نظام‏های ایدئولوژیک«قسمت چهارم‏»

یکی دیگر از کارکردهایی که در مجموع کارکردهای ایدئولوژی قابل ذکر است، هویت‏بخشیدن به ساختارها، روابط، و رفتارهای سیاسی توسط ایدئولوژی است . منظور از هویت‏بخشیدن این است که ایدئولوژی با حاکمیت‏یک نظام عقیدتی و فکری ناظر بر عمل، بر تمامی سطوح سیاسی آن، یک شخصیت و هویت مستقل و متمایز می‏بخشد که آن را از دیگر نظام‏های سیاسی و اشخاص جدا می‏کند .
يکشنبه، 10 خرداد 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نظام‏های ایدئولوژیک«قسمت چهارم‏»
نظام‏های ایدئولوژیک«قسمت چهارم‏»
نظام‏های ایدئولوژیک«قسمت چهارم‏»

نويسنده:محمدرضا خاکی قراملکی

1 - 3 . هویت‏سیاسی

یکی دیگر از کارکردهایی که در مجموع کارکردهای ایدئولوژی قابل ذکر است، هویت‏بخشیدن به ساختارها، روابط، و رفتارهای سیاسی توسط ایدئولوژی است .
منظور از هویت‏بخشیدن این است که ایدئولوژی با حاکمیت‏یک نظام عقیدتی و فکری ناظر بر عمل، بر تمامی سطوح سیاسی آن، یک شخصیت و هویت مستقل و متمایز می‏بخشد که آن را از دیگر نظام‏های سیاسی و اشخاص جدا می‏کند .
با وجود و حضور ایدئولوژی، تناقض و تشتت درونی و برونی فرد و جامعه در تمامی زمینه‏ها برطرف می‏شود . با احساس این هویت در این حوزه، رفتارهای سیاسی، روابط سیاسی و نیز ساختارهای مربوط به آن، بر اساس این هویت‏سیاسی که از ناحیه ایدئولوژی حاصل شده است، مفهوم و تشخص ویژه‏ای می‏یابد . لذا تمام کنش‏ها و واکنش‏های سیاسی در سطح خرد و کلان به واسطه آن هماهنگ می‏شوند که با زوال چنین هویتی یک نوع احساس بی‏هویتی و بحران هویت‏سیاسی در تمام شئونات سیاسی فرد و جامعه، هم از درون و هم از برون ظاهر می‏شود .
با توجه به آنچه گفته شد، با هویت‏سیاسی مشخص در یک جامعه، می‏توان از بحران‏های سیاسی ناشی از بی‏هویتی سیاسی که فرد و جامعه را در برگرفته، رهایی یافت . با حصول چنین هویتی است که می‏توان از مردم و تشکل‏های سیاسی، انتظارات ویژه و مربوط آن جامعه را داشت; لذا می‏توان از چنین جامعه سیاسی که دارای هویت مستقل است، هنجارها و اخلاق سیاسی خاصی را انتظار داشت .
از این روی می‏توان گفت که ناسیونالیسم به عنوان یک ایدئولوژی منطقه‏ای و اقلیمی، یک هویت‏سیاسی مبتنی بر تحریک و تهییج ملی‏گرایی و وطن دوستی ایجاد می‏کند که افراد هویت‏سیاسی خود را در تناسب با این حس وطن پرستی که فراتر از قالب و الگوی سیاسی دیگر است، محک می‏زنند . طبق این ایدئولوژی هر کس رفتار و عملکردی بر خلاف گرایش ملی‏گرایی داشته باشد، یک فرد بی‏هویت و بیگانه‏پرست تلقی می‏شود .
بر اساس و پایه این هویت‏سیاسی، افراد و جامعه و رهبران و نخبگان سیاسی نمی‏توانند دوگانه عمل کنند . در همین رابطه «گی روشه‏» می‏نویسد: یک جامعه قومی یا ملی به داشتن ایدئولوژی‏هایی نیاز دارد که بتواند هویت و شخصیت آن قوم و یا ملت را نشان دهد، «به عبارت دیگر ایدئولوژی آنها متعلق به آنهاست‏» .
«ایدئولوژی، محدوده و مرز هر گروه قومی را مشخص و معین می‏سازد و افرادی که جز «ما» قرار می‏گیرند را از غیر «ما» جدا می‏نماید و حقوق، تمایلات و آینده را در گذشته و حال بیان می‏کند» .
بنابراین ناسیونالیسم نوعی ایدئولوژی است که اصطلاح «هویت ملی‏» (1) را به وجود می‏آورد; اصطلاحی که در حقیقت از نظر جامعه‏شناسی، تعریفی از ماهیت جمعی را به ذهن متبادر می‏نماید و از نظر روان‏شناسی نوعی دعوت از افراد برای ایجاد و حدت با «ما» است که در آن، بخشی از هویت و شخصیت فردی خود را نیز در می‏یابند . (2)
در همین زمینه «توماس اسپریگتر» نیز در بحث‏خود، با بیان اینکه نظریه‏های سیاسی فلسفه‏های عملی حوزه سیاست می‏باشند، به تبیین اهداف و کارکردهای جامعه سیاسی که به واسطه یک ایدئولوژی سیاسی تحقق یافته می‏پردازد و یکی از کارکردهای آن را هویت‏بخشی و معنی بخشی به زندگی افراد قلمداد می‏کند و می‏نویسد:
در سطحی بالاتر و پیچیده‏تر، جامعه سیاسی چارچوبی ارائه می‏دهد که به زندگی افراد معنی و اعتبار می‏بخشد، جامعه سیاسی گونه‏ای نظم انسانی را جانشین هرج و مرج می‏کند . جامعه سیاسی همانند نمایشی است که برای شهروندانش، نقش‏هایی تعیین می‏کند; مردم بر اساس این نقش‏ها به زندگی خود معنی می‏دهند .
به تعبیر یکی از نظریه‏پردازان سیاسی معاصر، جامعه سیاسی در عالم کوچک یا منظومه‏ای است که از درون به وسیله افراد همیشه خلاقش که جامعه سیاسی را وسیله‏ای برای تحقق بخشیدن به آرمان‏های خود می‏دانند، معنی و روشنی می‏یابند . (3)

2 - 3 . هویت اجتماعی

ایدئولوژی در حوزه اجتماعی، هویت اجتماعی خاصی را شکل می‏دهد، زیرا با حضور ایدئولوژی، ساختارها و روابط و مناسبات اجتماعی و نیز رفتارهای آن، هویت و تشخص ویژه‏ای به خود می‏گیرد . با این هویت و تشخص اجتماعی، در هر یک از بخش‏های اجتماعی می‏توان تمایز و تفاوت هر یک از طبقات اجتماعی را از دیگر مجموعه‏های اجتماعی در نظام‏های دیگر شاهد بود .
ایدئولوژی با هویت‏بخشیدن به هنجارهای جمعی، ارزش‏های اجتماعی خاصی را موجب می‏گردد، لذا می‏توان با ملاحظه مجموعه و نظام مسائل اجتماعی پدیده‏های آن هویت را ادراک کرد .
«اریکسون‏» ( (Erikosn در همین رابطه در تعریفی که از ایدئولوژی ارائه می‏کند، آن را گرایش ناخودآگاه در ریشه اندیشه دینی یا علمی و سیاسی می‏داند که با ارائه تصویری قانع‏کننده از هستی موجب حس هویت جمعی و فردی می‏گردد . به همین جهت ایدئولوژی، بنا به تصریح اریکسون و از جهت هدف مورد نظر او، عبارت است از گرایش ناخودآگاه در بن اندیشه دینی یا علمی یا سیاسی‏گرایی در زمان معین، برای اینکه واقعیات تابع تصورات شوند و تصورات پذیرای واقعیات، به منظور ساختن تصویری آن قدر قانع کننده که بتواند مؤید حس هویت جمعی یا فرد قرار گیرد . (4)
در همین راستا «گی روشه‏» نیز در بیان اصول سه‏گانه جنبش‏های اجتماعی، بر اساس آرای «آلن تورن‏» (5) ، یکی از اصول جنبش‏های اجتماعی را اصل هویت در یک جنبش اجتماعی می‏داند که دلیل موجودیت‏یک جنبش اجتماعی محسوب می‏شود; لذا واکنش می‏تواند به کنش اجتماعی جهت و سمت و سو دهد . به همین دلیل یک جنبش اجتماعی، ابتدا باید دارای هویتی باشد; یعنی اینکه این جنبش باید مشخص نماید که از چه افرادی تشکیل شده است . سخنگوی چه افراد و یا چه گروه‏هایی از مردم است و مدافع و محافظ چه منافعی است ... . (6)
با توجه به بیان فوق، روشن می‏شود که هویت‏یک جنبش با تعیین اهداف و جهت‏گیری کلان و با توجه به مبانی و متدها و مکانیسم‏های وصول به آن جهت غایی میسر می‏گردد . با ملاحظه تطابق میان هنجارها و کنش‏های اجتماعی و ارزش‏های اجتماعی با هویت اجتماعی که از وجود و حضور ایدئولوژی حاصل شده است، امکان داوری و ارزیابی نسبت‏به ارزش‏های اجتماعی و الگوهای رفتاری جامعه، از حیث صحت و سقم، به وجود می‏آید .
برای تبیین و تفصیل بیشتر، لازم است اندکی دامنه آن را توسعه دهیم تا کارکرد هویت‏بخشی ایدئولوژی در نظام‏های اجتماعی تبیین شود . اساسا هر جامعه‏ای که دارای فرهنگ ویژه و مخصوص به خود است، با خود نظام ارزشی و نظام هنجاری خاصی را بدوش می‏کشد .
از رهگذر این فرهنگ که شامل نظام ارزشی و هنجارهای خاص است، شخصیت و هویت اجتماعی و جمعی یک شخص که در چارچوب فرهنگ مربوط قرار دارد، شکل می‏گیرد . لذا هویت اجتماعی یک شخص در یک نظام اجتماعی، به فرهنگ معنوی که به نظام بایدها و نبایدها و هنجارهای حاکم بر آن جامعه، معطوف می‏باشد، مدیون است، زیرا فرهنگ در یک تقسیم‏بندی به «فرهنگ مادی‏» و «فرهنگ معنوی‏» تقسیم می‏شود و فرهنگ معنوی نیز شامل ارزش‏ها و نگرش‏ها و باید و نبایدهایی است که در تحت عنوان جامع «ایدئولوژی‏» می‏گنجد .
بنابراین، فرهنگ شامل همه سامانه‏های مادی و معنوی زندگی اجتماعی است که فرد انسانی در درون آن زاده و پرورده می‏شود و از این راه دارای آن چیزی می‏شود که در اصطلاح روان‏شناسی «شخصیت‏» می‏نامیم . از این راه به فرد انسانی چیزی ارزانی می‏شود که نامش «هویت فرهنگی‏» است و این هویت، همه گرایش‏های رفتاری او را به او می‏بخشد . (7)
به عبارت دیگر می‏توان گفت: اندیشه اصلی در مورد فرهنگ این است که هر جامعه انسانی هویت دارد و این هویت‏به منزله مادری است که همه آداب، رسوم، هنرها، اخلاق، علوم و مذهب فرزندان آن هستند . و این صورت‏ها گوهری زیرین دارند; به عبارت دیگر، فرهنگ یک مجموعه التقاطی و ناهماهنگ نیست، بلکه یک واحد تالیفی است و اجزای آن با هم سازگاری و تناسب دارند . اگر «وحدت فرهنگی‏» را برداریم، دیگر فرهنگ نداریم; به هر روی فرهنگ دو بخش عمده دارد: یکی ایدئولوژی آن است و دیگری جهان‏بینی آن . (8)
به اعتقاد و باور «گی روشه‏» ایدئولوژی در درون فرهنگ، به عنوان مجموعه کاملا به هم پیوسته، هماهنگ و سازمان یافته قرار گرفته است، (9) ولی اگر ایدئولوژی تمامی فرهنگ را هم در بر نگیرد، یکی از عناصر اصلی و محوری آن و یا به قول دومون «کانون واقعی‏» فرهنگ است . (10)
با توجه به آنچه گفته شد، جهان‏بینی و ایدئولوژی دو بخش محوری و اساسی فرهنگ یک جامعه را تشکیل می‏دهد، ولی ایدئولوژی با توجه به کارکردهایی اساسی در جامعه، کانون اصلی تغییرات و تحولات جامعه محسوب می‏شود، لذا هر تحول و دگرگونی اجتماعی در یک جامعه از مسیر تحولات و انقلاب‏های ایدئولوژیکی و فرهنگی می‏گذرد و هر انقلاب ایدئولوژیکی بدون دستبردن در هویت اجتماعی و فرهنگی که میراث جمعی و مشترک و بازمنده نسل‏های پیشین است، کاری از پیش نمی‏برد .
نقش هویت اجتماعی که با وجود نظام عقیدتی و فکری حاصل می‏شود، زمانی قابل لمس است که در یک رویارویی فرهنگی و ایدئولوژیکی، هویت فرهنگی و اجتماعی جامعه دستخوش تزلزل و نابسامانی گردد . در نتیجه جامعه در یک بحران هویت گرفتار می‏شود . از این روی نظام فرهنگی به فرد، چنان که گفتیم، یک نظام ارزشی و معنای می‏بخشد که از ترکیب آن با ساختمان طبیعی بدن و انرژی حیاتی نظام رفتاری فردی پدید می‏آید و از قرار گرفتن نظام رفتاری افراد در درون نهادها و ساختارهای اجتماعی، رفتار جمعی که جامعه را از یک‏دیگر جدا و بازشناختی می‏کند، فرهنگ هم نظام حسی و عاطفی، یعنی نظام ارزشی و معنای ناخودآگاه را به فرد می‏دهد و هم نظام ارزشی و معنایی خود آگاه را; نظامی که در قالب حکم‏های اخلاقی و نظری، به اصطلاح جهان‏بینی فرد و جمع را باز می‏تاباند .
بنابراین فرد هنگامی به راستی فرد می‏شود و هویت اجتماعی و انسانی می‏یابد که این نظام از پیش داده را در خود جذب کند و با آن یکی شود . فرد چون بخواهد پا از دایره‏های نظام ارزش‏ها، هنجارها، قرارها و قراردادهای آن بیرون بگذارد با نظام کیفری آن روبرو می‏شود . (11)
در این رابطه «مونتی پالمر» نیز تصریح می‏کند: فرهنگ، «ما» را از «ایشان‏» مشخص می‏کند . فرهنگ مجازات‏ها را برای افرادی که خود را با هنجارها تطبیق نمی‏دهند، تعیین می‏کند . فرهنگ به افراد حس هویت و متعلق بودن می‏بخشد . فرهنگ حقوق و تعهدات افراد را مشخص می‏کند و دوستان را از دشمنان تمیز می‏دهد . فرهنگ راه‏های کاهش تشنج فردی را از طریق نشان دادن گروه‏هایی که می‏توانند ناراحتی درونی فرد را از بین ببرند، فراهم می‏آورد . بدین ترتیب موجب تخیف فشار و تشنج در داخل اجتماع می‏شود . وانگهی، فرهنگ حس امنیت‏شخص و همبستگی اجتماعی را به وسیله تجهیز افراد یا تشریح موجودیتشان، رابطه آنها با ماورای طبیعه و انتظارات آنها را بعد از مرگ، فراهم می‏آورد . (12)
روشن است، کار ویژه‏های فرهنگ که در متن فوق بیان شد، مربوط به بعد جهان‏بینی و ایدئولوژیک یک فرهنگ است . لذا کارکردهای فوق کارکردهای مربوط به هنجارهای ایدئولوژیکی است .
از این روی، هر فرد در صورتی می‏تواند هویت اجتماعی و فرهنگی خود را باز یابد که از هنجارها و ارزش‏های اجتماعی خود که از سوی ایدئولوژی‏های اجتماعی مورد توصیه قرار می‏گیرد، تبعیت کند . با تطابق رفتارها و کنش‏های اجتماعی با نظام ارزشی و هنجاری آن، هویت‏سالم و بهنجار یک فرد شکل می‏گیرد .
هماهنگی از درون و پذیرش باطنی ارزش‏های یک نظام در همه مراتب اجتماعی است که جامعه را بهنجار و کارآمد می‏سازد که به سوی هدف خود در حرکت است . (13)
طبیعت منهای فرهنگ، یعنی جهان زیستی پیش انسانی، از این رو فرد انسانی از راه یکی انگاشتن خود یا فرهنگ و مشارکت در یک زندگی اجتماعی و فرهنگی است که هم هویت انسان کلی و هم هویت انسانی خاص می‏یابد، یعنی فردی از آن یک فرهنگ ویژه می‏شود . (14)
بحران هویت اجتماعی در نظام اجتماعی، با خلاء ایدئولوژیک و به عبارتی با بحران در نظام ایدئولوژیکی پدیدار می‏شود . در یک قدم فراتر می‏توان گفت، بحران هویتی که با ایجاد شک و تردید در نظام باورها و اعتقادات پیشین حاصل می‏گردد، می‏تواند به بحران تاریخی منتهی گردد . تزلزل در هویت اجتماعی و فرهنگی جامعه، به معنی خلاء ید کردن توده‏ها از نظام باورهای خود که با ارائه تفسیر عام، سپر روانی و امنیتی را برای افراد بوجود می‏آوردند .
در این رابطه «خوسه تگادی گاست‏» (15) فیلسوف و اومانیست اسپانیایی با بیان اینکه انسان در استمرار خود برای زیستن و ادامه حیات خود، لازم است نظام اعتقادی و ایدئولوژیکی خاصی را بپذیرد، می‏نویسد:
انسان برای ماندن در محیطی که در آن قرار گرفته، باید تلاش کند تا خود را در آن نگاه دارد ... . همیشه ناچار است دست‏به کار بزند . نخستین کار او باید تصمیم‏گیری در این مورد باشد که می‏خواهد چه بکند . برای آنکه چنان تصمیمی بگیرد، ابتداء باید چارچوب تفسیر عام خود را از محیط ارائه کند . نظام اعتقادات مربوط به محیط خود را تدوین نماید و آن را چونان نقشه راهنمایی با خود داشته باشد تا بتواند در دل چیزها حرکت کند و بر آنها اثر بگذارد .»
وی با اعتقاد بر اینکه پدیده رنسانس یک بحران تاریخی بزرگ بود که در دل خود بحران هویت را در برداشت، به تبیین ویژگی بحران تاریخی و فرق آن با دگرگونی‏های عادی می‏پردازد و می‏نویسد:
«یک بحران تاریخی هنگامی روی می‏دهد که دگرگشت جهان به شرح زیر باشد; جهان نظام باورهای متعلق به نسل پیش را برای وضعیتی از زندگی هموار می‏سازد که انسان بدون این باورها و در نتیجه بدون جهان است . انسان به حالتی برمی‏گردد که نمی‏داند چه کند، عملا نمی‏داند درباره جهان به چه چیز بیندیشد ، از همین رو دگرگشت‏به صورت بحران در می‏آید . خصلتی فاجعه بار پیدا می‏کند ... .
آن نظام باورها همچون نقشه‏ای به انسان امکان می‏داد، با نوعی احساس امنیت، در چارچوب پیرامون خویش حرکت کند . اما اکنون آن نقشه را ندارد، بنابراین احساس می‏کند، در بن بستی گرفتار آمده، گم کرده‏ای است که نمی‏داند به کدام سو برود; به این سو و آن سو می‏رود . (16)
گفتنی است که بحران ایدئولوژیکی و بحران هویت در عصر معاصر، با تجدد و مدرنیته ملازم گشته، بلکه منشا و سرآغاز بحران هویت فعلی که شکل پیچیده به خود گرفته را می‏توان، ره‏آورد تجدد دانست، زیرا تجدد تمام نظام اعتقادات و باورهای پیشین را به چالش انداخته و با این چالش عمیق، میان نظام‏های سنتی و نظام مدرن شکاف ایجاد کرده و در نتیجه پوشش حفاظتی و امنیت روانی و هویتی، نظام‏های سنتی را از جا کنده است .
«آنتونی گیدنز» در این رابطه می‏نویسد: «می‏توان گفت که تجدد چارچوب حفاظتی جامعه‏های کوچک سنتی را از جا کنده و آنها را با سازمان‏هایی بزرگ‏تر و غیر شخصی جانشین کرده است . در دنیایی که فاقد حمایت‏های روانی و احساس امنیت‏خاص جامعه‏های کوچک سنتی است، فرد خود را تنها و محروم احساس می‏کند . درمانگری جدید را تا اندازه‏ای می‏توان روایت غیرمذهبی اقرار نیوشی‏های سنتی دانست .» (17)
«هابرماس‏» نیز در رابطه با کارکرد و نقش هویت اجتماعی در نظام‏های اجتماعی، به تحلیل بحران‏هایی که بیانگر نظام سرمایه‏داری مدرن است، می‏پردازد . وی ابتدا بحران‏ها را از منظر اجتماعی و علمی مورد مداقه قرار می‏دهد . به همین جهت‏بر این باور است که بحران در نظام‏های اجتماعی هنگامی حادث می‏گردد که در یک ساختار نظام اجتماعی، جریان‏های وحدت‏ساز و یکپارچه‏ساز دچار اختلال گردد; به عبارتی هویت اجتماعی به عنوان یک عامل یکپارچه‏ساز اجتماعی، در صورت تزلزل و اختلال در آن، دچار بحران می‏شود . به همین دلیل، به اعتقاد وی، تنها هنگامی می‏توان از بحران‏ها صحبت کرد که اعضای جامعه تغییرات ساختاری را از سر بگذرانند که برای ادامه موجودیت آنها جنبه حیاتی داشته باشد و این احساس به آنها دست دهد که هویت اجتماعی آنها در معرض تهدید قرار دارد . اختلال در زمینه یکپارچه‏سازی نظام، زمانی موجودیت نظام را دستخوش خطر می‏کند که موضوع یکپارچگی اجتماعی در میان باشد; به عبارتی هنگامی می‏توان از بحران سخن گفت که مبانی اجتماعی ( ساختارهای هنجاری چنان آسیب ببیند که جامعه به حالت‏بی‏هنجاری (anomic) گرفتار شود . در شرایط بحرانی نهادهای اجتماعی متلاشی می‏شود، (زیرا) نظام‏های اجتماعی نیز دارای هویتند و می‏توانند این هویت‏ها را از دست‏بدهند . (18)
روشن است که هویت‏بخشی و نیز دارا بودن هویت‏بدون بازگشت‏به یک منبع و مرجع اقناع کننده و هویت‏بخش، امکان‏پذیر نیست . از این روی یک نظام سنتی، به عنوان منبع و مرجع هویت‏بخش، با ارائه نظام تفسیری و تبیینی، بقای هویت را تضمین می‏کند که مهم‏ترین شاخصه برای تشخیص فروپاشی یک نظام اجتماعی تلقی می‏شود .
لذا با یک چشم‏انداز تاریخی می‏توان در نظام‏های سنتی که با تجدد و مدرنیته رو در رو شده، گسیختگی اجتماعی و بحران هویت اجتماعی را شاهد بود .
«هابرماس‏» در این رابطه تصریح می‏کند: «در حوزه تاریخ‏انگاری، گسیختگی در سنت که موجب می‏شود قدرت وحدت‏بخش اجتماعی نظام‏های تفسیری از دست‏برود که حفظ هویت را تضمین می‏کند . شاخصی برای تشخیص فروپاشی نظام‏های اجتماعی دانسته می‏شود . از این چشم‏انداز، هویت نظام اجتماعی آن‏گاه از دست می‏رود که یک سنت زمانی جنبه سازنده داشت و اکنون نسل بعدی نتواند مکانی در درون آن سنت‏برای خود پیدا کند .» (19)
«هابرماس‏» برای حفظ هویت اجتماعی یک جامعه که صورت بندی اجتماعی را موجب می‏گردد، اصول بنیادین سازمانی را که به منزله قواعد انتزاعی می‏باشد، متذکر می‏گردد، که در سیر تحولات و تطورات اجتماعی ظاهر گشته، همچون نقشه راهنما عمل می‏کند و سطوح توسعه اجتماعی را در تمامی مراحل تعیین می‏کند، به گونه‏ای که با وجود آن اصول سازمانی، هویت جامعه حفظ شده و مسیر و جهت هدایت جامعه روشن می‏شود . لذا به اعتقاد وی، اصول سازمانی، جایگزین آن نظام تفسیری (که می‏توان به آن ایدئولوژی اطلاق کرد) شده که از نظام سنت گرفته می‏شد، به همین دلیل می‏تواند کارکردهای مربوط به آن را بر عهده بگیرد .
این اصول سازمانی دامنه تغییراتی را تعیین می‏کنند که نظام‏های تفسیری می‏توانند دارا باشند، بی آن که این امر خدشه‏ای به هویت نظام وارد آورد و در نهایت این اصول سازمانی مرزهای نهادی را که برای گسترش قابلیت هدایتی وجود دارد، ثابت نگاه می‏دارند . (20)
حاصل اینکه «هابرماس‏» نیز علی‏رغم انکار و مردود دانستن ابتنای نظام‏های اجتماعی بر مفاهیم دین و متافیزیک و تاکید بر مرجعیت نظام مفاهیم علمی که بر فرایند جبری دنیوی شدن اعتقاد دارد، برای فائق آمدن بر شاخص‏ترین عنصر بحران‏زای، یعنی بحران هویت اجتماعی، از قواعد اجتماعی که بر عقل و خرد گسسته بشری، مبتنی گشته و به مثابه ایدئولوژی اجتماعی عصر بحران‏زای مدرنیته می‏باشد، در جهت استمرار حیات اجتماعی و رفع بحران استمداد می‏کند .

پي نوشت :

1) lidentitenationale
2) تغییرات اجتماعی، ص 92 .
3) فهم نظریه‏های سیاسی، ص 20 .
4) هجرت اندیشه اجتماعی، ص 260 .
5) Alain Touraine
6) تغییرات اجتماعی، ص 130 .
7) تعریف و مفهوم فرهنگ، ص 115 .
8) تفرج صنع، ص 114 .
9) تغییرات اجتماعی، ص 83 .
10) ایدئولوژی چیست؟ ، ص 11 .
11) تعریف و مفهوم فرهنگ، صص 117 - 118 .
12) نگرش جدید به علم سیاست، ص 100 .
13) تعریف و مفهوم فرهنگ، صص 122 - 127 .
14) تعریف و مفهوم فرهنگ، صص 122 - 127 .
15) Joseortega Gasset
16) انسان و بحران، ص 104 و 104 .
17) تجدد و تشخص، ص 58 .
18) بحران مشروعیت، ص 53 .
19) بحران مشروعیت، ص 53 54 .
20) بحران مشروعیت، ص 59 و 60.

منبع:www.hawzah.net




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط