مفهوم و ابعاد جهاني شدن به نظر فوکوياما
نويسنده:دکتر حسين سليمي
فوکوياما درباره جهاني شدن دو بنياد اصلي را در نظر دارد:
اول پيروزي و پذيرش جهاني مدل ليبرال دموکراسي به عنوان مدل نهايي حکومت گرايي و تنظيم مناسبات اجتماعي و دوم پايان منازعات و تضادهاي تاريخي ايدئولوژيک که در جريان تاريخ بشري سرنوشت ساز بوده اند. بر مبناي اين دو پايه اصلي مي توان نظريه به ديدگاههاي جزئي ترفوکوياما درباره جهاني شدن افکند. وي در مصاحبه اي با مؤسسه مريل لينچ (1)که در سايت اينترنتي اين مؤسسه درج شده است، به روشني درباره مفهوم جهاني شدن سخن مي گويد. وي در اين گفتگو برداشت رايج از جهاني شدن را نمي پذيرد و مهم ترين بعد آن را «همگرايي انديشه ها و ايدئولوژي اقتصادي و سياسي» مي داند. او در پاسخ به اين سؤال که جهاني شدن در چه حد و چه وسعتي امکان تحقق دارد مي گويد :
من فکر مي کنم از جنبه هاي بسياري، جهاني شدن هنوز سطحي و کم عمق(2) است گر چه امروزه خلاف اين امر رايج است؛ اما حقيقت اين است که اقتصاد جهاني هنوز بسيار محدود است. به نظر مي رسد که تنها شاخه واقعي جهاني شدن محدود به بازار جهاني سرمايه است و بيشتر نهادهاي ديگر اقتصادي هنوز محلي باقي مانده اند. مثلا تجارت هنوز بيشتر منطقه اي انجام مي شود. هنوز آسياييها بيشتر با آسياييها و امريکاي لاتينيها با امريکاي لاتينيها تجارت مي کنند. حتي در مناطق بيشتر توسعه يافته نيز چنين است و 60 درصد تجارت اروپاييها در درون اروپا صورت مي گيرد... . هنوز بسياري از شرکتها ملي هستند و بازارهاي مصرف حتي کاملا ملي و در اختيار دولتهاي ملي است (Fukuyama, 1999c, p.1).
بنابراين فوکوياما جهاني شدن اقتصاد را در مراحل اوليه مي داند و آن را به بازار جهاني سرمايه محدود مي سازد. البته وي معتقد است که همين مراحل پيشرفت اوليه جهاني شدن به رغم دشواريها و مشکلاتي که مي آفريند مي تواند براي بسياري از کشورهاي فقير زمينه هايي را فراهم کند که از چنگال فقر بيرون آيند. هر چند جهاني شدن متضمن نابرابريهاي فراوان و غم انگيزي در دنياي امروز است، اما مي تواند امکان کاستن از آن را فراهم کند. او در اين باره مي گويد:
البته فرايند جهاني شدن، برخي انواع نابرابريها را نيز پديد مي آورد، اما در کل فکر مي کنم که جهاني شدن به کشورها کمک مي کند تا با مشارکت و حضور در اقتصاد جهاني از چنبره فقر به درآيند و به فناوريهاي نو، بازارها و نهادهايي که خود در ايجاد آنها ناتوان بوده اند، دسترسي يابند. يکي از چالشهاي جهاني شدن، اين است که همه کشورها از نظر مالي به هم وابسته مي شوند و اگر مسئله اي در ايالات متحده رخ دهد، پيامدهاي آن در همه کشورها رخ مي نمايد. اما من فکر مي کنم که همه اين دشواريها را مي توان در يک دنياي جهاني شده حل کرد و نيز فکر مي کنم جهاني شدن عامل مهمي است، زيرا اين فرصت را به مردم غير غربي مي دهد که ضمن غربي نشدن، مدرن شوند و به آزاديهايي دست يابند که مدرنيته در خود دارد... در جهان امروز براي يک کشور کوچک عملا غير ممکن است بدون حضور در فرايند جهاني شدن به مدرنيته برسد( جهانبگلو، 1382، ص 37).
فوکوياما با ترکيب مفهوم جهاني شدن اقتصاد و فراگيري مدرنيته مي کوشد تا مدرنيزاسيون اقتصادي و به دنبال آن آزادي سياسي را نيز بخشي از فرايند جهاني شدن و يکي از نتايج آن ذکر کند هر چند هنور براي ملاحظه نتايج آن بسيار زود است وجهان شمولي مدرنيزاسيون اقتصادي و شکل گيري نهادهاي جهاني اقتصادي نيز هنوز در مراحل اوليه قرار دارند و نمي توان از جهاني شدن کامل و عميق اقتصادي سخن گفت .
اما ابعاد اصلي جهاني شدن به نظر او بعد فرهنگي و سياسي است . هر دو اين ابعاد با مفهوم عام مدرنيته قابل توضيح است . مدرنيته در حال جهاني شدن است و الزامات و نتايج مشخص در حوزه فرهنگ و سياست دارد . در حوزه فرهنگ به نظر فوکوياما دو اتفاق هم زمان در حال رخ دادن است : يکي همگن شدن (1 )فرهنگها که به لحاظ تأثيراتشان از مدرنيته است و ديگري تثبيت وتقويت هويتهاي فرهنگي مجزا و خاص . به نظر او : «همگن شدن و جا افتادن هويتهاي متفاوت فرهنگي هم زمان به وقوع خواهد پيوست »(Fukuyama, 2001, p. 1) .
با گسترش فعاليتها ي شرکتهاي جهاني مؤثر در حوزه فرهنگ بسياري از خصوصيات ،سلايق و گرايشهاي فرهنگي به هم نزديک مي شود . به طوري که رسانه هاي جهاني و توليد کنندگاني مثل مک دونالد و کوکاکولا در پيدايش
ويژگيهاي مشترک بين فرهنگهاي مختلف مؤثرند . اما اين امر هرگز به معني يکسان شدن و همگون شدن فرهنگهاو هويتهاي فرهنگي با يکديگر نيست . زيرا عوامل عميق ريشه داري مانند مذهب ، زبان و نژاد در شکل دادن به فرهنگهاو هويتهاي فرهنگي مؤثرند که نيروهاي جهاني نه تنها آنها را از بين نمي برد ، بلکه امکان بازسازي دوباره را به آنها مي دهد . بنابراين ضمن آنکه نوعي همگني بين فرهنگهاي مختلف بروز مي کند اما هويتهاي متفاوت آنها همچنان پابر جا مي ماند (fukuyama,2001,p.2). اما آنچه به عنوان گوهر بنيادين ياشي از اين همگني بروز کرده و خود را در قالب سياست نشان مي دهد جهاني شدن الگوي دموکراسي و حقوق بشر است . نه اينکه در تمام جهان امروز ، دموکراسي و حقوق بشر اشاعه يافته و حاکم شده ، بلکه ارزشهاي ذاتي آن به عنوان ارزشهايي که پذيرش جهاني يافته اند ، جهاني شده اند . فوکو ياما در اين باره مي گويد:
فکر مي کنم چندين و چند صفت مشترک براي فرايندهاي جهاني وجود دارد . يکي مي تواند جهاني بودن حقوق بنيادي انسانها باشد که به عنوان افراد و نه اعضاي خانواده و يا قبيله و يا جامعه بر مي گردد . چيزهايي چون طبيعت جهاني و حقوق جهاني وجود دارد، منظور من اين است که ما داراي صفات دومين هستيم . حال آنکه داراي يک گوهر انساني نخستين نيز هستيم که الهامات و اميال مشابه و يکساني را در ما ايجاد مي کند . من به نهادهايي مي انديشم که براي حفظ آن مجموعه ي حقوقي طراحي شده اند که ضروري و حياتي مي شوند . به عنوان يک واقعيت مي توانيم بگوييم که دموکراسي يک ارزش جهاني و يک نهاد جهاني است . برخي نهادهاي اقتصادي نيز جهاني اند ، زيرا براي ايجاد ثروت ( مانند سرمايه داري مدرن ) ضروري اند (جهانبگلو ، 1382،ص39).
البته از ديدگاه او مدلهاي دموکراسي بسيار متفاوت است و مثلا دموکراسي در امريکا بيشتر بر فرد گرايي و در اروپا بر جمع گرايي و در ژاپن بر سنت گرايي مبتني است که تفاوتهاي فراواني بين آنها ديده مي شود . ولي مدرنيته و دستيابي به حقوق بنيادي انسانها يعني آزادي و برابري که در انقلابهاي امريکا وفرانسه تبلور يافت ، در تمامي آنها مشترک است . بنابر اين مدلهاي دموکراسي که در سرزمينها ي مختلف شکل مي گيرند به رغم همه اختلافاتشان جوهر و روح مشترک مدرن دارند . البته ممکن است در برخي از سرزمينهاموانع سنتي حدي در مقابل مدرنيته و دموکراسي وجود داشته باشد ،اما هيچ سنتي و هيچ مذهبي به خودي خود و في نفسه مانع و متناقض دموکراسي و مدرنيته نيست ، مگر آنکه مانند طالبان ان را دستاويز ممنوعيت تلويزيون و نابودي زندگي مدرن قرار دهد ( جهانبگو ، 1382 ،ص 41-42 ) . در اين صورت نيز چنين سنت و مذهبي امکان ظهور و بروز و پايداري نخواهد داشت . فراگيري نهادها و عقلانيت مدرن فرايندي است ناگزير که در نهايت در غالب ليبرال دموکراسي مقبوليت جهاني يافته است . بنابراين به رغم وجود سنتهاي متفاوتي که از ماهيت جوامع گوناگون بو مي خيزد و موجب مي شود تا دموکراسي اشکال مختلف و چهره هاي متعددي يابد ، هيچ يک از اين سنتها در مقابل جوهر ليبرال دموکراسي و حقوق بشر نيستند و اگر بخواهند در مقابل آن قرار گيرند امکان ادامه حيات نخواهند داشت.
درنتيجه ، فرهنگ مبتني بر حقوق بش ومدل سياسي ليبرال دموکراسي جنبه جهاني مي يابد و هم زمان و در کنا ر آن هويتهاي فرهنگي و سياسي ملي و محلي باقي مي ماند و مضمحل نمي شود . مدرنيته و نتايج فرهنگي -سياسي آن فراگير و جهان شمول مي شود ، اما اين جهاني شدن مستلزم نابودي فرهنگها ، سنتها ، ملتها و مذاهب و يکسان شدن جوامع گوناگون نيست .
(Fukuyama , 1992 , pp . 180- 200).
با به وقوع پيوستن حوادث يازدهم سپتامبر بسياري از مخالفان انديشه فوکوياما از به بن بست رسيدن نظريه او سخن گفته اند ؛ کساني چون جرج ويل گفته اند که تاريخ از تعطيلات بازگشته است يا فريدز کريا اعلام کرد که پايان تاريخ به پايان رسيده است . اما فوکوياما اين عبارات و تعابير را نمي پذيرد . او مقاله خود را در وال استريت ژورنال در بخش عقايد با اين عنوان مطرح مي کند : « تاريخ هنوز به راه ما مي رود » . وي حدود يک ماه پس از واقعه يازدهم سپتامبر با درج اين مقاله بيان مي کند که اين فاجعه بزرگ به ما نشان داد که هنوز انسانها و نگرشها و افرادي هستند که مي توانند با يک توجيه ايدئولوژيک هزاران انسان را بکشند و وجود آنان چالشي بزرگ براي انسانيت است . اما آنان هيچ ايدئولوژي و عقلانيت جديدي که بتواند راه جديدي را پيش پاي بشر بگشايد مطرح نمي کنند . درست است پديدآورندگان اين فاجعه مسلمانان بوده و خود را پيرو يک ايدئولوژي سياسي اسلامي معرفي مي کنند ، اما در ميان مسلمانان ، اقليت بسيار کوچکي هستند و حرف آنان حتي در بين مسلمانان جهان خريدار چنداني ندارد ؛ بنابراين اقدام آنان را نمي توان جنگ يا برخورد تمدنها ناميد . فوکوياما با نقد نگرش هانتينگتون چنين بحرانهايي را نشانه برخورد ذاتي ميان تمدنها نمي داند . به همين دليل در ميان تمامي تمدنها و فرهنگهاي جهان موضع گيري مشترک و هماهنگي در مقابل اين فاجعه به وجود آمد . يازده سپتامبر تنها نشانه وجود و ادامه بقاي انسانها و گروههاي ناسازگاري است که امکان استفاده از فناوري مدرن و ويرانگريهاي گسترده را دارند . به نظر او اين هم بخشي از جهاني است که در آن زندگي مي کنيم ، ولي اين به معني وجود و گسترش يک ايدئولوژي جديد تاريخ ساز نيست که بتواند تاريخ را به عنوان صحنه نبرد مدلهاي گوناگون و متعارض عقلانيت و ايدئولوژيهاي فراگير زنده کند (Fukuyama , 2001 ) .
نتيجه عملي پيروزي ليبرال دموکراسي رخت بربستن توتاليتاريسم و ايدئولوژيهاي تماميت گراي توجيه کننده استبداد و بندگي انسانهاست . آنچه ديگر باز نخواهد گشت توتاليتاريسم و ايدئولوژيهاي تماميت گراست که پس از يازده سپتامبر نشان داده شد که اگر نشانه اي از آن هم ديده شود ، جهانيان در مقابل آن خواهند ايستاد .
اما با تحقيق جديدي که فوکوياما درباره تأثيرات نوآوريهاي موجود در فناوريهاي زيستي و پزشکي بر انسان و جامعه انساني انجام داده است تا حدودي نظريات خود را تکميل کرده و معتقد شده که ممکن است دانش جديد بشري مفهوم جديدي از انسان يا به عبارت بهتر « فرا انسان » پديد آورد و تاريخ با معنا و شيوه متفاوتي آغاز شود . البته او نظريه پايان تاريخ خود را همچنان معتبر مي داند ، اما تحولات جديدي را در سياست و جامعه انساني در راه مي داند . وي در مقدمه کتاب بسيار مشهورش با عنوان آينده پسا انساني ما (1)مي نويسد :
من در خلال انديشه درباره نقدهاي نوشته شده بر مقاله « پايان تاريخ » خود به اين نتيجه رسيدم که تنها برهاني را که نمي توان رد کرد ، برهاني است که مي گويد بدون پايان يافتن کار دانش طبيعي ، پاياني براي تاريخ وجود نخواهد داشت . آن طور که در کتاب خود به نام پايان تاريخ و آخرين اسنان شرح دادم ، يکي از نيروهاي بيکران تاريخ ، دانش طبيعي و فناوريهاي برخاسته از آن است . بسياري از نوآوريهاي صنعتي اواخر قرن بيستم ، مانند انقلاب اطلاعات و ارتباطات ، توانايي فراواني را در تحقق نظام دموکراسي نشان داده اند ( Fukuyama, 2002, p. xii) .
او توضيح مي دهد که چگونه برداشتش از سياست با دانش زيست شناسي جديد و مهندسي ژنتيک دچار دگرگوني اساسي شده و به عبارت بهتر ضربه پذيرفته است . بر اين اساس مي نويسد :
آن چنان که ناقدان تيزبين کتاب پايان تاريخ تذکر داده بودند ، پايان تاريخي بدون پايان يافتن کار دانش طبيعي و فناوريهاي ناشي از آن وجود نخواهد داشت . ما نه تنها به دوره پايان حاکميت دانش طبيعي و فناوري وابسته به آن نرسيده ايم ، بلکه به نظر مي رسد در مرحله اي بسيار مهم از پيشرفت صنعتي در کل تاريخ باشيم . فناوري زيستي و درک کنوني بيشتر ما از ساختار و شيوه کار مغز انسان ، تبعات سياسي مهمي در پي دارد . اينها امکانات و برنامه هايي را براي مهندسي اجتماعي به دست مي دهد و آنچه را فناوريهاي قرن بيستمي قادر به تحقق آن نبوده است ، مجددا در اختيار آنها قرار مي دهد ( Fukuyama, 2002 , p. 15 ) .
بر اين اساس فوکوياما به تجديد نظر در ماهيت ، طبيعت و حقوق انساني پرداخته و احتمال پيدايش يک طبقه يا يک اشرافيت جديد را بررسي مي کند که مي تواند جوهر سياست را دگرگون سازد . اما تاريخ به معناي نبرد بين نظامهاي ايدئولوژي ديگر آغاز نخواهد شد .
/س
اول پيروزي و پذيرش جهاني مدل ليبرال دموکراسي به عنوان مدل نهايي حکومت گرايي و تنظيم مناسبات اجتماعي و دوم پايان منازعات و تضادهاي تاريخي ايدئولوژيک که در جريان تاريخ بشري سرنوشت ساز بوده اند. بر مبناي اين دو پايه اصلي مي توان نظريه به ديدگاههاي جزئي ترفوکوياما درباره جهاني شدن افکند. وي در مصاحبه اي با مؤسسه مريل لينچ (1)که در سايت اينترنتي اين مؤسسه درج شده است، به روشني درباره مفهوم جهاني شدن سخن مي گويد. وي در اين گفتگو برداشت رايج از جهاني شدن را نمي پذيرد و مهم ترين بعد آن را «همگرايي انديشه ها و ايدئولوژي اقتصادي و سياسي» مي داند. او در پاسخ به اين سؤال که جهاني شدن در چه حد و چه وسعتي امکان تحقق دارد مي گويد :
من فکر مي کنم از جنبه هاي بسياري، جهاني شدن هنوز سطحي و کم عمق(2) است گر چه امروزه خلاف اين امر رايج است؛ اما حقيقت اين است که اقتصاد جهاني هنوز بسيار محدود است. به نظر مي رسد که تنها شاخه واقعي جهاني شدن محدود به بازار جهاني سرمايه است و بيشتر نهادهاي ديگر اقتصادي هنوز محلي باقي مانده اند. مثلا تجارت هنوز بيشتر منطقه اي انجام مي شود. هنوز آسياييها بيشتر با آسياييها و امريکاي لاتينيها با امريکاي لاتينيها تجارت مي کنند. حتي در مناطق بيشتر توسعه يافته نيز چنين است و 60 درصد تجارت اروپاييها در درون اروپا صورت مي گيرد... . هنوز بسياري از شرکتها ملي هستند و بازارهاي مصرف حتي کاملا ملي و در اختيار دولتهاي ملي است (Fukuyama, 1999c, p.1).
بنابراين فوکوياما جهاني شدن اقتصاد را در مراحل اوليه مي داند و آن را به بازار جهاني سرمايه محدود مي سازد. البته وي معتقد است که همين مراحل پيشرفت اوليه جهاني شدن به رغم دشواريها و مشکلاتي که مي آفريند مي تواند براي بسياري از کشورهاي فقير زمينه هايي را فراهم کند که از چنگال فقر بيرون آيند. هر چند جهاني شدن متضمن نابرابريهاي فراوان و غم انگيزي در دنياي امروز است، اما مي تواند امکان کاستن از آن را فراهم کند. او در اين باره مي گويد:
البته فرايند جهاني شدن، برخي انواع نابرابريها را نيز پديد مي آورد، اما در کل فکر مي کنم که جهاني شدن به کشورها کمک مي کند تا با مشارکت و حضور در اقتصاد جهاني از چنبره فقر به درآيند و به فناوريهاي نو، بازارها و نهادهايي که خود در ايجاد آنها ناتوان بوده اند، دسترسي يابند. يکي از چالشهاي جهاني شدن، اين است که همه کشورها از نظر مالي به هم وابسته مي شوند و اگر مسئله اي در ايالات متحده رخ دهد، پيامدهاي آن در همه کشورها رخ مي نمايد. اما من فکر مي کنم که همه اين دشواريها را مي توان در يک دنياي جهاني شده حل کرد و نيز فکر مي کنم جهاني شدن عامل مهمي است، زيرا اين فرصت را به مردم غير غربي مي دهد که ضمن غربي نشدن، مدرن شوند و به آزاديهايي دست يابند که مدرنيته در خود دارد... در جهان امروز براي يک کشور کوچک عملا غير ممکن است بدون حضور در فرايند جهاني شدن به مدرنيته برسد( جهانبگلو، 1382، ص 37).
فوکوياما با ترکيب مفهوم جهاني شدن اقتصاد و فراگيري مدرنيته مي کوشد تا مدرنيزاسيون اقتصادي و به دنبال آن آزادي سياسي را نيز بخشي از فرايند جهاني شدن و يکي از نتايج آن ذکر کند هر چند هنور براي ملاحظه نتايج آن بسيار زود است وجهان شمولي مدرنيزاسيون اقتصادي و شکل گيري نهادهاي جهاني اقتصادي نيز هنوز در مراحل اوليه قرار دارند و نمي توان از جهاني شدن کامل و عميق اقتصادي سخن گفت .
اما ابعاد اصلي جهاني شدن به نظر او بعد فرهنگي و سياسي است . هر دو اين ابعاد با مفهوم عام مدرنيته قابل توضيح است . مدرنيته در حال جهاني شدن است و الزامات و نتايج مشخص در حوزه فرهنگ و سياست دارد . در حوزه فرهنگ به نظر فوکوياما دو اتفاق هم زمان در حال رخ دادن است : يکي همگن شدن (1 )فرهنگها که به لحاظ تأثيراتشان از مدرنيته است و ديگري تثبيت وتقويت هويتهاي فرهنگي مجزا و خاص . به نظر او : «همگن شدن و جا افتادن هويتهاي متفاوت فرهنگي هم زمان به وقوع خواهد پيوست »(Fukuyama, 2001, p. 1) .
با گسترش فعاليتها ي شرکتهاي جهاني مؤثر در حوزه فرهنگ بسياري از خصوصيات ،سلايق و گرايشهاي فرهنگي به هم نزديک مي شود . به طوري که رسانه هاي جهاني و توليد کنندگاني مثل مک دونالد و کوکاکولا در پيدايش
ويژگيهاي مشترک بين فرهنگهاي مختلف مؤثرند . اما اين امر هرگز به معني يکسان شدن و همگون شدن فرهنگهاو هويتهاي فرهنگي با يکديگر نيست . زيرا عوامل عميق ريشه داري مانند مذهب ، زبان و نژاد در شکل دادن به فرهنگهاو هويتهاي فرهنگي مؤثرند که نيروهاي جهاني نه تنها آنها را از بين نمي برد ، بلکه امکان بازسازي دوباره را به آنها مي دهد . بنابراين ضمن آنکه نوعي همگني بين فرهنگهاي مختلف بروز مي کند اما هويتهاي متفاوت آنها همچنان پابر جا مي ماند (fukuyama,2001,p.2). اما آنچه به عنوان گوهر بنيادين ياشي از اين همگني بروز کرده و خود را در قالب سياست نشان مي دهد جهاني شدن الگوي دموکراسي و حقوق بشر است . نه اينکه در تمام جهان امروز ، دموکراسي و حقوق بشر اشاعه يافته و حاکم شده ، بلکه ارزشهاي ذاتي آن به عنوان ارزشهايي که پذيرش جهاني يافته اند ، جهاني شده اند . فوکو ياما در اين باره مي گويد:
فکر مي کنم چندين و چند صفت مشترک براي فرايندهاي جهاني وجود دارد . يکي مي تواند جهاني بودن حقوق بنيادي انسانها باشد که به عنوان افراد و نه اعضاي خانواده و يا قبيله و يا جامعه بر مي گردد . چيزهايي چون طبيعت جهاني و حقوق جهاني وجود دارد، منظور من اين است که ما داراي صفات دومين هستيم . حال آنکه داراي يک گوهر انساني نخستين نيز هستيم که الهامات و اميال مشابه و يکساني را در ما ايجاد مي کند . من به نهادهايي مي انديشم که براي حفظ آن مجموعه ي حقوقي طراحي شده اند که ضروري و حياتي مي شوند . به عنوان يک واقعيت مي توانيم بگوييم که دموکراسي يک ارزش جهاني و يک نهاد جهاني است . برخي نهادهاي اقتصادي نيز جهاني اند ، زيرا براي ايجاد ثروت ( مانند سرمايه داري مدرن ) ضروري اند (جهانبگلو ، 1382،ص39).
البته از ديدگاه او مدلهاي دموکراسي بسيار متفاوت است و مثلا دموکراسي در امريکا بيشتر بر فرد گرايي و در اروپا بر جمع گرايي و در ژاپن بر سنت گرايي مبتني است که تفاوتهاي فراواني بين آنها ديده مي شود . ولي مدرنيته و دستيابي به حقوق بنيادي انسانها يعني آزادي و برابري که در انقلابهاي امريکا وفرانسه تبلور يافت ، در تمامي آنها مشترک است . بنابر اين مدلهاي دموکراسي که در سرزمينها ي مختلف شکل مي گيرند به رغم همه اختلافاتشان جوهر و روح مشترک مدرن دارند . البته ممکن است در برخي از سرزمينهاموانع سنتي حدي در مقابل مدرنيته و دموکراسي وجود داشته باشد ،اما هيچ سنتي و هيچ مذهبي به خودي خود و في نفسه مانع و متناقض دموکراسي و مدرنيته نيست ، مگر آنکه مانند طالبان ان را دستاويز ممنوعيت تلويزيون و نابودي زندگي مدرن قرار دهد ( جهانبگو ، 1382 ،ص 41-42 ) . در اين صورت نيز چنين سنت و مذهبي امکان ظهور و بروز و پايداري نخواهد داشت . فراگيري نهادها و عقلانيت مدرن فرايندي است ناگزير که در نهايت در غالب ليبرال دموکراسي مقبوليت جهاني يافته است . بنابراين به رغم وجود سنتهاي متفاوتي که از ماهيت جوامع گوناگون بو مي خيزد و موجب مي شود تا دموکراسي اشکال مختلف و چهره هاي متعددي يابد ، هيچ يک از اين سنتها در مقابل جوهر ليبرال دموکراسي و حقوق بشر نيستند و اگر بخواهند در مقابل آن قرار گيرند امکان ادامه حيات نخواهند داشت.
درنتيجه ، فرهنگ مبتني بر حقوق بش ومدل سياسي ليبرال دموکراسي جنبه جهاني مي يابد و هم زمان و در کنا ر آن هويتهاي فرهنگي و سياسي ملي و محلي باقي مي ماند و مضمحل نمي شود . مدرنيته و نتايج فرهنگي -سياسي آن فراگير و جهان شمول مي شود ، اما اين جهاني شدن مستلزم نابودي فرهنگها ، سنتها ، ملتها و مذاهب و يکسان شدن جوامع گوناگون نيست .
مفهوم آ خرين انسان و احتمال بازگشت تاريخ
(Fukuyama , 1992 , pp . 180- 200).
با به وقوع پيوستن حوادث يازدهم سپتامبر بسياري از مخالفان انديشه فوکوياما از به بن بست رسيدن نظريه او سخن گفته اند ؛ کساني چون جرج ويل گفته اند که تاريخ از تعطيلات بازگشته است يا فريدز کريا اعلام کرد که پايان تاريخ به پايان رسيده است . اما فوکوياما اين عبارات و تعابير را نمي پذيرد . او مقاله خود را در وال استريت ژورنال در بخش عقايد با اين عنوان مطرح مي کند : « تاريخ هنوز به راه ما مي رود » . وي حدود يک ماه پس از واقعه يازدهم سپتامبر با درج اين مقاله بيان مي کند که اين فاجعه بزرگ به ما نشان داد که هنوز انسانها و نگرشها و افرادي هستند که مي توانند با يک توجيه ايدئولوژيک هزاران انسان را بکشند و وجود آنان چالشي بزرگ براي انسانيت است . اما آنان هيچ ايدئولوژي و عقلانيت جديدي که بتواند راه جديدي را پيش پاي بشر بگشايد مطرح نمي کنند . درست است پديدآورندگان اين فاجعه مسلمانان بوده و خود را پيرو يک ايدئولوژي سياسي اسلامي معرفي مي کنند ، اما در ميان مسلمانان ، اقليت بسيار کوچکي هستند و حرف آنان حتي در بين مسلمانان جهان خريدار چنداني ندارد ؛ بنابراين اقدام آنان را نمي توان جنگ يا برخورد تمدنها ناميد . فوکوياما با نقد نگرش هانتينگتون چنين بحرانهايي را نشانه برخورد ذاتي ميان تمدنها نمي داند . به همين دليل در ميان تمامي تمدنها و فرهنگهاي جهان موضع گيري مشترک و هماهنگي در مقابل اين فاجعه به وجود آمد . يازده سپتامبر تنها نشانه وجود و ادامه بقاي انسانها و گروههاي ناسازگاري است که امکان استفاده از فناوري مدرن و ويرانگريهاي گسترده را دارند . به نظر او اين هم بخشي از جهاني است که در آن زندگي مي کنيم ، ولي اين به معني وجود و گسترش يک ايدئولوژي جديد تاريخ ساز نيست که بتواند تاريخ را به عنوان صحنه نبرد مدلهاي گوناگون و متعارض عقلانيت و ايدئولوژيهاي فراگير زنده کند (Fukuyama , 2001 ) .
نتيجه عملي پيروزي ليبرال دموکراسي رخت بربستن توتاليتاريسم و ايدئولوژيهاي تماميت گراي توجيه کننده استبداد و بندگي انسانهاست . آنچه ديگر باز نخواهد گشت توتاليتاريسم و ايدئولوژيهاي تماميت گراست که پس از يازده سپتامبر نشان داده شد که اگر نشانه اي از آن هم ديده شود ، جهانيان در مقابل آن خواهند ايستاد .
اما با تحقيق جديدي که فوکوياما درباره تأثيرات نوآوريهاي موجود در فناوريهاي زيستي و پزشکي بر انسان و جامعه انساني انجام داده است تا حدودي نظريات خود را تکميل کرده و معتقد شده که ممکن است دانش جديد بشري مفهوم جديدي از انسان يا به عبارت بهتر « فرا انسان » پديد آورد و تاريخ با معنا و شيوه متفاوتي آغاز شود . البته او نظريه پايان تاريخ خود را همچنان معتبر مي داند ، اما تحولات جديدي را در سياست و جامعه انساني در راه مي داند . وي در مقدمه کتاب بسيار مشهورش با عنوان آينده پسا انساني ما (1)مي نويسد :
من در خلال انديشه درباره نقدهاي نوشته شده بر مقاله « پايان تاريخ » خود به اين نتيجه رسيدم که تنها برهاني را که نمي توان رد کرد ، برهاني است که مي گويد بدون پايان يافتن کار دانش طبيعي ، پاياني براي تاريخ وجود نخواهد داشت . آن طور که در کتاب خود به نام پايان تاريخ و آخرين اسنان شرح دادم ، يکي از نيروهاي بيکران تاريخ ، دانش طبيعي و فناوريهاي برخاسته از آن است . بسياري از نوآوريهاي صنعتي اواخر قرن بيستم ، مانند انقلاب اطلاعات و ارتباطات ، توانايي فراواني را در تحقق نظام دموکراسي نشان داده اند ( Fukuyama, 2002, p. xii) .
او توضيح مي دهد که چگونه برداشتش از سياست با دانش زيست شناسي جديد و مهندسي ژنتيک دچار دگرگوني اساسي شده و به عبارت بهتر ضربه پذيرفته است . بر اين اساس مي نويسد :
آن چنان که ناقدان تيزبين کتاب پايان تاريخ تذکر داده بودند ، پايان تاريخي بدون پايان يافتن کار دانش طبيعي و فناوريهاي ناشي از آن وجود نخواهد داشت . ما نه تنها به دوره پايان حاکميت دانش طبيعي و فناوري وابسته به آن نرسيده ايم ، بلکه به نظر مي رسد در مرحله اي بسيار مهم از پيشرفت صنعتي در کل تاريخ باشيم . فناوري زيستي و درک کنوني بيشتر ما از ساختار و شيوه کار مغز انسان ، تبعات سياسي مهمي در پي دارد . اينها امکانات و برنامه هايي را براي مهندسي اجتماعي به دست مي دهد و آنچه را فناوريهاي قرن بيستمي قادر به تحقق آن نبوده است ، مجددا در اختيار آنها قرار مي دهد ( Fukuyama, 2002 , p. 15 ) .
بر اين اساس فوکوياما به تجديد نظر در ماهيت ، طبيعت و حقوق انساني پرداخته و احتمال پيدايش يک طبقه يا يک اشرافيت جديد را بررسي مي کند که مي تواند جوهر سياست را دگرگون سازد . اما تاريخ به معناي نبرد بين نظامهاي ايدئولوژي ديگر آغاز نخواهد شد .
پي نوشت :
1.Merril Lynch, Vibrant Exchange of Ideas.
2. superficial
3.homogenization
4.Our Posthuman Future
/س