نظامهای ایدئولوژیک (قسمت دوم)
نويسنده:محمدرضا خاکی قراملکی
در این مرحله از بحث، تاثیرگذاری کلان ایدئولوژی را در چند محور مورد بحث قرار میدهیم . این محورها، شامل تمام حوزههای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی میشود و هر یک از آنها به عنوان متغیرهای عامی است که معیار و ملاک ارزیابی تاثیر ایدئولوژی در آن حوزهها تلقی میشود .
با تحقق کارکردهای کلی و کلان ایدئولوژی، ایدئولوژی به عنوان یک نظام و دستگاه فکری و عقیدتی، توانایی ایجاد هماهنگی میان جریان عمل و منطق عمل خود را به نمایش میگذارد .
برای واقف شدن به نقش و کارکرد ایدئولوژی در ایجاد وحدت و انسجام، با نگاهی ابتدائی به ماهیت نظامهای اجتماعی، میتوان شاهد بود که جوامع و اجتماعهای بشری، در ذات خود دارای تکثر و تشتت و اختلاف هستند . برای کاهش این اختلافات و ایجاد یکپارچگی در افراد جامعه، ایدئولوژی بهترین مددکاری است که کارشناسان سیاسی و اجتماعی و اقتصادی برای این امر به کار میگیرند . در این زمینه شهید مطهری با تبیینی که درباره ضرورت و فلسفه نیازمندی به ایدئولوژی ارائه میکند، ایدئولوژی را معطوف به حوزه فعالیتهای تدبیری انسان که نیازمند طرح و نقشه و برنامه میباشد، میداند . وی نیازمندی انسان را به ایدئولوژی به عنوان یک تئوری کلی و طرح جامع و منسجم تلقی میکند که خطوط اصلی و متدها و باید و نبایدها مشخصی را از بدو پیدایش انسان و زندگی جمعی، فرا روی انسان ترسیم میکند . زندگی فرد و جمعی هماره با خود یک سری اختلافات و نزاعها و درگیریهایی را به همراه آورده است . از این روی خاستگاه اولیه در ضرورت تمسک به ایدئولوژی، ظهور و پدید آمدن اختلافات و کشمکشهای محلی و قومی و منطقهای بوده است . در این راستا است که کارکرد ایدئولوژی در ایجاد همبستگی و وحدت، تجلی میکند .
ایشان مینویسد:
انسان از بدو پیدایش، لااقل از دورهای که رشد و توسعه زندگی اجتماعی منجر به یک سلسله اختلافات شده، نیازمند به ایدئولوژی - و به اصطلاح قرآن، شریعت - بوده است . هر چه زمان گذشته و انسان رشد کرده و تکامل یافته است، این نیاز شدیدتر شده است ... آنچه بشر امروز - و به طریق اولی بشر فردا - را وحدت و جهت میبخشد، آرمان مشترک میدهد و ملاک خیر و شر و باید و نباید برایش میگردد ، یک فلسفه زندگی انتخابی آگاهانه آرمانخیز مجهز به منطق، به عبارت دیگر، یک ایدئولوژی جامع و کامل است .
بشر امروز بیشتر از بشر دیروز نیازمند به چنین فلسفه زندگی [است] ; فلسفهای که قادر باشد به او دلبستگی به حقایقی ماورای فرد و منافع خود بدهد . امروز دیگر جای تردید نیست که مکتب و ایدئولوژی از ضروریات حیات اجتماعی است .
با توجه به اینکه در نظامهای غربی با افول دین و مذهب از جایگاه رفیع خود، قدرت دین و نهادهای دینی در ایجاد وحدت و یکپارچگی و مشروعیتبخشی، کاهش و نقصان یافته و در مواردی میتوان گفت رو به زوال نهاده است، تئوریها و نظریههای سیاسی و اجتماعی و اقتصادی به عنوان ایدئولوژیهای کلان، بر مسند دین تکیه زده، ایجاد وحدت و انسجام را با آخرین دستاوردهای تکنولوژیکی در پیش گرفتهاند .
«الوین کولدنر» در همینباره با اشاره به کنارگیری دین در قرن 18 و 19 و تبدیل آن به شیء موزهای، به ظهور و پدید آمدن بحران عقیدتی در میان جوانان اروپایی میپردازد، و نیز به احساس نیاز و ضرورت به یک نظام عقیدتی در نسل جدید اروپایی که در بحران بسر میبرند، اشاره میکند و ایدئولوژی را نظام عقیدتی عصر جدید تلقی میکند . وی مینویسد:
«نتیجه حاصله از این کنارهگیری، شدیدترین بحران عقیدتی در میان جوانان بود و [اکنون] نیاز به اعتقادات جدید مثبت احساس میگردید ... .»
«در عین حال این نسل جدید، تحت تاثیر نهادهای تعلیم و تربیتی قرار داشت که برای توسعه علم، اهمیت زیادی قائل بودند ... این افراد در جستجوی نظامی از عقاید بودند که به عصر حاضر، حالتی دراماتیک و جالبتر و معانی عمیق و برتری دهد که در مقایسه با هیجانات و انسجام گروی دورههای پیشین، این عصر نیز بیاهمیت جلوه نکرده و بتواند درامی برای خود بسازد; به طور خلاصه آنچه ضروری بود، ایدئولوژی بود ... .»
برخلاف جامعههای غربی، در جوامع دینی علیالخصوص جامعه اسلامی با وجود ایدئولوژی کلان، تمام حوزههای حیات بشری رنگ دینی گرفته و اعتبار و مشروعیتخود را در نسبتبا دین میگیرند .
از این روی، رفتارها، کنشهای افراد جامعه دیندار، در تمام بخشها، از ملاکها و معیارهای دینی که در شکل ایدئولوژی و به عنوان منطق رفتارها و کنشهای انسان دینی عرضه شده، تبعیت میکند .
حال با توجه به بیان فوق، میتوان به کارکرد وحدتآفرینی ایدئولوژی در هر یک از حوزهها پرداخت:
«ولنگانگ لئونارد» یکی از مجربترین و برجستهترین کارشناسان مسائل کمونیستی است که در آلمان فدرال، ریاست پژوهشکدهای را که به مسائل کمونیستی و سوسیالیستی میپردازد، بر عهده دارد . وی در پاسخ به این پرسش که دلیل اهمیت و نقش ایدئولوژی به عنوان «دکترین» دولتی شوروی سابق چیست، میگوید:
به سه دلیل: نخست اینکه ایدئولوژیباران کردن مردم از دیدگاه رژیم و رهبری کاملا بیهوده نیست . برخی جنبههای ایدئولوژی، بیش از همه پیوند زدن آن با ناسیونالیسم، بر بخش بزرگی از مردم تاثیر دارد .
دوم اینکه ایدئولوژی به عنوان آیین و قالب فکری بر اعضای حزب بهویژه کارکردها تاثیر میگذارد . آنان وقتی از مقولههای الزامآور و ایدئولوژیکی مدد میگیرند که خودشان بعضا بدان شک میکنند ... .
سوم اینکه عامل ایدئولوژیک نیز در تدوین و تعیین سیاستشوروی (سابق) نقش بازی میکند .
در بسیاری از نظامهای سیاسی غربی، ایدئولوژیها، در بستر تکثرها و نزاعهای سیاسی شکل گرفته، تا فصل الخطابی برای رفع نزاعها و تکثرها گردد . در واقع یکی از کارکردهای بسیار نافذ ایدئولوژی، که در این حوزه خودنمایی میکند، وحدت و انسجامی است که در سایه عرضه یک نظام فکری و عقیدتی معطوف به عمل سیاسی حاصل میشود، که این نیز موضعگیریها و واکنشهای احزاب و افراد را هماهنگ و منسجم میکند . گفتنی است که بعضی از نظریهپردازان سیاسی غرب با پیروی از مشرب کثرتگرایی سیاسی، بر این باور بودند که میتوان وحدت و وفاق سیاسی ایجاد کرد . از این رو محور اصلی و اساسی این وحدت را، جوهره بنیادین نظم لیبرال دموکراتیک تلقی میکردند . بنابراین طرفداران کثرتگرایی در حوزه سیاست، به ضدیت و مخالفتبا مبتنی کردن قواعد و ضوابط رفتار و فعالیتسیاسی بر اساس ایدئولوژی که اصول و ارزشهای کلان را در حوزه سیاسی ترسیم میکند، پرداختند:
گرایش عمده در نظریه سیاسی کنونی، روی هم رفته در جهت واپس زدن فلسفهها یا ایدئولوژیهای خوش بینانهتر دو قرن اخیر بوده است ... . شاید بشود گفت ماحصل همه این استدلالات همین است که روشهای ایدئولوژیک، برای قاعده سازی از رهیافتها و اهداف سیاسی در خلال قرن جاری عملا رو به زوال گذاشته است .
اما علی رغم ادعای تئوریپردازان سیاسی نظام لیبرالیسم در نفی سیاست ایدئولوژیک و تاکید بر یک جامعه کثرتگرای لیبرال، نظم حاکم و وفاق حاکم بر آن میتواند، ناشی از وجود یک وفاق و انسجام ایدئولوژیک باشد .
«دال» در کتاب خود تحت عنوان دیباچهای بر نظریه و دموکراسی، به این نکته اشاره میکند که جریان تطبیق و تطابق خواستهای متعارض بر یکدیگر، مستلزم یا متضمن توافق کلی بر سر ارزشها و اصولی است که معارضات و برخوردهای سیاسی را به قیودی مقید میسازد و خواستهایی را که ممکن است اقلیتهایی در پی آن باشند ، محدود میکند; محدودهای که در آن میتوان به راه حلهای قابل قبول رسید .
- از این روی نبود یا کاهش برخوردها و معارضههای سیاسی در یک نظام کثرتگرا، حاکی از وفاق ایدئولوژیک گسترده و نیرومند است; و لو چنین وفاق و انسجامی بر سر اصول و ارزشهای کلی به صراحت و آشکارا بیان نشده باشد . به همین خاطر «آنتی آربلاستر» ، با این تلقی که خود لیبرالیسم به مثابه یک ایدئولوژی است مینویسد:
«به رغم برداشتخود لیبرالها، ضرورتی ندارد که ایدئولوژی در این مفهوم به صورت یک باور سیاسی صریح و آگاهانه یا یک برنامه جامع سیاسی درآید . در واقع یکی از خصوصیات عمومی مفروضات ایدئولوژیکی، نهانی و نهفته بودن آنها است که گاهی فقط در پرتو کاوشهای تاریخی میتوان آنها آن را آشکار ساخت» .
ناگفته نماند که تکثر و نزاعهای سیاسی، با رختبربستن سنتهای دینی رخ داده است; زیرا قدرت سنت دینی در رفع این ستیزهها در نظامهای ما قبل مدرن، بسیار کارآمد بود و میتوانست در تحتیک مجموعه دینی ایدئولوژیک، با اقناع و رضایتی که در تودهها ایجاد میکرد، به نزاعها خاتمه دهد .
ایدئولوژیگرایی و به عبارتی بهتر، انفجار ایدئولوژیکی از قرن هیجدهم به این سو، که در سطح وسیعی سراسر جوامع مدرن را فرا گرفت، میتواند معیاری برای سنجش میزان عرضه و تقاضای ایدئولوژی در آن جوامع باشد و همچنین میتواند معیاری برای بیان و قضاوت و رابطه آن با کارکرد ایدئولوژیها در عرصه سیاست تلقی گردد .
«ژان بشلر» تحلیلی از میزان نیاز و منحنی تقاضای ایدئولوژی ارائه میکند، و آن را تابع سه متغیر یا عامل کلی میداند وی بر این باور است که در نظامهایی که از اجماع و اتفاقنظر بهرهمندند، اصل ایدئولوژی موضوعیت ندارد . با این بیان در نظامهای سنتی و دینی، ایدئولوژی ضرورتا هیچ نوع کارکرد و نقشی را ایفاء نخواهد کرد . در مقابل هر چه وحدت نظر جامعه کمتر باشد، ایدئولوژی در این مقطع برای ایجاد وحدت و انسجام پدیدار گشته و به کار گرفته میشود . به اعتقاد «ژان بشلر» دو متغیر کلی در تقاضای ایدئولوژی مدخلیت دارد: شدت و عمق نزاعهای سیاسی و وسعتستیزههای سیاسی . در این دو مرحله نیازمندی به ایدئولوژی برای کارکردهای معین بیشتر مورد توجه واقع میشود .
به گفته بشلر بر اساس این سه متغیر کلی (1 . وحدت نظر; 2 . عمق نزاعها; 3 . وسعت) ، تعارضها و کشمکشهای سیاسی، سه گونه نظام سیاسی متمایز را بهوجود میآورند: الف . نظامهای سیاسی سنتی; ب . نظامهای کثرتگرا; ج . نظام سیاسی توتالیتر. از بین سه نظام سیاسی، در جامعه کثرتگرا، وحدت نظر زایل میشود . لذا بستری برای نقشآفرینی و کارآمدی بهوجود میآرود . خود وی مینویسد:
بنابراین مشخصه جامعه مدرن (این واژه هموزن نظام کثرتگراست) این است که در آن اتفاق نظر کم است . ستیزهها دارای وسعت زیاد و شدت کم هستند . این خصایص که در هر جامعهای نسبت آن تغییر میکند، باعث افزایش نیاز جامعه به ایدئولوژی میشود و گاهی این نیاز شدید میشود . هر طرح فکری برای آنکه به صورت عمل مشخص سیاسی درآید، به ایدئولوژی در تمام ابعاد آن نیاز دارد ... . که ایدئولوژی نقش راهنما را به عهده میگیرد و همین باعث رشد آن در جوامع کثرتگر میشود . به همین جهتباید عصر کنونی را عصر ایدئولوژیکی نامید .
«بشلر» آشکارا منشا تعارضها و کشمکشهای سیاسی را، افول نظامهای سنتی میداند .
در جامعه کثرتگرا حجم ستیزهها روبه افزایش دارد; زیرا با سستشدن سنتها پایههای نظام اجتماعی هم سست میشود .
در هر صورت از رهگذر همین اختلافات و تعارضات است که ایدئولوژی، نقش خود را در وحدت و یکپارچگی تودهها بازی میکند . در نتیجه با وحدت سیاسی آحاد مردم در یک صفآرایی منسجم تجلی مییابد و رهبران و حاکمان سیاسی قدرت بسیج تودهها را برای ایفای نقش و وظیفه خود، دارا میگردند .
گفتنی است که سخن بشلر، نسبتبه منشا ایدئولوژی تمام نیست; زیرا در نظامهای سنتی، وحدت نظر و اتفاق آراء گزاف نیست . در واقع در نظامهای سنتی، علی الخصوص نظامهای سنتی مبتنی بر دین وحیانی که دارای یک نظام همگن هستند، نزاع و خصومتهای سیاسی به کمترین میزان میرسد و این ناشی از حاکمیتیک ایدئولوژی دینی میباشد . لذا اگر کثرتگرایی و نزاعهای سیاسی، بستر زایش ایدئولوژی بشری در غرب است، وحدت در جوامع سنتی نیز در سایه یک ایدهکراسی میباشد .
وحدت و اتفاق نظر حاکم بر جوامع دینی، به ویژه جامعه اسلامی به منشا ایدئولوژیکی آن و به ظرفیتبالای ایدئولوژیک آن برمیگردد و ایدئولوژی اسلامی با تاکید بر اتحاد و اتفاق در تحت لوای امت اسلامی، از پراکندگی و تفرق جامعه اسلامی نهی میکند . دین اسلام با تاکید بر وحدت و انسجام گروهها و فرقهها، همه آنها را در مجموعه و حزب واحدی به نام «حزبالله» میگنجاند و آنها را به همبستگی و همگرائی سوق میدهد .
«مؤمن به دین، پس از دریافتیک جهانبینی صحیح و کامل که منتهی به اتخاذ و انتخاب دین خدا، یعنی ایدئولوژی آسمانی میشود، مؤظف به انجام عمل است ... . ابتدا اساسیترین عمل را که در عین حال ضروریترین و فوریترین آنهاست در پیش بگیرد; یعنی تحصیل جماعت و تشکیل یک جامعه آرمانی و حزبی که در قرآن به «اعتصام» تعبیر شده است: واعتصموا بحبل الله جمیعا ولاتفرقوا ... .»
«یک ایدئولوژی پا گرفته، چیزی جز یک «حزب» نیست و میوه ایدئولوژی اسلامی، جز «حزبالله» نیست . «حزبالله» نام گروهی است که بر اساس این ایدئولوژی اسلامی، همبستگی شدیدی میان افراد آن (مؤمنین) با خدا و رسول برقرار شده باشد ... .»
در همین راستا میتوان نقش محوری رهبری ایدئولوژیکی را در ایجاد همبستگی وحدت یادآور شد که در اسلام از آن به امامت تعبیر میشود .
نقش ایدئولوژی در همبستگی دولت و مردم که در اندیشه اسلامی به همبستگی تفکیکناپذیر امام و امت تعبیر شده (و نیز) نقش ایدئولوژی در اقتدار سیاسی حکومت که در اسلام، اساس مرکزیت و قطبیت امام استوار میباشد ... . [تردیدناپذیر است] امامت همچون هسته مرکزی و نگهدارنده، نظم دهنده، کنترل کننده گردش چرخهای جامعه و بازدارنده از حرکتهای انحرافی (می) باشد ... امام تمرکز تشکیلات امت و مرکز کلیه نیروهای بالنده و استعدادهای قابل شکوفاست . رهبری وی به گونه مکتبی و بر اساس پایبندی به اصول غیرقابل تخطی و مطابق با معیارهای تقوا و فضیلت و علم و روشهای منطق و انسانی است .
ایدئولوژی اسلامی با عرضه یک نظام فکری و عقیدتی منسجم، جریان عمل و عرصه عینیت را مدیریت میکند . لذا تعدد و کثرت نظرات و آراء در جامعه دینی میتواند بر مبنای وحدت دینی و با بازگشتبه ایدئولوژی دینی حاکم قابل توجیه و رفع باشد . در غیر این صورت، تعدد و کثرت یک جامعه به آنارشیسم سیاسی منجر میگردد .
حاصل اینکه، وحدت و انسجام سیاسی در همه جوامع بدون بازگشتبه یک نظام ایدئولوژیکی، امکانپذیر نیست; هر چند وحدت حاصله از نظامهای ایدئولوژیک غرب در دراز مدت ثبات ندارد، بلکه نزاعها و خصومتها همچنان ادامه خواهد داشت . انسجام و یکپارچگی در نظام ایدئولوژیک غرب به شکل یک وحدت تاکتیکی است که ریشه در بنیانهای فکری آن سامان دارد .
برای ایفای مسئولیتهای اجتماعی و متعهد شدن نسبتبه حقوق اجتماعی و وظایف و تکالیف آن، التزام به یک ایدئولوژی به عنوان منطق رفتارهای جمعی و اجتماعی، ضرورت پیدا میکند . لذا نظام فکری و عقیدتی حاکم بر جریان عمل، همچون ملاطی است که قدرت ایجاد پیوند و وحدت بین تودهها دارا میباشد; چنانکه «آلتوسر» ایدئولوژی را ویژگی ثابت جامعه تلقی کرده، آن را یک عامل پیوند دهنده اجتماعی تلقی میکند . در نگاه آلتوسر، ایدئولوژی چهارچوب اساسی کنشهای جمعی و اجتماعی است که روابط اجتماعی و مناسبات اجتماعی را شکلی خاص میبخشد . به این ترتیب ایدئولوژیها جامعه را به هم پیوند میزند . ایدئولوژی در این صورتبندی، چهارچوب اساسی و حدود هر عملی است که ما انجام میدهیم تا زندگی اجتماعی را ممکن سازد .
«گرامشی» نیز با تفکیک میان ایدئولوژیهای سازمند و ایدئولوژیهای که جنبه تصادفی دارند و غیرسازمند هستند، ایدئولوژیهای سازمند را دارای این ویژگی میداند:
تودههای بشر را سامان میدهند و زمینهای را ایجاد میکنند تا انسانها بتوانند زندگی کنند، از موقعیتخویش آگاه شوند، پیکار نمایند و نظایر آن .
اساسا نیازمندی به یک ایدئولوژی در فعالیتهای اجتماعی و جمعی، یک ضرورت فطری بشر میباشد . لذا منحصر در مکان و زمان و محیط زندگی خاصی نیست . در حقیقت ریشه اصلی ایدئولوژی در سرشتبشر نهفته است .
سید قطب در همین زمینه با تصریح به اینکه انسان بر حسب فطرت، در عالم هستی نیاز به نظام فکری خاصی دارد که موقعیت و مکان و نحوه استقرار وی را در این جهان معین کند، به رابطه میان ایدئولوژی و نظام اجتماعی که رابطهای محکم و استوار است، میپردازد و بر این باور است که اساس نظام اجتماعی بر ایدئولوژی استوار است . وی مینویسد:
میان ایدئولوژی و نظام اجتماعی، طبیعتا «رابطه» یی محکم و ناگسستنی وجود دارد که به شرایط زندگی محیطی او مربوط نیست; بلکه نظام اجتماعی زاییده طرز فکر جامعه است و فرع بر جهانبینی آن . هر نظامی که بر اساس یک ایدئولوژی پایهگذاری نشود، نظامی ساختگی و ناپایدار است; و اگر چندی بپاید سرانجام برای انسان بدبختی به بار خواهد آورد و میان آن با فطرت انسانی قطعا تصادفی روی خواهد داد .
همچنانکه بشر به یک نظام اجتماعی نیازمند است، به یک طرز فکر و عقیده و «ایدئولوژی» ثابتی نیز کمال احتیاج را دارد .
ایدئولوژیها، برای ایفای نقش وحدت در بین افراد یک جامعه، ساختارها و نهادهای اجتماعی که خود ایدئولوژیک هستند، به کار میگیرند . در همین زمینه «نورمن فرکلاف» در بحث «زبان و ایدئولوژی» با تاکید بر اینکه زبان آغشته به بار ایدئولوژیک است، منطوی بودن ایدئولوژی در ساختار گفتمانهای زبانی را مورد توجه قرار میدهد، و بر این باور است که این گفتمان ایدئولوژیکی میتواند موازنه نیروهای اجتماعی را تغییر دهد . به همین خاطر وی زبان را به عنوان یک نهاد اجتماعی که دارای کارآمدی خاص میباشد، تلقی میکند .
از این رو ایدئولوژی هم در ساختاری نهفته است که حاصل رخدادهای گذشته و شرایط وقوع رخدادهای جاری است و هم درهم رخدادها نهفته است; چرا که رخدادها، ساختارهای متناسب با خود را باز تولید میکنند و آن را تغییر میدهند .
در مطالعات زبان و ایدئولوژی، بایستی به تغییر در عمل و ساختارهای گفتمانی تکیه شود که خود به عنوان جنبهای از تغییر در موازنه نیروهای اجتماعی تلقی میشود .
در یک نظام اساسا برای تسهیل فرایند اجتماعی شدن تودههای جامعه، میبایست ایدئولوژی را به نظام و سازمان اجتماعی تزریق کرد . با تزریق آن ما میتوانیم شاهد باشیم که فعالیت اجتماعی تابع هنجارهای آشکار ایدئولوژیک میگردد . از این روی، برای اجتماعی کردن مداوم جامعه، ایدئولوژی با بهرهمندی از مکانیسمهای ویژهای همچون نظام آموزشی و ابزارها و رسانههای ارتباط جمعی که به گفته «آلتوسر» دستگاههای ایدئولوژیک میباشد، بر پیکره اجتماعی نفوذ میکند تا بتواند فرایند اجتماعی شدن جامعه را آسان و ممکن سازد . چنانکه: «بنا به گفته ولکایز (1975) هنگامی که یک رژیم جدید با ارزشهای ایدئولوژیک متفاوتی به قدرت میرسد، میکوشد نه تنها نسل جدید را اجتماعی کند، بلکه نسل قدیم را نیز باز اجتماعی کند و ارزشهایش را از ایدئولوژی قدیم به ایدئولوژی جدید تغییر دهد . اما علاوه بر آن رژیم میکوشد کنترل ایدئولوژیک خود را به وسیله یک فرایند اجتماعی کردن و به ویژه در محل کار و رسانهها تقویت کند . در چنین شرایطی تمام فعالیتهای جامعه، اصولا به میزان قابل توجهی تابع ارزیابی ایدئولوژیک قرار میگیرند و بنابراین انتظار میرود که رفتار واقعا یا ظاهرا با هنجارهای آشکار ایدئولوژیک همنوا باشد» .
چنانکه گفته شد، رسانههای ارتباط جمعی به عنوان ابزارها و دستگاههای ایدئولوژیکی، همانند کانونی هستند که حامل پیامها و ارزشهایی ایدئولوژیکیاند و توانایی ایجاد نظم و حفظ نظام موجود یا بر هم زدن نظام موجود را دارند . از همین رواست که «مک کویل» نقش رسانههای جمعی غرب را، در راستای منافع و حفظ جامعه سرمایهداری ارزیابی میکند و نقش ایدئولوژیک رسانهها را به صورت کلی این گونه برآورد میکند:
رسانهها براساس ایدئولوژی خود، متعهدند که به عنوان حامل پیامهایی عمل کنند که میتوانند انگیزهای برای دگرگونی، حتی از نوع کاملا بنیادی باشند . آنها احتمالا فعالیت، هیجان و نگرانی زیادی را برمیانگیزند که نظم موجود را در محدوده نظامهای که تا اندازهای ظرفیت تولید دگرگونی دارند، آشفته میسازد .
ایدئولوژیهای اجتماعی، تودهها را در حول محور معین، منسجم و یکپارچه نگه میدارند . از این جهت، در بعضی جوامع، ایدئولوژی منجر به گرایشهای ملیگرایی و وطن دوستی میگردد . این گرایش ناسیونالیستی به عنوان یک ایدئولوژی، وحدت جامعه را در مفهوم و عنوان ملیتبازتاب میدهد . در رابطه با ناسیونالیستبه عنوانی یک ایدئولوژی و در رابطه با کارکرد آن، «بشلر» معتقد است:
«مفهوم ناسیونالیستی قدرت دارای ظرافتبیشتری است . قدرت باید در این مکتب از یک سو وحدت درونی جامعه و نیرومندی آن را تضمین کند و از سوی دیگر در رابطه با خارج، خصلت تهاجمی و یا تدافعی بدان دهد ... .»
«ناسیونالیسم، بدون شک نوعی ایدئولوژی است که اسطوره را راحتتر از همه در خود جذب میکند و تاریخی اسطورهای به وجود میآورد ... . ناسیونالیسم، آداب و رسوم ملی را که بهترین نوع آداب و رسوم به حساب میآیند، ترویج و تحسین میکند; زیرا وحدت جامعه بر اساس دنبالهروی مردم از آداب و رسوم جامعه بنیان گرفت است» .
ایدئولوژی از آنجا میتواند منافع و غایت و مقاصد افراد و گروههای جامعه را نیز تامین کند، به میزانی که بتواند منافع و مقاصد ارزشی و دنیوی را برآورده کند، میتواند به وحدت گروهها و طبقات جامعه منتهی گردد . گروههای اجتماعی و طبقات اجتماعی نیز بر اساس منافع و اعتقادات ایدئولوژیک مشترک شکل میگیرند . لذا سازمندهی و کنشهای گروههای اجتماعی بر این مبنا قابل فهم و درک است .
اعتقادات ایدئولوژیک نه تنها به حفظ مناسبات اجتماعی یاری میرساند بلکه منافع گروهی را نیز پیش میبرد ... . اعتقادات ایدئولوژیک در اینگونه جوامع به حفظ نظم مستقر و موجود، یاری میدهند و کمتر متزلزلکننده و مخربند» .
تاثیرگذاری ایدئولوژی بر وحدت اجتماعی، ناشی از تاکید اساسی آن بر ارزشها و نظام ارزشی یک جامعه و حکومت میباشد; هر چند نظام ارزشی جوامع بر اساس نوع ایدئولوژی آنها متفاوت باشد . لذا توانایی انسجامگرایی منوط به میزان ارزشهای مقبول آن جامعه میباشد . در این رابطه «تالکوت پارسونز» استاد جامعهشناسی دانشگاه هاروارد ایالات متحده آمریکا (1930) با توجه به نگاه سیستمی که نسبتبه جامعه دارد عوامل همگرایی و همبستگی و نیز استمرار نظام اجتماعی را عبارت میداند از: 1 . ارزشها; 2 . هنجارها; 3 . نهادها; 4 . نقشها . ارزشها و هنجارها نیز به عنوان دو عامل همبستگی، به وساطت ایدئولوژی احتیاج دارند . بدینرو:
«ارزشها غایات زندگی را تعیین و کنشهای افراد را به سوی آن هدایت میکنند . کارویژه نظام ارزشی هر جامعهای، ایجاد مبانی همبستگی اجتماعی است . نظام ارزشی، عنصر اخلاقی و فرهنگ نظام اجتماعی به شمار میرود و به عنوان زیربنای اجتماعی تلقی میشود . هنجارها در سایه ارزشها پدید میآیند و عمل میکنند و قواعد و روشهای عمل اجتماعی را بهدست میدهند ... . ایدئولوژی و قانون اساسی، کارویژه نخست (حفظ انسجام و همبستگی اجتماعی) را اجرا میکند» . در همین راستا «گی روشه» نیز در بیان خصوصیات و کارویژه ایدئولوژیک، یکی از ویژگیها و کارکردهای ایدئولوژی را در عرصه اجتماعی به وجود آوردن نوعی پدیده، جمعی به نام «ما» میداند .
بنابراین ایدئولوژی به وجود آورنده پدیده جمعی خاصی به نام «ما» است . به این ترتیب که ایدئولوژی مردم را به گردهمایی در یک مجمع میخواند ... . در اینجا «ما» میتواند یک طبقه اجتماعی، یک حزب سیاسی، یک ملت، و یا یک نهضت اجتماعی ... باشد .
به همین جهت، ایدئولوژی میتواند هم عامل دگرگونی اجتماعی گردد و هم عامل ثبات و حفظ اجتماعی باشد . مبه بیان دیگر ایدئولوژی با کارکرد وحدت و انسجامآفرینی، هم عامل تحول و دگرگونی یک نظام محسوب میشود و هم عالم حفظ و ثبات و یکپارچگی یک نظام میگردد .
گی روشه مینویسد:
ایدئولوژی، افراد را به پیوستن به «ما» میخواند . منافع جمعی را طلب میکند، و کنش جمعی واحدی را پیشنهاد میکند ... . به هر صورت چه ایدئولوژی مربوط به گروههای خاص باشد و چه مربوط به جوامع کلی، هدف آن همیشه یکسان است: جمع شدن و پیوند یافتن افراد در سیستمی از ایدههای پیشنهاد شده و بهوجود آوردن هم آوازی و یگانگی در بین کسانی که دارای منافع و روحیه یکسانند . در این معنا، ایدئولوژی بیشتر عکسالعملها و گرایشهایی از نوع اجتماعی ایجاد میکند، تا جامعهای .
با توجه به کارکردهایی که ایدئولوژی در حوزه اجتماعی دارا است، میتوان به این نکته اذعان کرد که مفهوم ایدئولوژی بیشتر از هر چیز یک مفهوم جامعهشناختی است; هر چند به لحاظ کاربرد ایدئولوژی بیشتر در حوزه سیاست مطرح شده تا در حوزه جامعه; یعنی به لحاظ خاستگاه میتوان گفت ایدئولوژی قبل از هر چیز در نظریهها و مکتبهای جامعه شناختی ارائه شده از سوی نخبگان جامعهشناسی، قابل فهم و درک است . لذا کارکردهای آن در این عرصه بیش از سایر عرصهها جلوهگر است . این مطلب در نظامهای ایدئولوژیکی غربی بسیار محسوستر است; زیرا با خلا دین و نظامهای سنتی در این نظامها، تفکرات جامعهشناختی برای تبیین، تحلیل و توجیه افکار عمومی و روانکاوی تودهها، به منظور ایجاد مکانیسمی برای کنترل افکار و هدایت اندیشهها و افکار عمومی به کار گرفته شد و نیز برای بسترسازی افکار و اندیشههای عمومی با شرایط و فضای دگرگون شده و ایجاد هماهنگی با روند رو به رشد علوم و فناوریهای جدید، مکتبهای جامعهشناسی، به عنوان ایدئولوژیهایی که با تحلیلها و کندو کاو اجتماع، قوانین کلی و اصول کلی حاکم بر روند جامعه و اجتماع را استنباط میکنند، پدید آوردند، و آن را در راستای کنترل و جلوگیری از طغیان و جنبشهای اجتماعی به کار میگرفتند . همچنین برای حفظ و استمرار نظام سلطه و هژمونی خود، آن را به کار میگرفتهاند . با توجه به آنچه گفته شد با قاطعیت میتوان گفت که مکتبهای جامعهشناسی در غرب، ایدئولوژیهای حافظ وحدت و انسجام درونی و برونی تودهها در راستای حفظ و برقراری نظام سرمایه داری و نظام کمونیستی میباشند .
البته کاربرد نظریههای جامعهشناسی به عنوان ایدئولوژیهای اجتماعی که در جامعه سرمایهداری غرب، بیش از هر جامعه ای دیگر در راستای حفظ و تحکیم آن به کار گرفته میشود، قابل ملاحظه و توجه است . در این رابطه انتقاد بعضی از جامعهشناسان، نسبتبه جامعهشناسی کثرتگرایی غرب، میتواند مطالب فوق را مدلل و مبین کند . سخن و تحلیل یکی از منتقدان جامعهشناسی غرب، در خور توجه است که میگوید: «لازم به یادآوری است که بسیاری از جامعهشناسان غربی، منجمله جامعهشناسان آمریکا، به سیاستهایی که جنبه لیبرالتر داشته باشد، گرایش دارند . پارهای از آنها صمیمانه در جهت صلح جهانی و بهبود شرایط زندگی و کار، تلاش میکنند، ولی به رغم تمایلات ذهنی خود، تحقیقاتی انجام میدهند که در نهایتبه سود بورژوازی انحصاری است . هدف آن تحقیقات «تعمیر، تقویت و تحکیم نظام سرمایهداری است ... . اغلب جامعهشناسان غرب .. خود را دانشمندانی آکادمیک تصور میکنند که به سود علوم خالص که کوچکترین ارتباطی با سیاست ندارد، به تحقیقات نظری و تجربی مشغولند; اما تحقیقات علمی این کسان ... . خواه به وجود این رابطه بین تحقیقات خود و سیاست معتقد باشند و خواه نباشند، سرانجام در خدمت منافع گروههای حاکم بر جوامع سرمایهداری قرار میگیرد» .
«رالوین گولدنر» تصریح میکند: «جامعهشناسی و نظریههای اجتماعی، ایدئولوژی فرهنگ سودانگاری است که در نظام سرمایهداری به عرصه ظهور رسیده است .» به اعتقاد و باور وی، جامعهشناسی به عنوان ایدئولوژی بر مسند دین و متافیزیک تکیه زد .
افراد و اشخاصی همچون «اگوست کنت» جامعهشناس فرانسوی، جامعهشناسی پوزیتویستی را دین بشریتخواندند; زیرا با تضعیف تصویر سنتی نظم اجتماعی، ارزشها، هویتهای اجتماعی نیز به دنبال آن، رو به نقصان و افول گذاشت . در این مقطع موج کوششها و تلاشهای نو برای یافتن طرح جدید و مدل جدید، برای جایگزینی نظم پیشین رشد کرد و نظرات و دیدگاههای مختلفی ارائه شده; اما آنکه بیش از هر کس دیگری نقش ایفاء کرد و اندیشه نو را بنیان نهاد، «اگوست کنت» است که با گرایش پوزیتویستی در حوزه جامعهشناسی، دین بشریت را با آیین و معانی و تعلیمات خاص خود تاسیس کرد . به اعتقاد و باور وی، ایدئولوگهای چنین دینی را دانشمندان، تکنولوژیستها و صاحبان صنایع جدید تشکیل میدهند .
جامعهشناسی پوزیتویستی در فرانسه، نمایشگر پیدایش ساختی از گرایشهای جمعی است که در آن نیاز به طرح اجتماعی جدید، مورد تاکید است; زیرا اعتقاد به اصول اخلاق سنتی از میان رفته بود; در مقابل بر منزلت علم افزوده شده بود . پوزیتویسم، پاسخی بود به عدم اطمینان اخلاقی و فرسودگی ارزشهای دوره بازسازی هدف فرار از بن بستی بود که در این دوره اشراف و طبقه متوسط ایجاد کرده بودند .
در مقابل برخورد دو گرایش راستگر با یکدیگر، پوزیتویسم بر واکنش غیردینی نسبتبه جهان تاکید میکرد و ضمنا کسب دانش اجتماعی را ارزشمند میدانست و مایل بود اجتباب از ارزشهای دینی و اخلاقی را یک هنجار جهانی بسازد; آنگاه از این روش غیراخلاقی، برای طرحریزی جدید جهان استفاده کند، و این طرح جدید، قانون اخلاقی نوینی گردد .
از یک نقطهنظر، پوزیتویسم در صدد یافتن علوم اجتماعی عملی و مفید و غیراخلاقی بود که وسیلهای برای ساختن طرح اجتماعی باشد .
با توجه به شکلگیری رویکردهای پوزیتویستی در این حوزه که همواره بر نقش علوم جدید و جایگاه ویژه آن تاکید داشتند، «الوین گولدنر» ، وظایف جامعهشناسی در عصر جدید را ایجاد نظم و نظام در اجتماع برای تکامل بخشیدن به روند رو به توسعه صنعتی و اتمام پروژه مدرنیته ارزیابی میکند . برای ایفای این ماموریت تاریخی، جامعهشناسی به عنوان ایدئولوژی جانشین، مشغول طراحی و ارائه مدل و الگوی رفتارها و عملکردها و هنجارهای اجتماعی است تا در آن هیچ گونه جنبش و ایدئولوژی استقلالطلبانه رشد نکند و پروژه ناتمام مدرنیته در فضای آرام به ثمر نشیند .
«الوین گولدنر» در این زمینه مینویسد:
از جمله وظایف جامعهشناسی در دنیای مدرن، تنها مطالعه آن نیست; بلکه ایجاد نظم و ترتیب در آن و ارائه تصویری از آن است; یعنی تصویر مفهوم معینی از پدیدهای اجتماعی و مشخص کردن طرحی که رابطه آنها را با یکدیگر نشان دهد . بیشتر فعالیت آنها شامل فرمولسازی، استنتاج و ارائه تعداد منظمی از مفاهیم میگردد و لزوما بررسی قوانین و یا قضیههای قابل اثبات را از نظر تجربی در مورد رابطه پدیدهها با یکدیگر در بر نمیگیرد . به طور خلاصه بسیاری از کتابهای جامعهشناسی از کتابهای مقدماتی گرفته تا آثار پارسنز، همگی به جای اینکه جهان اجتماعی را مورد مطالعه قرار دهند، مشغول طراحی این جهان میباشند .
چنان ایدئولوژی، همچنین میتواند نوع مطالبات و انتظارات خاص اقتصادی تودهها را نیز در حوزه حیات اقتصادی شکل دهد . مثلا در نظام سرمایهداری، ایدئولوژی حاکم بر آن، اقتضا میکند که تمام نهادهای اقتصادی و ساختارهای آن و نوع عملکرد آنها، بر محور غایات سودانگاری فردگرایانه صورت بگیرد . سودانگاری اصالت فردی نیز، ساختار و نهادهای اقتصادی متناسب خود را سامان میبخشد و از این رهگذر رفتارها و کنشهای اقتصادی را نیز منسجم و نظامند میکند . در واقع سودانگاری به عنوان اصل و اساس بنیادی یک نظام اقتصادی، هنجارهای مربوط به حوزه خود را قاعدهمند میکند . لذا رفتارهای اقتصادی جامعه را در مسیر «فایده باوری» نظام و سامان میدهد . «هابرماس» در بحثبحرانهای مشروعیتسرمایهداری مدرن، «فایدهباوری» را به عنوان یک نظام اخلاقی هنجارهای عمومی را روا میدارد . که این هنجارها، نیز چشم اندازههای عمل را ضیق و محدود میکنند . با این حال هنجارها، در صورت انطباق با اصول کلان حاکم، میتوانند منافع فردی و خصوصی را در زندگی قاعدهمند کرده، مورد تعقیب قرار دهند . وی مینویسد:
«فایدهباوری کلیگرا، نمایشگر نظام اخلاقی است که بر طبق همان ملاکهای حقوق طبیعی، این قلمرو را قاعدهمند میکند . بنابر عقایده فایده باورانه کلیگرایانه هر عمل راهبردی که لذت یا سود فرد را بیشتر کند، مجاز است، ولی عمل مزبور باید چنان باشد که با شانس دیگران برای بیشینه کردن سود یا لذت خود، منافات نداشته باشد . »
منبع:www.hawzah.net
/خ
با تحقق کارکردهای کلی و کلان ایدئولوژی، ایدئولوژی به عنوان یک نظام و دستگاه فکری و عقیدتی، توانایی ایجاد هماهنگی میان جریان عمل و منطق عمل خود را به نمایش میگذارد .
1 . وحدتگرایی و انسجام
برای واقف شدن به نقش و کارکرد ایدئولوژی در ایجاد وحدت و انسجام، با نگاهی ابتدائی به ماهیت نظامهای اجتماعی، میتوان شاهد بود که جوامع و اجتماعهای بشری، در ذات خود دارای تکثر و تشتت و اختلاف هستند . برای کاهش این اختلافات و ایجاد یکپارچگی در افراد جامعه، ایدئولوژی بهترین مددکاری است که کارشناسان سیاسی و اجتماعی و اقتصادی برای این امر به کار میگیرند . در این زمینه شهید مطهری با تبیینی که درباره ضرورت و فلسفه نیازمندی به ایدئولوژی ارائه میکند، ایدئولوژی را معطوف به حوزه فعالیتهای تدبیری انسان که نیازمند طرح و نقشه و برنامه میباشد، میداند . وی نیازمندی انسان را به ایدئولوژی به عنوان یک تئوری کلی و طرح جامع و منسجم تلقی میکند که خطوط اصلی و متدها و باید و نبایدها مشخصی را از بدو پیدایش انسان و زندگی جمعی، فرا روی انسان ترسیم میکند . زندگی فرد و جمعی هماره با خود یک سری اختلافات و نزاعها و درگیریهایی را به همراه آورده است . از این روی خاستگاه اولیه در ضرورت تمسک به ایدئولوژی، ظهور و پدید آمدن اختلافات و کشمکشهای محلی و قومی و منطقهای بوده است . در این راستا است که کارکرد ایدئولوژی در ایجاد همبستگی و وحدت، تجلی میکند .
ایشان مینویسد:
انسان از بدو پیدایش، لااقل از دورهای که رشد و توسعه زندگی اجتماعی منجر به یک سلسله اختلافات شده، نیازمند به ایدئولوژی - و به اصطلاح قرآن، شریعت - بوده است . هر چه زمان گذشته و انسان رشد کرده و تکامل یافته است، این نیاز شدیدتر شده است ... آنچه بشر امروز - و به طریق اولی بشر فردا - را وحدت و جهت میبخشد، آرمان مشترک میدهد و ملاک خیر و شر و باید و نباید برایش میگردد ، یک فلسفه زندگی انتخابی آگاهانه آرمانخیز مجهز به منطق، به عبارت دیگر، یک ایدئولوژی جامع و کامل است .
بشر امروز بیشتر از بشر دیروز نیازمند به چنین فلسفه زندگی [است] ; فلسفهای که قادر باشد به او دلبستگی به حقایقی ماورای فرد و منافع خود بدهد . امروز دیگر جای تردید نیست که مکتب و ایدئولوژی از ضروریات حیات اجتماعی است .
با توجه به اینکه در نظامهای غربی با افول دین و مذهب از جایگاه رفیع خود، قدرت دین و نهادهای دینی در ایجاد وحدت و یکپارچگی و مشروعیتبخشی، کاهش و نقصان یافته و در مواردی میتوان گفت رو به زوال نهاده است، تئوریها و نظریههای سیاسی و اجتماعی و اقتصادی به عنوان ایدئولوژیهای کلان، بر مسند دین تکیه زده، ایجاد وحدت و انسجام را با آخرین دستاوردهای تکنولوژیکی در پیش گرفتهاند .
«الوین کولدنر» در همینباره با اشاره به کنارگیری دین در قرن 18 و 19 و تبدیل آن به شیء موزهای، به ظهور و پدید آمدن بحران عقیدتی در میان جوانان اروپایی میپردازد، و نیز به احساس نیاز و ضرورت به یک نظام عقیدتی در نسل جدید اروپایی که در بحران بسر میبرند، اشاره میکند و ایدئولوژی را نظام عقیدتی عصر جدید تلقی میکند . وی مینویسد:
«نتیجه حاصله از این کنارهگیری، شدیدترین بحران عقیدتی در میان جوانان بود و [اکنون] نیاز به اعتقادات جدید مثبت احساس میگردید ... .»
«در عین حال این نسل جدید، تحت تاثیر نهادهای تعلیم و تربیتی قرار داشت که برای توسعه علم، اهمیت زیادی قائل بودند ... این افراد در جستجوی نظامی از عقاید بودند که به عصر حاضر، حالتی دراماتیک و جالبتر و معانی عمیق و برتری دهد که در مقایسه با هیجانات و انسجام گروی دورههای پیشین، این عصر نیز بیاهمیت جلوه نکرده و بتواند درامی برای خود بسازد; به طور خلاصه آنچه ضروری بود، ایدئولوژی بود ... .»
برخلاف جامعههای غربی، در جوامع دینی علیالخصوص جامعه اسلامی با وجود ایدئولوژی کلان، تمام حوزههای حیات بشری رنگ دینی گرفته و اعتبار و مشروعیتخود را در نسبتبا دین میگیرند .
از این روی، رفتارها، کنشهای افراد جامعه دیندار، در تمام بخشها، از ملاکها و معیارهای دینی که در شکل ایدئولوژی و به عنوان منطق رفتارها و کنشهای انسان دینی عرضه شده، تبعیت میکند .
حال با توجه به بیان فوق، میتوان به کارکرد وحدتآفرینی ایدئولوژی در هر یک از حوزهها پرداخت:
1 - 1 . وحدت سیاسی
«ولنگانگ لئونارد» یکی از مجربترین و برجستهترین کارشناسان مسائل کمونیستی است که در آلمان فدرال، ریاست پژوهشکدهای را که به مسائل کمونیستی و سوسیالیستی میپردازد، بر عهده دارد . وی در پاسخ به این پرسش که دلیل اهمیت و نقش ایدئولوژی به عنوان «دکترین» دولتی شوروی سابق چیست، میگوید:
به سه دلیل: نخست اینکه ایدئولوژیباران کردن مردم از دیدگاه رژیم و رهبری کاملا بیهوده نیست . برخی جنبههای ایدئولوژی، بیش از همه پیوند زدن آن با ناسیونالیسم، بر بخش بزرگی از مردم تاثیر دارد .
دوم اینکه ایدئولوژی به عنوان آیین و قالب فکری بر اعضای حزب بهویژه کارکردها تاثیر میگذارد . آنان وقتی از مقولههای الزامآور و ایدئولوژیکی مدد میگیرند که خودشان بعضا بدان شک میکنند ... .
سوم اینکه عامل ایدئولوژیک نیز در تدوین و تعیین سیاستشوروی (سابق) نقش بازی میکند .
در بسیاری از نظامهای سیاسی غربی، ایدئولوژیها، در بستر تکثرها و نزاعهای سیاسی شکل گرفته، تا فصل الخطابی برای رفع نزاعها و تکثرها گردد . در واقع یکی از کارکردهای بسیار نافذ ایدئولوژی، که در این حوزه خودنمایی میکند، وحدت و انسجامی است که در سایه عرضه یک نظام فکری و عقیدتی معطوف به عمل سیاسی حاصل میشود، که این نیز موضعگیریها و واکنشهای احزاب و افراد را هماهنگ و منسجم میکند . گفتنی است که بعضی از نظریهپردازان سیاسی غرب با پیروی از مشرب کثرتگرایی سیاسی، بر این باور بودند که میتوان وحدت و وفاق سیاسی ایجاد کرد . از این رو محور اصلی و اساسی این وحدت را، جوهره بنیادین نظم لیبرال دموکراتیک تلقی میکردند . بنابراین طرفداران کثرتگرایی در حوزه سیاست، به ضدیت و مخالفتبا مبتنی کردن قواعد و ضوابط رفتار و فعالیتسیاسی بر اساس ایدئولوژی که اصول و ارزشهای کلان را در حوزه سیاسی ترسیم میکند، پرداختند:
گرایش عمده در نظریه سیاسی کنونی، روی هم رفته در جهت واپس زدن فلسفهها یا ایدئولوژیهای خوش بینانهتر دو قرن اخیر بوده است ... . شاید بشود گفت ماحصل همه این استدلالات همین است که روشهای ایدئولوژیک، برای قاعده سازی از رهیافتها و اهداف سیاسی در خلال قرن جاری عملا رو به زوال گذاشته است .
اما علی رغم ادعای تئوریپردازان سیاسی نظام لیبرالیسم در نفی سیاست ایدئولوژیک و تاکید بر یک جامعه کثرتگرای لیبرال، نظم حاکم و وفاق حاکم بر آن میتواند، ناشی از وجود یک وفاق و انسجام ایدئولوژیک باشد .
«دال» در کتاب خود تحت عنوان دیباچهای بر نظریه و دموکراسی، به این نکته اشاره میکند که جریان تطبیق و تطابق خواستهای متعارض بر یکدیگر، مستلزم یا متضمن توافق کلی بر سر ارزشها و اصولی است که معارضات و برخوردهای سیاسی را به قیودی مقید میسازد و خواستهایی را که ممکن است اقلیتهایی در پی آن باشند ، محدود میکند; محدودهای که در آن میتوان به راه حلهای قابل قبول رسید .
- از این روی نبود یا کاهش برخوردها و معارضههای سیاسی در یک نظام کثرتگرا، حاکی از وفاق ایدئولوژیک گسترده و نیرومند است; و لو چنین وفاق و انسجامی بر سر اصول و ارزشهای کلی به صراحت و آشکارا بیان نشده باشد . به همین خاطر «آنتی آربلاستر» ، با این تلقی که خود لیبرالیسم به مثابه یک ایدئولوژی است مینویسد:
«به رغم برداشتخود لیبرالها، ضرورتی ندارد که ایدئولوژی در این مفهوم به صورت یک باور سیاسی صریح و آگاهانه یا یک برنامه جامع سیاسی درآید . در واقع یکی از خصوصیات عمومی مفروضات ایدئولوژیکی، نهانی و نهفته بودن آنها است که گاهی فقط در پرتو کاوشهای تاریخی میتوان آنها آن را آشکار ساخت» .
ناگفته نماند که تکثر و نزاعهای سیاسی، با رختبربستن سنتهای دینی رخ داده است; زیرا قدرت سنت دینی در رفع این ستیزهها در نظامهای ما قبل مدرن، بسیار کارآمد بود و میتوانست در تحتیک مجموعه دینی ایدئولوژیک، با اقناع و رضایتی که در تودهها ایجاد میکرد، به نزاعها خاتمه دهد .
ایدئولوژیگرایی و به عبارتی بهتر، انفجار ایدئولوژیکی از قرن هیجدهم به این سو، که در سطح وسیعی سراسر جوامع مدرن را فرا گرفت، میتواند معیاری برای سنجش میزان عرضه و تقاضای ایدئولوژی در آن جوامع باشد و همچنین میتواند معیاری برای بیان و قضاوت و رابطه آن با کارکرد ایدئولوژیها در عرصه سیاست تلقی گردد .
«ژان بشلر» تحلیلی از میزان نیاز و منحنی تقاضای ایدئولوژی ارائه میکند، و آن را تابع سه متغیر یا عامل کلی میداند وی بر این باور است که در نظامهایی که از اجماع و اتفاقنظر بهرهمندند، اصل ایدئولوژی موضوعیت ندارد . با این بیان در نظامهای سنتی و دینی، ایدئولوژی ضرورتا هیچ نوع کارکرد و نقشی را ایفاء نخواهد کرد . در مقابل هر چه وحدت نظر جامعه کمتر باشد، ایدئولوژی در این مقطع برای ایجاد وحدت و انسجام پدیدار گشته و به کار گرفته میشود . به اعتقاد «ژان بشلر» دو متغیر کلی در تقاضای ایدئولوژی مدخلیت دارد: شدت و عمق نزاعهای سیاسی و وسعتستیزههای سیاسی . در این دو مرحله نیازمندی به ایدئولوژی برای کارکردهای معین بیشتر مورد توجه واقع میشود .
به گفته بشلر بر اساس این سه متغیر کلی (1 . وحدت نظر; 2 . عمق نزاعها; 3 . وسعت) ، تعارضها و کشمکشهای سیاسی، سه گونه نظام سیاسی متمایز را بهوجود میآورند: الف . نظامهای سیاسی سنتی; ب . نظامهای کثرتگرا; ج . نظام سیاسی توتالیتر. از بین سه نظام سیاسی، در جامعه کثرتگرا، وحدت نظر زایل میشود . لذا بستری برای نقشآفرینی و کارآمدی بهوجود میآرود . خود وی مینویسد:
بنابراین مشخصه جامعه مدرن (این واژه هموزن نظام کثرتگراست) این است که در آن اتفاق نظر کم است . ستیزهها دارای وسعت زیاد و شدت کم هستند . این خصایص که در هر جامعهای نسبت آن تغییر میکند، باعث افزایش نیاز جامعه به ایدئولوژی میشود و گاهی این نیاز شدید میشود . هر طرح فکری برای آنکه به صورت عمل مشخص سیاسی درآید، به ایدئولوژی در تمام ابعاد آن نیاز دارد ... . که ایدئولوژی نقش راهنما را به عهده میگیرد و همین باعث رشد آن در جوامع کثرتگر میشود . به همین جهتباید عصر کنونی را عصر ایدئولوژیکی نامید .
«بشلر» آشکارا منشا تعارضها و کشمکشهای سیاسی را، افول نظامهای سنتی میداند .
در جامعه کثرتگرا حجم ستیزهها روبه افزایش دارد; زیرا با سستشدن سنتها پایههای نظام اجتماعی هم سست میشود .
در هر صورت از رهگذر همین اختلافات و تعارضات است که ایدئولوژی، نقش خود را در وحدت و یکپارچگی تودهها بازی میکند . در نتیجه با وحدت سیاسی آحاد مردم در یک صفآرایی منسجم تجلی مییابد و رهبران و حاکمان سیاسی قدرت بسیج تودهها را برای ایفای نقش و وظیفه خود، دارا میگردند .
گفتنی است که سخن بشلر، نسبتبه منشا ایدئولوژی تمام نیست; زیرا در نظامهای سنتی، وحدت نظر و اتفاق آراء گزاف نیست . در واقع در نظامهای سنتی، علی الخصوص نظامهای سنتی مبتنی بر دین وحیانی که دارای یک نظام همگن هستند، نزاع و خصومتهای سیاسی به کمترین میزان میرسد و این ناشی از حاکمیتیک ایدئولوژی دینی میباشد . لذا اگر کثرتگرایی و نزاعهای سیاسی، بستر زایش ایدئولوژی بشری در غرب است، وحدت در جوامع سنتی نیز در سایه یک ایدهکراسی میباشد .
وحدت و اتفاق نظر حاکم بر جوامع دینی، به ویژه جامعه اسلامی به منشا ایدئولوژیکی آن و به ظرفیتبالای ایدئولوژیک آن برمیگردد و ایدئولوژی اسلامی با تاکید بر اتحاد و اتفاق در تحت لوای امت اسلامی، از پراکندگی و تفرق جامعه اسلامی نهی میکند . دین اسلام با تاکید بر وحدت و انسجام گروهها و فرقهها، همه آنها را در مجموعه و حزب واحدی به نام «حزبالله» میگنجاند و آنها را به همبستگی و همگرائی سوق میدهد .
«مؤمن به دین، پس از دریافتیک جهانبینی صحیح و کامل که منتهی به اتخاذ و انتخاب دین خدا، یعنی ایدئولوژی آسمانی میشود، مؤظف به انجام عمل است ... . ابتدا اساسیترین عمل را که در عین حال ضروریترین و فوریترین آنهاست در پیش بگیرد; یعنی تحصیل جماعت و تشکیل یک جامعه آرمانی و حزبی که در قرآن به «اعتصام» تعبیر شده است: واعتصموا بحبل الله جمیعا ولاتفرقوا ... .»
«یک ایدئولوژی پا گرفته، چیزی جز یک «حزب» نیست و میوه ایدئولوژی اسلامی، جز «حزبالله» نیست . «حزبالله» نام گروهی است که بر اساس این ایدئولوژی اسلامی، همبستگی شدیدی میان افراد آن (مؤمنین) با خدا و رسول برقرار شده باشد ... .»
در همین راستا میتوان نقش محوری رهبری ایدئولوژیکی را در ایجاد همبستگی وحدت یادآور شد که در اسلام از آن به امامت تعبیر میشود .
نقش ایدئولوژی در همبستگی دولت و مردم که در اندیشه اسلامی به همبستگی تفکیکناپذیر امام و امت تعبیر شده (و نیز) نقش ایدئولوژی در اقتدار سیاسی حکومت که در اسلام، اساس مرکزیت و قطبیت امام استوار میباشد ... . [تردیدناپذیر است] امامت همچون هسته مرکزی و نگهدارنده، نظم دهنده، کنترل کننده گردش چرخهای جامعه و بازدارنده از حرکتهای انحرافی (می) باشد ... امام تمرکز تشکیلات امت و مرکز کلیه نیروهای بالنده و استعدادهای قابل شکوفاست . رهبری وی به گونه مکتبی و بر اساس پایبندی به اصول غیرقابل تخطی و مطابق با معیارهای تقوا و فضیلت و علم و روشهای منطق و انسانی است .
ایدئولوژی اسلامی با عرضه یک نظام فکری و عقیدتی منسجم، جریان عمل و عرصه عینیت را مدیریت میکند . لذا تعدد و کثرت نظرات و آراء در جامعه دینی میتواند بر مبنای وحدت دینی و با بازگشتبه ایدئولوژی دینی حاکم قابل توجیه و رفع باشد . در غیر این صورت، تعدد و کثرت یک جامعه به آنارشیسم سیاسی منجر میگردد .
حاصل اینکه، وحدت و انسجام سیاسی در همه جوامع بدون بازگشتبه یک نظام ایدئولوژیکی، امکانپذیر نیست; هر چند وحدت حاصله از نظامهای ایدئولوژیک غرب در دراز مدت ثبات ندارد، بلکه نزاعها و خصومتها همچنان ادامه خواهد داشت . انسجام و یکپارچگی در نظام ایدئولوژیک غرب به شکل یک وحدت تاکتیکی است که ریشه در بنیانهای فکری آن سامان دارد .
1 - 2 . وحدت اجتماعی
برای ایفای مسئولیتهای اجتماعی و متعهد شدن نسبتبه حقوق اجتماعی و وظایف و تکالیف آن، التزام به یک ایدئولوژی به عنوان منطق رفتارهای جمعی و اجتماعی، ضرورت پیدا میکند . لذا نظام فکری و عقیدتی حاکم بر جریان عمل، همچون ملاطی است که قدرت ایجاد پیوند و وحدت بین تودهها دارا میباشد; چنانکه «آلتوسر» ایدئولوژی را ویژگی ثابت جامعه تلقی کرده، آن را یک عامل پیوند دهنده اجتماعی تلقی میکند . در نگاه آلتوسر، ایدئولوژی چهارچوب اساسی کنشهای جمعی و اجتماعی است که روابط اجتماعی و مناسبات اجتماعی را شکلی خاص میبخشد . به این ترتیب ایدئولوژیها جامعه را به هم پیوند میزند . ایدئولوژی در این صورتبندی، چهارچوب اساسی و حدود هر عملی است که ما انجام میدهیم تا زندگی اجتماعی را ممکن سازد .
«گرامشی» نیز با تفکیک میان ایدئولوژیهای سازمند و ایدئولوژیهای که جنبه تصادفی دارند و غیرسازمند هستند، ایدئولوژیهای سازمند را دارای این ویژگی میداند:
تودههای بشر را سامان میدهند و زمینهای را ایجاد میکنند تا انسانها بتوانند زندگی کنند، از موقعیتخویش آگاه شوند، پیکار نمایند و نظایر آن .
اساسا نیازمندی به یک ایدئولوژی در فعالیتهای اجتماعی و جمعی، یک ضرورت فطری بشر میباشد . لذا منحصر در مکان و زمان و محیط زندگی خاصی نیست . در حقیقت ریشه اصلی ایدئولوژی در سرشتبشر نهفته است .
سید قطب در همین زمینه با تصریح به اینکه انسان بر حسب فطرت، در عالم هستی نیاز به نظام فکری خاصی دارد که موقعیت و مکان و نحوه استقرار وی را در این جهان معین کند، به رابطه میان ایدئولوژی و نظام اجتماعی که رابطهای محکم و استوار است، میپردازد و بر این باور است که اساس نظام اجتماعی بر ایدئولوژی استوار است . وی مینویسد:
میان ایدئولوژی و نظام اجتماعی، طبیعتا «رابطه» یی محکم و ناگسستنی وجود دارد که به شرایط زندگی محیطی او مربوط نیست; بلکه نظام اجتماعی زاییده طرز فکر جامعه است و فرع بر جهانبینی آن . هر نظامی که بر اساس یک ایدئولوژی پایهگذاری نشود، نظامی ساختگی و ناپایدار است; و اگر چندی بپاید سرانجام برای انسان بدبختی به بار خواهد آورد و میان آن با فطرت انسانی قطعا تصادفی روی خواهد داد .
همچنانکه بشر به یک نظام اجتماعی نیازمند است، به یک طرز فکر و عقیده و «ایدئولوژی» ثابتی نیز کمال احتیاج را دارد .
ایدئولوژیها، برای ایفای نقش وحدت در بین افراد یک جامعه، ساختارها و نهادهای اجتماعی که خود ایدئولوژیک هستند، به کار میگیرند . در همین زمینه «نورمن فرکلاف» در بحث «زبان و ایدئولوژی» با تاکید بر اینکه زبان آغشته به بار ایدئولوژیک است، منطوی بودن ایدئولوژی در ساختار گفتمانهای زبانی را مورد توجه قرار میدهد، و بر این باور است که این گفتمان ایدئولوژیکی میتواند موازنه نیروهای اجتماعی را تغییر دهد . به همین خاطر وی زبان را به عنوان یک نهاد اجتماعی که دارای کارآمدی خاص میباشد، تلقی میکند .
از این رو ایدئولوژی هم در ساختاری نهفته است که حاصل رخدادهای گذشته و شرایط وقوع رخدادهای جاری است و هم درهم رخدادها نهفته است; چرا که رخدادها، ساختارهای متناسب با خود را باز تولید میکنند و آن را تغییر میدهند .
در مطالعات زبان و ایدئولوژی، بایستی به تغییر در عمل و ساختارهای گفتمانی تکیه شود که خود به عنوان جنبهای از تغییر در موازنه نیروهای اجتماعی تلقی میشود .
در یک نظام اساسا برای تسهیل فرایند اجتماعی شدن تودههای جامعه، میبایست ایدئولوژی را به نظام و سازمان اجتماعی تزریق کرد . با تزریق آن ما میتوانیم شاهد باشیم که فعالیت اجتماعی تابع هنجارهای آشکار ایدئولوژیک میگردد . از این روی، برای اجتماعی کردن مداوم جامعه، ایدئولوژی با بهرهمندی از مکانیسمهای ویژهای همچون نظام آموزشی و ابزارها و رسانههای ارتباط جمعی که به گفته «آلتوسر» دستگاههای ایدئولوژیک میباشد، بر پیکره اجتماعی نفوذ میکند تا بتواند فرایند اجتماعی شدن جامعه را آسان و ممکن سازد . چنانکه: «بنا به گفته ولکایز (1975) هنگامی که یک رژیم جدید با ارزشهای ایدئولوژیک متفاوتی به قدرت میرسد، میکوشد نه تنها نسل جدید را اجتماعی کند، بلکه نسل قدیم را نیز باز اجتماعی کند و ارزشهایش را از ایدئولوژی قدیم به ایدئولوژی جدید تغییر دهد . اما علاوه بر آن رژیم میکوشد کنترل ایدئولوژیک خود را به وسیله یک فرایند اجتماعی کردن و به ویژه در محل کار و رسانهها تقویت کند . در چنین شرایطی تمام فعالیتهای جامعه، اصولا به میزان قابل توجهی تابع ارزیابی ایدئولوژیک قرار میگیرند و بنابراین انتظار میرود که رفتار واقعا یا ظاهرا با هنجارهای آشکار ایدئولوژیک همنوا باشد» .
چنانکه گفته شد، رسانههای ارتباط جمعی به عنوان ابزارها و دستگاههای ایدئولوژیکی، همانند کانونی هستند که حامل پیامها و ارزشهایی ایدئولوژیکیاند و توانایی ایجاد نظم و حفظ نظام موجود یا بر هم زدن نظام موجود را دارند . از همین رواست که «مک کویل» نقش رسانههای جمعی غرب را، در راستای منافع و حفظ جامعه سرمایهداری ارزیابی میکند و نقش ایدئولوژیک رسانهها را به صورت کلی این گونه برآورد میکند:
رسانهها براساس ایدئولوژی خود، متعهدند که به عنوان حامل پیامهایی عمل کنند که میتوانند انگیزهای برای دگرگونی، حتی از نوع کاملا بنیادی باشند . آنها احتمالا فعالیت، هیجان و نگرانی زیادی را برمیانگیزند که نظم موجود را در محدوده نظامهای که تا اندازهای ظرفیت تولید دگرگونی دارند، آشفته میسازد .
ایدئولوژیهای اجتماعی، تودهها را در حول محور معین، منسجم و یکپارچه نگه میدارند . از این جهت، در بعضی جوامع، ایدئولوژی منجر به گرایشهای ملیگرایی و وطن دوستی میگردد . این گرایش ناسیونالیستی به عنوان یک ایدئولوژی، وحدت جامعه را در مفهوم و عنوان ملیتبازتاب میدهد . در رابطه با ناسیونالیستبه عنوانی یک ایدئولوژی و در رابطه با کارکرد آن، «بشلر» معتقد است:
«مفهوم ناسیونالیستی قدرت دارای ظرافتبیشتری است . قدرت باید در این مکتب از یک سو وحدت درونی جامعه و نیرومندی آن را تضمین کند و از سوی دیگر در رابطه با خارج، خصلت تهاجمی و یا تدافعی بدان دهد ... .»
«ناسیونالیسم، بدون شک نوعی ایدئولوژی است که اسطوره را راحتتر از همه در خود جذب میکند و تاریخی اسطورهای به وجود میآورد ... . ناسیونالیسم، آداب و رسوم ملی را که بهترین نوع آداب و رسوم به حساب میآیند، ترویج و تحسین میکند; زیرا وحدت جامعه بر اساس دنبالهروی مردم از آداب و رسوم جامعه بنیان گرفت است» .
ایدئولوژی از آنجا میتواند منافع و غایت و مقاصد افراد و گروههای جامعه را نیز تامین کند، به میزانی که بتواند منافع و مقاصد ارزشی و دنیوی را برآورده کند، میتواند به وحدت گروهها و طبقات جامعه منتهی گردد . گروههای اجتماعی و طبقات اجتماعی نیز بر اساس منافع و اعتقادات ایدئولوژیک مشترک شکل میگیرند . لذا سازمندهی و کنشهای گروههای اجتماعی بر این مبنا قابل فهم و درک است .
اعتقادات ایدئولوژیک نه تنها به حفظ مناسبات اجتماعی یاری میرساند بلکه منافع گروهی را نیز پیش میبرد ... . اعتقادات ایدئولوژیک در اینگونه جوامع به حفظ نظم مستقر و موجود، یاری میدهند و کمتر متزلزلکننده و مخربند» .
تاثیرگذاری ایدئولوژی بر وحدت اجتماعی، ناشی از تاکید اساسی آن بر ارزشها و نظام ارزشی یک جامعه و حکومت میباشد; هر چند نظام ارزشی جوامع بر اساس نوع ایدئولوژی آنها متفاوت باشد . لذا توانایی انسجامگرایی منوط به میزان ارزشهای مقبول آن جامعه میباشد . در این رابطه «تالکوت پارسونز» استاد جامعهشناسی دانشگاه هاروارد ایالات متحده آمریکا (1930) با توجه به نگاه سیستمی که نسبتبه جامعه دارد عوامل همگرایی و همبستگی و نیز استمرار نظام اجتماعی را عبارت میداند از: 1 . ارزشها; 2 . هنجارها; 3 . نهادها; 4 . نقشها . ارزشها و هنجارها نیز به عنوان دو عامل همبستگی، به وساطت ایدئولوژی احتیاج دارند . بدینرو:
«ارزشها غایات زندگی را تعیین و کنشهای افراد را به سوی آن هدایت میکنند . کارویژه نظام ارزشی هر جامعهای، ایجاد مبانی همبستگی اجتماعی است . نظام ارزشی، عنصر اخلاقی و فرهنگ نظام اجتماعی به شمار میرود و به عنوان زیربنای اجتماعی تلقی میشود . هنجارها در سایه ارزشها پدید میآیند و عمل میکنند و قواعد و روشهای عمل اجتماعی را بهدست میدهند ... . ایدئولوژی و قانون اساسی، کارویژه نخست (حفظ انسجام و همبستگی اجتماعی) را اجرا میکند» . در همین راستا «گی روشه» نیز در بیان خصوصیات و کارویژه ایدئولوژیک، یکی از ویژگیها و کارکردهای ایدئولوژی را در عرصه اجتماعی به وجود آوردن نوعی پدیده، جمعی به نام «ما» میداند .
بنابراین ایدئولوژی به وجود آورنده پدیده جمعی خاصی به نام «ما» است . به این ترتیب که ایدئولوژی مردم را به گردهمایی در یک مجمع میخواند ... . در اینجا «ما» میتواند یک طبقه اجتماعی، یک حزب سیاسی، یک ملت، و یا یک نهضت اجتماعی ... باشد .
به همین جهت، ایدئولوژی میتواند هم عامل دگرگونی اجتماعی گردد و هم عامل ثبات و حفظ اجتماعی باشد . مبه بیان دیگر ایدئولوژی با کارکرد وحدت و انسجامآفرینی، هم عامل تحول و دگرگونی یک نظام محسوب میشود و هم عالم حفظ و ثبات و یکپارچگی یک نظام میگردد .
گی روشه مینویسد:
ایدئولوژی، افراد را به پیوستن به «ما» میخواند . منافع جمعی را طلب میکند، و کنش جمعی واحدی را پیشنهاد میکند ... . به هر صورت چه ایدئولوژی مربوط به گروههای خاص باشد و چه مربوط به جوامع کلی، هدف آن همیشه یکسان است: جمع شدن و پیوند یافتن افراد در سیستمی از ایدههای پیشنهاد شده و بهوجود آوردن هم آوازی و یگانگی در بین کسانی که دارای منافع و روحیه یکسانند . در این معنا، ایدئولوژی بیشتر عکسالعملها و گرایشهایی از نوع اجتماعی ایجاد میکند، تا جامعهای .
با توجه به کارکردهایی که ایدئولوژی در حوزه اجتماعی دارا است، میتوان به این نکته اذعان کرد که مفهوم ایدئولوژی بیشتر از هر چیز یک مفهوم جامعهشناختی است; هر چند به لحاظ کاربرد ایدئولوژی بیشتر در حوزه سیاست مطرح شده تا در حوزه جامعه; یعنی به لحاظ خاستگاه میتوان گفت ایدئولوژی قبل از هر چیز در نظریهها و مکتبهای جامعه شناختی ارائه شده از سوی نخبگان جامعهشناسی، قابل فهم و درک است . لذا کارکردهای آن در این عرصه بیش از سایر عرصهها جلوهگر است . این مطلب در نظامهای ایدئولوژیکی غربی بسیار محسوستر است; زیرا با خلا دین و نظامهای سنتی در این نظامها، تفکرات جامعهشناختی برای تبیین، تحلیل و توجیه افکار عمومی و روانکاوی تودهها، به منظور ایجاد مکانیسمی برای کنترل افکار و هدایت اندیشهها و افکار عمومی به کار گرفته شد و نیز برای بسترسازی افکار و اندیشههای عمومی با شرایط و فضای دگرگون شده و ایجاد هماهنگی با روند رو به رشد علوم و فناوریهای جدید، مکتبهای جامعهشناسی، به عنوان ایدئولوژیهایی که با تحلیلها و کندو کاو اجتماع، قوانین کلی و اصول کلی حاکم بر روند جامعه و اجتماع را استنباط میکنند، پدید آوردند، و آن را در راستای کنترل و جلوگیری از طغیان و جنبشهای اجتماعی به کار میگرفتند . همچنین برای حفظ و استمرار نظام سلطه و هژمونی خود، آن را به کار میگرفتهاند . با توجه به آنچه گفته شد با قاطعیت میتوان گفت که مکتبهای جامعهشناسی در غرب، ایدئولوژیهای حافظ وحدت و انسجام درونی و برونی تودهها در راستای حفظ و برقراری نظام سرمایه داری و نظام کمونیستی میباشند .
البته کاربرد نظریههای جامعهشناسی به عنوان ایدئولوژیهای اجتماعی که در جامعه سرمایهداری غرب، بیش از هر جامعه ای دیگر در راستای حفظ و تحکیم آن به کار گرفته میشود، قابل ملاحظه و توجه است . در این رابطه انتقاد بعضی از جامعهشناسان، نسبتبه جامعهشناسی کثرتگرایی غرب، میتواند مطالب فوق را مدلل و مبین کند . سخن و تحلیل یکی از منتقدان جامعهشناسی غرب، در خور توجه است که میگوید: «لازم به یادآوری است که بسیاری از جامعهشناسان غربی، منجمله جامعهشناسان آمریکا، به سیاستهایی که جنبه لیبرالتر داشته باشد، گرایش دارند . پارهای از آنها صمیمانه در جهت صلح جهانی و بهبود شرایط زندگی و کار، تلاش میکنند، ولی به رغم تمایلات ذهنی خود، تحقیقاتی انجام میدهند که در نهایتبه سود بورژوازی انحصاری است . هدف آن تحقیقات «تعمیر، تقویت و تحکیم نظام سرمایهداری است ... . اغلب جامعهشناسان غرب .. خود را دانشمندانی آکادمیک تصور میکنند که به سود علوم خالص که کوچکترین ارتباطی با سیاست ندارد، به تحقیقات نظری و تجربی مشغولند; اما تحقیقات علمی این کسان ... . خواه به وجود این رابطه بین تحقیقات خود و سیاست معتقد باشند و خواه نباشند، سرانجام در خدمت منافع گروههای حاکم بر جوامع سرمایهداری قرار میگیرد» .
«رالوین گولدنر» تصریح میکند: «جامعهشناسی و نظریههای اجتماعی، ایدئولوژی فرهنگ سودانگاری است که در نظام سرمایهداری به عرصه ظهور رسیده است .» به اعتقاد و باور وی، جامعهشناسی به عنوان ایدئولوژی بر مسند دین و متافیزیک تکیه زد .
افراد و اشخاصی همچون «اگوست کنت» جامعهشناس فرانسوی، جامعهشناسی پوزیتویستی را دین بشریتخواندند; زیرا با تضعیف تصویر سنتی نظم اجتماعی، ارزشها، هویتهای اجتماعی نیز به دنبال آن، رو به نقصان و افول گذاشت . در این مقطع موج کوششها و تلاشهای نو برای یافتن طرح جدید و مدل جدید، برای جایگزینی نظم پیشین رشد کرد و نظرات و دیدگاههای مختلفی ارائه شده; اما آنکه بیش از هر کس دیگری نقش ایفاء کرد و اندیشه نو را بنیان نهاد، «اگوست کنت» است که با گرایش پوزیتویستی در حوزه جامعهشناسی، دین بشریت را با آیین و معانی و تعلیمات خاص خود تاسیس کرد . به اعتقاد و باور وی، ایدئولوگهای چنین دینی را دانشمندان، تکنولوژیستها و صاحبان صنایع جدید تشکیل میدهند .
جامعهشناسی پوزیتویستی در فرانسه، نمایشگر پیدایش ساختی از گرایشهای جمعی است که در آن نیاز به طرح اجتماعی جدید، مورد تاکید است; زیرا اعتقاد به اصول اخلاق سنتی از میان رفته بود; در مقابل بر منزلت علم افزوده شده بود . پوزیتویسم، پاسخی بود به عدم اطمینان اخلاقی و فرسودگی ارزشهای دوره بازسازی هدف فرار از بن بستی بود که در این دوره اشراف و طبقه متوسط ایجاد کرده بودند .
در مقابل برخورد دو گرایش راستگر با یکدیگر، پوزیتویسم بر واکنش غیردینی نسبتبه جهان تاکید میکرد و ضمنا کسب دانش اجتماعی را ارزشمند میدانست و مایل بود اجتباب از ارزشهای دینی و اخلاقی را یک هنجار جهانی بسازد; آنگاه از این روش غیراخلاقی، برای طرحریزی جدید جهان استفاده کند، و این طرح جدید، قانون اخلاقی نوینی گردد .
از یک نقطهنظر، پوزیتویسم در صدد یافتن علوم اجتماعی عملی و مفید و غیراخلاقی بود که وسیلهای برای ساختن طرح اجتماعی باشد .
با توجه به شکلگیری رویکردهای پوزیتویستی در این حوزه که همواره بر نقش علوم جدید و جایگاه ویژه آن تاکید داشتند، «الوین گولدنر» ، وظایف جامعهشناسی در عصر جدید را ایجاد نظم و نظام در اجتماع برای تکامل بخشیدن به روند رو به توسعه صنعتی و اتمام پروژه مدرنیته ارزیابی میکند . برای ایفای این ماموریت تاریخی، جامعهشناسی به عنوان ایدئولوژی جانشین، مشغول طراحی و ارائه مدل و الگوی رفتارها و عملکردها و هنجارهای اجتماعی است تا در آن هیچ گونه جنبش و ایدئولوژی استقلالطلبانه رشد نکند و پروژه ناتمام مدرنیته در فضای آرام به ثمر نشیند .
«الوین گولدنر» در این زمینه مینویسد:
از جمله وظایف جامعهشناسی در دنیای مدرن، تنها مطالعه آن نیست; بلکه ایجاد نظم و ترتیب در آن و ارائه تصویری از آن است; یعنی تصویر مفهوم معینی از پدیدهای اجتماعی و مشخص کردن طرحی که رابطه آنها را با یکدیگر نشان دهد . بیشتر فعالیت آنها شامل فرمولسازی، استنتاج و ارائه تعداد منظمی از مفاهیم میگردد و لزوما بررسی قوانین و یا قضیههای قابل اثبات را از نظر تجربی در مورد رابطه پدیدهها با یکدیگر در بر نمیگیرد . به طور خلاصه بسیاری از کتابهای جامعهشناسی از کتابهای مقدماتی گرفته تا آثار پارسنز، همگی به جای اینکه جهان اجتماعی را مورد مطالعه قرار دهند، مشغول طراحی این جهان میباشند .
3 - 1 . وحدت اقتصادی
چنان ایدئولوژی، همچنین میتواند نوع مطالبات و انتظارات خاص اقتصادی تودهها را نیز در حوزه حیات اقتصادی شکل دهد . مثلا در نظام سرمایهداری، ایدئولوژی حاکم بر آن، اقتضا میکند که تمام نهادهای اقتصادی و ساختارهای آن و نوع عملکرد آنها، بر محور غایات سودانگاری فردگرایانه صورت بگیرد . سودانگاری اصالت فردی نیز، ساختار و نهادهای اقتصادی متناسب خود را سامان میبخشد و از این رهگذر رفتارها و کنشهای اقتصادی را نیز منسجم و نظامند میکند . در واقع سودانگاری به عنوان اصل و اساس بنیادی یک نظام اقتصادی، هنجارهای مربوط به حوزه خود را قاعدهمند میکند . لذا رفتارهای اقتصادی جامعه را در مسیر «فایده باوری» نظام و سامان میدهد . «هابرماس» در بحثبحرانهای مشروعیتسرمایهداری مدرن، «فایدهباوری» را به عنوان یک نظام اخلاقی هنجارهای عمومی را روا میدارد . که این هنجارها، نیز چشم اندازههای عمل را ضیق و محدود میکنند . با این حال هنجارها، در صورت انطباق با اصول کلان حاکم، میتوانند منافع فردی و خصوصی را در زندگی قاعدهمند کرده، مورد تعقیب قرار دهند . وی مینویسد:
«فایدهباوری کلیگرا، نمایشگر نظام اخلاقی است که بر طبق همان ملاکهای حقوق طبیعی، این قلمرو را قاعدهمند میکند . بنابر عقایده فایده باورانه کلیگرایانه هر عمل راهبردی که لذت یا سود فرد را بیشتر کند، مجاز است، ولی عمل مزبور باید چنان باشد که با شانس دیگران برای بیشینه کردن سود یا لذت خود، منافات نداشته باشد . »
منبع:www.hawzah.net
/خ