فهم قرآن (قسمت سوم)

اهل‏بيت عصمت و طهارت، نه تنها به حقيقت قرآن و تفسير آن علم دارند بلكه به همه‏ى كتب الهى نيز آگاهند؛ زيرا قرآن مهيمن بر كتب انبياى الهى است و كسى كه به كتاب مهيمن علم دارد، همه‏ى كتب الهى را نيز مى‏شناسد و لذا اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) مى‏فرمايد: قسم به خداوند كه اگر براى من جايگاهى فراهم شود و بر آن بنشينم مى‏توانم براى اهل تورات به تورات و براى اهل انجيل به انجيل و براى اهل قرآن به قرآن فتوا دهم: «اما و الله لو ثنيت لى الوسادة فجلست عليها لأفتيت أهل التوراة
يکشنبه، 10 خرداد 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فهم قرآن (قسمت سوم)
 فهم قرآن قسمت سوم
فهم قرآن (قسمت سوم)

نويسنده: حميدرضا پرورش



علم اهل‏بيت (عليهم السلام) به همه‏ى كتب آسمانى

اهل‏بيت عصمت و طهارت، نه تنها به حقيقت قرآن و تفسير آن علم دارند بلكه به همه‏ى كتب الهى نيز آگاهند؛ زيرا قرآن مهيمن بر كتب انبياى الهى است و كسى كه به كتاب مهيمن علم دارد، همه‏ى كتب الهى را نيز مى‏شناسد و لذا اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) مى‏فرمايد: قسم به خداوند كه اگر براى من جايگاهى فراهم شود و بر آن بنشينم مى‏توانم براى اهل تورات به تورات و براى اهل انجيل به انجيل و براى اهل قرآن به قرآن فتوا دهم: «اما و الله لو ثنيت لى الوسادة فجلست عليها لأفتيت أهل التوراة بتوراتهم... و أهل الانجيل بانجيلهم... و أهل القرآن بقرآنهم» (1) غزالى از اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) نقل مى‏كند كه اگر خداوند سبحان و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مرا اذن دهند، به اندازه‏ى بار چهل شتر «الف» فاتحة الكتاب را شرح مى‏كنم و لذا ابن‏عباس، مفسر معروف مى‏گويد: «و ما علمى و علم أصحاب محمد صلى الله عليه و آله و سلم فى علم على (عليه‏السلام) الا كقطرة فى سبعة أبحر»: علم من علم اصحاب رسول خدا در مقايسه با علم على (عليه‏السلام) نيست جز مانند قطره‏اى در هفت دريا!

صديقه طاهره (سلام الله عليها) و كمال انسانيت

اين نكته را نيز بايد اشاره كرد كه هر گونه كمال علمى يا عملى كه براى اهل‏بيت (عليهم السلام) به عنوان اهل‏بيت عصمت و طهارت ثابت شود، مانند همتايى آنان با قرآن كريم، حضرت فاطمه (سلام الله عليها) نيز همسان همتاى گرانقدرش، حضرت على (عليه‏السلام) مشمول آن مقامهاى منيع خواهد بود و در تبيين معارف قرآن نيز چون اوست؛ زيرا اين خاندان مطهر، نور واحدند، و در مقام وحدت نورى آن ذوات مقدس، تفاوتى نيست و آنچه در مقام كثرت ظهور مى‏يابد، تنها اختلاف مسئوليتها و وظيفه‏هاى متنوع، پس از اشتراك در سنخ آن است.
حقيقت انسان را روح مجرد او تأمين مى‏كند و بدن در تمام مراحل تابع آن است و موجود مجرد نيز منزه از پديده‏هاى ذكورت و انوثت است؛ لذا هيچ كمالى از كمالات وجودى براى انسان نه مشروط به مذكر بودن اوست و نه ممنوع به مؤنت بودن او. از اين جهت كمال حقيقى، كه همان مقام شامخ ولايت است، نصيب هر انسان مطهر واجد شرايط خواهد شد.
آرى، مناصب اجرايى به حسب نظام احسن بين زن و مرد توزيع، و هر كدام به وظيفه‏ى خاص راهنمايى شده‏اند، لذا نام مريم (عليها السلام) در رديف ديگر اولياى الهى قرار دارد: (... ذكر رحمت ربك عبده زكريا) (2)؛ (واذكر فى الكتاب مريم)؛ (واذكر فى الكتاب ابراهيم)؛ (واذكر فى الكتاب موسى)؛ (واذكر فى الكتاب اسمعيل)؛ (واذكر فى الكتاب ادريس)؛ (3).
سر مطلب آن است كه كمال حقيقى انسان از آن روح مجرد اوست كه از قيود ذكورت و انوثت رهاست، چنانكه از بند نژاد سفيد و سياه آزاد، و از حيطه زبان و زمان و اقليم و ديگر پديده‏هاى مادى بيرون است.
اگر حضرت فاطمه (سلام الله عليها) سيده زنان جهانيان است و غير از حضرت على (عليه‏السلام) هيچ كس همتاى او نيست، تنها به لحاظ كمال وجودى آن بانو است نه به لحاظ پيوندهاى اعتبارى او؛ زيرا ربط قراردادى، مايه‏ى كمال اعتبارى است نه حقيقى و تنها كمال ذاتى و هستى است كه پايه‏ى هر گونه كمالهاى حقيقى خواهد بود، لذا نبايد كمال آن صديقه‏ى كبرى را در اضافات عرضى او بررسى كرد؛ زيرا ديگران نيز در آن پيوندهاى عرضى با او برابر يا از او برترند، مثلا فرزندى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم منحصر در او نيست، همسرى اميرالمؤمنين ويژه‏ى او نبود كه ديگران نيز فرزند نبى اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و همسر حضرت على (عليه‏السلام) بوده‏اند و در اين اضافات با او برابرند؛ و نيز مادرى امامان معصوم مخصوص آن حضرت نيست كه فاطمه بنت اسد در مادرى امامان معصوم (عليهم السلام) از او برتر است؛ زيرا اگر آن حضرت مادر يازده امام معصوم است اين بانو نيز مادر دوازده امام معصوم مى‏باشد و هرگز به مقام منيع حضرت زهرا (سلام الله عليها) نمى‏رسد.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم، مبين قرآن با قرآن

خداى سبحان رسول گرامى خود را به عنوان مبين و مفسر قرآن معرفى كرده است: (و أنزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم) (4) ما قرآن را به صورت دفعى و مجموعى بر تو نازل كرديم تا تو مبين و مفسر قرآن عربى مبين باشى كه به صورت تدريجى بر مردم نازل مى‏گردد. البته ميان تبيين حدود و قيود و مانند آن و تفسير يعنى شرح الفاظ و مفاهيم و كلمات فرق وافر است و در آغاز همين فصل گفته شد كه قرآن كريم به دليل نور مبين بودن، ابهام و تاريكى ندارد و نيازمند غير خود نيست تا روشن گردد؛ بلكه خود روشن است و آيات پرفروغ‏تر قرآن، آيات كم فروغ آن را روشن‏تر مى‏سازد.
تبيين آن حضرت براى آن نيست كه در قرآن، نقاط مبهم و تاريك معما گونه وجود داشته باشد و حضرت مأمور باشد مشكلات و موانع را رفع كند تا ظاهر آن معلوم گردد، بلكه قرآن نور محض و بين بالذات است و نه تنها خود واضح و روشن است، بلكه مبين و تبيان همه چيز است. وظيفه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم آن است كه چشم مردم را بينا كند تا نور آشكار قرآن را ببينند. نقش رهبرى پيغمبر آن است كه حجابها را از روى قلوب مردم برطرف سازد و ابهام و انحراف و شك و ريب را از روح آنها بزدايد و دل و جان آنان را همانند آئينه‏اى شفاف و زلال سازد. كار معلم اول يعنى رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و اهل‏بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام)، و مفسرين بنام اسلامى اين نيست كه پرده از روى قرآن بردارند، بلكه پرده‏ها را از روى دلها و افكار مردم منحرف و آلوده برمى‏دارند؛ زيرا قرآن حقيقتى نيست كه پوشيده باشد اگر پوششى هست، روى دل است كه بايد آن را برداشت.
خداى سبحان وقتى سر انكار برخى را نسبت به وحى الهى مطرح مى‏سازد، مى‏فرمايد (الذين كانت أعينهم فى غطاء عن ذكرى) (5) چشمهاى آنان در پوشش است و حقيقت قرآن را نمى‏بينند، پرده‏اى روى ديد آنهاست وگرنه قرآن پوشيده نيست. در قيامت به افراد گمراه گفته مى‏شود كه حقايق در دنيا وجود داشت ولى جلوى چشم شما را پرده‏اى گرفته بود كه نمى‏گذاشت آن حقايق را ببينيد و اكنون كه ما پرده را از چهره‏ى شما برداشتيم چشمتان دقيق و تيزبين شده و واقعيات را به خوبى مى‏بينيد: (لقد كنت فى غفلة من هذا فكشفنا عنك غطائك فبصرك اليوم حديد) (6).
كار معلمين الهى آن است كه فطرت انسان را شكوفا سازند؛ براى شكوفايى فطرت، نخست لازم است پرده‏ها و حجابهاى غليظ كنار رود، زنگارها و گرد و غبار خانه‏ى دل، زدوده شود تا ديدن نور قرآن و فهم آيات الهى و شفا يافتن از آن، ميسر گردد.
تو كز سراى طبيعت نمى‏روى بيرون‏
كجا به كوى طريقت گذر توانى كرد
جمال يار ندارد نقاب و پرده ولى‏
غبار ره بنشان تا نظر توانى كرد

رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم، واسطه‏ى ترقيق قرآن

از آنجا كه قرآن تجلى ذات اقدس اله است، تحمل بى‏واسطه‏ى اين تجلى براى هر كس مقدور نيست و قرآن كريم قول ثقيل و وزينى است كه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم بايد آن را تحمل كند، از ثقلش بكاهد و آن را رقيق سازد و به مردم تعليم دهد و براى آنان تبيين كند. در اشياى مادى نيز چنين است كه مثلا اگر وزنه‏ى سنگينى از بالا به پايين فرود آيد، چيزى كه در مرحله‏ى نخست پذيراى اين شى‏ء ثقيل است، بيشترين فشار را تحمل مى‏كند ولى پس از آن، فشارش كاسته مى‏شود. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ساقى آب حيات قرآن است، او كه از سرچشمه‏ى «لدن» سيراب شده مى‏كوشد تا معارف گواراى قرآن را در قالب نهرها و جويبارها به فطرت تشنه كام انسانها برساند و آنان را سيراب سازد.
تبيين رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم تبيينى بيرونى نيست، يعنى قرآن ابهام و نارسايى ندارد تا آن حضرت با علمى كه از خارج قرآن دارند، به تبيين آن بپردازند، بلكه با استفاده از نور خود قرآن به تبيين آن مى‏پردازند. آن حضرت چون به همه‏ى حقايق قرآن گاه است و بر سراسر آن از نظر آغاز و انجام و ظاهر و باطن و همه‏ى مراتب و درجات، احاطه‏ى كامل دارد، آيات را به خوبى تبيين مى‏فرمايد. از نورانيت مجموع قرآن استفاده مى‏كند و هر آيه‏اى را به طور كامل بيان مى‏كند.
قرآنى كه خود (تبيان كل شى‏ء) (7) است و همه چيز را بيان مى‏كند، چگونه مى‏شود ابهام داشته باشد و نيازمند تبيين خارج از خود باشد؟ قرآن كتاب خداى غنى است، پس چگونه مى‏شود كه نيازمند غير خود باشد. نكته مهم دراينجا آن است كه خود قرآن، دلالت دارد بر اين كه برخى از احكام و حكم الهى نزد رسول اكرم است ظواهر روشن قرآن مراجعه به پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله و سلم را لازم مى‏شمرد: (ما اتاكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا) (8)، رجوع به رسول اكرم براى تقييد يا تخصيص اطلاق يا عموم آن و نيز براى برطرف شدن ابهام در تطبيق - نه در اصل مفهوم‏يابى - و نيز براى منافع ديگر ضرورى خواهد بود از اينجا، معناى مبين بودن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كه خداوند چنين وصفى را در قرآن براى آن حضرت مقرر فرموده، بعد ديگرى پيدا مى‏كند.

فهم قرآن، مقدور همگان است

از مباحث گذشته روشن شد كه عترت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم همانند خود آن حضرت، به همه‏ى معارف قرآن و به ظاهر، باطن، تأويل، تنزيل و غير آن آگاهى جامع و فراگير دارند.
برخى از اخباريين و ديگران خواسته‏اند از رواياتى مانند «انما يعرف القرآن من خوطب به» (9) استفاده كنند كه فهم قرآن مخصوص پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و عترت ايشان است و ديگران توان فهم قرآن را ندارند؛ در حالى كه در مباحث گذشته روشن شد كه قرآن كريم براى هدايت همه‏ى افراد جامعه آمده و كتابى روشن و روشنگر است و خداى سبحان همگى را به تدبر در قرآن و تعقل در آيات آن و بهره‏مند شدن از معارف حياتبخش و انسان سازش دعوت كرده است. نمونه‏هايى از آيات فراوان قرآن در اين زمينه، در فصول گذشته ذكر شد كه لزومى در تكرار آنها نيست.
علاوه بر آيات مذكور، سيره و سنت عترت (عليهم السلام) نيز همين بوده كه مردم را به تفكر و تدبر در قرآن كريم دعوت كرده، قابل فهم بودن آن را مفروض و مسلم دانسته‏اند. از آن جمله مى‏توان به رواياتى اشاره كرد كه مى‏فرمايد: هر سخنى كه از ما براى شما نقل شد، در صورتى آن را بپذيريد كه با كتاب خدا موافق باشد و اگر با كتاب الله مخالف بود، آن را نپذيريد؛ چنانكه امام صادق (سلام الله عليه) مى‏فرمايد:
(فما وافق كتاب الله فخذوه و ما خالف كتاب الله فدعوه) (10) و نيز مى‏فرمايد: هر حديثى كه موافق كتاب خدا نباشد زخرف و باطل است: «و كل حديث لا يوافق كتاب الله فهو زخرف» (11) و در مواردى نيز فرموده‏اند كه حديث مخالف كتاب خدا از ما نيست لذا بايد آن را بر ديوار بكوبيد «فاضربوه على الجدار».
اين روايات كثيره كه اختصاصى به رفع تعارض بين روايات ندارد و با عرضه يك قاعده و قانون كلى، شامل هر روايتى مى‏شود خواه معارض داشته باشد يا نه، و نيز روايات بسيارى كه در آن استدلال ائمه (عليهم السلام) به آيات قرآن نقل شده و ظاهر قرآن را براى مخاطبان و پرسشگران قابل فهم دانسته دلالت دارد بر ميسور بودن فهم قرآن براى همه. اگر چه احاطه‏ى به همه‏ى معارف و ظرايف قرآن نيازمند راهنمايى معصومين است؛ علاوه بر اينكه فهم قرآن امرى وجدانى است و همه‏ى ما با تلاوت قرآن و مشاهده‏ى آيات مربوط به يك موضوع، به وضوح مى‏يابيم كه به فهم روشنى از آن مطلب دست يافته‏ايم و دچار ابهام و تزلزل و ترديد نيستيم، البته فهم هر كتابى نيازمند به علوم پايه و نيز دانشهاى ويژه آن كتاب است كه بايد قبلا فراهم شود.
عبدالاعلى از حضرت صادق (سلام الله عليه) سؤال مى‏كند كه من در هنگام حركت لغزيدم و ناخنهاى پايم آسيب ديد، هنگام وضو كه بايد پشت پا را مسح بكشم نمى‏توانم چون روى انگشتانم را بسته‏ام. حضرت صادق (عليه‏السلام) فرمود «امسح على المرارة» روى پارچه‏اى را كه بر انگشتانت بسته‏اى مسح كن. سپس فرمود: «ان هذا و شبهه يعرف من كتاب الله» (12): اين مسئله و مانند آن را به راحتى از كتاب خدا مى‏توان استفاده كرد، اگر بخواهيد پارچه را برداريد، حرج دارد و خداوند در قرآن فرموده: (ما جعل عليكم فى الدين من حرج) (13) پس اصل مسح بايد صورت بگيرد ولى نيازى نيست كه مباشرتا از زير پارچه و روى زخم باشد بلكه روى همان پارچه را بايد مسح كرد.
پس اين سخن كه فهم ظاهر قرآن و استدلال به آن فقط مخصوص اهل‏بيت (عليهم السلام) است و ديگران تنها بايد آن را تلاوت كنند و حق فهميدن آن را ندارند نادرست است و هيچ آيه يا روايتى در اين زمينه نداريم كه به طور صريح يا با ظهور، چنين مطلبى را تاييد كند. در آنجا نيز كه حضرت اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) فرمودند قرآن سخن نمى‏گويد و من به شما از او خبر مى‏دهم، در آنجا قرينه وجود دارد كه منظور اسرار گذشته و آينده و باطن قرآن است و لذا در جاى ديگر درباره‏ى فهم ظواهر قرآن مى‏فرمايد «و كتاب الله بين أظهركم ناطق لايعيا لسانه» (14) قرآن، كتاب ناطق است كه به زبان فصيح و بليغ سخن مى‏گويد و هيچ گاه خستگى و گرفتگى در زبان آن ايجاد نمى‏شود. نطق قرآن درجاتى دارد كه برخى از آنها مخصوص مستمعان خاصى است كه انتظار ويژه‏اى از قرآن دارند و پرسش مخصوصى را به ساحت قرآن ارائه مى‏دهند و نيز با آواى درونى آن نيز از راه باطن خويش آشنايند كه چنين استنطاق و نطقى همگانى نيست.

نقش روايات در فهم قرآن

همان طور كه گفته شد از مجموع آيات و روايات زياد و صحيح، اين نكته به طور مسلم روشن مى‏شود كه علم جامع به قرآن، ظاهر يا باطن، تأويل يا تنزيلش، در اختصاص و انحصار اهل‏بيت عصمت و طهارت است و براى فهم باطن قرآن و معارف بلند و اسرار آن بايد به محضر آن پاكان رفت. بخشى از روايات متواتر، نصوص ثقلين است كه قرآن و عترت را از يكديگر غيرقابل انفكاك مى‏داند و به همين جهت گفته شد كه تمسك به قرآن بدون اهل‏بيت عصمت و نيز تمسك به اهل‏بيت بدون قرآن، عملى ناقص و انحرافى است.
اكنون كه ضرورت رجوع به اهل‏بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) روشن شده، بايد ديد نقش عترت و روايات وارده از آن ناحيه، در فهم قرآن چيست و نسبت روايات شريفه‏ى قرآن كدام است؟ كه در چند نكته بيان مى‏شود:

يك - حجيت روايات، به حجيت قرآن برمى‏گردد

اگر از ما بپرسند كه چرا به روايات عمل مى‏كنيد و سخنان معصومين (عليهم السلام) را حجت مى‏دانيد، جواب مى‏دهيم چون پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرموده: «انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى» (15) و اگر بپرسند كه چرا سخن پيامبر را حجت مى‏دانيد، مى‏گوييم چون خدا فرموده: هر چه پيامبر مى‏گويد قبول كنيد: (ما اتاكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا) (16)، (أطيعوا الله و أطيعوا الرسول و أولى الأمر منكم) (17) در اينجا ديگر سؤال قطع مى‏شود؛ زيرا قول خداوند كه آفريدگار جهان است، حجت بالذات است و سأال بردار نيست. بنابراين، اصل حجيت و اعتبار روايات معصومين (عليهم السلام) به قرآن برمى‏گردد، يعنى حجت بودن قول معصوم به استناد قرآن است نه حجت بودن اصل روايت مورد وثوق، چون اعتبار خبر موثق به استناد بناى عقلا به ضميمه عدم ردع از طرف شارع است ولى اعتبار قول مروى عنه - نه اعتبار اصل روايت كه طريق است - بايد قبلا احراز شده باشد كه در مورد بحث اعتبار قول مروى عنه بوسيله قرآن حكيم ثابت شده است.

دو - قرآن، داور روايات متعارض

در نصوص علاجيه وقتى از معصومين (عليهم السلام) سؤال مى‏كنند كه اخبار متعارض را چه كنيم، پس از آنكه جمعهاى دلالى را تذكر مى‏دهند، جمعهاى سندى را گوشزد مى‏فرمايند و موافقت با قرآن را يكى از راه‏هاى علاج و جمعهاى سندى معرفى مى‏كنند. جمع دلالى همان رد مطلق به مقيد و عام به خاص و مانند آن است كه جزء تفهيم و تفاهم عرفى است و اگر روايات متعارضى با جمعهاى دلالى مشكلشان رفع شود، معلوم مى‏شود تعارض آنها ابتدايى بوده در واقع متعارض نبوده‏اند و نيازى به جمع سندى نيست. جمع سندى آن است كه روايات از حيث سند و اصل صدور يا از لحاظ جهت صدورشان از معصوم مورد بررسى قرار گيرد؛ در اين زمينه يك راه علاج همان سنجش با قرآن است كه فرموده‏اند: «ما وافق كتاب الله فخذوه و ما خالف كتاب الله فدعوه» روايتى را كه موافق كتاب خدا بود، بگيريد. و آن را كه مخالف قرآن بود، رها كنيد.
پس معلوم مى‏شود همان طور كه روايات در اصل حجيت نيازمند قرآنند، در تعارض روايات و تشخيص درستى يا نادرستى مفهومى نصوص نيز معيار و ميزان اعتبار قرآن است. بنابراين، قرآن در مقام حجيت «هو الأول» است چنانكه در مقام تبيين و تفهيم و رفع مشكلات روايات «هو الآخر» است و روايات فرع قرآن هستند. البته سخن ما در مقام استدلال و فهم و تعليم و تبيين روايات است و گرنه از نظر مقامات معنوى، عترت و اولياى الهى مقامى همتاى مقام قرآن دارند، چون از حديث معروف ثقلين همتا بودن عترت با قرآن استفاده مى‏شود نه روايت، لذا فرع بودن روايت نسبت به قرآن منافى اصل بودن و هم وزن بودن عترت با قرآن نيست.

سه - قرآن بيانگر فروع و جزئيات احكام نيست

قرآن كريم بيانگر فروع و جزئيات احكام نيست، بلكه خطوط كلى دين و معارف اصيل را خيلى باز و روشن براى جوامع بشرى بيان كرده است؛ به همين دليل در اصل اعتبار و حجيت، نياز به تفسير از سوى روايات ندارد. تفسير يعنى بيان كردن مداليل الفاظ و پرده برداشتن از چهره كلمات و قرآن چون روشن و بدون ابهام است به تفسير روايى هم نياز ندارد ولى خود قرآن فرموده است كه براى تتميم نصاب اعتبار و حجيت، حدود و فروع را از رسول الله و عترت (عليهم السلام) بپرسيد، آنان مبين و شارحان كليات قرآن هستند و قيود و جزئيات آن را براى شما روشن مى‏سازند. (و أنزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم) (18) مثلا قرآن كريم مى‏فرمايد نماز بخوانيد (أقيموا الصلوة) (19) و اهل‏بيت جزئيات و كيفيت آن را بيان مى‏كنند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پس از رفتن به معراج و تعليم نماز، به امت خود فرمودند: «صلوا كما رأيتمونى أصلى» (20) نماز بخوانيد همان گونه كه من نماز مى‏خوانم. قرآن مى‏گويد: (لله على الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا) (21) و پيامبر مى‏فرمايد: «خذوا عنى مناسككم» (22) سلوك دينى خود و مناسك حجتان را از من ياد بگيريد.
گرچه قرآن «ليس كمثله شى‏ء» است؛ زيرا از سوى خداى (ليس كمثله شى‏ء) (23) نازل شده و مانندى ندارد تا بتوان از راه تمثيل به آن، مطلب را به خوبى فهميد ولى براى نزديك شدن به ذهن مى‏توان گفت كه قرآن مانند قانون اساسى است كه تنها خطوط كلى تمدن را ترسيم مى‏كند و در بيان خطوط كلى، هيچ ابهامى ندارد و چون وارد جزئيات نشده، جزئيات آن را «قانون عادى» تبيين مى‏كند. اگر مى‏فرمايد: (أحل الله البيع) (24) يا (أوفوا بالعقود) (25) يا (أقيموا الصلوة) (26) يا (اتوا الزكاة) (27) اينها در دلالت بر خطوط جامع و كلى ابهامى ندارد ولى نحوه‏ى اجرا و مشخص شدن جزئيات و مصاديق آنها را بر عهده‏ى اهل‏بيت گذاشته است و قرآن به روشنى فرموده: اين امور را از رسول خدا و جانشيان مطهر آن حضرت بگيريد و در واقع همه‏ى آنچه كه اهل‏بيت مى‏گويند سخن قرآن است، ليكن سخن با واسطه‏ى قرآن كه از باطن و اسرار قرآن گرفته و براى مردم تبيين مى‏كنند.

چهار - تقدم فهم خطوط كلى قرآن بر فهم روايات

از مباحث گذشته روشن شد كه قرآن اصل است و روايات فرع آن، قرآن اصول كلى را مى‏گويد و روايات حدود، قيود و خصوصيات آن را تبيين مى‏كنند. حجيت اوليه‏ى روايات به قرآن است و چون روايات جعلى و غير جعلى، تقيه‏اى و غيرتقيه‏اى دارند. لذا سند و جهت صدور و دلالت آنها (تمام جهات سه گانه) بايد با قرآن سنجيده شود. از اينجا روشن مى‏شود كه پيش از فهم روايات، نخست بايد خطوط كلى قرآن را با استفاده از آيات مربوطه در هر موضوعى به دست آوريم و سپس براى تبيين فروع آن اصول مسلم از روايات استفاده كنيم. اگر چنين عمل كرديم اولا روايات مخالف با قرآن را مى‏توانيم بشناسيم و طرد كنيم گرچه معارضى نداشته باشد و ثانيا رواياتى را مى‏پذيريم كه مخالف ظواهر معتبر و تام قرآن نباشد و در نهايت با استفاده از چنين رواياتى، جزئيات و مصاديق اجرايى آيات قرآنى، تبيين مى‏گردد.

پنج - آيات معارف و ظواهر روايات

روايات وارده از اهل‏بيت (عليهم السلام) دو گروهند، برخى مربوط به آيات احكام و برخى مربوط به آيات معارف. در روايات احكام، چه در احكام الزامى (واجب و حرام) و چه در احكام غيرالزامى (مستحب و مكروه)، ظاهر حديث حجت است ولى در معارف اگر مثلا خواستيم بفهميم، «لوح» چيست، «عرش» يعنى چه و «ملك» كدام است؟ ظواهر روايات حجت نيست. مثلا روايتى كه عرش را براى ما معنا مى‏كند، در صورتى حجيت دارد كه سه شرط داشته باشد:
الف- از حيث سند قطعى باشد مثل اينكه متواتر يا خبر واحد محفوف به قرينه‏ى قطعيه باشد.
ب- جهت صدور روايت براى بيان معارف واقعى قطعى باشد نه از روى تقيه و مانند آن.
ج- دلالتش نص باشد نه ظاهر.
اگر رواياتى اين سه شرط را داشت و مفيد جزم و يقين بود حتى در اعتقادات و اصول دين (غير از اصل مبدأ) هم معتبر است ولى اگر مفيد جزم نبود، در مانند لوح و قلم و كيفيت آفرينش آسمان و زمين و مانند آن كه اعتقاد به آنها شرط ايمان نيست مى‏تواند به عنوان احتمالى ظنى راهگشا باشد و به همين معيار هم مى‏توان به صاحب شريعت اسناد داد ولى نمى‏توان به طور جزم گفت كه نظر اسلام در اين زمينه چنين است. چون ادله حجيت خبر واحد مربوط به احكام عملى است كه در آنها به ظن معتبر مى‏توان اعتماد كرد.

شش - روايات تطبيق و روايات تفسير

اكثر رواياتى كه در ذيل آيات آمده، به عنوان تطبيق و بيان مصداق كامل در طرف كمال و سعادت يا در طرف نقص و شقاوت است نه به عنوان تفسير لفظى كه فرموده باشد مثلا فلان لفظ در اين معنا نازل شده و براى اين معناست و مصداق ديگرى ندارد. البته مواردى هم به طور يقينى وجود دارد كه مصداق آن منحصر به فرد است نظير آيه‏ى (انما وليكم الله و رسوله و الذين امنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكاة و هم راكعون) (28) و آيه‏ى مباهله (29) و آيه‏ى تطهير (30) و آيه ذوى القربى (31) ولى اكثر آيات قرآن، مصاديق زيادى دارند و روايات ويژه‏اى كه در ذيل آيات براى اين آمده كه آن آيات را بر مصاديق بارزش تطبيق دهد. فايده تطبيق آن است كه مصاديق بارز را به مفسران نشان مى‏دهد و آنان در تطبيق آيات بر مصاديق ديگرش راه روشن و مشخص را خواهند داشت.
بنابراين، اگر مثلا در تفسير شريف برهان يا نور الثقلين، رواياتى در ذيل آيات آمده كه بيان مصداق مى‏كند و آيه را بر فرد كاملش تطبيق مى‏كند، اين تطبيق معناى آيه را از شمولش نمى‏اندازد. اگر تطبيق مى‏فرمايد كه اهل‏بيت (عليهم السلام) در اين آيه منظورند، يا مثلا اين آيه در شأن آنان نازل شده مقصود آن است كه اين بزرگان مصداق كامل آيه‏اند و ديگران هم مى‏توانند مصداق آن باشند.
اولا، غالب روايات شأن نزول براى تطبيق است و موردش مخصص نيست و شامل مصدايق ديگر هم مى‏شود و ثانيا، اعتبارش زمانى است كه سلسله‏ى سند به معصوم (عليه‏السلام) برسد و خللى در آن نباشد و روايتى كه فقط به صحابه يا تابعين آنها برسد و به معصوم (عليه‏السلام) منتهى نشود، حجت شرعى ندارد. نظر مفسرين هم مى‏تواند به عنوان يك احتمال، مقبول باشد ولى آن هم داراى حجيت شرعى نيست.

هفت - ظاهر و باطن و تأويل و تنزيل در روايات

روايات نيز مانند قرآن ظاهر و باطن و تأويل و تنزيل دارد، و لذا بايد ظاهر قرآن را با روايات ظاهر و باطن آن را با روايات مربوط به باطن و تأويل و تنزيل آن را با روايات تأويل و تنزيل، تبيين كرد.
گفتنى است بحث كنونى درباره‏ى اعتبار ظاهر قرآن و حجيت آن از يك سو و لزوم تبيين جزئيات و حدود آن به روايت معتبر از سوى ديگر است، البته فرق بين ظاهر و باطن از يك سو و فرق بين تأويل و تفسير از سوى ديگر و امتياز تاويل از تنزيل از سوى سوم و بيان ارتباط تفسيرها به يكديگر و پيوند تأويلها به هم و رابطه تنزيلها با هم و پيوند ظاهرها و ارتباط باطنها با يكديگر، خارج از قلمرو بحث فعلى است و استيفاى حق بحث بر عهده‏ى كتب تفسيرى تخصصى است.

قرآن و فهم جمعى آيات

همه آيات قرآن با آنكه بيش از شش هزار است، چنان با هم منسجم و همراه و هماهنگ هستند كه به منزله‏ى يك كلامند؛ زيرا قرآن از مبدأ حكمت نازل شده و پس از احكام و حكيم بودن، تفصيل يافته است: (كتاب أحكمت اياته ثم فصلت من لدن حكيم خبير) (32) و چون اين تفصيل از آن حكمت، استوارى و يكپارچگى سرچشمه گرفته، همه‏ى آياتش نه تنها اختلافى با يكديگر ندارند بلكه مثانى و متشابه هستند: (الله نزل أحسن الحديث كتابا متشابها مثانى) (33) خداود بهترين سخنى را نازل كرده كه سراسر آن هماهنگى و همگونى است و آياتش نسبت به هم منعطف و منثنى است.
دو امر يك سنخ هر گاه كنار يكديگر قرار گيرند، به آنها «اثنان» مى‏گويند كه هر يك ثانى ديگرى است؛ زيرا هر كدام به فرد ديگر گرايش دارد. «متشابه» يعنى شبيه يكديگر بودن. اين تشابه صفت سراسر قرآن است يعنى همه‏ى آيات قرآن شبيه يكديگرند و اين غير از متشابه در مقابل محكمات است، كه در آينده نزديك از آن سخن خواهيم گفت؛ زيرا ريشه‏ى اصلى آن تشابه، شبهه‏ى مذموم است.
خداى سبحان وحدت و انسجام قرآن كريم را در آياتى، به وحدت و انسجام جهان هستى و آفرينش تشبيه كرده مى‏فرمايد: همانطور كه در جهان آفرينش هيچ گونه ناهماهنگى و فطورى وجود ندارد: (هل ترى من فطور) (34) بلكه انسجام و هماهنگى بى‏نظيرى سراسر عالم را در بر گرفته، قرآن كريم نيز فاقد اختلاف و تضاد درونى و كلام يكپارچه‏ى الهى است كه آيات گذشته و آينده‏اش مضامين يكديگر را تاييد مى‏كنند و زمينه را براى ديگرى فراهم مى‏سازند. هماهنگى آيات به گونه‏اى است كه اگر يكى از آنها را حذف كنيم مثل آن است كه همه‏ى آيات را حذف كرده باشيم و لذا در ايمان به قرآن حكيم هم نمى‏توان به برخى از آيات آن ايمان آورد و برخى ديگر آن را نپذيرفت؛ نمى‏شود يك اصل قرآنى را پذيرفت و اصل ديگر را قبول نداشت و گفت: (نؤمن ببعض و نكفر ببعض) (35) در كتابى الهى كه همه آن حق و نور است، تفكيك پذيرفته نيست. همه‏ى اصول قرآنى به هم وابسته است و كسانى كه ابعاضى براى قرآن قايل شده و آن را به صورت اعضاى پراكنده درآورده‏اند (الذين جعلوا القران عضين) (36) كسانى كه قرآن را پاره پاره كرده و برخى را پذيرفته و برخى را نپذيرفته‏اند، در حقيقت هيچ چيز قرآن را نپذيرفته‏اند.
اگر كسى يك آيه از قرآن را فهميد ولى توجه به آيات ديگر نكرد يا از فهم آنها محروم بود، هرگز به عمق معناى همان آيه اول هم نرسيده و مفهوم ضعيفى از آيه را به دست آورده است. آيات كريمه‏ى قرآن اگر به صورت جمعى و در كنار يكديگر فهميده شوند، معنا و مفهوم روشن و جامعى را افاده مى‏كنند. برخى از آيات كه به حسب فكر ابتدايى انسان مبهم به نظر مى‏رسد، آيات ديگر آن را روشن مى‏كنند و همان گونه كه در مباحث گذشته گفته شد، قرآن كريم كتاب نورى است كه برخى از آياتش در پر نورى مانند خورشيد و برخى چون ماه و برخى مانند ستارگان ديگر است، آيات پرفروغتر قرآن آيات كم فروغ را روشنتر مى‏سازد و همگى در كنار هم، فضاى كاملا روشنى را براى هدايت انسان به ارمغان مى‏آورند.

پي نوشت ها:

1. بحار، ج 89، ص 78.
2. سوره‏ى مريم، آيه‏ى 2.
3. سوره‏ى مريم، آيات 65؛ 54؛ 51؛ 41؛ 26؛ 2.
4. سوره‏ى نحل، آيه‏ى 44.
5. سوره‏ى كهف، آيه‏ى 101.
6. سوره‏ى ق، آيه‏ى 22.
7. سوره‏ى نحل، آيه‏ى 89.
8. سوره‏ى حشر، آيه‏ى 7.
9. وسائل الشيعه، ج 18، ص 136؛ بحار، ج 24، ص 238.
10. بحار، ج 2، ص 227.
11. كافى، ج 1، ص 69.
12. تهذيب الاحكام، ج 1، ص 363، ح 1097.
13. سوره‏ى حج، آيه‏ى 78.
14. نهج‏البلاغه، خطبه‏ى 133.
15. بحار، ج 2، ص 226، ح 3.
16. سوره‏ى حشر، آيه‏ى 7.
17. سوره‏ى نساء، آيه‏ى 59.
18. سوره‏ى نحل، آيه‏ى 44.
19. سوره‏ى بقره، آيه‏ى 43.
20. بحار، ج 85، ص 279.
21. سوره‏ى آل عمران، آيه‏ى 97.
22. بحار، ج 82، ص 279.
23. سوره‏ى شورى، آيه‏ى 11.
24. سوره‏ى بقره، آيه‏ى 275.
25. سوره‏ى مائده، آيه‏ى 1.
26. سوره‏ى بقره، آيه‏ى 43.
27. سوره‏ى بقره، آيه‏ى 43.
28. سوره‏ى مائده، آيه‏ى 55.
29. سوره‏ى آل عمران، آيه‏ى 61.
30. سوره‏ى احزاب، آيه‏ى 33.
31. سوره‏ى شورى، آيه‏ى 23.
32. سوره‏ى هود، آيه‏ى 1.
33. سوره‏ى زمر، آيه‏ى 23.
34. سوره‏ى ملك، آيه‏ى 3.
35. سوره‏ى نساء، آيه‏ى 150.
36. سوره‏ى حجر، آيه‏ى 91.





ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما