فهم قرآن (قسمت سوم)
علم اهلبيت (عليهم السلام) به همهى كتب آسمانى
صديقه طاهره (سلام الله عليها) و كمال انسانيت
حقيقت انسان را روح مجرد او تأمين مىكند و بدن در تمام مراحل تابع آن است و موجود مجرد نيز منزه از پديدههاى ذكورت و انوثت است؛ لذا هيچ كمالى از كمالات وجودى براى انسان نه مشروط به مذكر بودن اوست و نه ممنوع به مؤنت بودن او. از اين جهت كمال حقيقى، كه همان مقام شامخ ولايت است، نصيب هر انسان مطهر واجد شرايط خواهد شد.
آرى، مناصب اجرايى به حسب نظام احسن بين زن و مرد توزيع، و هر كدام به وظيفهى خاص راهنمايى شدهاند، لذا نام مريم (عليها السلام) در رديف ديگر اولياى الهى قرار دارد: (... ذكر رحمت ربك عبده زكريا) (2)؛ (واذكر فى الكتاب مريم)؛ (واذكر فى الكتاب ابراهيم)؛ (واذكر فى الكتاب موسى)؛ (واذكر فى الكتاب اسمعيل)؛ (واذكر فى الكتاب ادريس)؛ (3).
سر مطلب آن است كه كمال حقيقى انسان از آن روح مجرد اوست كه از قيود ذكورت و انوثت رهاست، چنانكه از بند نژاد سفيد و سياه آزاد، و از حيطه زبان و زمان و اقليم و ديگر پديدههاى مادى بيرون است.
اگر حضرت فاطمه (سلام الله عليها) سيده زنان جهانيان است و غير از حضرت على (عليهالسلام) هيچ كس همتاى او نيست، تنها به لحاظ كمال وجودى آن بانو است نه به لحاظ پيوندهاى اعتبارى او؛ زيرا ربط قراردادى، مايهى كمال اعتبارى است نه حقيقى و تنها كمال ذاتى و هستى است كه پايهى هر گونه كمالهاى حقيقى خواهد بود، لذا نبايد كمال آن صديقهى كبرى را در اضافات عرضى او بررسى كرد؛ زيرا ديگران نيز در آن پيوندهاى عرضى با او برابر يا از او برترند، مثلا فرزندى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم منحصر در او نيست، همسرى اميرالمؤمنين ويژهى او نبود كه ديگران نيز فرزند نبى اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و همسر حضرت على (عليهالسلام) بودهاند و در اين اضافات با او برابرند؛ و نيز مادرى امامان معصوم مخصوص آن حضرت نيست كه فاطمه بنت اسد در مادرى امامان معصوم (عليهم السلام) از او برتر است؛ زيرا اگر آن حضرت مادر يازده امام معصوم است اين بانو نيز مادر دوازده امام معصوم مىباشد و هرگز به مقام منيع حضرت زهرا (سلام الله عليها) نمىرسد.
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم، مبين قرآن با قرآن
تبيين آن حضرت براى آن نيست كه در قرآن، نقاط مبهم و تاريك معما گونه وجود داشته باشد و حضرت مأمور باشد مشكلات و موانع را رفع كند تا ظاهر آن معلوم گردد، بلكه قرآن نور محض و بين بالذات است و نه تنها خود واضح و روشن است، بلكه مبين و تبيان همه چيز است. وظيفه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم آن است كه چشم مردم را بينا كند تا نور آشكار قرآن را ببينند. نقش رهبرى پيغمبر آن است كه حجابها را از روى قلوب مردم برطرف سازد و ابهام و انحراف و شك و ريب را از روح آنها بزدايد و دل و جان آنان را همانند آئينهاى شفاف و زلال سازد. كار معلم اول يعنى رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و اهلبيت عصمت و طهارت (عليهم السلام)، و مفسرين بنام اسلامى اين نيست كه پرده از روى قرآن بردارند، بلكه پردهها را از روى دلها و افكار مردم منحرف و آلوده برمىدارند؛ زيرا قرآن حقيقتى نيست كه پوشيده باشد اگر پوششى هست، روى دل است كه بايد آن را برداشت.
خداى سبحان وقتى سر انكار برخى را نسبت به وحى الهى مطرح مىسازد، مىفرمايد (الذين كانت أعينهم فى غطاء عن ذكرى) (5) چشمهاى آنان در پوشش است و حقيقت قرآن را نمىبينند، پردهاى روى ديد آنهاست وگرنه قرآن پوشيده نيست. در قيامت به افراد گمراه گفته مىشود كه حقايق در دنيا وجود داشت ولى جلوى چشم شما را پردهاى گرفته بود كه نمىگذاشت آن حقايق را ببينيد و اكنون كه ما پرده را از چهرهى شما برداشتيم چشمتان دقيق و تيزبين شده و واقعيات را به خوبى مىبينيد: (لقد كنت فى غفلة من هذا فكشفنا عنك غطائك فبصرك اليوم حديد) (6).
كار معلمين الهى آن است كه فطرت انسان را شكوفا سازند؛ براى شكوفايى فطرت، نخست لازم است پردهها و حجابهاى غليظ كنار رود، زنگارها و گرد و غبار خانهى دل، زدوده شود تا ديدن نور قرآن و فهم آيات الهى و شفا يافتن از آن، ميسر گردد.
تو كز سراى طبيعت نمىروى بيرون
كجا به كوى طريقت گذر توانى كرد
جمال يار ندارد نقاب و پرده ولى
غبار ره بنشان تا نظر توانى كرد
رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم، واسطهى ترقيق قرآن
تبيين رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم تبيينى بيرونى نيست، يعنى قرآن ابهام و نارسايى ندارد تا آن حضرت با علمى كه از خارج قرآن دارند، به تبيين آن بپردازند، بلكه با استفاده از نور خود قرآن به تبيين آن مىپردازند. آن حضرت چون به همهى حقايق قرآن گاه است و بر سراسر آن از نظر آغاز و انجام و ظاهر و باطن و همهى مراتب و درجات، احاطهى كامل دارد، آيات را به خوبى تبيين مىفرمايد. از نورانيت مجموع قرآن استفاده مىكند و هر آيهاى را به طور كامل بيان مىكند.
قرآنى كه خود (تبيان كل شىء) (7) است و همه چيز را بيان مىكند، چگونه مىشود ابهام داشته باشد و نيازمند تبيين خارج از خود باشد؟ قرآن كتاب خداى غنى است، پس چگونه مىشود كه نيازمند غير خود باشد. نكته مهم دراينجا آن است كه خود قرآن، دلالت دارد بر اين كه برخى از احكام و حكم الهى نزد رسول اكرم است ظواهر روشن قرآن مراجعه به پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله و سلم را لازم مىشمرد: (ما اتاكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا) (8)، رجوع به رسول اكرم براى تقييد يا تخصيص اطلاق يا عموم آن و نيز براى برطرف شدن ابهام در تطبيق - نه در اصل مفهوميابى - و نيز براى منافع ديگر ضرورى خواهد بود از اينجا، معناى مبين بودن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كه خداوند چنين وصفى را در قرآن براى آن حضرت مقرر فرموده، بعد ديگرى پيدا مىكند.
فهم قرآن، مقدور همگان است
برخى از اخباريين و ديگران خواستهاند از رواياتى مانند «انما يعرف القرآن من خوطب به» (9) استفاده كنند كه فهم قرآن مخصوص پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و عترت ايشان است و ديگران توان فهم قرآن را ندارند؛ در حالى كه در مباحث گذشته روشن شد كه قرآن كريم براى هدايت همهى افراد جامعه آمده و كتابى روشن و روشنگر است و خداى سبحان همگى را به تدبر در قرآن و تعقل در آيات آن و بهرهمند شدن از معارف حياتبخش و انسان سازش دعوت كرده است. نمونههايى از آيات فراوان قرآن در اين زمينه، در فصول گذشته ذكر شد كه لزومى در تكرار آنها نيست.
علاوه بر آيات مذكور، سيره و سنت عترت (عليهم السلام) نيز همين بوده كه مردم را به تفكر و تدبر در قرآن كريم دعوت كرده، قابل فهم بودن آن را مفروض و مسلم دانستهاند. از آن جمله مىتوان به رواياتى اشاره كرد كه مىفرمايد: هر سخنى كه از ما براى شما نقل شد، در صورتى آن را بپذيريد كه با كتاب خدا موافق باشد و اگر با كتاب الله مخالف بود، آن را نپذيريد؛ چنانكه امام صادق (سلام الله عليه) مىفرمايد:
(فما وافق كتاب الله فخذوه و ما خالف كتاب الله فدعوه) (10) و نيز مىفرمايد: هر حديثى كه موافق كتاب خدا نباشد زخرف و باطل است: «و كل حديث لا يوافق كتاب الله فهو زخرف» (11) و در مواردى نيز فرمودهاند كه حديث مخالف كتاب خدا از ما نيست لذا بايد آن را بر ديوار بكوبيد «فاضربوه على الجدار».
اين روايات كثيره كه اختصاصى به رفع تعارض بين روايات ندارد و با عرضه يك قاعده و قانون كلى، شامل هر روايتى مىشود خواه معارض داشته باشد يا نه، و نيز روايات بسيارى كه در آن استدلال ائمه (عليهم السلام) به آيات قرآن نقل شده و ظاهر قرآن را براى مخاطبان و پرسشگران قابل فهم دانسته دلالت دارد بر ميسور بودن فهم قرآن براى همه. اگر چه احاطهى به همهى معارف و ظرايف قرآن نيازمند راهنمايى معصومين است؛ علاوه بر اينكه فهم قرآن امرى وجدانى است و همهى ما با تلاوت قرآن و مشاهدهى آيات مربوط به يك موضوع، به وضوح مىيابيم كه به فهم روشنى از آن مطلب دست يافتهايم و دچار ابهام و تزلزل و ترديد نيستيم، البته فهم هر كتابى نيازمند به علوم پايه و نيز دانشهاى ويژه آن كتاب است كه بايد قبلا فراهم شود.
عبدالاعلى از حضرت صادق (سلام الله عليه) سؤال مىكند كه من در هنگام حركت لغزيدم و ناخنهاى پايم آسيب ديد، هنگام وضو كه بايد پشت پا را مسح بكشم نمىتوانم چون روى انگشتانم را بستهام. حضرت صادق (عليهالسلام) فرمود «امسح على المرارة» روى پارچهاى را كه بر انگشتانت بستهاى مسح كن. سپس فرمود: «ان هذا و شبهه يعرف من كتاب الله» (12): اين مسئله و مانند آن را به راحتى از كتاب خدا مىتوان استفاده كرد، اگر بخواهيد پارچه را برداريد، حرج دارد و خداوند در قرآن فرموده: (ما جعل عليكم فى الدين من حرج) (13) پس اصل مسح بايد صورت بگيرد ولى نيازى نيست كه مباشرتا از زير پارچه و روى زخم باشد بلكه روى همان پارچه را بايد مسح كرد.
پس اين سخن كه فهم ظاهر قرآن و استدلال به آن فقط مخصوص اهلبيت (عليهم السلام) است و ديگران تنها بايد آن را تلاوت كنند و حق فهميدن آن را ندارند نادرست است و هيچ آيه يا روايتى در اين زمينه نداريم كه به طور صريح يا با ظهور، چنين مطلبى را تاييد كند. در آنجا نيز كه حضرت اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) فرمودند قرآن سخن نمىگويد و من به شما از او خبر مىدهم، در آنجا قرينه وجود دارد كه منظور اسرار گذشته و آينده و باطن قرآن است و لذا در جاى ديگر دربارهى فهم ظواهر قرآن مىفرمايد «و كتاب الله بين أظهركم ناطق لايعيا لسانه» (14) قرآن، كتاب ناطق است كه به زبان فصيح و بليغ سخن مىگويد و هيچ گاه خستگى و گرفتگى در زبان آن ايجاد نمىشود. نطق قرآن درجاتى دارد كه برخى از آنها مخصوص مستمعان خاصى است كه انتظار ويژهاى از قرآن دارند و پرسش مخصوصى را به ساحت قرآن ارائه مىدهند و نيز با آواى درونى آن نيز از راه باطن خويش آشنايند كه چنين استنطاق و نطقى همگانى نيست.
نقش روايات در فهم قرآن
اكنون كه ضرورت رجوع به اهلبيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) روشن شده، بايد ديد نقش عترت و روايات وارده از آن ناحيه، در فهم قرآن چيست و نسبت روايات شريفهى قرآن كدام است؟ كه در چند نكته بيان مىشود:
يك - حجيت روايات، به حجيت قرآن برمىگردد
دو - قرآن، داور روايات متعارض
پس معلوم مىشود همان طور كه روايات در اصل حجيت نيازمند قرآنند، در تعارض روايات و تشخيص درستى يا نادرستى مفهومى نصوص نيز معيار و ميزان اعتبار قرآن است. بنابراين، قرآن در مقام حجيت «هو الأول» است چنانكه در مقام تبيين و تفهيم و رفع مشكلات روايات «هو الآخر» است و روايات فرع قرآن هستند. البته سخن ما در مقام استدلال و فهم و تعليم و تبيين روايات است و گرنه از نظر مقامات معنوى، عترت و اولياى الهى مقامى همتاى مقام قرآن دارند، چون از حديث معروف ثقلين همتا بودن عترت با قرآن استفاده مىشود نه روايت، لذا فرع بودن روايت نسبت به قرآن منافى اصل بودن و هم وزن بودن عترت با قرآن نيست.
سه - قرآن بيانگر فروع و جزئيات احكام نيست
گرچه قرآن «ليس كمثله شىء» است؛ زيرا از سوى خداى (ليس كمثله شىء) (23) نازل شده و مانندى ندارد تا بتوان از راه تمثيل به آن، مطلب را به خوبى فهميد ولى براى نزديك شدن به ذهن مىتوان گفت كه قرآن مانند قانون اساسى است كه تنها خطوط كلى تمدن را ترسيم مىكند و در بيان خطوط كلى، هيچ ابهامى ندارد و چون وارد جزئيات نشده، جزئيات آن را «قانون عادى» تبيين مىكند. اگر مىفرمايد: (أحل الله البيع) (24) يا (أوفوا بالعقود) (25) يا (أقيموا الصلوة) (26) يا (اتوا الزكاة) (27) اينها در دلالت بر خطوط جامع و كلى ابهامى ندارد ولى نحوهى اجرا و مشخص شدن جزئيات و مصاديق آنها را بر عهدهى اهلبيت گذاشته است و قرآن به روشنى فرموده: اين امور را از رسول خدا و جانشيان مطهر آن حضرت بگيريد و در واقع همهى آنچه كه اهلبيت مىگويند سخن قرآن است، ليكن سخن با واسطهى قرآن كه از باطن و اسرار قرآن گرفته و براى مردم تبيين مىكنند.
چهار - تقدم فهم خطوط كلى قرآن بر فهم روايات
پنج - آيات معارف و ظواهر روايات
الف- از حيث سند قطعى باشد مثل اينكه متواتر يا خبر واحد محفوف به قرينهى قطعيه باشد.
ب- جهت صدور روايت براى بيان معارف واقعى قطعى باشد نه از روى تقيه و مانند آن.
ج- دلالتش نص باشد نه ظاهر.
اگر رواياتى اين سه شرط را داشت و مفيد جزم و يقين بود حتى در اعتقادات و اصول دين (غير از اصل مبدأ) هم معتبر است ولى اگر مفيد جزم نبود، در مانند لوح و قلم و كيفيت آفرينش آسمان و زمين و مانند آن كه اعتقاد به آنها شرط ايمان نيست مىتواند به عنوان احتمالى ظنى راهگشا باشد و به همين معيار هم مىتوان به صاحب شريعت اسناد داد ولى نمىتوان به طور جزم گفت كه نظر اسلام در اين زمينه چنين است. چون ادله حجيت خبر واحد مربوط به احكام عملى است كه در آنها به ظن معتبر مىتوان اعتماد كرد.
شش - روايات تطبيق و روايات تفسير
بنابراين، اگر مثلا در تفسير شريف برهان يا نور الثقلين، رواياتى در ذيل آيات آمده كه بيان مصداق مىكند و آيه را بر فرد كاملش تطبيق مىكند، اين تطبيق معناى آيه را از شمولش نمىاندازد. اگر تطبيق مىفرمايد كه اهلبيت (عليهم السلام) در اين آيه منظورند، يا مثلا اين آيه در شأن آنان نازل شده مقصود آن است كه اين بزرگان مصداق كامل آيهاند و ديگران هم مىتوانند مصداق آن باشند.
اولا، غالب روايات شأن نزول براى تطبيق است و موردش مخصص نيست و شامل مصدايق ديگر هم مىشود و ثانيا، اعتبارش زمانى است كه سلسلهى سند به معصوم (عليهالسلام) برسد و خللى در آن نباشد و روايتى كه فقط به صحابه يا تابعين آنها برسد و به معصوم (عليهالسلام) منتهى نشود، حجت شرعى ندارد. نظر مفسرين هم مىتواند به عنوان يك احتمال، مقبول باشد ولى آن هم داراى حجيت شرعى نيست.
هفت - ظاهر و باطن و تأويل و تنزيل در روايات
گفتنى است بحث كنونى دربارهى اعتبار ظاهر قرآن و حجيت آن از يك سو و لزوم تبيين جزئيات و حدود آن به روايت معتبر از سوى ديگر است، البته فرق بين ظاهر و باطن از يك سو و فرق بين تأويل و تفسير از سوى ديگر و امتياز تاويل از تنزيل از سوى سوم و بيان ارتباط تفسيرها به يكديگر و پيوند تأويلها به هم و رابطه تنزيلها با هم و پيوند ظاهرها و ارتباط باطنها با يكديگر، خارج از قلمرو بحث فعلى است و استيفاى حق بحث بر عهدهى كتب تفسيرى تخصصى است.
قرآن و فهم جمعى آيات
دو امر يك سنخ هر گاه كنار يكديگر قرار گيرند، به آنها «اثنان» مىگويند كه هر يك ثانى ديگرى است؛ زيرا هر كدام به فرد ديگر گرايش دارد. «متشابه» يعنى شبيه يكديگر بودن. اين تشابه صفت سراسر قرآن است يعنى همهى آيات قرآن شبيه يكديگرند و اين غير از متشابه در مقابل محكمات است، كه در آينده نزديك از آن سخن خواهيم گفت؛ زيرا ريشهى اصلى آن تشابه، شبههى مذموم است.
خداى سبحان وحدت و انسجام قرآن كريم را در آياتى، به وحدت و انسجام جهان هستى و آفرينش تشبيه كرده مىفرمايد: همانطور كه در جهان آفرينش هيچ گونه ناهماهنگى و فطورى وجود ندارد: (هل ترى من فطور) (34) بلكه انسجام و هماهنگى بىنظيرى سراسر عالم را در بر گرفته، قرآن كريم نيز فاقد اختلاف و تضاد درونى و كلام يكپارچهى الهى است كه آيات گذشته و آيندهاش مضامين يكديگر را تاييد مىكنند و زمينه را براى ديگرى فراهم مىسازند. هماهنگى آيات به گونهاى است كه اگر يكى از آنها را حذف كنيم مثل آن است كه همهى آيات را حذف كرده باشيم و لذا در ايمان به قرآن حكيم هم نمىتوان به برخى از آيات آن ايمان آورد و برخى ديگر آن را نپذيرفت؛ نمىشود يك اصل قرآنى را پذيرفت و اصل ديگر را قبول نداشت و گفت: (نؤمن ببعض و نكفر ببعض) (35) در كتابى الهى كه همه آن حق و نور است، تفكيك پذيرفته نيست. همهى اصول قرآنى به هم وابسته است و كسانى كه ابعاضى براى قرآن قايل شده و آن را به صورت اعضاى پراكنده درآوردهاند (الذين جعلوا القران عضين) (36) كسانى كه قرآن را پاره پاره كرده و برخى را پذيرفته و برخى را نپذيرفتهاند، در حقيقت هيچ چيز قرآن را نپذيرفتهاند.
اگر كسى يك آيه از قرآن را فهميد ولى توجه به آيات ديگر نكرد يا از فهم آنها محروم بود، هرگز به عمق معناى همان آيه اول هم نرسيده و مفهوم ضعيفى از آيه را به دست آورده است. آيات كريمهى قرآن اگر به صورت جمعى و در كنار يكديگر فهميده شوند، معنا و مفهوم روشن و جامعى را افاده مىكنند. برخى از آيات كه به حسب فكر ابتدايى انسان مبهم به نظر مىرسد، آيات ديگر آن را روشن مىكنند و همان گونه كه در مباحث گذشته گفته شد، قرآن كريم كتاب نورى است كه برخى از آياتش در پر نورى مانند خورشيد و برخى چون ماه و برخى مانند ستارگان ديگر است، آيات پرفروغتر قرآن آيات كم فروغ را روشنتر مىسازد و همگى در كنار هم، فضاى كاملا روشنى را براى هدايت انسان به ارمغان مىآورند.
پي نوشت ها:
1. بحار، ج 89، ص 78.
2. سورهى مريم، آيهى 2.
3. سورهى مريم، آيات 65؛ 54؛ 51؛ 41؛ 26؛ 2.
4. سورهى نحل، آيهى 44.
5. سورهى كهف، آيهى 101.
6. سورهى ق، آيهى 22.
7. سورهى نحل، آيهى 89.
8. سورهى حشر، آيهى 7.
9. وسائل الشيعه، ج 18، ص 136؛ بحار، ج 24، ص 238.
10. بحار، ج 2، ص 227.
11. كافى، ج 1، ص 69.
12. تهذيب الاحكام، ج 1، ص 363، ح 1097.
13. سورهى حج، آيهى 78.
14. نهجالبلاغه، خطبهى 133.
15. بحار، ج 2، ص 226، ح 3.
16. سورهى حشر، آيهى 7.
17. سورهى نساء، آيهى 59.
18. سورهى نحل، آيهى 44.
19. سورهى بقره، آيهى 43.
20. بحار، ج 85، ص 279.
21. سورهى آل عمران، آيهى 97.
22. بحار، ج 82، ص 279.
23. سورهى شورى، آيهى 11.
24. سورهى بقره، آيهى 275.
25. سورهى مائده، آيهى 1.
26. سورهى بقره، آيهى 43.
27. سورهى بقره، آيهى 43.
28. سورهى مائده، آيهى 55.
29. سورهى آل عمران، آيهى 61.
30. سورهى احزاب، آيهى 33.
31. سورهى شورى، آيهى 23.
32. سورهى هود، آيهى 1.
33. سورهى زمر، آيهى 23.
34. سورهى ملك، آيهى 3.
35. سورهى نساء، آيهى 150.
36. سورهى حجر، آيهى 91.