انسان بي هويت در جهان معاصر

«افلم يسيروا في الارض فتکون لهم قلوب يعقلون بها او اذان يسمعون بها فانها لاتعمي الابصار ولکن تعمي القلوب التي في الصدور» (46/حج) خداوند مي فرمايد: اي پيامبر آنهايي که مقابله با نبوت مي کنند و حقايق غيبي عالم را منکر مي شوند، آيا به صحنه تاريخ نگاهي کرده اند؟ اگر اينها سرنوشت ملتهايي را که از غيب بريدند و به حس گرويدند را مي ديدند، چشم دلشان باز مي شد. ولي اينهايي که سنت غيبي خداوند را در اين عالم نمي فهمند چشم دلشان کور است، هر چند چشم
سه‌شنبه، 12 خرداد 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
انسان بي هويت در جهان معاصر
 انسان بي هويت در جهان معاصر
انسان بي هويت در جهان معاصر





«بسم الله الرحمن الرحيم»
«افلم يسيروا في الارض فتکون لهم قلوب يعقلون بها او اذان يسمعون بها فانها لاتعمي الابصار ولکن تعمي القلوب التي في الصدور» (46/حج)
خداوند مي فرمايد: اي پيامبر آنهايي که مقابله با نبوت مي کنند و حقايق غيبي عالم را منکر مي شوند، آيا به صحنه تاريخ نگاهي کرده اند؟ اگر اينها سرنوشت ملتهايي را که از غيب بريدند و به حس گرويدند را مي ديدند، چشم دلشان باز مي شد. ولي اينهايي که سنت غيبي خداوند را در اين عالم نمي فهمند چشم دلشان کور است، هر چند چشم سرشان کور نيست. اينها با اصل اصيل خودشان و با غيب برين، ارتباطشان را قطع کرده اند و با حسيات زندگي مي کنند. حقيقتا تمدن امروز، عالم را به نوعي نگريسته است که در اين نگرش معنويت جايي ندارد.
هر حرکتي در طول تاريخ، هم کارهاي غلط دارد و هم کارهاي درست. در هر جامعه اي، هم انسان بد وجود دارد و هم انسان خوب. مشکل اينجاست که بدي در جامعه آبرومند شود. گاهي ممکن است انساني حکيم باشد و همه بدانند که او حکيم است، حال يا از او پيروي مي کنند، يا نمي کنند. اما گاهي حکيمان منزوي هستند و افراد سطحي نگر، در صحنه اند. خطر اينجاست که انديشه صحيح منزوي شود و بدون انديشه عمل کردن بازارش رونق گيرد و انديشه ي غير صحيح، حاکم بر ذهن و فکر جامعه بشود. چنين جامعه اي در برآيند افکار و جهت گيريهايش منحرف است. هر جامعه انساني ممکن است در يک برهه از حياتش کج انديشي داشته باشد ولي گاهي جامعه نوع فکرش به گونه اي است که هر چه از حياتش بگذرد به چيز برتري نمي رسد. علم جديد و تجدد به گونه اي خود را مشغول حسيات کرده که اصلا معنويات را امري ضروري نمي داند تا وقت خود را صرف آن کند و اين دقيقا برعکس کردن و وارونه نمودن نظام اجتماعي و جهت جامعه است.

ماشين، رباينده درخشش حيات

با حضور ماشين در تمدن جديد، ديگر انسان نمي تواند حاصل حيات خودش را در کار خود ببيند. در حاليکه انسان دوست دارد خودش باشد و حاصل کار خود را در ساخته خود احساس کند. ولي در اين تمدن، کارگران بجز خدمتگزاران و بردگان ماشين چيز ديگري نمي توانند باشند، بلکه خود، عضوي از پيکر ماشين اند. مثلا کوزه گر هنگامي که کوزه اي مي سازد، حس مي کند که خودش ساخته و به عنوان يک انسان مشغول توليد است، ولي کارگري که در کارخانه اي پشت ماشين بافندگي در حال کار است، حس مي کند که ماشين کار مي کند و او به عنوان يک ابزار در خدمت ماشين توليد است. اگر کوزه گري را در نظر بگيريم، مي توانيم حاصل ده سال تجربه او را در آخرين کوزه او ببينيم، يعني تمام انرژيهايش در ساختن آخرين کوزه جمع شده و ما ظرافت هاي فکر و ذهنش را در ساخته او مي بينيم اما اگر کسي را که ده سال پشت ماشين بافندگي پارچه مي بافد، در نظر بگيريم حاصل کار روز آخرش با روز اولش هيچ فرقي نکرده است. زيرا در حقيقت اين شخص نيست که پارچه مي بافد، بلکه ماشين است و به همين جهت مي توان کارگران را از پشت ماشين عوض کرد بدون اينکه محصول ماشين تغيير کند چرا که ظرافت فکر و ذهن آنها در توليد نقشي ندارد. يعني به جاي اينکه کارش در گرو خودش باشد و حاصل حياتش را در کار خود، نظاره کند، خودش در گرو کارش است. يعني در حال حاضر او نوکر ماشين است. در چنين شرايطي انسان ديگر خودش نيست و ديگر نمي تواند خود را در کار خود بيابد. حقيقتا انسان در پشت ماشين از انسانيت باز نشسته شده و انسانيت او به پاي توليد انبوه ذبح گشته است.
اين تمدن چون به ظرافت روح انساني توجه ندارد، به سرعت تصميماتي مي گيرد که اصلا انسان در آن مطرح نيست، بلکه انسان عضو پيکر ماشين شده و از هويت خود خارج گشته است. حال ذهن و فکر چنين انساني را براحتي مي توان با يک کار تبليغاتي به هر طرفي کشانيد. چنين تمدني توده مردم را با يک سري وسايل مادي صرف به هر طرف که بخواهد مي کشاند و آنها را واداشته که به غلط باور نمايند به هر جانب کشيده نمي شوند و به خودي خود فعاليت مي کنند و کسي بر آنها حاکميت ندارد، در حاليکه اين باورشان دليل بر پايين آمدن فهم آنها و نشانه سقوط تمدن جديد است.
آيا فکر کرده ايد چرا عنصر تبليغات وارد سيستم جديد شد؟ چه باوري در ملل دنيا پديد آمد که (مثلا) گفتند: اگر يک کليد طلايي يا يک ماشين پر از پول را چندين بار در تلويزيون نمايش دهيم، مي توانيم باعث شويم که انسانها به گونه اي که ما مي خواهيم انتخاب کنند؟ اول يک مبناي انسان شناسي پيدا شد که پذيرفتند انسانها از انسانيت دور افتاده اند، بعد عنصر تبليغات بوجود آمد و گفتند مي توانيم با تبليغات جهتشان دهيم. مثلا اگر جمله مضحکي از تلويزيون پخش شد فردا همه افراد عادي آن جمله را تکرار مي کنند. اينهمه تأثيرپذيري از قدرت تبليغات نيست، بلکه به خاطر خارج شدن انسان از انسانيت و سقوط عنصر مقاومت در انسانها است. يعني اين عنصر مقاومت که ريشه اش يک سري مباني ديني است، نابود شده و در يک کلمه تقوي (ايمان همراه با عمل ديني) از بين رفته است. ولي برعکس، انسان مؤمن اگر جمله اي از تلويزيون شنيد هيچگاه درصدد تکرار آن بر نمي آيد، زيرا بوسيله «تقوي» عنصر مقاومت در او قوي شده و به جاي تقليد از آن، آنرا رد مي کند و نسبت به آن مقاومت نشان مي دهد، چون از خودش چيزي دارد.
بايد توجه داشت که هيچگونه تحرکي غير از تحرکات ديني براي متوقف ساختن هجوم و انحرافات اين تمدن کارساز نيست، اگر هم القائات غير ديني مقاومتي داشته باشد موقت است و در حد خيال تحرک دارد. فقط دين است که مي تواند در برابر اين تمدن، پايداري و مقابله کند، و علتش اين است که دين در مقابل انحرافات، به افراد عنصر مقاومت و پايداري مي دهد.

آيا مي توان تکنولوژي را از فرهنگ آن جدا کرد؟

اينجا سؤالي پيش مي آيد که با توجه به آنچه در باب ماهيت اين تمدن بيان شد، بالاخره ما در برابر اين تمدن و صنعت و تکنولوژي چه موضعي بايد بگيريم؟ در جواب بايد گفت حتي اگر کار ما بدانجا رسد که اين صنعت را به عنوان يک ضرورت ناگوار و گذرا و انسان برانداز بپذيريم چنين موضعي صرفا به عنوان سلاحي است که بتوان بوسيله آن در برابر سيطره جويي غرب پايداري کرد و هستي خود را حفظ نمود. ممکن است بگوئيد: صنعت و تکنولوژي آنرا از فرهنگش جدا نموده و پس از زدودن فرهنگ از صنعت، فقط تکنولوژي آنرا اخذ مي کنيم. ولي بايد متوجه بود که تحقق چنين امري غير ممکن است، زيرا صنعت اين تمدن از فرهنگ آن جدا نيست. اين صنعت زاييده فرهنگ اين تمدن و چهره و ظهور تکنيکي آن است. يعني خواه ناخواه اگر صنعت و تکنولوژي اين تمدن را بگيريد، فرهنگش را هم مي گيريد.
به عنوان مثال: شما اگر خواستيد از هواپيما که نمونه اي از صنعت اين تمدن است، استفاده کنيد، فرهنگ متناسب با آنرا هم بايد بپذيريد. در واقع شما هيچگاه صنعت اين تمدن را با فرهنگ خودتان نمي گيريد، زيرا بشر از نظر رواني چنين است که اگر تکنيک و صنعتي را مورد استفاده قرار داد، فرهنگي را هم که اين تکنيک و صنعت در بستر آن بوجود آمده مي پذيرد و اصلا آن فرهنگ بوده که ضروت وجود چنين تکنيکي را در خود بوجود آورده است. البته در يک تحليل عقلاني مي توان صنعت را از فرهنگ آن جدا کرد ولي در خارج از ذهن نمي توان يکي را گزينش کرد و ديگري را رها نمود. مثلا در ذهن مي توان نقش و نگار فرش را از خود فرش جدا نمود، در صورتي که حقيقتا در خارج از ذهن فرش همان نقش و نگارهاست. به قول فلاسفه عقل نظري و عقل عملي انسان در خارج متحد است، يعني «هست» و «بايدش» اتحاد دارد و نمي توان اين دو را از هم جدا نمود. البته اين جدايي ذاتا محال نيست لکن روان انسان چنين است و شما بايد واقعيت روحي رواني انسانها را در اجتماع انساني از ياد نبريد و توجه داشته باشيد که ما فقط با نخبه گان روبرو هستيم.
لازمه اتخاذ يک موضع صحيح، شناخت شرايط تاريخي است. بحث بر سر اين است که ما در چه شرايط تاريخي هستيم؟ واقعيت اين است که نمي توان درهاي مملکت را به روي صنعت غرب بست و اجبارا بايد آنرا پذيرفت. منتهي گاهي اين صنعت را مي گيريم ولي دل خون هستيم، همچون کاسه زهري که چاره اي نيست جز نوشيدن آن. اما گاهي در عين اينکه اين صنعت را مي پذيريم، بهترين صنعت و بالتبع بهترين تمدن و تنها تمدن هم مي دانيم و بدينوسيله تمدن انبياء را زير سؤال مي بريم. آنگاه از جمله نتايج چنين بينشي و قبول قلبي اين تمدن سئوالاتي از اين قبيل است که چرا فلان مسئله که از خصوصيات اين تمدن است در زمان پيامبر صلي الله عليه و آله مطرح نشده ؟ مثلا چرا در زمان پيامبر صلي الله عليه و آله برق اختراع نشد؟ از نقطه نظر چنين بينشي که سؤال کننده در دامش افتاده، اين امور تکنيکي از ضروريات حيات انسان است و انسان بدون اينها ديگر انسان نيست. آنگاه کساني که از طرفي مسلمانند و از طرفي مي خواهند ابهت اسلام را از طريق اين تمدن حفظ کنند، درصددند بعضي از روايات را به گونه اي تحليل کنند که در زمان پيامبر صلي الله عليه وآله هم چنين مسئله اي به نحوي مطرح شده است.
اشکال اينجاست که ما تصور کنيم تنها يک صنعت مي تواند وجود داشته باشد، آنهم همين صنعت غرب است و چنانچه از آن جدا شويم هيچ صنعت ديگري وجود ندارد. و از طرفي اين صنعت هم از فرهنگ غرب جدا نيست، پس بايد فرهنگ غرب را بپذيريم و در يک کلام ماترياليست و مادي شويم. حال اگر خوب دقت کنيم که همراه اين تکنولوژي فرهنگ دنياگرايي را هم وارد کرده ايم لااقل در گزينش خود بيشتر احتياط مي کنيم و از سرعت خود نيز مي کاهيم.
ما با جهاني روبرو هستيم که با توجه به شرايط خاص اقتصادي اش و قدرت تکنيکي که دارد به مقابله و رقابت با ما پرداخته است. به عنوان مثال: پول داخلي ما را که بايد در ازاي کار سنجيده شود در ازاي دلار مي سنجند و براي آن هر قيمتي که بخواهند تعيين مي کنند. به همين جهت ما مجبور به رقابت با آنها هستيم، هر چند از اين گونه رقابت و فعاليت کراهت داريم و جز رفع سلطه بيگانگان قصد ديگري نداريم. در مقابل بيگانگاني که تنها تکيه گاهشان اعمال زور و نيروي حيواني و قدرت مادي است که صنعت در اختيارشان نهاده است، بايد قدرتمند شد تا بتوان در مقابل قدرت آنها ايستاد. چرا که براي مقابله با اعمال جبر آنها بايد همانگونه، متوسل به اعمال جبر شد. يعني براي نجات، بايد دو کار انجام داد؛ اولا: از فرهنگ خودي مواظبت نمود تا لگدکوب اقتصاد و توسعه نشود. ثانيا: در اقتصاد و صنعت چنان موفقيتي به دست آورد که بتوان با آنها رقابت کرد. تا بمانيم نه اينکه مقهور شويم تا از دست خود برويم.

اين اختراعات در نهايت به کجا مي رسد؟

اين کافي نيست که در باب اختراعات جديد به آثار امروزي آنها توجه کنيم، بلکه بايد به نتايج دورتر آن توجه کرد تا بفهميم بيشتر خدمات ادعايي که بهتر است ترقي ماديش بناميم، موهوم و خيالي است. و نيز بفهميم آيا به دست آوردن اين تمدن خيالي ارزش بذل اين همه مجاهدت را داشته و دارد؟ خطر اينجاست که به اسم رونق صنعتي، معارف ديني ضايع شود و تحت عنوان رقابت اقتصادي با غرب، معارف ديني از بين برود. شايد گفته شود که ملت ما مذهبي هستند و از اين جهت مشکلي ندارند. اما بايد توجه داشت که افراد ملت ما معرفت ديني شان چقدر است؟ نه اينکه عادت ديني شان را همان معرفت ديني قلمداد کنيم. اين معرفت ديني است که پايدار مي ماند نه عادت ديني. عادت ديني در شرايط جديد رنگ خود را مي بازد و پايدار نمي ماند به عنوان مثال: دختري که در يک روستاي دور از شهر با عادت ديني خود زندگي مي کند و محجبه است وقتي به شهر آمد در شرايط جديد عادت خود را از دست مي دهد و بي حجاب مي شود. اما کسي که بر اساس معرفت مذهبي حجاب را بر مي گزيند در هيچ شرايطي آنرا از دست نمي دهد. پس بايد معرفت ديني را بالا برد و اکتفا به عادت مذهبي نکرد. آنچه که مقهور اين تمدن مي شود عادت ديني است و اگر با چشم دقيق و آينده نگر خطرات اين اختراعات را براي بشر روشن نکنيم يکپارچه خود و فرهنگ خود را در برابر آن مي بازد.
در جهان عمل زده و حسي شده، نه براي فهم و عقل قدسي مقام و جايگاهي وجود دارد و نه براي هر آنچه خصلت باطني و غيبي و روحي محض دارد. اين امور در چنين فرهنگي ديده نمي شود و لمس نمي گردد. استيلاي غرب، استيلاي ماده پرستان با انواع گوناگون ماده پرستي بر روح و روان انسانها است و لذا در چنين تمدني قناعت و عبادت که اوج عروج و تعالي روح انسان در اين دو فراز است زير سؤال مي رود.

اوقات فراغت هديه اي الهي

اين فرهنگ نعمتي همچون اوقات فراغت را ضايع نموده است. خداوند نعمتي به نام اوقات فراغت در اين جهان براي ما گذشته است تا انسان فرصت عبادت و زهد پيدا کند و از دنيا فاصله بگيرد و به خدا نزديک شود. حضرت امام سجاد عليه السلام در دعاي مکارم الاخلاق مي فرمايند: «و ارزقني صحه في عباده و فراغا في زهاده» خدايا از تو سلامتي مي خواهم براي بندگي و فراغت مي خواهم براي زهد پيشگي(يعني اوقات فراغتم وسيله زهد شود).
اين تمدن اوقات فراغت انسانها را وسيله نزديک شدن هر چه بيشتر به دنيا و اضمحلال تفکر و عبادت نمود. اصلا بشر فراموش کرده که حيات دنيايي را فرصتي بگيرد براي تغيير خود، بلکه حيات دنيايي را فقط براي تغيير دنيا مي داند. بنا بود خود را آنچنان تغيير دهد که شايسته قرب شود، حال خود را رها کرده و سراسر زندگي را به تغيير بيرون خلاصه کرده است.
باز به عنوان نمونه به بازيهاي ورزشي اين تمدن بنگريد. آيا جاي شگفتي نيست که در بازيهاي ورزشي هر روز زمينه اي جديد به صحنه مي آورند تا حد بشر را در بازي و سرگرمي نگهدارند؟ يعني اوقات فراغت را به اسم بازي و سرگرمي تمام مي کنند. اوقات فراغت در اين تمدن يعني سرگرمي و توقف و سقوط، اما در فرهنگ ديني يعني: صعود و زهد و تعالي. يعني شما در زهد متوجه مقامات عالي انسانيت مي شويد. ولي در سرگرمي ها مقام انسانيت را به فراموشي مي سپاريد. چنين تمدني اوقات فراغت را به اسم بازي از بين مي برد و براي اينکه مردم شوق بازي داشته باشند بايد هر روز بازي جديد و متنوعي درست کرد و مردم را به آنها سرگرم نمود. عموما تنوع ورزشها بخاطر اين است که مردم از يک سرگرمي زود خسته مي شوند. چرا که انسان معمولا از آنچه در آينده بتواند از آن استفاده کند خسته نمي شود. مثلا کسي که به تيراندازي مي پردازد تا بتواند از آن در نشانه گيري استفاده نمايد هر چه بيشتر تمرين کند خسته نمي شود. ولي اگر خود تيراندازي يک ورزش شود، آن شخص با اندکي تمرين، زود خسته مي شود، چرا که ديگر اين عمل جزو زندگي او نيست، بلکه باري بر زندگي اوست.
ورزش در تمدنهاي گذشته فعاليتي براي دفاع بهتر بوده ولي الان تبديل به يک بازي شده است. مثلا ورزش باستاني در گذشته فعاليتي براي آمادگي جنگي بود. اين وسايل زورخانه همان گرز و سپر و تير و کمان است که امروز به يک بازي تبديل شده است، زيرا در حال حاضر ابراز و وسايل جنگي تغيير کرده و اين نوع آمادگي زورخانه اي متناسب با ابزار جديد جنگي نمي باشد. امروزه جوانمردان جهان، پهلوانان هستند، هر چند درنده خوترين انسان باشند. يعني جوانمردي تبديل به پهلواني شده است و اين وارونه کردن نظام انساني است. پهلوان يعني کسي که به عنوان مثال يک سنگ بزرگ را بلند کند، ولي جوانمرد يعني کسي که بر خود حکومت نمايد و در مقابل سخت ترين هوسها و فسادها بايستد.
پيامبر اکرم صلي الله عيله و آله به آن اشخاصي که براي زورآزمايي سنگ بلند مي کردند، فرمودند: «قدرتمندترين شما کسي است که بر نفس خود غلبه کند». در حقيقت پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله پهلواني را به جوانمردي تبديل کردند.
فرهنگ و تمدن غرب جهت ضد انساني دارد و تماما منحرف است و حق و باطل براي آن معنا ندارد. بينش کنوني فرهنگ غرب از شرايط اينکه چه چيزي حق است و چه چيزي باطل است بيرون آمد و به اومانيسم رسيد. حق و باطل نزد چنين بينشي ملاک خود و بد بودن نيست، بلکه منفعت و عدم منفعت ملاک شده است و به دنبال منافع خود است، حتي به قيمت ضايع کردن حقوق ملتها. پس با توجه به اين مطلب نبايد در ارزيابي چنين تمدني بگوييم که فلان قسمت آن خوب است و قسمت ديگرش بد است بلکه بايد اين تمدن را که مسير و جهت غيرانساني دارد با تمام امکانات و توانايي هايي که دارد مضر دانست. البته همان امکانات و تجهيزات اگر در فرهنگ و تمدن الهي آورده و در اين فرهنگ هضم شود، بوي متعفن ماده پرستي آن از بين مي رود و همچون سگي است که در نمکزار بيفتد و استحاله شود.

ايجاد نياز يا قناعت

فرهنگ غرب و تجدد، فرهنگ ايجاد نيازها است، نه تشويق به قناعت. چرا که هدف فرهنگ متجدد، افزايش نيازمندي هاي تصنعي است و بيش از آنکه انسان را ارضاء کند نيازمندي بوجود مي آورد و توقف در اين تمدن بي معنا خواهد بود و هر چه نيازمندي آدمي افزون گردد احساس نداشتن براي او افزايش مي يابد، در نتيجه بيشتر در معرض نابودي و بدبختي و فقر خواهد بود. فرهنگ غرب نمي پذيرد که انسان با قناعت زندگي کند و زندگي با قناعت و پارسايي را بهترين زندگي بداند. اين فرهنگ کسي را که کمتر کار کند و بيشتر عبادت و قناعت نمايد مسخره مي کند و قناعت و زهد را زير سؤال مي برد. در حاليکه «بالاترين داشتن، نخواستن است» و در حقيقت در اين تمدن بسياري از چيزهايي که بشر جمع کرده و بدست آورده است هيچ نيازي به آنها ندارد ولي چون بقيه دارند او هم مي خواهد. يعني يک سري نيازهاي کاذب و وهمي براي خود تصور مي کند و براي رفع آنها شروع به دويدن و فعاليت و کار و تلاش مي کند. ولي فرهنگ الهي چشم ما را بصير مي کند تا مواظب باشيم نيازهاي کاذب، ما را نربايد و انسانها را دعوت به زهد و قناعت مي کند.
در سيره زندگي حضرت علي عليه السلام رواياتي نقل شده که بيانگر قناعت و ساده زيستي آن حضرت است. يک بار حضرت در بالاي منبر پيراهن شان را تکان مي دادند. از حضرت علت اين کار را سؤال کردند. ايشان جواب دادند چون همين پيراهن را داشتم و آنرا شسته بودم و هنوز خشک نشده بود و مي خواستم به مسجد بيايم، آنان را تکان مي دهم تا خشک شود.
البته توجه داشته باشيد که گاهي شرايط جامعه پرفتنه و استثنايي است مانند شرايط امام صادق عليه السلام که يک آدمهاي صوفي مسلک مزور و دروغ پرداز مثل سفيان ثوري ها آمده اند و مي خواهند از استعداد گرايش معنوي جامعه به نفع خود استفاده کنند و با امام صادق عليه السلام مجادله کنند تا امام را بکوبند و امام در آن شرايط خاص ظاهر خود را عوض مي کنند و لباسهاي فاخر مي پوشند منتهي در زير آنها، لباس خشن بر تن مي کنند تا عملا نگذارند چهره اصلي امامت ضايع شود و مردم بتوانند خط امامت را از آن صوفي بازيها تميز دهند. بهمين جهت در جلسه اي که سفيان ثوري به امام انتقاد مي کند که چرا با آن همه مقام معنوي و روحاني تان لباسهاي فاخر و زيبا پوشيده ايد؟ امام در جواب مي فرمايند: تو دروغ گو هستي، زيرا تو در زير لباس مندرس ات لباس بسيار فاخري پوشيده اي در حاليکه من در زير لباسهايم لباس خشني پوشيده ام. يعني تو سختي خود را نمي خواهي بلکه توجه و جلب نظر مردم را مي خواهي.
بهرحال اگر دعوت دين به ساده زيستي و قناعت است نبايد مشي ديني و انساني را يک مرتبه فراموش کنيم و آنرا حکم ثانوي بدانيم. قناعت و سادگي مشي انساني و ديني است و نبايد آنرا از دست بدهيم و خود را گرفتار کلافه تجمل و فزونخواهي بکنيم. چرا که اگر در چنين کلافه اي افتاديم هر تلاشي و فعاليتي که مي کنيم رهايي را غيرممکن و نابودي را حتمي مي سازد.
امروز تمدن غرب با تمام قوا مي کوشد هر چيزي که رفع نيازمندي هاي مادي را فراهم مي نمايد بدست آورد. آنگاه خود آن چيز يک نياز جديد مي شود، چرا که فقط رفع نيازمندي ها در نظر متجددين ارزشمند است نه چيز ديگر. تمام تلاش خود را مي کنند تا چيزي بدست آورند که با آن مشکلاتشان را حل کنند. حال، همين چيزهايي که بدست مي آورند خودش يک مشکل مي شود که براي رفع آن يک نياز ديگر را وارد زندگي مي کنند. چگونه وقتي انسان اسير بي نهايت نيازهاست مي تواند آزاد زندگي کند؟ در روايت آمده است که نشانه علم براي يک عالم «تجافي و فاصله گرفتن از دار غرور» و «انابه و روي آوردن به دار خلود» و «آمادگي براي مرگ قبل از نزول مرگ» است. آيا اين تمدن جديد اصلا چنين فرهنگي را مي فهمد؟ اين همه نيازسازي و اسارت در دنيا، نهايت کار بشر را به کجا مي کشاند؟ اين تمدن مي خواهد مسير بشر را بر چه ساحلي فرود آورد؟ به قناعت و آرامش، يا نيازمندي و اضطراب؟
خدايا: تو يگانه اي، هر چه به تو نزديک شويم از پراکنده پرستي آزاد و به يگانه پرستي نزديک مي شويم، پس ما را به خودت نزديک فرما.
منبع:کتاب علل تزلزل تمدن غرب




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.