اسلام در غرب (اروپاي غربي و آ مريکا)
مقدمه. طي بيش از 1،000 سال اسلام و غرب مسيحي در مقابل يکديگر ايستاده بودند و هنوز نيز غربي که ديگر کاملاً مسيحي نيست، تمدن اسلامي در مقابل خود سدي بزرگ مي بيند و تنش هاي فراواني بين دو تمدن وجود دارد. آن چه در سده ي اخير تغيير يافته است، حضور اسلام، فراتر از مناطقي که بر اثر فتوحات عثماني در اروپاي شرقي قرن ها زير نفوذ مسلمانان قرار داشت، در داخل دنياي غرب است. اکنون جمعيتي معتنابه از مسلمانان در اروپاي غربي و امريکا سکني دارند و شمارشان رو به افزايش است. اين امر براي رابطه ي بين مسيحيت واسلام، و نيز بين تمدن غرب و تمدن اسلامي اهميتي بنيادي دارد و به نظر مي رسد که مسلمانان ساکن در غرب نيز سهمي در سرنوشت اين روابط داشته باشند. به همين سبب نيز تحقيقات وسيعي در اروپا و امريکا در ده هاي گذشته در اين زمينه صورت گرفته است که بسياري از آن ها با غرض و اهداف خاص سياسي توأم بوده، و برخي ديگر با منظري منصفانه و روشي عيني انجام پذيرفته است.
ليکن ازقرون 4 و 5ق به بعد، قدرت مسلمانان در اين نواحي رو به زوال نهاد. در آغاز جنوب ايتاليا و صقليه از دست مسلمانان خارج شد و سپس مسيحيان اسپانيا به تدريج از شمال به جنوب به «فتح دوباره ي»(4) شبه جزيره ي ايبري پرداختند، تا سرانجام در 897ق/1492م آخرين حکومت اسلامي اندلس در غرناطه شکست خورد. مسلمانان يا تبعيد شدند، يا به اجبار تغيير دين دادند و يا پنهاني به فعاليت اسلامي خود مي پرداختند و به عنوان موريسکو (5) نوعي حيات متزلزل و پراضطراب را مي گذراندند، تا آن نيز در قرن 11ق/17م به پايان رسيد.
کوشش مسيحيان بر آن بود که اروپا يک قاره ي صرفاً مسيحي باشد، ليکن با وجود پيروزي در ايتاليا و اسپانيا، نيل به اين هدف به صورت کامل امکان پذير نشد، چون نفوذ عثماني ها در شرق اروپا به تدريج در بلغارستان و مقدونيه و آلباني و بوسني، که حتي قبل از فتح نظامي اين بلاد توسط عثمانيان ، اسلام از راه اشاعه ي طرق تصوف مخصوصا بکتاشيه و قادريه در آن ريشه دوانيده بود، گسترش يافت. برخي از خانقاه هاي موجود در بوسني متعلق به دوران قبل از فتح اين نواحي توسط ارتش عثماني است. به هر حال، از قرن 9ق به بعد بوسني و آلباني و مناطق بسياري از مقدونيه و برخي از نواحي بلغارستان و يونان به دين اسلام گرويدند و هنوز نيز حضور اسلام در اين نواحي که در واقع کم و بيش در مرز بين اروپاي شرقي و غربي قرار دارد، باقي است.
در دوران استعمار انگلستان، هلند و فرانسه داراي مهم ترين مستعمرات در بلاد اسلامي بودند و اسپانيا، و در دوران اخير ايتاليا نيز بر برخي مناطق اسلامي تسلط يافته بودند. اين امر باعث شد که به تدريج گروهي ازمهاجران از مستعمره ها به کشورهاي استعمار کننده روي آورند، چنان که در هلند گروهي از مسلمانان جاوه و سوماترا و ديگر جزاير اندونزي فعلي جمع شدند، و در فرانسه عرب ها وبربرهاي افريقاي شمالي، و در انگلستان مسلمانان شبه قاره ي هند استقرار يافتند. شمار اين افراد تا جنگ جهاني دوم نسبتاً محدود بود، مگر در فرانسه که حتي قبل از جنگ نيز چند صدهزار نفر مراکشي و الجزايري و تونسي در پاريس و ليون و مارسي و ديگر شهرهاي بزرگ آن کشور به عنوان کارگر به کار اشتغال داشتند.
پس از پايان يافتن استعمار به صورت ظاهري و سياسي آن در پايان جنگ جهاني دوم، دولت هاي غربي در داخل کشورهاي خود به نيروي کارگري ارزان احساس نياز مي کردند، از اين رو، درها را به سوي مهاجران مستعمره هاي پيشين خود گشودند. در مورد فرانسه، جنگ استقلال الجزاير مخصوصاً سهم مهمي در تقويت جريان مهاجرت داشت. حتي ممالکي مانند بلژيک و سوئد و سويس که فاقد جمعيت مسلمان بودند، به تدريج شماري مسلمان، چه کارگر چه پناهنده، پذيرفتند. آلمان که در جنگ شکست خورده و بيش از 10 ميليون تن از سربازان خود را از دست داده بود، بيش ازهر کشور ديگر احتياج به نيروي کارگري داشت، ولي فاقد مستعمرات قابل توجهي در قياس با انگلستان و فرانسه و هلند بود؛ از اين رو، به کشور ترکيه متوسل شد و گروه کثيري از کارگران مسلمان ترکيه (هم ترک و هم کردنژاد) را به عنوان کارگر مدعو به آلمان فراخواند و در عرض چند دهه صاحب جمعيتي چشم گير از مسلمانان شد.
2) جمعيت مسلمانان اروپاي غربي. تخمين جمعيت مسلمانان در کشورهاي اروپايي چندان آسان نيست. از آن جا که در بسياري ا زکشورها مانند فرانسه بسياري از مهاجران مسلمان بدون اجازه اقامت دارند و آمار نيز تا حدي با اغراض سياسي آميخته است و در برخي از موارد 50 تا 60 درصد اختلاف بين ارقام رسمي و نيمه رسمي و غير رسمي وجود دارد، آن چه در اين زمينه نوشته مي شود، بايد با توجه به فقدان آمار علمي دقيق باشد و بيش تر به صورت ارقامي تخميني در نظر گرفته شود. با توجه به اين واقعيت مي توان گفت که در بريتانيا، شامل انگلستان و اسکاتلند و ايرلند شمالي، قريب دو ميليون مسلمان وجود دارد که اکثر آن ها از شبه قاره ي هند آمده اند و اقليتي کوچکتر نيز از ممالک عربي و ايران و افريقاي جنوب صحرا بين آن ها يافت مي شود. فرانسه داراي بيش ترين جمعيت مسلمان در اروپاي غربي است که شمار آن ها ا ز5 تا 8 ميليون تخمين زده شده است. اکثر آنان از افريقاي شمالي، و گروه اندکي از لبنان و سوريه و مستعمرات پيشين فرانسه در افريقاي سياه هستند. در آلمان بين 2/5 تا 3 ميليون مسلمان وجود دارد که بيش تر آن ها ترک اقليتي بوسنيايي و کرد، و گروه کوچکي عرب و ايراني هستند. در هر يک از کشورهاي بلژيک، هلند، سوئد و ايتاليا نزديک به نيم ميليون مسلمان اقامت دارند و در ساير کشورهاي اروپايي رقم ها معمولاً بين 200 تا 300 هزار نفر است. تنها وضع اسپانيا تا حدي غير روشن است، زيرا علاوه بر بيش از 300 هزار مهاجر مسلمان، گروهي از اهالي جنوب اسپانيا در اندلس بعد از قرن ها به اسلام باز مي گردند و اين روند به نحوي است که تخمين شمار آنان را مشکل مي سازد. در جنوب اسپانيا حتي يک دانشگاه اسلامي در قرطبه تأسيس شده، و اسپانيا قوي ترين قوانين را در اروپا در دفاع از حقوق مسلمانان از مجلس گذرانده است.
در تمام ممالک اروپاي غربي، علاوه بر مسلمانان مهاجر گروهي ازاهالي بومي آن سرزمين ها نيز به کيش اسلام پيوسته اند. اين دسته بيش تر از طبقات تحصيل کرده ي اروپايي اند و کشش آنان به اسلام بيش تر از راه تصوف و عرفان اسلامي است. در بين آنان مي توان نويسندگان و هنرمندان بلند آوازه اي يافت که با مباني فکري و انديشه ي فلسفي و کلامي و عرفاني اسلامي آشنايي دارند و برخي نيز خود اسلام شناس اند و در دانشگاه هاي غرب به تدريس اشتغال دارند. روي هم رفته، جاذبه ي اسلام در ميان غربيان در چند دهه ي اخير بيش تر بين افراد دانشمند و صاحب معرفت بوده، تا گروه هاي کم تر مکتب ديده وداراي جهان بيني محدودتر.
3) تصوف در اروپاي غربي. در قرون وسطي، البته طرق مختلف تصوف در اسپانيا و صقليه وجود داشت و اثري عظيم نيز از خود بر روي عرفان يهودي و مسيحي به جا گذاشت، ليکن اين طرق مانند ديگر جوانب اسلام از قرن 16م از بين رفت و وجود تصوف در آلباني و ساير بلاد بالکان نيز رابطه اي با اروپاي غربي نداشت. آشنايي با ادبيات صوفيانه در اروپاي غربي از قرن 18م آغاز شد و در قرن 19م گسترش يافت و تا به امروز به بسط دايره ي نفوذ خود ادامه مي دهد. ولي گسترش طرق تصوف در غرب اروپا از دهه ي اول اين قرن و گرويدن گروهي معدود، ولي صاحب نظر و متنفذ از اروپاييان به طريقه ي شاذليه آغاز مي شود و به تدريج طرق ديگر مانند چشتيه و سپس قادريه و نقشبنديه و در دهه هاي اخير برخي طرق ايراني مانند طريقه ي نعمت اللهي در خاک اروپاي غربي ريشه مي دوانند. گفتني است که مکتب تفکر سنتي که با نام رنه گنون(6)، که پايان عمر خود را در قاهره با نام اسلاميش عبدالواحد يحيي سپري کرد و در همان جا مدفون شد، عجين است، ريشه اش در تعاليم شاذلي است و بزرگ ترين مدافعان اسلام سنتي در غرب مانند فريدهوف شووان و تيتوس بورکهارت و مارتين لينگز متعلق به همين شاخه ي معنوي هستند. در ساليان اخير، گرويدن گروهي معتنابه از نويسندگان و متفکران و هنرمندان اروپايي به اسلام از طرق تصوف همچنان ادامه دارد وتفکر صوفيانه، مخصوصاً آن چه از برکت ابن عربي و مولانا جلال الدين بلخي رومي سرچشمه مي گيرد، به صورت روزافزون ترجمه شده و مورد توجه است. در طي چند سال اخير شمار ترجمه و تحليلهاي عرفان ابن عربي و مکتب او مخصوصاً در فرانسه حيرت آور بوده است و در همين حال در انگلستان انجمن ابن عربي تأسيس شده است که علاوه بر چاپ مجله اي که به افکار اين عارف بزرگ اختصاص دارد، کنفرانس هاي سالانه نيز پيرامون افکار و آثار او در اروپا و امريکا منعقد مي سازد.
توجه به آثار هنري صوفيانه نيز باب مهمي را براي آشنايي با معارف اسلامي و خود دين اسلام مي گشايد. علاوه بر شعر که از عربي و فارسي به صورت روزافزون به زبان هاي اروپايي ترجمه مي شود، به نحوي که در 1997م آثار منظوم مولانا بيش از هر شاعر ديگر حتي شکسپير در امريکا فروش رفته است، توجه فراوان به موسيقي عرفاني ايراني و عربي و ترکي و هندي وجود دارد و حتي سماع مولويه مقامي والا در محافل هنري غرب به دست آورده است و همه ي اين تراوش هاي ذوقي وهنري ارتباطي مستقيم با اسلام دارد و يکي از بهترين وسيله هاي شناخت اسلام است و اين امر همان قدر در مورد امريکا صدق مي کند که در مورد اروپا.
4) تفکر اسلامي در اروپاي غربي. از قرن گذشته، توجه جديدي به تفکر اسلامي اعم از فلسفه و کلام و نيز ديگر علوم عقلي و نقلي در غرب پديد آمد که در واقع باب جديدي بود از تاريخ گسترش تفکر اسلامي در غرب که از قرن 5ق/11م در اسپانيا مخصوصاً در شهر طليطله با ترجمه ي آثار کندي و فارابي و ابن سينا و غزالي و ابن رشد و ساير بزرگان انديشه ي اسلامي به عبري و لاتيني آغاز شده بود. از قرن 19م تا کنون بسياري ازمتون تفکر اسلامي به زبان هاي اروپايي ترجمه شده، و مورد نقادي قرار گرفته است. گرچه اکثر آثار دانشمندان غربي در جهت رد اصالت تفکر اسلامي بوده، واز ديدگاه مقولات متداول در فلسفه ي غربي انجام يافته است، حضور تفکر اسلامي به صورت روزافزون محسوس است و در چند دهه ي اخير مخصوصاً در فرانسه و بر اثر کوشش هاي هانري کربن وديگران فلسفه ي اسلامي و مخصوصاً مکتب هايي که در قرون اخير در ايران نشئت يافته است، به صورت يک فلسفه ي ريشه دار و زنده مورد توجه، نه فقط مورخان فلسفه بلکه آنان که با مسائل زنده ي فلسفي سر و کار دارند، قرار گرفته است. گرچه حضور اسلام در اروپاي غربي در همه جا از برکت هستي معارف و علوم عقلي اسلامي برخوردار نيست، وجود تفکر اسلامي خود به صورت اصيل تر به زبان هاي اروپايي در چند دهه ي اخير اهميت فراواني براي مسلمانان آن ديار دارد و در آينده بيش تر از اکنون خواهد داشت.
5) وضع مسلمانان در اروپاي غربي. به علت شرايط مختلف تشکيل جوامع مسلمان در کشورهاي اروپاي غربي و نيز تفاوت هاي مهم فرهنگي و اجتماعي و تاريخي در خود اين کشورها وضع مسلمانان، چه از لحاظ صرفاً ديني، و چه فرهنگي و اجتماعي وسياسي و اقتصادي، در اروپاي غربي با وجود وجوه مشترک يکسان نيست و حتي قوانيني که شامل آنان به عنوان اقليت مذهبي مي شود، از مملکتي به مملکت ديگر فرق مي کند. از آن جا که بحث پيرامون اوضاع مسلمانان درتمام ممالک غربي در اين جا امکان پذير نيست، بحث را به 3 کشور بزرگ اروپاي غربي، يعني بريتانيا و فرانسه و آلمان محدود مي سازيم:
بريتانيا. تا چندي قبل بريتانيا مرکز يک امپراتوري جهانگير را تشکيل مي داد و درهاي آن به سوي افرادي که در مستعمرات آن زندگي مي کردند تا حد زيادي باز بود. به همين سبب، تا قبل ازتغيير قوانين مهاجرت در دهه ي 60 اين قرن ميلادي گروهي کثير از مسلمانان شبه قاره ي هند به بريتانيا به طور کلي، و مخصوصاً انگلستان، روي آوردند. علت اين مهاجرت ها بيش تر اقتصادي بود و اکثر مهاجران از طبقات محروم جامعه ي خود بودند که آشنايي فراواني با جوانب فکري و عقلاني اسلام نداشتند و بسياري از آنان فاقد درجات بالاي درسي و علمي بودند. قاطبه ي اين گروه اردو زبان و پيرو مذهب حنفي بودند، ليکن ازآغاز امر يک اقليت شيعي نيز در بين آنان وجود داشت. بيش تر اين مهاجران پس از يافتن کسب و کار موفق شدند خانواده هاي خود را نيز به انگلستان بياورند و به تدريج يک جامعه ي مسلمان که ديگر فکر بازگشت به ديار خود را نداشت، تشکيل دهند. با قوانين موجود بريتانيا مسلمانان مهاجر به تدريج موفق به اخذ تابعيت شده به صورت عاملي ثابت در جامعه در آمده اند.
در چند دهه ي اخير نوعي ديگر از مسلمانان نيز به بريتانيا مهاجرت کرده اند. بيش تر آنان به علت سياسي و در نتيجه ي انقلاب هاي گوناگون به انگلستان پناهنده شده اند. اکثر اين گروه عرب و برخي نيز ايراني اند و برعکس، گروه مهاجر از شبه قاره ي هند و غالباً داراي تحصيلات عالي و آگاه از فرهنگ خود هستند. عوامل ديگر سياسي و اقتصادي نيز به حضور اين گروه هاي مسلمان کمک کرده است، تا اين که اکنون لندن به صورت مرکز بزرگ ارتباطات جهان اسلام درآمده است که در آن مجلات وکتب متعدد عربي و حتي فارسي و اردو و ترکي به چاپ مي رسد. روي هم رفته، مسلمانان انگلستان بيش ترين رابطه ي فکري را با خود جهان اسلام دارند و از لحاظ مبادله ي کتاب و مجله و ديگر وسايل ارتباط جمعي، سهم جامعه ي مسلمانان آن کشور در غرب منحصر به فرد است.
در طي نيم قرن اخير، علاوه بر چاپ کتب و مجلات اسلامي، مساجد و مدارس اسلامي متعددي چه سني و چه شيعه در بريتانيا به وجود آمده است. البته هنوز تبعيض بين مدارس اسلامي ازيک سو و مسيحي و يهودي از سوي ديگر از لحاظ حمايت دولت وجود دارد و نيز اسلام از همان حمايت قانوني که مسيحيت ويهوديت از آن برخوردارند، بهره مند نيست. ليکن شکي نيست که پايه ي جامعه ي مسلمان در بريتانيا، هم از لحاظ اقتصادي و هم تا حدي فرهنگي، مستحکم شده است. البته هنوز تعصب هاي اجتماعي و نژادي ديده مي شود و اين امر فقط مربوط به مسلمانان نيست، بلکه در مورد ديگر اقليت هاي مذهبي از مشرق زمين نيز مشهود است؛ ولي به هر حال مسلمانان جايي براي خود در جامعه ي بريتانيا باز کرده اند و هم از افراد ذي نفوذ در زمينه ي اقتصادي و هم ازشخصيت هاي برجسته در زمينه هاي فرهنگي وهنري برخوردارند. ولي از لحاظ سياسي مسلمانان هنوز قدرتي کسب نکرده اند، گرچه در يکي دو مورد در اماکني مانند برادفورد، که تراکم مسلمانان زياد است، توانسته اند به مقامات محلي سياسي دست يابند.
يکي از نکات قابل توجه راجع به مسلمانان در بريتانيا، نه تنها حضور گروه هاي مختلف اسلامي از قبيل سني و شيعي است، بلکه تقابل هاي فرهنگي بين مسلمانان شبه قاره و اعراب وايرانيان و ساير گروه هاست. بسياري از افراد طبعاً اسلام را با تجليات خاصي که در فرهنگ شان داشته است، يکي مي دانند و نمي توانند فرقي بين لباس خاص فرهنگي سرزمين اصلي خود و وحي اسلامي که در آن سرزمين در آن لباس تجلي کرده است، بگذارند. در آغاز مساجد طبق فرهنگ هاي محلي تشکل مي يافت، مانند مسجد پاکستاني ها، يا بنگالي ها يا اعراب و غيره، ولي به تدريج اين مرزها در حال از بين رفتن است و به احتمال قوي دردهه هاي آينده جامعه ي مسلمانان انگليس و ديگر نقاط بريتانيا رنگ خاص خود را با تشکلي بيش تر و وحدتي محسوس تر از آن چه امروز مشهود است، خواهد داشت. اين پديدار منحصر به انگلستان نيست و در تمام مغرب زمين ديده مي شود، مخصوصاً در جاهايي که جامعه ي مسلمانان از نقاط مختلف جهان اسلام مهاجرت کرده اند و نه کم و بيش از يک ناحيه مانند فرانسه که اکثريت مسلمانان آن از افريقاي شمالي آمده اند و يا آلمان که تقريباً تمامي مسلمانانش ازترکيه مهاجرت کرده اند. در مورد دوم وحدت يافتن بين گروه هاي مختلف طبعاً آسان تر است، گرچه در اين موارد نيز هنوز موانعي در ايجاد يک جامعه ي متشکل و متحد مسلمان وجود دارد.
يکي از عوامل مهمي که دربريتانيا گروه هاي مختلف اسلامي را به هم نزديک مي سازد، جوانان مسلمان اند که در مدارس عالي و دانشگاه ها به تحصيلات خود پرداخته، و با ديدي جهاني و نه محلي به اسلام و فرهنگ اسلامي مي نگرند. علاوه بر مؤسسات علمي اسلامي، مانند کالج اسلامي و «مؤسسه ي خوئي» که هر دو در لندن اند، دانشگاه هاي بريتانيا از دير زمان توجه به تتبعات اسلامي داشته اند و اکنون گروهي از مسلمانان بريتانيا به عنوان شرق شناس، بلکه در جست و جوي دانش درباره ي دين و تمدن خودشان در اين مراکز به تحقيق و تحصيل اشتغال دارند و مي کوشند تا مسلمانان را بيش تر به وحدت امت اسلامي و رفع موانع محلي و فرهنگي بين تجليات گوناگون اسلام سوق دهند. حضور اين گروه و اساساً قريب به دو ميليون بريتانيايي مسلمان، در خود مدارس عالي اين سرزمين اثر گذاشته است، چنان که در تأسيس مرکز جديد تحقيقات اسلامي در دانشگاه آکسفورد و مرکز مطالعات اسلام و مسيحيت در دانشکده هاي سلي اوکس (7) در بيرمنگام ديده مي شود.
فرانسه. در اروپاي غربي، فرانسه داراي بزرگ ترين رقم مسلمانان است که شمار آن به علت وجود گروه کثيري از مهاجران غيرقانوني از افريقاي شمالي و تا حد کم تري از افريقاي سياه کاملاً روشن نيست. انقلاب فرانسه پس از کشتار بسياري از کشيشان و قلع وقمع قدرت کليسا، دين را از حکومت و اداره ي جامعه جدا ساخت و ظاهراً فرانسه را به صورت يک کشور دنياگرا(8) درآورد که در آن حقوق همه ي افراد در برابر قانون يکسان است. ولي به رغم تضعيف دين هنوز هرگاه از فرهنگ فرانسوي سخن به ميان مي آيد، جنبه ي فرهنگي مسيحيت، اگرنه جوانب اعتقادي و عبادي آن، يکي از ارکان اين فرهنگ شمرده مي شود. از اين رو، باز هم براي اکثر فرانسويان پذيرفتن وجود گروه کثيري غير مسيحي و مخصوصاً مسلمان به عنوان فرانسوي مشکل است، گرچه اين مشکل درباره ي يهوديان در نيم قرن اخير به کلي حل شده است. فشارهاي مرئي و نامرئي باعث شده است که اکثر مسلمانان فرانسه به صورت شهروندان درجه ي دوم مملکت درآيند که معمولاً درقسمت هاي فقير نشين مشخص شهرها زندگي مي کنند و در متن جامعه ي فرانسه هنوز استحکام نيافته اند، بلکه گروه هاي سياسي دست راستي فرانسوي هرگاه که بحران اقتصادي پيش مي آيد، سخن از بازگرداندن آنان به افريقاي شمالي مي گويند و وحشت از آن چه بنياد گرايي اسلامي ناميده مي شود، در افريقاي شمالي و مخصوصاً الجزاير، و امکان سرازير شدن برخي از مهاجران به سوي فرانسه همواره در نشريات و کتب سال هاي اخير بررسي و تأکيد شده، و جوي تا حدي ضد اسلامي در فرانسه به وجود آورده است که قبلاً ديده نمي شد.
باوجود اين، فعاليت هاي مسلمانان در فرانسه گسترده است. در 1927 م با کمک دولت فرانسه مسجد زيباي پاريس به همت معماران سنتي افريقاي شمالي بنا شد. از آن زمان تا کنون مساجد متعددي در سراسر فرانسه ساخته شده است و مدارس اسلامي نيز وجود دارد و حتي خود دولت فرانسه مدرسه اي ديني براي تربيت امامان و خطيب هاي مساجد که بتوانند احتياجات خاص مسلمانان فرانسه را برآورده کنند، به وجود آورده است. اما روي هم رفته، وضع مسلمانان در فرانسه به اندازه ي بريتانيا چه از لحاظ سياسي و چه از نظر اقتصادي پابرجا نيست.
از لحاظ فکري، فرانسه يکي از مراکز مهم اشاعه ي انديشه ي ديني و فلسفي و عرفاني اسلامي است و تني چند از مشاهير بين نويسندگان و محققان فرانسه به رغم مخالفت جامعه ي دنياگراي اطراف خود به کيش اسلام گرويده اند. ميراث عقلاني رنه گنون نيز باعث شده است که گروهي از برجسته ترين فرانسوياني که به عالم معنوي علاقه مندند، به اسلام پناه آورند. نيز ترجمه ي آثار متفکران اسلامي همچنان به زبان فرانسه، مخصوصا در زمينه هاي عرفاني وفلسفي ، ادامه دارد؛ به صورتي که اکنون در فرانسه بيش از هر کشور غربي ديگر انديشه ي اسلامي به عنوان يک مکتب زنده ي فکري مطرح است و حتي گروهي از فلاسفه ي جوان فرانسوي را تحت نفوذ خود قرار داده است.
آلمان. در آلمان وضع هم با فرانسه فرق دارد و هم با بريتانيا. تا جنگ جهاني دوم حضور مسلمانان در آلمان بسيار ناچيز بود، زيرا آلمان هيچ گاه در جهان اسلامي مستعمره نداشت تا از آن سرزمين ها مسلماناني به آلمان مهاجرت کنند؛ و به همين سبب نيز اکثر مسلمانان دارالاسلام مخصوصاً در کشورهاي غربي و ترکيه و ايران نظري مساعد به آلمان داشتند و در مقايسه ي با انگلستان، فرانسه و هلند کم تر با ديد منفي به آلماني ها مي نگريستند. در عين حال، از قرن 19م آلمان يکي از مهم ترين مراکز اسلام شناسي در تقريباً تمام ابعاد آن شد و هنوز هم در رشته هاي اسلام شناسي، زبان آلماني از نهايت اهميت علمي برخوردار است.
چنان که ذکر شد، پس از جنگ بود که به تصميم دولت آلمان سيل مهاجرت از ترکيه و تا حدي از نواحي مسلمان نشين بالکان به سوي آلمان سرازير شد. ليکن قوانين آلمان تابعيت آلمان را تا حد فراواني با عوامل نژادي آميخته است و شرط زيستن و يا حتي ولادت در آلمان را براي کسب تابعيت کافي نمي داند.
در آلمان، مسلمانان از لحاظ ديني آزادي فراوان دارند و مساجد متعددي در 50 سال اخير در سراسر اين کشور ساخته شده است. از جمله مي توان به مرکز هامبورگ اشاره کرد که به دستور آيت الله بروجردي توسط ايرانيان بنا شده، و يکي از مراکز مهم اسلامي آلمان است. فعاليت فکري اسلامي نيز تا حدي در آلمان وجود دارد. به ويژه علاقه ي فراوان به تصوف و عرفان اسلامي ديده مي شود و علاوه بر گسترش برخي طرق تصوف، چنان که در انگلستان و فرانسه مشهود است، هر ماه و سال آثار مهمي ازادب صوفيانه، چه توسط شرق شناسان آلماني و چه توسط دانشمندان مسلمان، به زبان آلماني ترجمه مي شود.
ديگر کشورها. در ديگر کشورهاي اروپاي غربي، مانند سوئد، ايتاليا ، هلند، بلژيک و اسپانيا که در آن گروه معتنابهي از مسلمانان سکني دارند، شرايط طبق قوانين و آداب و رسوم محلي و فرهنگ جامعه تا حدي متفاوت است، ولي برخي از خصايص حيات مسلمانان تمام اين جوامع مشابهت بسياري با هم دارد. همه جا مسئله ي ريشه دواندن در يک جامعه ي غريبه وحفظ محيط اسلامي در مکاني نامأنوس و چالش فرهنگ و انديشه ي لاادري غربي و نيز آن چه از مسيحيت باقي مانده است، ديده مي شود. درعين حال، به رغم همه ي مشکلات، گسترش اسلام نيز درنيم قرن اخير به صورت متزايد مشهود است و به تدريج در همه ي اين کشورها بنيادهاي اسلامي در حول و حوش مساجد و خانه هاي فرهنگي و مدارس اسلامي به وجود مي آيد، در حالي که همه ي خانواده ها در حال جهاد براي حفظ هويت ديني فرزندان خود هستند. اين نکته جالب توجه است در حالي که، برخي مخصوصاً در داخل کليساي کاتوليک، اروپا را يک قلعه ي محفوظ براي مسيحيت مي دانند و نيز مسيحيت به طور کلي در افريقا و اندونزي وبسياري ديگر از کشورها از راه تبليغات ديني که از پشتيباني سياسي و مالي غرب برخورداري کامل دارد، با اسلام در حال تقابل و در برخي موارد نزاع است، در خود اروپا بعضي از گروه هاي مسيحي مي کوشند تا با مسلمانان ساکن درديار خود روابط حسنه داشته باشند و تفاهم بين دودين در اروپا رو به ازدياد است.
در قرون 17 و 18م با آغاز مهاجرت سفيد پوستان و مخصوصاً انگليسي ها به سواحل امريکاي شمالي پديدار بردگي که در امريکاي مرکزي وجود داشت، به امريکاي شمالي کشانيده شد ودر نتيجه گروه انبوهي از مردمان افريقا در اين مناطق مسکن گزيدند، به نحوي که امروزه نه تنها در اکثر جزاير کارائيب که ساکنان اصلي آن از بين رفته اند، مردمان سياه پوست هستند، بلکه در امريکاي شمالي نيز در حدود 30 ميليون سياه پوست وجود دارد.بدون شک برخي از بردگان از نواحي مسلمان نشين افريقا آورده شده بودند و در بدو امر کيش اسلام را حتي در امريکا دنبال مي کردند، ليکن چندي نگذشت که به زور مجبور به پذيرفتن مسيحيت شدند و اين حضور اسلام در امريکا نيز به پايان رسيد، گرچه اين سابقه هيچ گاه بين سپاهيان فراموش نشد و سرانجام، در اين قرن منجر به آغاز نهضتي چشم گير بين آنان براي بازگشت به اسلام شد.
آغاز تشکيل جامعه ي مسلمانان فعلي در امريکاي شمالي و کانادا و نيز امريکاي مرکزي و جنوبي را بايد در مهاجرت مسلمانان در پايان قرن گذشته واوايل اين قرن جست. نخست گروهي از سوريه و لبنان وسپس مردماني از بالکان به اماکني مانند ميشيگان و اوهايو و آيووا مهاجرت کردند و در نزديکي هم جماعت هاي کوچکي از مسلمانان را تشکيل دادند و اولين مساجد را بنا کردند. اين سير مهاجر پس از جنگ جهاني اول تقويت يافت، ولي مخصوصاً بعد از جنگ جهاني دوم بود که مهاجرت مسلمانان به صورت سيلي در آمد و هنوز هم ادامه دارد. دراين آخرين موج مهاجرت که شامل ايرانيان و مسلمانان شبه قاره ي هند و تا حدي مسلمانان جنوب شرقي آسيا و افريقا نيز مي شود، چهره ي جامعه ي مسلمانان امريکاي شمالي و کانادا به طور کلي تغيير کرد و اسلام به صورت يک دين شناخته شده در جامعه ي امريکا در آمد، چنان که اکنون مسلمانان با مسيحيان و يهوديان در خواندن دعا در کنگره ي امريکا شريک اند و ارتش امريکا روحانيان مسلمان را علاوه بر کشيشان مسيحي و خاخام ها يهود براي رفع احتياجات مذهبي سربازان خود استخدام مي کند. درامريکاي مرکزي و جنوبي وضع تا حدي فرق دارد، ولي در آن جا نيز به تدريج جمعيت مسلمانان رو به گسترش است و در تقريباً تمام کشورهاي مهم آن ديار مساجد و مراکز اسلامي به وجود آمده است و بسياري از عرب ها که در قرن گذشته به آن نواحي مهاجرت کرده، و تا حد فراواني در جامعه حل شده، و هويت ديني خود را از دست داده بودند، به اسلام باز مي گردند.
به علت اهميت خاص جامعه ي اسلامي ايالات متحده و کانادا، در اين جا بيش تر به تحليل تاريخ و وضع فعلي مسلمانان آن ديار مي پردازيم. در امريکا علاوه بر سير مهاجران از ممالک اسلامي در آغاز اين قرن مرکزي تحت عنوان «معبد علمي مور»(10) در نيوجرزي توسط سياه پوستي به نام دروعلي (11) به وجود آمد که در آن عناصري اسلامي با افکار خاص سياهان امريکا آميخته بود. اين مرکز بين سياهان پيرواني يافت و چند دهه فعاليت داشت و اعضايش با نهادن فينه بر سر و داشتن برخي از نشانه هاي مربوط به اسلام وتمدن اسلامي، مانند هلال خود را مشخص مي ساختند. ولي به سرعت نهضتي بس با نفوذتر جانشين اين حرکت شد و آن تأسيس «ملت اسلام» (12) به دست شخصي بسيار مرموز به نام والاس فرد (فارض) (13) بود که در ديترويت فعاليت خود را آغاز کرد، ولي ديري نگذشت که به صورتي اسرار آميز ناپديد شد. شاگردش، عليجاه محمد، در 1933م رهبري نهضت جديد را در دست گرفت و مرکز خود را به شيکاگو انتقال داد. او که نوعي «نبوت» براي خود قائل بود و در عين حال خود را مسلمان مي دانست، بدعت هاي متعددي نيز در افکارش ابراز مي داشت؛ از جمله اين که اسلام را فقط براي سياهان مي دانست و يک نوع نژادگرايي شديد ضد سفيد پوستان را ترويج مي کرد و موج نفرت را به اکثريت سفيد پوست امريکا در لباس اسلام بر مي انگيخت در عين حال، او مي توانست به پيروان خود يک ساختار قوي خانوادگي و حس غرور عرضه دارد و آنان را وادار به اطاعت از اصول اخلاقي کند، چنان که پيروان او از هر نوع انحراف اخلاقي جنسي و مسکرات و دزدي و دروغ در بين خود دوري مي کردند. از اين رو، بسياري از سياهان به او پيوستند و نام «ملت اسلام» در امريکا شهرت يافت، درحالي که با مخالفت سخت بسياري از سفيد پوستان مواجه بود.
در پايان دهه ي 50 اين قرن ميلادي برجسته ترين شاگرد و پيرو عليجاه محمد به نام ملکم اکس (ملک شبّاز)، پس از مشرف شدن به مکه، از گروه «ملت اسلام» صرفاً سياه بيرون آمد و خود را يک مسلمان سنتي بدون تعصب نژادي اعلام کرد. او که به احتمال قوي برجسته ترين رهبرسياه امريکا در اين دوران محسوب مي شود، خطيبي پرقدرت بود و به سرعت مخالفتش با عليجاه محمد اقتدار رهبر مسلمانان سياه را به مخاطره انداخت و سرانجام، در حال يک سخنراني در 1965م در نيويورک به قتل رسيد. خود عليجاه محمد نيز در 1975م درگذشت و پسرش وارث الدين محمد مانند ملکم اکس راه اسلام سنتي را انتخاب کرد و مدتي در دانشگاه الازهر درس خواند و اکثر مسلمانان سياه را به سوي اسلام سنتي کشانيد. در 1980م او رسماً از «ملت اسلام» و تشکيلات آن جدا شد و «دعواي امريکايي مسلمان» (14) را به وجود آورد که هنوز بسيار فعال است و سهم مهمي در روآوردن بسياري از سياهان به دين اسلام دارد. ليکن گروه قليلي به تعاليم خاص عليجاه محمد که گرچه از بسياري جهات رنگ بدعت داشت، ولي هنوز سياه هاي ستم ديده را به خود جلب مي کرد و مي کند، وفادار ماندند که رهبري آنان را لوئي فرخان در شيکاگو به عهده گرفت و هنوز نيز عهده دار آن است. از زمان درگذشت ملکم اکس و عليجاه محمد تا کنون اسلام در حال گسترش سريع بين سياهان امريکاست و حتي در بسياري از زندان ها گروه کثيري به اسلام مي گروند و بر اساس ايماني راسخ راه جديدي را آميخته با حفظ اصول اخلاقي و اجتماعي جهت حفظ حقوق جامعه براي خود بر مي گزينند.
علاوه بر مهاجران و سياهان مسلمان پس از جنگ جهاني دوم گروهي از امريکاييان سفيد پوست نيز به تدريج به اسلام گرويده اند. اين گروه مانند هم طرازان اروپايي خود بيش تر از راه عرفان و تصوف و حکمت و فلسفه ي اسلامي به دين اسلام علاقه مند شده اند و بسياري از آنان درزمره ي نويسندگان و استادان و هنرمندان بنام هستند. حيات طرق تصوف در امريکا از سال هاي دهه ي 1920م با آمدن عنايت خان يکي از صوفيان طريقه ي چشتي به سانفرانسيسکو آغاز شد. پس از جنگ جهاني دوم طرق ديگر از قبيل قادريه، شاذليه، خلوتيه - حراجيه، نعمت اللهي و نقشبنديه گسترش چشم گيري يافته است، به صورتي که در اکثر شهرهاي بزرگ امريکا خانقاه ها و تکيه هاي آنان يافت مي شود و آثار صوفيانه و عرفاني نيز مورد استقبال شايان قرارگرفته است.
تاريخ جامعه ي مسلمانان در امريکا و کانادا در چند دهه ي اخير ناظر بر فعاليت جداگانه ي اين 3 گروه، يعني مهاجران از ممالک اسلامي، سياهان مسلمان و سفيد پوستاني که اسلام آورده اند، بوده است؛ ولي به تدريج مخصوصاً در دو دهه ي اخير اين 3 دسته به هم نزديک تر شده اند و در کنفرانس بزرگ سالانه ي مؤسسات مهم اسلامي مانند ISNA و ICNA ده ها هزار نفر که هر 3 گروه را در برمي گيرند، با هم شرکت مي کنند.
2) جمعيت مسلمانان در امريکاي شمالي. هم اکنون درباره ي جمعيت مسلمانان در امريکا بحث هاي بسياري مي شود و اتفاق قول بين صاحب نظران وجود ندارد. در مورد کانادا گفته مي شود که جمعيت مسلمانان قريب به يک ميليون نفر مرکب از سني، شيعي و اسماعيلي است. شيعيان اثنا عشري بيش تر ايراني و هندي و پاکستاني هستند و اسماعيليه از شرق افريقا از مسلمانان هندي تباري که در آن ديار يکي دو قرن اقامت داشتند، تشکيل يافته است که در دهه ي 50 به دست حکم فرماياني مانند عيدي امين از اوگاندا و ساير کشورهاي آن ناحيه رانده شدند. در مورد امريکا تخمين جمعيت مسلمانان مشکل تر است و اختلاف نظرهاي بسياري ديده مي شود، مخصوصاً که شمار آنان از لحاظ سياسي حائز اهميت فراوان است. برخي معتقدند که 8 ميليون مسلمان در ايالات متحده زندگي مي کنند و ديگران اين رقم را تا 5 و حتي 4/5 ميليون تقليل مي دهند. به نظر مؤلف اين مقاله جمعيت مسلمانان نمي تواند کم تر از6 ميليون نفر باشد و شايد کمي بيش تر ازآن است. به هر حال، اين آمار به اين معني است که از هم اکنون، ازلحاظ تعداد مسلمانان پس از مسيحيان دومين جمعيت بزرگ ديني امريکا را تشکيل مي دهند. شمار مسلمانان در امريکا اکنون بيش تر از يهوديان است که قريب 5/5 ميليون نفرند، گرچه نفوذ سياسي و اقتصادي و اجتماعي مسلمانان يک صدم يهوديان هم نيست.
در بين مسلمانان امريکا قريب يک سوم مسلمانان سياه اند که بيش تر در شهرهاي بزرگ مانند نيويورک و فيلادلفيا و شيکاگو و ديترويت مسکن دارند و کم ترين گروه از مسلمانان سفيد پوستان اسلام آورده اند که شمارشان از يکي - دو صد هزار تجاوز نمي کند، ولي رو به ازدياد است. بيش تر مسلمانان را مهاجران از ممالک اسلامي تشکيل مي دهند. تا 1980م بيش تر اين گروه عرب بودند، ولي در 20 سال اخير گروه کثيري از ايرانيان به امريکا مهاجرت کرده اند که اکثرشان مسلمان شيعه هستند و پس از چند سال سرگشتگي اکنون به صورت روزافزون به فعاليت هاي اسلامي مي پردازند و در بسياري از شهرهاي بزرگ مانند لوس انجلس که از لحاظ تعداد، مهم ترين مرکز اجتماع آنان است و نيز سانفرانسيسکو نيويورک و واشنگتن و چند شهر ديگر مراکز خاص اسلامي ايراني با رنگ شيعي به وجود آورده اند. نيز در همين دوران شمار فراواني از مسلمانان پاکستان و هند و شرق افريقا (که بسياري شيعه هستد) به امريکا رو آورده اند و حضورشان در همه جا محسوس است. نسبت به اين 3 گروه ، مهاجران جنوب شرقي آسيا و ترک و افريقايي کم ترند. طبعاً اکثر مهاجران و تقريباً تمام سياهان مسلمان پيرو مذاهب اهل تسنن هستند، ولي علاوه بر ايرانيان، گروه معتنابهي از هندي ها، پاکستاني ها، اعراب لبناني و عراقي، و مسلمانان شرق افريقا پيرو مذهب شيعه ي جعفري هستند و تخمين زده شده است که روي هم رفته، قريب به يک ميليون شيعه در امريکا و کانادا در بين جامعه ي مسلمانان يافت مي شود.
3) تفکر و تحقيقات اسلامي در امريکا. امريکا مانند اروپا وارث تفکر قرون وسطاي غربي، و از اين رو، انديشه ي اسلامي است، ليکن برعکس اروپا دانشگاه هايي مانند آکسفورد و مون پليه و بولوني و پاريس ندارد که براي 7 الي 8 قرن به صورت مستمر تفکر اسلامي در آن جا تدريس شده باشد. در دانشگاه هاي قديم امريکا مانند هاروارد و ييل از قرن 17م زبان عربي تدريس مي شد، اما علاقه ي علمي به دين و معارف اسلامي در واقع در اين قرن شروع شد و تحقيقات پيرامون اسلام از پس از جنگ جهاني دوم در دانشگاه هاي امريکايي ريشه دواند. ليکن به رغم اين اختلاف در پيشينه ي تاريخي، در امريکا علاقه به اسلام شناسي از بسياري از کشورهاي اروپايي بيش تر است. وانگهي، در امريکا دانشمندان اسلام شناسي که خود مسلمان هستند، به تدريج کرسي هاي اين رشته را به دست مي گيرند، چنان که دانشمندان يهودي براي مطالعات يهودي در نيم قرن گذشته اين کار را انجام داده اند. اين پديده در اروپا نيز گه گاه ديده مي شود، مانند انتصاب يک استاد مسلمان براي کرسي جديد اسلام شناسي دانشگاه لندن، ليکن در امريکا اين امر عموميت بيش تر دارد. درصورتي که اين تحول تحقق کامل يابد، دگرگوني بسيار مهمي در تمام زمينه هاي اسلام شناسي به وجود خواهد آمد که نه تنها براي جامعه ي مسلمان امريکا، بلکه براي رابطه ي بين تمدن اسلامي و غرب به طور کلي نيز مؤثر خواهد بود.
4) وضع مسلمانان در امريکا (ايالات متحده و کانادا). برعکس بيش تر کشورهاي اروپايي که در آن ها اکثر مسلمانان ازطبقات کارگر و کم در آمد جامعه هستند، در امريکا به جز سياهان مسلمان که مانند ساير سياهان از بسياري جهات از محروميت هاي اجتماعي و اقتصادي رنج مي برند، ساير مسلمانان بيش تر داراي تحصيلات بالا وتمکن مالي هستند. در عرض 3 دهه ي اخير گروه هاي متخصص مسلمان در رشته هاي گوناگون از پزشکي گرفته، تا علم رايانه به صورت چشم گيري فعاليت داشته اند و در همه جا ديده مي شوند. نيز سرمايه گذاران وصاحبان صنايع مسلمان در بسياري از شهرهاي شرق و غرب امريکا به موفقيت هاي جالب توجهي دست يافته اند و برخي از آنان جزو سرمايه داران مهم محسوب مي شوند. انجمن هاي متخصصان مسلمان اکنون گردهمايي هاي سالانه و فعاليت هاي گوناگون علمي و اجتماعي دارند و برخي از آن ها مانند انجمن دانشمندان مسلمان در علوم اجتماعي و انجمن پزشکان مسلمان در داخل خود ممالک اسلامي نيز فعاليت آغاز کرده اند.
با برخورداري از پشتيباني خود مسلمانان امريکا و نيز برخي کشورهاي اسلامي شبکه ي گسترده اي، نه تنها از مساجد، بلکه از مدارس و کتابخانه ها نيز به وجود آمده، و حتي حوزه هاي علميه ي اهل تشيع و تسنن نيز در ابعاد کوچک تأسيس شده است. نيز بيش از اروپا مسلمانان امريکا و کانادا از شرکت هاي انتشاراتي و شبکه ي توزيع کتب و مجلات اسلامي برخوردارند، گرچه بسياري از نشريات هنوز در سطح بالاي علمي نيستند . نه تنها به زبان انگليسي، که به تدريج به صورت يک «زبان اسلامي» درمي آيد، بلکه به عربي و فارسي و برخي ازديگر زبان هاي مهم اسلامي مجلات و کتب معتنابهي چاپ مي شود که بسياري از آن ها در خود کشورهاي اسلامي نيز خواننده دارد.
به تدريج يک گروه متفکر اسلامي در امريکا به وجود آمده است که در واقع باب جديدي در تفکر اسلامي مي گشايد و با مسائل حاد روز به صورت مستقيم در برخورد است. برخي از اين گروه مهاجر از کشورهاي گوناگون اسلامي هستند و برخي ديگر متولد امريکا و يا جديدالاسلام اند. مثلاً اسماعيل فاروقي استاد فقيد فلسطيني تبار که بعد از تجزيه ي فلسطين به امريکا مهاجرت کرد، سهم مهمي در آغاز بحث پيرامون «اسلامي کردن دانش»، که آن را به عربي اسلاميه المعرفه مي نامند، داشت و اين بحث به صورت نهضتي در آمد که منجر به تشکيل «مؤسسه ي بين المللي تفکر اسلامي» (15) نه تنها در امريکا، بلکه در مالزي و چند کشور عربي شد و اثري نيز در فعاليت هاي دانشگاه هاي اسلامي چند کشور ديگر داشته است.
روي هم رفته، استقرار مسلمانان از زمينه هاي مختلف در امريکا نه تنها باعث مقابله با چالش هاي عصر جديد شده، بلکه مسئله ي تقابل و در عين ضرورت تفاهم بين گروه هاي اسلامي را پيش آورده است. گرچه اعضاي مراکزي که متمايل به وهابيت اند، روي هم رفته با تشيع وتصوف خصومت دارند، به صورت روزافزون مذاهب و فرق مختلف اسلامي به هم نزديک مي شوند و در برخي شهرهاي کانادا و امريکا مراسم مهم ديني واعياد را با همکاري هم انجام مي دهند. در چند سال اخير گسترش طريقه ي نقشبنديه که مخالفت اساسي با وهابيت دارد، سهم مهمي در ايجاد وحدت بين گروه هاي مختلف، چه سني و چه شيعي و چه طرق تصوف داشته، و حتي دست به سوي مراکز متمايل به وهابيت براي حفظ وحدت اسلامي دراز کرده است.
بر عکس بيش تر کشورهاي اروپا، در امريکا امکان فعاليت سياسي براي مسلمانان وجود دارد، گرچه تاکنون نفوذ سياسي مسلمانان بسيار کم تر از آن چه از تعدادشان انتظار مي رود، بوده است. با آن که شمار مسلمانان امريکا تقريباً مانند شمار يهوديان است، نفوذشان در صحنه ي سياسي در مقابل نفوذ يهوديان و حتي مسيحيان ارتدکس که شمارشان از هر دو کم تر است، ناچيز است. با توجه به اين امر که سياست امريکا تا حدي تحت تأثير گروه هاي فشار گوناگون است، از يهودي و يوناني و ارمني گرفته، تا ايرلندي و اسپانيايي تبار(16) وغيره، و با درنظر گرفتن نفوذ امريکا در سطح جهاني، طبعاً فعاليت سياسي مسلمانان امريکا از اهميتي خاص برخوردار است و هنوز وسايلي که در دست مسلمانان است، مانند برنامه هاي تلويزيوني و کتب و مجلات ديني، صرف امور صرفاً ديني، فرهنگي و تا حدي اجتماعي و اقتصادي مي شود، ولي ممکن است در آينده ي نزديک اين روند تغيير يابد، مثلاً از 4 يا 5 سال پيش وکلاي مسلمان شروع به ايجاد رابطه با قواي مقننه در سطوح مختلف و حتي با ديوان عالي امريکا کرده واز اين راه براي حفظ حقوق مسلمانان وارد صحنه ي سياست شده اند.
/س
الف. اسلام در اروپاي غربي
ليکن ازقرون 4 و 5ق به بعد، قدرت مسلمانان در اين نواحي رو به زوال نهاد. در آغاز جنوب ايتاليا و صقليه از دست مسلمانان خارج شد و سپس مسيحيان اسپانيا به تدريج از شمال به جنوب به «فتح دوباره ي»(4) شبه جزيره ي ايبري پرداختند، تا سرانجام در 897ق/1492م آخرين حکومت اسلامي اندلس در غرناطه شکست خورد. مسلمانان يا تبعيد شدند، يا به اجبار تغيير دين دادند و يا پنهاني به فعاليت اسلامي خود مي پرداختند و به عنوان موريسکو (5) نوعي حيات متزلزل و پراضطراب را مي گذراندند، تا آن نيز در قرن 11ق/17م به پايان رسيد.
کوشش مسيحيان بر آن بود که اروپا يک قاره ي صرفاً مسيحي باشد، ليکن با وجود پيروزي در ايتاليا و اسپانيا، نيل به اين هدف به صورت کامل امکان پذير نشد، چون نفوذ عثماني ها در شرق اروپا به تدريج در بلغارستان و مقدونيه و آلباني و بوسني، که حتي قبل از فتح نظامي اين بلاد توسط عثمانيان ، اسلام از راه اشاعه ي طرق تصوف مخصوصا بکتاشيه و قادريه در آن ريشه دوانيده بود، گسترش يافت. برخي از خانقاه هاي موجود در بوسني متعلق به دوران قبل از فتح اين نواحي توسط ارتش عثماني است. به هر حال، از قرن 9ق به بعد بوسني و آلباني و مناطق بسياري از مقدونيه و برخي از نواحي بلغارستان و يونان به دين اسلام گرويدند و هنوز نيز حضور اسلام در اين نواحي که در واقع کم و بيش در مرز بين اروپاي شرقي و غربي قرار دارد، باقي است.
در دوران استعمار انگلستان، هلند و فرانسه داراي مهم ترين مستعمرات در بلاد اسلامي بودند و اسپانيا، و در دوران اخير ايتاليا نيز بر برخي مناطق اسلامي تسلط يافته بودند. اين امر باعث شد که به تدريج گروهي ازمهاجران از مستعمره ها به کشورهاي استعمار کننده روي آورند، چنان که در هلند گروهي از مسلمانان جاوه و سوماترا و ديگر جزاير اندونزي فعلي جمع شدند، و در فرانسه عرب ها وبربرهاي افريقاي شمالي، و در انگلستان مسلمانان شبه قاره ي هند استقرار يافتند. شمار اين افراد تا جنگ جهاني دوم نسبتاً محدود بود، مگر در فرانسه که حتي قبل از جنگ نيز چند صدهزار نفر مراکشي و الجزايري و تونسي در پاريس و ليون و مارسي و ديگر شهرهاي بزرگ آن کشور به عنوان کارگر به کار اشتغال داشتند.
پس از پايان يافتن استعمار به صورت ظاهري و سياسي آن در پايان جنگ جهاني دوم، دولت هاي غربي در داخل کشورهاي خود به نيروي کارگري ارزان احساس نياز مي کردند، از اين رو، درها را به سوي مهاجران مستعمره هاي پيشين خود گشودند. در مورد فرانسه، جنگ استقلال الجزاير مخصوصاً سهم مهمي در تقويت جريان مهاجرت داشت. حتي ممالکي مانند بلژيک و سوئد و سويس که فاقد جمعيت مسلمان بودند، به تدريج شماري مسلمان، چه کارگر چه پناهنده، پذيرفتند. آلمان که در جنگ شکست خورده و بيش از 10 ميليون تن از سربازان خود را از دست داده بود، بيش ازهر کشور ديگر احتياج به نيروي کارگري داشت، ولي فاقد مستعمرات قابل توجهي در قياس با انگلستان و فرانسه و هلند بود؛ از اين رو، به کشور ترکيه متوسل شد و گروه کثيري از کارگران مسلمان ترکيه (هم ترک و هم کردنژاد) را به عنوان کارگر مدعو به آلمان فراخواند و در عرض چند دهه صاحب جمعيتي چشم گير از مسلمانان شد.
2) جمعيت مسلمانان اروپاي غربي. تخمين جمعيت مسلمانان در کشورهاي اروپايي چندان آسان نيست. از آن جا که در بسياري ا زکشورها مانند فرانسه بسياري از مهاجران مسلمان بدون اجازه اقامت دارند و آمار نيز تا حدي با اغراض سياسي آميخته است و در برخي از موارد 50 تا 60 درصد اختلاف بين ارقام رسمي و نيمه رسمي و غير رسمي وجود دارد، آن چه در اين زمينه نوشته مي شود، بايد با توجه به فقدان آمار علمي دقيق باشد و بيش تر به صورت ارقامي تخميني در نظر گرفته شود. با توجه به اين واقعيت مي توان گفت که در بريتانيا، شامل انگلستان و اسکاتلند و ايرلند شمالي، قريب دو ميليون مسلمان وجود دارد که اکثر آن ها از شبه قاره ي هند آمده اند و اقليتي کوچکتر نيز از ممالک عربي و ايران و افريقاي جنوب صحرا بين آن ها يافت مي شود. فرانسه داراي بيش ترين جمعيت مسلمان در اروپاي غربي است که شمار آن ها ا ز5 تا 8 ميليون تخمين زده شده است. اکثر آنان از افريقاي شمالي، و گروه اندکي از لبنان و سوريه و مستعمرات پيشين فرانسه در افريقاي سياه هستند. در آلمان بين 2/5 تا 3 ميليون مسلمان وجود دارد که بيش تر آن ها ترک اقليتي بوسنيايي و کرد، و گروه کوچکي عرب و ايراني هستند. در هر يک از کشورهاي بلژيک، هلند، سوئد و ايتاليا نزديک به نيم ميليون مسلمان اقامت دارند و در ساير کشورهاي اروپايي رقم ها معمولاً بين 200 تا 300 هزار نفر است. تنها وضع اسپانيا تا حدي غير روشن است، زيرا علاوه بر بيش از 300 هزار مهاجر مسلمان، گروهي از اهالي جنوب اسپانيا در اندلس بعد از قرن ها به اسلام باز مي گردند و اين روند به نحوي است که تخمين شمار آنان را مشکل مي سازد. در جنوب اسپانيا حتي يک دانشگاه اسلامي در قرطبه تأسيس شده، و اسپانيا قوي ترين قوانين را در اروپا در دفاع از حقوق مسلمانان از مجلس گذرانده است.
در تمام ممالک اروپاي غربي، علاوه بر مسلمانان مهاجر گروهي ازاهالي بومي آن سرزمين ها نيز به کيش اسلام پيوسته اند. اين دسته بيش تر از طبقات تحصيل کرده ي اروپايي اند و کشش آنان به اسلام بيش تر از راه تصوف و عرفان اسلامي است. در بين آنان مي توان نويسندگان و هنرمندان بلند آوازه اي يافت که با مباني فکري و انديشه ي فلسفي و کلامي و عرفاني اسلامي آشنايي دارند و برخي نيز خود اسلام شناس اند و در دانشگاه هاي غرب به تدريس اشتغال دارند. روي هم رفته، جاذبه ي اسلام در ميان غربيان در چند دهه ي اخير بيش تر بين افراد دانشمند و صاحب معرفت بوده، تا گروه هاي کم تر مکتب ديده وداراي جهان بيني محدودتر.
3) تصوف در اروپاي غربي. در قرون وسطي، البته طرق مختلف تصوف در اسپانيا و صقليه وجود داشت و اثري عظيم نيز از خود بر روي عرفان يهودي و مسيحي به جا گذاشت، ليکن اين طرق مانند ديگر جوانب اسلام از قرن 16م از بين رفت و وجود تصوف در آلباني و ساير بلاد بالکان نيز رابطه اي با اروپاي غربي نداشت. آشنايي با ادبيات صوفيانه در اروپاي غربي از قرن 18م آغاز شد و در قرن 19م گسترش يافت و تا به امروز به بسط دايره ي نفوذ خود ادامه مي دهد. ولي گسترش طرق تصوف در غرب اروپا از دهه ي اول اين قرن و گرويدن گروهي معدود، ولي صاحب نظر و متنفذ از اروپاييان به طريقه ي شاذليه آغاز مي شود و به تدريج طرق ديگر مانند چشتيه و سپس قادريه و نقشبنديه و در دهه هاي اخير برخي طرق ايراني مانند طريقه ي نعمت اللهي در خاک اروپاي غربي ريشه مي دوانند. گفتني است که مکتب تفکر سنتي که با نام رنه گنون(6)، که پايان عمر خود را در قاهره با نام اسلاميش عبدالواحد يحيي سپري کرد و در همان جا مدفون شد، عجين است، ريشه اش در تعاليم شاذلي است و بزرگ ترين مدافعان اسلام سنتي در غرب مانند فريدهوف شووان و تيتوس بورکهارت و مارتين لينگز متعلق به همين شاخه ي معنوي هستند. در ساليان اخير، گرويدن گروهي معتنابه از نويسندگان و متفکران و هنرمندان اروپايي به اسلام از طرق تصوف همچنان ادامه دارد وتفکر صوفيانه، مخصوصاً آن چه از برکت ابن عربي و مولانا جلال الدين بلخي رومي سرچشمه مي گيرد، به صورت روزافزون ترجمه شده و مورد توجه است. در طي چند سال اخير شمار ترجمه و تحليلهاي عرفان ابن عربي و مکتب او مخصوصاً در فرانسه حيرت آور بوده است و در همين حال در انگلستان انجمن ابن عربي تأسيس شده است که علاوه بر چاپ مجله اي که به افکار اين عارف بزرگ اختصاص دارد، کنفرانس هاي سالانه نيز پيرامون افکار و آثار او در اروپا و امريکا منعقد مي سازد.
توجه به آثار هنري صوفيانه نيز باب مهمي را براي آشنايي با معارف اسلامي و خود دين اسلام مي گشايد. علاوه بر شعر که از عربي و فارسي به صورت روزافزون به زبان هاي اروپايي ترجمه مي شود، به نحوي که در 1997م آثار منظوم مولانا بيش از هر شاعر ديگر حتي شکسپير در امريکا فروش رفته است، توجه فراوان به موسيقي عرفاني ايراني و عربي و ترکي و هندي وجود دارد و حتي سماع مولويه مقامي والا در محافل هنري غرب به دست آورده است و همه ي اين تراوش هاي ذوقي وهنري ارتباطي مستقيم با اسلام دارد و يکي از بهترين وسيله هاي شناخت اسلام است و اين امر همان قدر در مورد امريکا صدق مي کند که در مورد اروپا.
4) تفکر اسلامي در اروپاي غربي. از قرن گذشته، توجه جديدي به تفکر اسلامي اعم از فلسفه و کلام و نيز ديگر علوم عقلي و نقلي در غرب پديد آمد که در واقع باب جديدي بود از تاريخ گسترش تفکر اسلامي در غرب که از قرن 5ق/11م در اسپانيا مخصوصاً در شهر طليطله با ترجمه ي آثار کندي و فارابي و ابن سينا و غزالي و ابن رشد و ساير بزرگان انديشه ي اسلامي به عبري و لاتيني آغاز شده بود. از قرن 19م تا کنون بسياري ازمتون تفکر اسلامي به زبان هاي اروپايي ترجمه شده، و مورد نقادي قرار گرفته است. گرچه اکثر آثار دانشمندان غربي در جهت رد اصالت تفکر اسلامي بوده، واز ديدگاه مقولات متداول در فلسفه ي غربي انجام يافته است، حضور تفکر اسلامي به صورت روزافزون محسوس است و در چند دهه ي اخير مخصوصاً در فرانسه و بر اثر کوشش هاي هانري کربن وديگران فلسفه ي اسلامي و مخصوصاً مکتب هايي که در قرون اخير در ايران نشئت يافته است، به صورت يک فلسفه ي ريشه دار و زنده مورد توجه، نه فقط مورخان فلسفه بلکه آنان که با مسائل زنده ي فلسفي سر و کار دارند، قرار گرفته است. گرچه حضور اسلام در اروپاي غربي در همه جا از برکت هستي معارف و علوم عقلي اسلامي برخوردار نيست، وجود تفکر اسلامي خود به صورت اصيل تر به زبان هاي اروپايي در چند دهه ي اخير اهميت فراواني براي مسلمانان آن ديار دارد و در آينده بيش تر از اکنون خواهد داشت.
5) وضع مسلمانان در اروپاي غربي. به علت شرايط مختلف تشکيل جوامع مسلمان در کشورهاي اروپاي غربي و نيز تفاوت هاي مهم فرهنگي و اجتماعي و تاريخي در خود اين کشورها وضع مسلمانان، چه از لحاظ صرفاً ديني، و چه فرهنگي و اجتماعي وسياسي و اقتصادي، در اروپاي غربي با وجود وجوه مشترک يکسان نيست و حتي قوانيني که شامل آنان به عنوان اقليت مذهبي مي شود، از مملکتي به مملکت ديگر فرق مي کند. از آن جا که بحث پيرامون اوضاع مسلمانان درتمام ممالک غربي در اين جا امکان پذير نيست، بحث را به 3 کشور بزرگ اروپاي غربي، يعني بريتانيا و فرانسه و آلمان محدود مي سازيم:
بريتانيا. تا چندي قبل بريتانيا مرکز يک امپراتوري جهانگير را تشکيل مي داد و درهاي آن به سوي افرادي که در مستعمرات آن زندگي مي کردند تا حد زيادي باز بود. به همين سبب، تا قبل ازتغيير قوانين مهاجرت در دهه ي 60 اين قرن ميلادي گروهي کثير از مسلمانان شبه قاره ي هند به بريتانيا به طور کلي، و مخصوصاً انگلستان، روي آوردند. علت اين مهاجرت ها بيش تر اقتصادي بود و اکثر مهاجران از طبقات محروم جامعه ي خود بودند که آشنايي فراواني با جوانب فکري و عقلاني اسلام نداشتند و بسياري از آنان فاقد درجات بالاي درسي و علمي بودند. قاطبه ي اين گروه اردو زبان و پيرو مذهب حنفي بودند، ليکن ازآغاز امر يک اقليت شيعي نيز در بين آنان وجود داشت. بيش تر اين مهاجران پس از يافتن کسب و کار موفق شدند خانواده هاي خود را نيز به انگلستان بياورند و به تدريج يک جامعه ي مسلمان که ديگر فکر بازگشت به ديار خود را نداشت، تشکيل دهند. با قوانين موجود بريتانيا مسلمانان مهاجر به تدريج موفق به اخذ تابعيت شده به صورت عاملي ثابت در جامعه در آمده اند.
در چند دهه ي اخير نوعي ديگر از مسلمانان نيز به بريتانيا مهاجرت کرده اند. بيش تر آنان به علت سياسي و در نتيجه ي انقلاب هاي گوناگون به انگلستان پناهنده شده اند. اکثر اين گروه عرب و برخي نيز ايراني اند و برعکس، گروه مهاجر از شبه قاره ي هند و غالباً داراي تحصيلات عالي و آگاه از فرهنگ خود هستند. عوامل ديگر سياسي و اقتصادي نيز به حضور اين گروه هاي مسلمان کمک کرده است، تا اين که اکنون لندن به صورت مرکز بزرگ ارتباطات جهان اسلام درآمده است که در آن مجلات وکتب متعدد عربي و حتي فارسي و اردو و ترکي به چاپ مي رسد. روي هم رفته، مسلمانان انگلستان بيش ترين رابطه ي فکري را با خود جهان اسلام دارند و از لحاظ مبادله ي کتاب و مجله و ديگر وسايل ارتباط جمعي، سهم جامعه ي مسلمانان آن کشور در غرب منحصر به فرد است.
در طي نيم قرن اخير، علاوه بر چاپ کتب و مجلات اسلامي، مساجد و مدارس اسلامي متعددي چه سني و چه شيعه در بريتانيا به وجود آمده است. البته هنوز تبعيض بين مدارس اسلامي ازيک سو و مسيحي و يهودي از سوي ديگر از لحاظ حمايت دولت وجود دارد و نيز اسلام از همان حمايت قانوني که مسيحيت ويهوديت از آن برخوردارند، بهره مند نيست. ليکن شکي نيست که پايه ي جامعه ي مسلمان در بريتانيا، هم از لحاظ اقتصادي و هم تا حدي فرهنگي، مستحکم شده است. البته هنوز تعصب هاي اجتماعي و نژادي ديده مي شود و اين امر فقط مربوط به مسلمانان نيست، بلکه در مورد ديگر اقليت هاي مذهبي از مشرق زمين نيز مشهود است؛ ولي به هر حال مسلمانان جايي براي خود در جامعه ي بريتانيا باز کرده اند و هم از افراد ذي نفوذ در زمينه ي اقتصادي و هم ازشخصيت هاي برجسته در زمينه هاي فرهنگي وهنري برخوردارند. ولي از لحاظ سياسي مسلمانان هنوز قدرتي کسب نکرده اند، گرچه در يکي دو مورد در اماکني مانند برادفورد، که تراکم مسلمانان زياد است، توانسته اند به مقامات محلي سياسي دست يابند.
يکي از نکات قابل توجه راجع به مسلمانان در بريتانيا، نه تنها حضور گروه هاي مختلف اسلامي از قبيل سني و شيعي است، بلکه تقابل هاي فرهنگي بين مسلمانان شبه قاره و اعراب وايرانيان و ساير گروه هاست. بسياري از افراد طبعاً اسلام را با تجليات خاصي که در فرهنگ شان داشته است، يکي مي دانند و نمي توانند فرقي بين لباس خاص فرهنگي سرزمين اصلي خود و وحي اسلامي که در آن سرزمين در آن لباس تجلي کرده است، بگذارند. در آغاز مساجد طبق فرهنگ هاي محلي تشکل مي يافت، مانند مسجد پاکستاني ها، يا بنگالي ها يا اعراب و غيره، ولي به تدريج اين مرزها در حال از بين رفتن است و به احتمال قوي دردهه هاي آينده جامعه ي مسلمانان انگليس و ديگر نقاط بريتانيا رنگ خاص خود را با تشکلي بيش تر و وحدتي محسوس تر از آن چه امروز مشهود است، خواهد داشت. اين پديدار منحصر به انگلستان نيست و در تمام مغرب زمين ديده مي شود، مخصوصاً در جاهايي که جامعه ي مسلمانان از نقاط مختلف جهان اسلام مهاجرت کرده اند و نه کم و بيش از يک ناحيه مانند فرانسه که اکثريت مسلمانان آن از افريقاي شمالي آمده اند و يا آلمان که تقريباً تمامي مسلمانانش ازترکيه مهاجرت کرده اند. در مورد دوم وحدت يافتن بين گروه هاي مختلف طبعاً آسان تر است، گرچه در اين موارد نيز هنوز موانعي در ايجاد يک جامعه ي متشکل و متحد مسلمان وجود دارد.
يکي از عوامل مهمي که دربريتانيا گروه هاي مختلف اسلامي را به هم نزديک مي سازد، جوانان مسلمان اند که در مدارس عالي و دانشگاه ها به تحصيلات خود پرداخته، و با ديدي جهاني و نه محلي به اسلام و فرهنگ اسلامي مي نگرند. علاوه بر مؤسسات علمي اسلامي، مانند کالج اسلامي و «مؤسسه ي خوئي» که هر دو در لندن اند، دانشگاه هاي بريتانيا از دير زمان توجه به تتبعات اسلامي داشته اند و اکنون گروهي از مسلمانان بريتانيا به عنوان شرق شناس، بلکه در جست و جوي دانش درباره ي دين و تمدن خودشان در اين مراکز به تحقيق و تحصيل اشتغال دارند و مي کوشند تا مسلمانان را بيش تر به وحدت امت اسلامي و رفع موانع محلي و فرهنگي بين تجليات گوناگون اسلام سوق دهند. حضور اين گروه و اساساً قريب به دو ميليون بريتانيايي مسلمان، در خود مدارس عالي اين سرزمين اثر گذاشته است، چنان که در تأسيس مرکز جديد تحقيقات اسلامي در دانشگاه آکسفورد و مرکز مطالعات اسلام و مسيحيت در دانشکده هاي سلي اوکس (7) در بيرمنگام ديده مي شود.
فرانسه. در اروپاي غربي، فرانسه داراي بزرگ ترين رقم مسلمانان است که شمار آن به علت وجود گروه کثيري از مهاجران غيرقانوني از افريقاي شمالي و تا حد کم تري از افريقاي سياه کاملاً روشن نيست. انقلاب فرانسه پس از کشتار بسياري از کشيشان و قلع وقمع قدرت کليسا، دين را از حکومت و اداره ي جامعه جدا ساخت و ظاهراً فرانسه را به صورت يک کشور دنياگرا(8) درآورد که در آن حقوق همه ي افراد در برابر قانون يکسان است. ولي به رغم تضعيف دين هنوز هرگاه از فرهنگ فرانسوي سخن به ميان مي آيد، جنبه ي فرهنگي مسيحيت، اگرنه جوانب اعتقادي و عبادي آن، يکي از ارکان اين فرهنگ شمرده مي شود. از اين رو، باز هم براي اکثر فرانسويان پذيرفتن وجود گروه کثيري غير مسيحي و مخصوصاً مسلمان به عنوان فرانسوي مشکل است، گرچه اين مشکل درباره ي يهوديان در نيم قرن اخير به کلي حل شده است. فشارهاي مرئي و نامرئي باعث شده است که اکثر مسلمانان فرانسه به صورت شهروندان درجه ي دوم مملکت درآيند که معمولاً درقسمت هاي فقير نشين مشخص شهرها زندگي مي کنند و در متن جامعه ي فرانسه هنوز استحکام نيافته اند، بلکه گروه هاي سياسي دست راستي فرانسوي هرگاه که بحران اقتصادي پيش مي آيد، سخن از بازگرداندن آنان به افريقاي شمالي مي گويند و وحشت از آن چه بنياد گرايي اسلامي ناميده مي شود، در افريقاي شمالي و مخصوصاً الجزاير، و امکان سرازير شدن برخي از مهاجران به سوي فرانسه همواره در نشريات و کتب سال هاي اخير بررسي و تأکيد شده، و جوي تا حدي ضد اسلامي در فرانسه به وجود آورده است که قبلاً ديده نمي شد.
باوجود اين، فعاليت هاي مسلمانان در فرانسه گسترده است. در 1927 م با کمک دولت فرانسه مسجد زيباي پاريس به همت معماران سنتي افريقاي شمالي بنا شد. از آن زمان تا کنون مساجد متعددي در سراسر فرانسه ساخته شده است و مدارس اسلامي نيز وجود دارد و حتي خود دولت فرانسه مدرسه اي ديني براي تربيت امامان و خطيب هاي مساجد که بتوانند احتياجات خاص مسلمانان فرانسه را برآورده کنند، به وجود آورده است. اما روي هم رفته، وضع مسلمانان در فرانسه به اندازه ي بريتانيا چه از لحاظ سياسي و چه از نظر اقتصادي پابرجا نيست.
از لحاظ فکري، فرانسه يکي از مراکز مهم اشاعه ي انديشه ي ديني و فلسفي و عرفاني اسلامي است و تني چند از مشاهير بين نويسندگان و محققان فرانسه به رغم مخالفت جامعه ي دنياگراي اطراف خود به کيش اسلام گرويده اند. ميراث عقلاني رنه گنون نيز باعث شده است که گروهي از برجسته ترين فرانسوياني که به عالم معنوي علاقه مندند، به اسلام پناه آورند. نيز ترجمه ي آثار متفکران اسلامي همچنان به زبان فرانسه، مخصوصا در زمينه هاي عرفاني وفلسفي ، ادامه دارد؛ به صورتي که اکنون در فرانسه بيش از هر کشور غربي ديگر انديشه ي اسلامي به عنوان يک مکتب زنده ي فکري مطرح است و حتي گروهي از فلاسفه ي جوان فرانسوي را تحت نفوذ خود قرار داده است.
آلمان. در آلمان وضع هم با فرانسه فرق دارد و هم با بريتانيا. تا جنگ جهاني دوم حضور مسلمانان در آلمان بسيار ناچيز بود، زيرا آلمان هيچ گاه در جهان اسلامي مستعمره نداشت تا از آن سرزمين ها مسلماناني به آلمان مهاجرت کنند؛ و به همين سبب نيز اکثر مسلمانان دارالاسلام مخصوصاً در کشورهاي غربي و ترکيه و ايران نظري مساعد به آلمان داشتند و در مقايسه ي با انگلستان، فرانسه و هلند کم تر با ديد منفي به آلماني ها مي نگريستند. در عين حال، از قرن 19م آلمان يکي از مهم ترين مراکز اسلام شناسي در تقريباً تمام ابعاد آن شد و هنوز هم در رشته هاي اسلام شناسي، زبان آلماني از نهايت اهميت علمي برخوردار است.
چنان که ذکر شد، پس از جنگ بود که به تصميم دولت آلمان سيل مهاجرت از ترکيه و تا حدي از نواحي مسلمان نشين بالکان به سوي آلمان سرازير شد. ليکن قوانين آلمان تابعيت آلمان را تا حد فراواني با عوامل نژادي آميخته است و شرط زيستن و يا حتي ولادت در آلمان را براي کسب تابعيت کافي نمي داند.
در آلمان، مسلمانان از لحاظ ديني آزادي فراوان دارند و مساجد متعددي در 50 سال اخير در سراسر اين کشور ساخته شده است. از جمله مي توان به مرکز هامبورگ اشاره کرد که به دستور آيت الله بروجردي توسط ايرانيان بنا شده، و يکي از مراکز مهم اسلامي آلمان است. فعاليت فکري اسلامي نيز تا حدي در آلمان وجود دارد. به ويژه علاقه ي فراوان به تصوف و عرفان اسلامي ديده مي شود و علاوه بر گسترش برخي طرق تصوف، چنان که در انگلستان و فرانسه مشهود است، هر ماه و سال آثار مهمي ازادب صوفيانه، چه توسط شرق شناسان آلماني و چه توسط دانشمندان مسلمان، به زبان آلماني ترجمه مي شود.
ديگر کشورها. در ديگر کشورهاي اروپاي غربي، مانند سوئد، ايتاليا ، هلند، بلژيک و اسپانيا که در آن گروه معتنابهي از مسلمانان سکني دارند، شرايط طبق قوانين و آداب و رسوم محلي و فرهنگ جامعه تا حدي متفاوت است، ولي برخي از خصايص حيات مسلمانان تمام اين جوامع مشابهت بسياري با هم دارد. همه جا مسئله ي ريشه دواندن در يک جامعه ي غريبه وحفظ محيط اسلامي در مکاني نامأنوس و چالش فرهنگ و انديشه ي لاادري غربي و نيز آن چه از مسيحيت باقي مانده است، ديده مي شود. درعين حال، به رغم همه ي مشکلات، گسترش اسلام نيز درنيم قرن اخير به صورت متزايد مشهود است و به تدريج در همه ي اين کشورها بنيادهاي اسلامي در حول و حوش مساجد و خانه هاي فرهنگي و مدارس اسلامي به وجود مي آيد، در حالي که همه ي خانواده ها در حال جهاد براي حفظ هويت ديني فرزندان خود هستند. اين نکته جالب توجه است در حالي که، برخي مخصوصاً در داخل کليساي کاتوليک، اروپا را يک قلعه ي محفوظ براي مسيحيت مي دانند و نيز مسيحيت به طور کلي در افريقا و اندونزي وبسياري ديگر از کشورها از راه تبليغات ديني که از پشتيباني سياسي و مالي غرب برخورداري کامل دارد، با اسلام در حال تقابل و در برخي موارد نزاع است، در خود اروپا بعضي از گروه هاي مسيحي مي کوشند تا با مسلمانان ساکن درديار خود روابط حسنه داشته باشند و تفاهم بين دودين در اروپا رو به ازدياد است.
ب. اسلام در امريکا
در قرون 17 و 18م با آغاز مهاجرت سفيد پوستان و مخصوصاً انگليسي ها به سواحل امريکاي شمالي پديدار بردگي که در امريکاي مرکزي وجود داشت، به امريکاي شمالي کشانيده شد ودر نتيجه گروه انبوهي از مردمان افريقا در اين مناطق مسکن گزيدند، به نحوي که امروزه نه تنها در اکثر جزاير کارائيب که ساکنان اصلي آن از بين رفته اند، مردمان سياه پوست هستند، بلکه در امريکاي شمالي نيز در حدود 30 ميليون سياه پوست وجود دارد.بدون شک برخي از بردگان از نواحي مسلمان نشين افريقا آورده شده بودند و در بدو امر کيش اسلام را حتي در امريکا دنبال مي کردند، ليکن چندي نگذشت که به زور مجبور به پذيرفتن مسيحيت شدند و اين حضور اسلام در امريکا نيز به پايان رسيد، گرچه اين سابقه هيچ گاه بين سپاهيان فراموش نشد و سرانجام، در اين قرن منجر به آغاز نهضتي چشم گير بين آنان براي بازگشت به اسلام شد.
آغاز تشکيل جامعه ي مسلمانان فعلي در امريکاي شمالي و کانادا و نيز امريکاي مرکزي و جنوبي را بايد در مهاجرت مسلمانان در پايان قرن گذشته واوايل اين قرن جست. نخست گروهي از سوريه و لبنان وسپس مردماني از بالکان به اماکني مانند ميشيگان و اوهايو و آيووا مهاجرت کردند و در نزديکي هم جماعت هاي کوچکي از مسلمانان را تشکيل دادند و اولين مساجد را بنا کردند. اين سير مهاجر پس از جنگ جهاني اول تقويت يافت، ولي مخصوصاً بعد از جنگ جهاني دوم بود که مهاجرت مسلمانان به صورت سيلي در آمد و هنوز هم ادامه دارد. دراين آخرين موج مهاجرت که شامل ايرانيان و مسلمانان شبه قاره ي هند و تا حدي مسلمانان جنوب شرقي آسيا و افريقا نيز مي شود، چهره ي جامعه ي مسلمانان امريکاي شمالي و کانادا به طور کلي تغيير کرد و اسلام به صورت يک دين شناخته شده در جامعه ي امريکا در آمد، چنان که اکنون مسلمانان با مسيحيان و يهوديان در خواندن دعا در کنگره ي امريکا شريک اند و ارتش امريکا روحانيان مسلمان را علاوه بر کشيشان مسيحي و خاخام ها يهود براي رفع احتياجات مذهبي سربازان خود استخدام مي کند. درامريکاي مرکزي و جنوبي وضع تا حدي فرق دارد، ولي در آن جا نيز به تدريج جمعيت مسلمانان رو به گسترش است و در تقريباً تمام کشورهاي مهم آن ديار مساجد و مراکز اسلامي به وجود آمده است و بسياري از عرب ها که در قرن گذشته به آن نواحي مهاجرت کرده، و تا حد فراواني در جامعه حل شده، و هويت ديني خود را از دست داده بودند، به اسلام باز مي گردند.
به علت اهميت خاص جامعه ي اسلامي ايالات متحده و کانادا، در اين جا بيش تر به تحليل تاريخ و وضع فعلي مسلمانان آن ديار مي پردازيم. در امريکا علاوه بر سير مهاجران از ممالک اسلامي در آغاز اين قرن مرکزي تحت عنوان «معبد علمي مور»(10) در نيوجرزي توسط سياه پوستي به نام دروعلي (11) به وجود آمد که در آن عناصري اسلامي با افکار خاص سياهان امريکا آميخته بود. اين مرکز بين سياهان پيرواني يافت و چند دهه فعاليت داشت و اعضايش با نهادن فينه بر سر و داشتن برخي از نشانه هاي مربوط به اسلام وتمدن اسلامي، مانند هلال خود را مشخص مي ساختند. ولي به سرعت نهضتي بس با نفوذتر جانشين اين حرکت شد و آن تأسيس «ملت اسلام» (12) به دست شخصي بسيار مرموز به نام والاس فرد (فارض) (13) بود که در ديترويت فعاليت خود را آغاز کرد، ولي ديري نگذشت که به صورتي اسرار آميز ناپديد شد. شاگردش، عليجاه محمد، در 1933م رهبري نهضت جديد را در دست گرفت و مرکز خود را به شيکاگو انتقال داد. او که نوعي «نبوت» براي خود قائل بود و در عين حال خود را مسلمان مي دانست، بدعت هاي متعددي نيز در افکارش ابراز مي داشت؛ از جمله اين که اسلام را فقط براي سياهان مي دانست و يک نوع نژادگرايي شديد ضد سفيد پوستان را ترويج مي کرد و موج نفرت را به اکثريت سفيد پوست امريکا در لباس اسلام بر مي انگيخت در عين حال، او مي توانست به پيروان خود يک ساختار قوي خانوادگي و حس غرور عرضه دارد و آنان را وادار به اطاعت از اصول اخلاقي کند، چنان که پيروان او از هر نوع انحراف اخلاقي جنسي و مسکرات و دزدي و دروغ در بين خود دوري مي کردند. از اين رو، بسياري از سياهان به او پيوستند و نام «ملت اسلام» در امريکا شهرت يافت، درحالي که با مخالفت سخت بسياري از سفيد پوستان مواجه بود.
در پايان دهه ي 50 اين قرن ميلادي برجسته ترين شاگرد و پيرو عليجاه محمد به نام ملکم اکس (ملک شبّاز)، پس از مشرف شدن به مکه، از گروه «ملت اسلام» صرفاً سياه بيرون آمد و خود را يک مسلمان سنتي بدون تعصب نژادي اعلام کرد. او که به احتمال قوي برجسته ترين رهبرسياه امريکا در اين دوران محسوب مي شود، خطيبي پرقدرت بود و به سرعت مخالفتش با عليجاه محمد اقتدار رهبر مسلمانان سياه را به مخاطره انداخت و سرانجام، در حال يک سخنراني در 1965م در نيويورک به قتل رسيد. خود عليجاه محمد نيز در 1975م درگذشت و پسرش وارث الدين محمد مانند ملکم اکس راه اسلام سنتي را انتخاب کرد و مدتي در دانشگاه الازهر درس خواند و اکثر مسلمانان سياه را به سوي اسلام سنتي کشانيد. در 1980م او رسماً از «ملت اسلام» و تشکيلات آن جدا شد و «دعواي امريکايي مسلمان» (14) را به وجود آورد که هنوز بسيار فعال است و سهم مهمي در روآوردن بسياري از سياهان به دين اسلام دارد. ليکن گروه قليلي به تعاليم خاص عليجاه محمد که گرچه از بسياري جهات رنگ بدعت داشت، ولي هنوز سياه هاي ستم ديده را به خود جلب مي کرد و مي کند، وفادار ماندند که رهبري آنان را لوئي فرخان در شيکاگو به عهده گرفت و هنوز نيز عهده دار آن است. از زمان درگذشت ملکم اکس و عليجاه محمد تا کنون اسلام در حال گسترش سريع بين سياهان امريکاست و حتي در بسياري از زندان ها گروه کثيري به اسلام مي گروند و بر اساس ايماني راسخ راه جديدي را آميخته با حفظ اصول اخلاقي و اجتماعي جهت حفظ حقوق جامعه براي خود بر مي گزينند.
علاوه بر مهاجران و سياهان مسلمان پس از جنگ جهاني دوم گروهي از امريکاييان سفيد پوست نيز به تدريج به اسلام گرويده اند. اين گروه مانند هم طرازان اروپايي خود بيش تر از راه عرفان و تصوف و حکمت و فلسفه ي اسلامي به دين اسلام علاقه مند شده اند و بسياري از آنان درزمره ي نويسندگان و استادان و هنرمندان بنام هستند. حيات طرق تصوف در امريکا از سال هاي دهه ي 1920م با آمدن عنايت خان يکي از صوفيان طريقه ي چشتي به سانفرانسيسکو آغاز شد. پس از جنگ جهاني دوم طرق ديگر از قبيل قادريه، شاذليه، خلوتيه - حراجيه، نعمت اللهي و نقشبنديه گسترش چشم گيري يافته است، به صورتي که در اکثر شهرهاي بزرگ امريکا خانقاه ها و تکيه هاي آنان يافت مي شود و آثار صوفيانه و عرفاني نيز مورد استقبال شايان قرارگرفته است.
تاريخ جامعه ي مسلمانان در امريکا و کانادا در چند دهه ي اخير ناظر بر فعاليت جداگانه ي اين 3 گروه، يعني مهاجران از ممالک اسلامي، سياهان مسلمان و سفيد پوستاني که اسلام آورده اند، بوده است؛ ولي به تدريج مخصوصاً در دو دهه ي اخير اين 3 دسته به هم نزديک تر شده اند و در کنفرانس بزرگ سالانه ي مؤسسات مهم اسلامي مانند ISNA و ICNA ده ها هزار نفر که هر 3 گروه را در برمي گيرند، با هم شرکت مي کنند.
2) جمعيت مسلمانان در امريکاي شمالي. هم اکنون درباره ي جمعيت مسلمانان در امريکا بحث هاي بسياري مي شود و اتفاق قول بين صاحب نظران وجود ندارد. در مورد کانادا گفته مي شود که جمعيت مسلمانان قريب به يک ميليون نفر مرکب از سني، شيعي و اسماعيلي است. شيعيان اثنا عشري بيش تر ايراني و هندي و پاکستاني هستند و اسماعيليه از شرق افريقا از مسلمانان هندي تباري که در آن ديار يکي دو قرن اقامت داشتند، تشکيل يافته است که در دهه ي 50 به دست حکم فرماياني مانند عيدي امين از اوگاندا و ساير کشورهاي آن ناحيه رانده شدند. در مورد امريکا تخمين جمعيت مسلمانان مشکل تر است و اختلاف نظرهاي بسياري ديده مي شود، مخصوصاً که شمار آنان از لحاظ سياسي حائز اهميت فراوان است. برخي معتقدند که 8 ميليون مسلمان در ايالات متحده زندگي مي کنند و ديگران اين رقم را تا 5 و حتي 4/5 ميليون تقليل مي دهند. به نظر مؤلف اين مقاله جمعيت مسلمانان نمي تواند کم تر از6 ميليون نفر باشد و شايد کمي بيش تر ازآن است. به هر حال، اين آمار به اين معني است که از هم اکنون، ازلحاظ تعداد مسلمانان پس از مسيحيان دومين جمعيت بزرگ ديني امريکا را تشکيل مي دهند. شمار مسلمانان در امريکا اکنون بيش تر از يهوديان است که قريب 5/5 ميليون نفرند، گرچه نفوذ سياسي و اقتصادي و اجتماعي مسلمانان يک صدم يهوديان هم نيست.
در بين مسلمانان امريکا قريب يک سوم مسلمانان سياه اند که بيش تر در شهرهاي بزرگ مانند نيويورک و فيلادلفيا و شيکاگو و ديترويت مسکن دارند و کم ترين گروه از مسلمانان سفيد پوستان اسلام آورده اند که شمارشان از يکي - دو صد هزار تجاوز نمي کند، ولي رو به ازدياد است. بيش تر مسلمانان را مهاجران از ممالک اسلامي تشکيل مي دهند. تا 1980م بيش تر اين گروه عرب بودند، ولي در 20 سال اخير گروه کثيري از ايرانيان به امريکا مهاجرت کرده اند که اکثرشان مسلمان شيعه هستند و پس از چند سال سرگشتگي اکنون به صورت روزافزون به فعاليت هاي اسلامي مي پردازند و در بسياري از شهرهاي بزرگ مانند لوس انجلس که از لحاظ تعداد، مهم ترين مرکز اجتماع آنان است و نيز سانفرانسيسکو نيويورک و واشنگتن و چند شهر ديگر مراکز خاص اسلامي ايراني با رنگ شيعي به وجود آورده اند. نيز در همين دوران شمار فراواني از مسلمانان پاکستان و هند و شرق افريقا (که بسياري شيعه هستد) به امريکا رو آورده اند و حضورشان در همه جا محسوس است. نسبت به اين 3 گروه ، مهاجران جنوب شرقي آسيا و ترک و افريقايي کم ترند. طبعاً اکثر مهاجران و تقريباً تمام سياهان مسلمان پيرو مذاهب اهل تسنن هستند، ولي علاوه بر ايرانيان، گروه معتنابهي از هندي ها، پاکستاني ها، اعراب لبناني و عراقي، و مسلمانان شرق افريقا پيرو مذهب شيعه ي جعفري هستند و تخمين زده شده است که روي هم رفته، قريب به يک ميليون شيعه در امريکا و کانادا در بين جامعه ي مسلمانان يافت مي شود.
3) تفکر و تحقيقات اسلامي در امريکا. امريکا مانند اروپا وارث تفکر قرون وسطاي غربي، و از اين رو، انديشه ي اسلامي است، ليکن برعکس اروپا دانشگاه هايي مانند آکسفورد و مون پليه و بولوني و پاريس ندارد که براي 7 الي 8 قرن به صورت مستمر تفکر اسلامي در آن جا تدريس شده باشد. در دانشگاه هاي قديم امريکا مانند هاروارد و ييل از قرن 17م زبان عربي تدريس مي شد، اما علاقه ي علمي به دين و معارف اسلامي در واقع در اين قرن شروع شد و تحقيقات پيرامون اسلام از پس از جنگ جهاني دوم در دانشگاه هاي امريکايي ريشه دواند. ليکن به رغم اين اختلاف در پيشينه ي تاريخي، در امريکا علاقه به اسلام شناسي از بسياري از کشورهاي اروپايي بيش تر است. وانگهي، در امريکا دانشمندان اسلام شناسي که خود مسلمان هستند، به تدريج کرسي هاي اين رشته را به دست مي گيرند، چنان که دانشمندان يهودي براي مطالعات يهودي در نيم قرن گذشته اين کار را انجام داده اند. اين پديده در اروپا نيز گه گاه ديده مي شود، مانند انتصاب يک استاد مسلمان براي کرسي جديد اسلام شناسي دانشگاه لندن، ليکن در امريکا اين امر عموميت بيش تر دارد. درصورتي که اين تحول تحقق کامل يابد، دگرگوني بسيار مهمي در تمام زمينه هاي اسلام شناسي به وجود خواهد آمد که نه تنها براي جامعه ي مسلمان امريکا، بلکه براي رابطه ي بين تمدن اسلامي و غرب به طور کلي نيز مؤثر خواهد بود.
4) وضع مسلمانان در امريکا (ايالات متحده و کانادا). برعکس بيش تر کشورهاي اروپايي که در آن ها اکثر مسلمانان ازطبقات کارگر و کم در آمد جامعه هستند، در امريکا به جز سياهان مسلمان که مانند ساير سياهان از بسياري جهات از محروميت هاي اجتماعي و اقتصادي رنج مي برند، ساير مسلمانان بيش تر داراي تحصيلات بالا وتمکن مالي هستند. در عرض 3 دهه ي اخير گروه هاي متخصص مسلمان در رشته هاي گوناگون از پزشکي گرفته، تا علم رايانه به صورت چشم گيري فعاليت داشته اند و در همه جا ديده مي شوند. نيز سرمايه گذاران وصاحبان صنايع مسلمان در بسياري از شهرهاي شرق و غرب امريکا به موفقيت هاي جالب توجهي دست يافته اند و برخي از آنان جزو سرمايه داران مهم محسوب مي شوند. انجمن هاي متخصصان مسلمان اکنون گردهمايي هاي سالانه و فعاليت هاي گوناگون علمي و اجتماعي دارند و برخي از آن ها مانند انجمن دانشمندان مسلمان در علوم اجتماعي و انجمن پزشکان مسلمان در داخل خود ممالک اسلامي نيز فعاليت آغاز کرده اند.
با برخورداري از پشتيباني خود مسلمانان امريکا و نيز برخي کشورهاي اسلامي شبکه ي گسترده اي، نه تنها از مساجد، بلکه از مدارس و کتابخانه ها نيز به وجود آمده، و حتي حوزه هاي علميه ي اهل تشيع و تسنن نيز در ابعاد کوچک تأسيس شده است. نيز بيش از اروپا مسلمانان امريکا و کانادا از شرکت هاي انتشاراتي و شبکه ي توزيع کتب و مجلات اسلامي برخوردارند، گرچه بسياري از نشريات هنوز در سطح بالاي علمي نيستند . نه تنها به زبان انگليسي، که به تدريج به صورت يک «زبان اسلامي» درمي آيد، بلکه به عربي و فارسي و برخي ازديگر زبان هاي مهم اسلامي مجلات و کتب معتنابهي چاپ مي شود که بسياري از آن ها در خود کشورهاي اسلامي نيز خواننده دارد.
به تدريج يک گروه متفکر اسلامي در امريکا به وجود آمده است که در واقع باب جديدي در تفکر اسلامي مي گشايد و با مسائل حاد روز به صورت مستقيم در برخورد است. برخي از اين گروه مهاجر از کشورهاي گوناگون اسلامي هستند و برخي ديگر متولد امريکا و يا جديدالاسلام اند. مثلاً اسماعيل فاروقي استاد فقيد فلسطيني تبار که بعد از تجزيه ي فلسطين به امريکا مهاجرت کرد، سهم مهمي در آغاز بحث پيرامون «اسلامي کردن دانش»، که آن را به عربي اسلاميه المعرفه مي نامند، داشت و اين بحث به صورت نهضتي در آمد که منجر به تشکيل «مؤسسه ي بين المللي تفکر اسلامي» (15) نه تنها در امريکا، بلکه در مالزي و چند کشور عربي شد و اثري نيز در فعاليت هاي دانشگاه هاي اسلامي چند کشور ديگر داشته است.
روي هم رفته، استقرار مسلمانان از زمينه هاي مختلف در امريکا نه تنها باعث مقابله با چالش هاي عصر جديد شده، بلکه مسئله ي تقابل و در عين ضرورت تفاهم بين گروه هاي اسلامي را پيش آورده است. گرچه اعضاي مراکزي که متمايل به وهابيت اند، روي هم رفته با تشيع وتصوف خصومت دارند، به صورت روزافزون مذاهب و فرق مختلف اسلامي به هم نزديک مي شوند و در برخي شهرهاي کانادا و امريکا مراسم مهم ديني واعياد را با همکاري هم انجام مي دهند. در چند سال اخير گسترش طريقه ي نقشبنديه که مخالفت اساسي با وهابيت دارد، سهم مهمي در ايجاد وحدت بين گروه هاي مختلف، چه سني و چه شيعي و چه طرق تصوف داشته، و حتي دست به سوي مراکز متمايل به وهابيت براي حفظ وحدت اسلامي دراز کرده است.
بر عکس بيش تر کشورهاي اروپا، در امريکا امکان فعاليت سياسي براي مسلمانان وجود دارد، گرچه تاکنون نفوذ سياسي مسلمانان بسيار کم تر از آن چه از تعدادشان انتظار مي رود، بوده است. با آن که شمار مسلمانان امريکا تقريباً مانند شمار يهوديان است، نفوذشان در صحنه ي سياسي در مقابل نفوذ يهوديان و حتي مسيحيان ارتدکس که شمارشان از هر دو کم تر است، ناچيز است. با توجه به اين امر که سياست امريکا تا حدي تحت تأثير گروه هاي فشار گوناگون است، از يهودي و يوناني و ارمني گرفته، تا ايرلندي و اسپانيايي تبار(16) وغيره، و با درنظر گرفتن نفوذ امريکا در سطح جهاني، طبعاً فعاليت سياسي مسلمانان امريکا از اهميتي خاص برخوردار است و هنوز وسايلي که در دست مسلمانان است، مانند برنامه هاي تلويزيوني و کتب و مجلات ديني، صرف امور صرفاً ديني، فرهنگي و تا حدي اجتماعي و اقتصادي مي شود، ولي ممکن است در آينده ي نزديک اين روند تغيير يابد، مثلاً از 4 يا 5 سال پيش وکلاي مسلمان شروع به ايجاد رابطه با قواي مقننه در سطوح مختلف و حتي با ديوان عالي امريکا کرده واز اين راه براي حفظ حقوق مسلمانان وارد صحنه ي سياست شده اند.
پي نوشت :
1. Poitiers
2. Narbonne
3. Carcassonne
4. Reconquista
5. Morisco
6. R. Guenon
7. Selly Oaks
8. Laique
9. adobe
10. Moorish Science Temple
11. Drew Ali
12. Nation Of Islam
13. Wallace Ford
14. American Muslim Mission
15. III T
16. Hispanic
/س