهوده را باطل كرد و هم به اصلاح روابط بر اساس آموزههاي حيات بخش دين فرمان داد.
رسول خدا براي تحقق عيني اين اصل تحول زا، دو بار ميان مسلمانان پيمان برادري بست؛ بار نخست، پيش از هجرت كه قلوب مهاجران را براي حركت بزرگ و سرنوشت ساز پيش رو، متحول و مستحكم سازد تا از اين رهگذر مديريت بر آنان در نيل به تكليف الهي آسان شود و ديگر بار، چندي پس از ورود به مدينه و هنگام پيريزي حكومت اسلامي در مدينه.
پيامبر اكرم به سبب رحمت و فيض الهي به چنان محبت و ملايمتي در مديريت خود دست يافته بود كه به سبب آن شگفت آسا موانع اداره جامعهاي غوطهور در تشتّتها و پراكندگيها رفع و مقدمات رشد و كمال آن فراهم ميگشت.
يكصد و بيست و هشتمين آيه از سوره توبه اين گونه از كارگشايي محبت و رحمت پيامبر اكرم پرده بر ميدارد: «لقد جاء كم رسول من انفسكم، عزيزٌ عليه ما عنتّم حريص عليكم بالمؤمنين رؤوف رحيم؛ هر آينه پيامبري از خود شما به سوي تان آمد كه رنجهاي شما بر او سخت است و بر هدايت شما اصرار دارد و نسبت به مؤمنان، رؤوف و مهربان است.»(7)
كلام الهي انتساب پيامبر به مسلمانان را نه با تعبير «منكم» كه با لفظ «من انفسكم» بيان فرموده است. چرا كه اين ارتباط به قدري شديد است كه گويي پارهاي از جان امت است كه در قامت پيامبر ظهور كرده است. او آن چنان دردهاي آنان را ميشناسد و با مشكلات ايشان شريك است كه هيچ گاه انتظار نميرود جز از سر دلسوزي و شفقت سخني بگويد. چرا كه او از محنت مردم به شدت رنج ميبرد، رستگاري ايشان را جست و جو ميكند و سرانجام آنكه با مؤمنان از سر رأفت و رحمت رفتار ميكند. حرارت شعله محبت رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم غل و زنجيرهاي دست و پاي امت را گشود و آزادگاني ره يافته، پا به عرصه كمال جويي نهادند.
استاد شهيد آيت ا... مطهري در تشبيهي زيبا ميفرمايد: «تأثير نيروي عقل در اصلاح مفاسد اخلاقي، مانند كار كسي است كه بخواهد ذرات آهن را از خاك با دست جدا كند... اگر يك آهن رباي قوي در دست داشته باشد ممكن است با يك گردش همه آنها را جدا كند. نيروي ارادت و محبت، مانند آهن ربا صفات رذيله را جمع ميكند و دور ميريزد.»(8) ايشان درباره آثار عميق رحمت و محبت رسول خدا بر ياران ميفرايد: «از جمله حقايق تاريخي اسلام كه موجب اعجاب هر بيننده و محقق انسان شناس و جامعه شناس است، انقلابي است كه اسلام در عرب جاهلي به وجود آورد... غالب ياران رسول خدا به آن حضرت سخت عشق ميورزيدند و با حركت عشق بود كه اين همه راه را در زماني كوتاه پيمودند و در اندك مدتي جامعه خويش را دگرگون ساختند.»(9)
لطف پيامبر مهرباني تنها شامل ياران و نزديكان خود و جماعت اهل ايمان نبود. آن گاه كه اهل شرك را بيدار و تنبّهي حاصل ميشد، آن حضرت از عنصر محبت و رحمت، بيشترين استفاده را ميفرمود و تحول انفسي آنان را در مسير تحول آفاقي، مديريت ميكرد.
ابن عباس ميگويد: «چون آيه «و شاورهم في الامر» نازل شد، رسول خدا فرمود: «اما ان الله و رسوله لغنيان عنها و لكن جعلها الله رحمةً لامتي: بدانيد كه خدا و رسولش از مشورت بينيازند، اما خداوند آن را رحمتي براي امت من قرار داده است.»(11)
اصل رحمت و محبت آن چنان گسترده و فراگير است كه مدير جامه اسلامي به عنوان اداره كننده تحولات اجتماع در راستاي نيل به چشم اندازي كه اسلام براي كمال انسان ترسيم فرموده است ميكوشد تا دلها و قلبها را با استفاده از افكار و انديشه مردمان فتح كند؛ اين حاصل نميشود جز با بهرهمندي از اصل شورا؛ چه آنكه اجراي صحيح اين اصل، پيوند ميان زمامداران و توده مردم را عميق و پايدار ميسازد و زمينه را براي عملي ساختن تحولات مورد نظر دين فراهم ميآورد.
پيامبر عظيم الشأن اسلام قدر اين عنصر وحدت بخش و تحول آفرين را ميشناختند چنان چه از حضرت امام رضا عليه السلام وارد شده است: «انّ رسول الله كان يستشير اصحابه ثم يغرم علي ما يريد؛ رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم با اصحاب خود مشورت ميكرد،سپس بر آن چه ميخواست تصميم ميگرفت.»(12)
نمونههاي برجسته توجه پيامبر به اين اصل را ميتوان در مشورت پيامبر خدا با ياران درباره غزوه بدر، تعيين موضع نبرد و اسيران جنگ و نيز در غزوه احد و در خصوص نحوه مقابله با لشكر قريش ملاحظه كرد.
از آن چه گذشت روشن شد كه مرحله نخست و دوم مديريت پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم بر تحولات با استفاده از چهار اصل كليدي ياد شده و همزمان با يكديگر اجرا شد. بزرگ مدير ژرفترين تحول تاريخ اما چون هر تحول آفرين ديگري نسبت به ارتداد امت و بازگشت معيارهاي جاهلي و سر بر آوردن دوباره ريشههاي غير انساني سخت بيمناك بود. هراس پيامبر اعظم صلي الله عليه و آله و سلم از آن رو بود كه حضرتش برخي ارمغانهاي گران سنگ اسلام را تثبيت نشده ميديد و در لابلاي حوادث سالهاي پس از هجرت با تعابير مختلف بيم ميداد.
نمونه اين هشدار را در سالهاي آخر عمر شريف آن حضرت بيشتر و رعد آساتر ميتوان ديد كه خطبه حجة الوداع يكي از دهها انذار پيامبر خداست.
هر چند سنت الهي آن بود كه با پيشبيني ساز و كار امامت در پس نبوت، مرحله تقويت و تثبيت بنيانهاي اسلامي جامعه اجرا و به سرانجام رسد اما خباثت و اغواگري منافقان و چيرگي هواهاي نفساني و ددمنشي دشمنان بر نگرانيهاي پيامبر جامه عمل پوشانيد و امت روي برتافته از پيشوايي امام، يله و رها قدم در كوره راه سرگشتگي نهاد و از پيشبيني بزرگ مصلح بشريت درباره قرار گرفتن حضرتش در ميان دو جاهليت پرده برداشت.
هر چند همهجاي زمين چون ايران، روم، چين، مصر و هند به لجنزاري از گمراهي و گمگشتگي ميمانست، اما روزگار در جزيره العرب، تلختر و ناگوارتر بود. مردمان آن سامان، چنان در مثلث شوم ناامني، تعصبات كور و بيعفتي جاهليت گرفتار آمده بودند كه حاصلي جز «فتنه و آشوب» نصيبشان نميشد.(1)
ترسيم آن روزگار را تنها ميتوان در كلام امير بيان عليه السلام به نظاره نشست كه «ارسله علي حين فترةٍ من الرسل و طول حجعة من الامم، و اعتزامٍ من الفتن، و انتشار من الامور، و تلظّ من الحروب، و الدنيا كاسفة النور، ظاهرة الغرور، علي حين اصفرار من ورقها و اياس من ثمرها و اغوار من مائها، قد درست منار الهدي و ظهرت اعلام الرّدي؛ هنگاني خداوند مقام رسالت را بر عهده او [پيامبر] نهاد كه مدتهاي طولاني از بعثت پيامبران پيشين گذشته بود، ملتها در خواب عميقي فرو رفته بودند، فتنه و فساد جهان را فرا گرفته بود. تباهيها در ميان مردم گسترش يافته و آتش جنگ زبانه ميكشيد، دنيا تاريك و پر از نيرنگ و فريب گشته بود، برگهاي درخت زندگي به زردي گراييده و از ثمره زندگي خبري نبود، آب حيات انساني در زمين فرو رفته، منارهاي هدايت فرسوده و كهنه شده و پرچمهاي هلاكت و تيره بختي آشكار گشته بود.»(2)
جهان تاريك جاهليت، لحظهها را براي طلوع خورشيد هدايت، ميشمرد تا آنكه در واپسين نفَسهاي انسان، تقدير الهي بر آن تعلق گرفت كه آخرين و كاملترين آيين رهايي بخش در ظلمانيترين نقطه زمين قدم به عرصه وجود نهد.
اسلام آمد و مخاطب خويش را جامعهاي قرار داد كه ساختههاي دستان خويش را در مقام پروردگار، خرافه را در جايگاه علم و جهل را بر مسند آگاهي نشانده بود و پيامبر خاتم، اين مأموريت را داشت تا زنجيرهاي خرافه و خدايان دروغين و جهل و فقر را از پاي آدميان باز كند و نابسامانيهاي مادي و معنوي ايشان را سامان بخشد؛ پريشاني مالي كه بيشتر معطوف به خشونت اقليم و سبك زندگي و زورمداري زرسالاران بود و سرگشتگي معنوي كه ريشه در فقدان «هدف والا» و مرگ تفكر، اختيار و ابتكار داشت.
مطالعه سيره مديريتي پيامبر اعظم صلي الله عليه و آله وسلم رهنمون اين نكته كليدي است كه آن حضرت سه مرحله اساسي را در ايجاد تحول در اوضاع ناگوار امت و مديريت آن در نظر داشتهاند. نخست؛ متروك كردن عادات سخيف جاهلي. سپس؛ تبيين و ترويج فضايل و كرامات انساني و سرانجام تقويت و تثبيت فرهنگ متعالي و نوپاي اسلامي در جامعه آن روز.
زيبايي و جذابيت فراوان آموزههاي نوراني اسلام كه در گفتار، رفتار و تقرير پيامبر اعظم صلي الله عليه و آله وسلم و تربيت يافتگان مكتب حضرتش متجلي بود، دلهاي زنگار زده را چنان شستشو ميداد كه دو مرحله نخست تحول، همزمان و معطوف به يكديگر طي شد. منطق علمي و عملي برخاسته از سيره فردي، اجتماعي و حكومتي آن حضرت، چنان روشن و استوار بود كه جاهليت آن روز را كه فاقد آهنگ و جهتي الهي بود به سرعت در مسير حركت به سوي فضيلت قرار داد و چهره جامعه را رنگي توحيدي بخشيد.
از آن جا كه كردار آدمي تابعي از انديشه اوست، پيامبر رحمت با اقداماتي كه ناظر به تحول در انديشه بود، جهان بيني مخاطبان خويش را تصحيح ميكرد و مديريت كردار تحول يافته آنان را به دست ميگرفت. اين راهبرد كه فصل مشترك دعوت همه فرستادگان الهي است، در هر دوره از دعوت چه در دوران سيزده ساله مكه - كه محور فعاليت بر «تربيت فردي» و «كادر سازي» متمركز بود - و چه در دوران ده ساله مدينه - كه «جامعه سازي» و «ايجاد نظام حكومتي» وجهه همت پيامبر خدا صلي الله عليه و آله وسلم بود شكل خاص خود را داشت. اما مديريت تحول گراي نبوي همواره بر چهار اصل اساسي استوار بود:
1-اصل مساوات
اين نگرش از عمده عوامل تحول و مجذوب شدن ديگران به اسلام بوده و هست. به گفته جواهر نعل نهرو: «مسأله برادري و مساواتي كه مسلمانان بدان ايمان دارند و بر آن اساس زندگي ميكنند، روي افكار هندوها تأثير عميقي گذاشته است؛ به ويژه طبقات محرومي كه مناسبات اجتماعي هند، آنان را از مساوات و برخورداري از حقوق انساني محروم ساخته است.»(4)
پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم در مهمترين مواقع و حساسترين مواضع، اين اصل اساسي اسلام را اعلام و آن قدر تكرار ميكرد تا در ذهنها رخنه كند و در دلها رسوخ نمايد، وقتي مكه فتح شد، رسول مساوات اين گونه فرمود: «يا ايها الناس! الا ان ربكم واحد و ان ربكم واحد لا فضل لعربي علي عجمي و لا عجمي علي عربي و لا اسود علي احمر و لا حمر علي اسود، الا بالتقوي. الاهل بلّغت؟ قالو: نعم، قال: يبلّغ الشاهد الغائب؛ مردم! آگاه باشيد كه پروردگارتان يكي است و پدرتان [نيز] يكي است. پس بدانيد كه هيچ عربي را بر عجم و هيچ عجمي را بر عرب و هيچ سياهي را بر سفيد و هيچ سفيدي را بر سياه برتري نيست، مگر به تقوا. آيا [اين حقيقت] را ابلاغ كردم؟ پاسخ گفتند: آري. فرمود: حاضران به غايبان ابلاغ كنند.»
تعيين تنها ملاك برتري (تقوا) پس از آنكه حضرت بر رسوم غلط رايج خط باطل ميكشد، شاهدي بر اين مدعاست كه آن بزرگوار هر دو مرحله «متروك كردن سنتهاي باطل» و «تبيين و ترويج انديشه ناب اسلامي» را توأمان با يكديگر پيگيري مينمود.
2-اصل برادري
دستور قرآني «انما المومنون اخوة، فاصلحوا بين اخويكم؛(5) در حقيقت مؤمنان برادر يكديگرند، پس ميان برادرانتان اصلاح كنيد.» هم اصل جامعهساز اخوت را بيان فرمود و تخاصمات بيهوده را باطل كرد و هم به اصلاح روابط بر اساس آموزههاي حيات بخش دين فرمان داد.
رسول خدا براي تحقق عيني اين اصل تحول زا، دو بار ميان مسلمانان پيمان برادري بست؛ بار نخست، پيش از هجرت كه قلوب مهاجران را براي حركت بزرگ و سرنوشت ساز پيش رو، متحول و مستحكم سازد تا از اين رهگذر مديريت بر آنان در نيل به تكليف الهي آسان شود و ديگر بار، چندي پس از ورود به مدينه و هنگام پيريزي حكومت اسلامي در مدينه.
3-اصل رحمت و محبّت
پيامبر اكرم به سبب رحمت و فيض الهي به چنان محبت و ملايمتي در مديريت خود دست يافته بود كه به سبب آن شگفت آسا موانع اداره جامعهاي غوطهور در تشتّتها و پراكندگيها رفع و مقدمات رشد و كمال آن فراهم ميگشت.
يكصد و بيست و هشتمين آيه از سوره توبه اين گونه از كارگشايي محبت و رحمت پيامبر اكرم پرده بر ميدارد: «لقد جاء كم رسول من انفسكم، عزيزٌ عليه ما عنتّم حريص عليكم بالمؤمنين رؤوف رحيم؛ هر آينه پيامبري از خود شما به سوي تان آمد كه رنجهاي شما بر او سخت است و بر هدايت شما اصرار دارد و نسبت به مؤمنان، رؤوف و مهربان است.»(7)
كلام الهي انتساب پيامبر به مسلمانان را نه با تعبير «منكم» كه با لفظ «من انفسكم» بيان فرموده است. چرا كه اين ارتباط به قدري شديد است كه گويي پارهاي از جان امت است كه در قامت پيامبر ظهور كرده است. او آن چنان دردهاي آنان را ميشناسد و با مشكلات ايشان شريك است كه هيچ گاه انتظار نميرود جز از سر دلسوزي و شفقت سخني بگويد. چرا كه او از محنت مردم به شدت رنج ميبرد، رستگاري ايشان را جست و جو ميكند و سرانجام آنكه با مؤمنان از سر رأفت و رحمت رفتار ميكند. حرارت شعله محبت رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم غل و زنجيرهاي دست و پاي امت را گشود و آزادگاني ره يافته، پا به عرصه كمال جويي نهادند.
استاد شهيد آيت ا... مطهري در تشبيهي زيبا ميفرمايد: «تأثير نيروي عقل در اصلاح مفاسد اخلاقي، مانند كار كسي است كه بخواهد ذرات آهن را از خاك با دست جدا كند... اگر يك آهن رباي قوي در دست داشته باشد ممكن است با يك گردش همه آنها را جدا كند. نيروي ارادت و محبت، مانند آهن ربا صفات رذيله را جمع ميكند و دور ميريزد.»(8) ايشان درباره آثار عميق رحمت و محبت رسول خدا بر ياران ميفرايد: «از جمله حقايق تاريخي اسلام كه موجب اعجاب هر بيننده و محقق انسان شناس و جامعه شناس است، انقلابي است كه اسلام در عرب جاهلي به وجود آورد... غالب ياران رسول خدا به آن حضرت سخت عشق ميورزيدند و با حركت عشق بود كه اين همه راه را در زماني كوتاه پيمودند و در اندك مدتي جامعه خويش را دگرگون ساختند.»(9)
لطف پيامبر مهرباني تنها شامل ياران و نزديكان خود و جماعت اهل ايمان نبود. آن گاه كه اهل شرك را بيدار و تنبّهي حاصل ميشد، آن حضرت از عنصر محبت و رحمت، بيشترين استفاده را ميفرمود و تحول انفسي آنان را در مسير تحول آفاقي، مديريت ميكرد.
4-اصل شورا
ابن عباس ميگويد: «چون آيه «و شاورهم في الامر» نازل شد، رسول خدا فرمود: «اما ان الله و رسوله لغنيان عنها و لكن جعلها الله رحمةً لامتي: بدانيد كه خدا و رسولش از مشورت بينيازند، اما خداوند آن را رحمتي براي امت من قرار داده است.»(11)
اصل رحمت و محبت آن چنان گسترده و فراگير است كه مدير جامه اسلامي به عنوان اداره كننده تحولات اجتماع در راستاي نيل به چشم اندازي كه اسلام براي كمال انسان ترسيم فرموده است ميكوشد تا دلها و قلبها را با استفاده از افكار و انديشه مردمان فتح كند؛ اين حاصل نميشود جز با بهرهمندي از اصل شورا؛ چه آنكه اجراي صحيح اين اصل، پيوند ميان زمامداران و توده مردم را عميق و پايدار ميسازد و زمينه را براي عملي ساختن تحولات مورد نظر دين فراهم ميآورد.
پيامبر عظيم الشأن اسلام قدر اين عنصر وحدت بخش و تحول آفرين را ميشناختند چنان چه از حضرت امام رضا عليه السلام وارد شده است: «انّ رسول الله كان يستشير اصحابه ثم يغرم علي ما يريد؛ رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم با اصحاب خود مشورت ميكرد،سپس بر آن چه ميخواست تصميم ميگرفت.»(12)
نمونههاي برجسته توجه پيامبر به اين اصل را ميتوان در مشورت پيامبر خدا با ياران درباره غزوه بدر، تعيين موضع نبرد و اسيران جنگ و نيز در غزوه احد و در خصوص نحوه مقابله با لشكر قريش ملاحظه كرد.
از آن چه گذشت روشن شد كه مرحله نخست و دوم مديريت پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم بر تحولات با استفاده از چهار اصل كليدي ياد شده و همزمان با يكديگر اجرا شد. بزرگ مدير ژرفترين تحول تاريخ اما چون هر تحول آفرين ديگري نسبت به ارتداد امت و بازگشت معيارهاي جاهلي و سر بر آوردن دوباره ريشههاي غير انساني سخت بيمناك بود. هراس پيامبر اعظم صلي الله عليه و آله و سلم از آن رو بود كه حضرتش برخي ارمغانهاي گران سنگ اسلام را تثبيت نشده ميديد و در لابلاي حوادث سالهاي پس از هجرت با تعابير مختلف بيم ميداد.
نمونه اين هشدار را در سالهاي آخر عمر شريف آن حضرت بيشتر و رعد آساتر ميتوان ديد كه خطبه حجة الوداع يكي از دهها انذار پيامبر خداست.
هر چند سنت الهي آن بود كه با پيشبيني ساز و كار امامت در پس نبوت، مرحله تقويت و تثبيت بنيانهاي اسلامي جامعه اجرا و به سرانجام رسد اما خباثت و اغواگري منافقان و چيرگي هواهاي نفساني و ددمنشي دشمنان بر نگرانيهاي پيامبر جامه عمل پوشانيد و امت روي برتافته از پيشوايي امام، يله و رها قدم در كوره راه سرگشتگي نهاد و از پيشبيني بزرگ مصلح بشريت درباره قرار گرفتن حضرتش در ميان دو جاهليت پرده برداشت.
پي نوشتها:
1. نهج البلاغه، خطبه 89 اشاره به فرمايش امام علي عليه السلام : «ثمرها الفتنة و طعامها الجيفة و شعارها الخوف و اثارها السيف: ميوه درخت(جاهليت)، فتنه و آشوب بود، غذاي مردم آن مردار گنديده بود، لباس زيرينشان ترس، لباس رويينشان شمشير بود.»
2. نهج البلاغه، خطبه 89.
3. امالي الصدق، ص 362.
4. باقر شريف القرشي، النظام السياسي في الاسلام، ص 202.
5. قرآن كريم، سوره حجرات، 10.
6. قرآن كريم، سوره آل عمران، 159.
7. قرآن كريم، سوره آل عمران، 128.
8. جاذبه و دافعه علي عليه السلام، صص 90 - 98.
9. جاذبه و دافعه علي عليه السلام، صص 17 - 27.
10. قرآن كريم، سوره آل عمران، 159.
11. الدر المنثور، ج 2، ص 90؛ محمد بن يوسف الصالحي الشامي.
12. وسايل الشيعة، ج 8، ص 428.