نویسنده: ناصر فکوهی
جهانی شدن به روایتی که در مکتب تاریخشناسی آنال و به ویژه به وسیله فرنان برودل (1372)، تشریح شده است، فرایندی طولانی مدت است که از قرن پانزدهم آغاز میشود و نزدیک به چهار قرن به طول میکشد. فرایندی که در طول آن سرمایهداری به مثابه شکل اساسی روابط اقتصادی و اجتماعی میان انسانها شکل میگیرد و تثبیت میشود و به سراسر جهان تعمیم مییابد. روایت دیگر از جهانی شدن نیز به انقلاب اطلاعاتی و مابه ازای فرهنگی و اقتصادی و سیاسی آن به صورتی که به وسیله جامعهشناسان و انسانشناسانی چون کاستلز (1372)، نگروپونته (1) (1997)، آپادورای (2000-1996)، گیدنز (1384) و غیره مطرح شده است، مربوط میشود که در آن این فرایند عمدتاً از اواخر دهه 1980 و با انقلاب فناورانه رایانهای و ایجاد شبکه اینترنت تعریف میشود.
ولی هر یک از این دو روایت را بپذیریم، جهانی شدن، نخست حاصل تغییرات شدید اجتماعی، اقتصادی، فناورانه است و دوم به صورت گرد هم آمدن - شاید بتوان گفت - استثنایی این موقعیتها در یک فرهنگ نسبتاً یکپارچه یعنی اروپای غربی چند قرن اخیر ظاهر میشود و سپس با ابزارهای استعماری (در روایت نخست) و ابزارهای اقتصادی - فناورانه - رسانهای (در روایت دوم) به کل جهان سرایت میکند. این نکته نیز روشن است و بارها بر آن تأکید کردهایم که اشکال «مقاومت فرهنگی» عموماً به مثابه اشکال فرهنگی واکنشی در برابر شتابزدگی و شوک جهانی شدن ظاهر شدهاند.
در این حال باید بر چند نکته دیگر نیز تأکید کرد که عمدتاً حاصل مطالعات اجتماعی و فرهنگی دو دهه اخیر هستند. نخست آنکه جهانی شدن بر خلاف تصور اولیه، فرایندی یکپارچه و به ویژه یک سویه نبوده است و بیشتر در چند سویگی و در اصل خود «فرایند» و «جریان» قابل تعریف است تا در یکی از دو سوی این فرایند نفوذ فرهنگی و فرهنگپذیری؛ دوم آنکه مقاومتها لزوماً با فرهنگهای بومی موجود در کشورهایی که به وسیله جهانی شدن دگرگون شدهاند، انطباق نداشته است. این صرفاً یک تصور و شاید بهتر باشد بگوییم یک توهم است که واکنشهای بومی ضد جهانی شدن را که عموماً اشکال مدرن و حتی پسامدرن دارند با خود آن اشکال بومی یکی بگیریم و اگر اصراری را در این زمینه مشاهده کنیم، باید این شک مشروع را داشته باشیم که با یک شکل از دست کاری عقیدتی سروکار داریم؛ از این رو بسیاری از فرهنگشناسان بر این باور هستند که ما با نوعی «بومیگرایی مدرن» رو به رو هستیم که از لزوماً از جنس فرهنگ بومی نخستین نیست. این بومیگراییها بنا بر مورد میتوانند بسیار ایدئولوژیک و یا حاصل درهمآمیزیهای فرهنگی خودانگیخته و غیر برنامهریزی شده باشند، ولی به هر حال به کار بردن واژگانی چون «بازگشت به اصل»، «فرهنگ اصیل»، «بازگشت به خود» و مفاهیمی از این دست در این زمینه چندان با واقعیت عملی و نظری انطباق ندارد.
با وجود این، نمیتوان از این امر نتیجه گرفت که بومیسازی و یاشکلگیری مفاهیم و فرایندهای فرهنگی بر اساس منابع درونی یک فرهنگ فرایندی بیحاصل ونامفید است؛ بر عکس به نظر میرسد که تجارب جهانی و تجربه کشور خود ما در طول یک صد سال اخیر نشان میدهد که این فرایند یکی از ضروریترین اقدامات برای شکوفا شدن فرهنگ چه در سطوح عمومی و پایهای و چه در سطح و حوزه فرهنگ نخبگان است. در اینجاست که پرسش مطرح شده در این یادداشت معنای اساسی خود را مییابد.
در واقع باید بر این نکته تأکید کرد که فرایندهای جهانی شدن به دو صورت عمل میکنند که در تناقض با یکدیگر قرار دارند؛ ولی اینکه هر فرهنگی چگونه با آنها برخورد و از خود دفاع و یا در آنها مشارکت کند، به صورت مستقیمی در تأثیرات متفاوتی که از آنها میگیرد و یا بر آنها میگذارد، تعیین کننده است. این دو فرایند از یک سو، فرایند یکسانسازی فرهنگی یعنی تقلیل دادن الگوهای فرهنگی متنوع و گسترده در سطح جهان به تعدادی الگوی محدود برای بالا بردن شانس مصرف فرهنگی در تودهایترین و انبوهترین شکل آن و در نتیجه بالا بردن مارژ سود در تولید این کالاست، از سوی دیگر و در برابر این فرایند، فرایند تنوعبخشی و تفاوتیابی فرهنگی را نیز داریم و این فرایندی است که امروز بیش از هر زمان دیگری امکان به وجود آوردن جهانی چند صدایی و امکان بیان و اعلام وجود و تأثیرگذاری بر فرهنگهای دیگر، حتی فرهنگهای قدرتمند را به فرهنگهای ضعیفتر و حاشیهای شده میدهد.
شبکه اینترنت از این لحاظ بسیار گویاست؛ این شبکه قدرت بسیار بالایی برای دستکاری و ایجاد ذهنیتهای ساختگی و حتی جلوگیری از اندیشیدن را در خود دارد، ولی در عین حال امکانات بینهایتی نیز برای رشد و شکوفایی اندیشه و رها شدن از فرایندهای دستکاری کننده به مصرفکنندگان عرضه میکند؛ بنابراین باید در پاسخ به پرسش مطرح شده گفت، جهانی شدن به خودی خود فرهنگهای بومی را از میان نمیبرد، ولی نبود شناخت جهانی شدن و مقاومت حتی در برابر حسننیتها یا ابزارهای نادرست در برابر آن، میتواند دقیقاً به نابودی فرهنگهای بومی و یا بهتر بگویم منابع موجود در فرهنگهای بومی برای ایجاد مدرنیتههای بومی و جدید در کشورهای غیر مرکزی بینجامد.
این دقیقاً همان روندی است که باید تا حد امکان از آن جلوگیری کرد. به ویژه آنکه گفتمان «مقاومت» به خودی خود جذابیت بیشتری برای مخاطبان در این کشورها دارد و به نظر آنها هر گونه موضعگیری زبانشناختی در برابر گفتمانهای غالب (آنها هم گاه زبانشناختی) در فرایند جهانی شدن لزوما ما را به سوی رها شدن از تأثیرات مخرب این فرایند میبرد، در حالی که در اغلب مواقع وضع درست بر عکس این است. درک فرایندهای پیچیده جهانی شدن، هم در معنای شناخت دامهای آن و هم در معنای شناخت امکانات و امتیازات نهفته در آن و سپس به وجود آوردن قابلیت شناخت و مدیریت تفاوت در خود و در رابطه خود با دیگران، راههایی هستند که برای ما در این زمینه وجود دارند.
فکوهی، ناصر؛ (1394)، صد و یک پرسش از فرهنگ، تهران: انتشارات تیسا، چاپ یکم.
ولی هر یک از این دو روایت را بپذیریم، جهانی شدن، نخست حاصل تغییرات شدید اجتماعی، اقتصادی، فناورانه است و دوم به صورت گرد هم آمدن - شاید بتوان گفت - استثنایی این موقعیتها در یک فرهنگ نسبتاً یکپارچه یعنی اروپای غربی چند قرن اخیر ظاهر میشود و سپس با ابزارهای استعماری (در روایت نخست) و ابزارهای اقتصادی - فناورانه - رسانهای (در روایت دوم) به کل جهان سرایت میکند. این نکته نیز روشن است و بارها بر آن تأکید کردهایم که اشکال «مقاومت فرهنگی» عموماً به مثابه اشکال فرهنگی واکنشی در برابر شتابزدگی و شوک جهانی شدن ظاهر شدهاند.
در این حال باید بر چند نکته دیگر نیز تأکید کرد که عمدتاً حاصل مطالعات اجتماعی و فرهنگی دو دهه اخیر هستند. نخست آنکه جهانی شدن بر خلاف تصور اولیه، فرایندی یکپارچه و به ویژه یک سویه نبوده است و بیشتر در چند سویگی و در اصل خود «فرایند» و «جریان» قابل تعریف است تا در یکی از دو سوی این فرایند نفوذ فرهنگی و فرهنگپذیری؛ دوم آنکه مقاومتها لزوماً با فرهنگهای بومی موجود در کشورهایی که به وسیله جهانی شدن دگرگون شدهاند، انطباق نداشته است. این صرفاً یک تصور و شاید بهتر باشد بگوییم یک توهم است که واکنشهای بومی ضد جهانی شدن را که عموماً اشکال مدرن و حتی پسامدرن دارند با خود آن اشکال بومی یکی بگیریم و اگر اصراری را در این زمینه مشاهده کنیم، باید این شک مشروع را داشته باشیم که با یک شکل از دست کاری عقیدتی سروکار داریم؛ از این رو بسیاری از فرهنگشناسان بر این باور هستند که ما با نوعی «بومیگرایی مدرن» رو به رو هستیم که از لزوماً از جنس فرهنگ بومی نخستین نیست. این بومیگراییها بنا بر مورد میتوانند بسیار ایدئولوژیک و یا حاصل درهمآمیزیهای فرهنگی خودانگیخته و غیر برنامهریزی شده باشند، ولی به هر حال به کار بردن واژگانی چون «بازگشت به اصل»، «فرهنگ اصیل»، «بازگشت به خود» و مفاهیمی از این دست در این زمینه چندان با واقعیت عملی و نظری انطباق ندارد.
با وجود این، نمیتوان از این امر نتیجه گرفت که بومیسازی و یاشکلگیری مفاهیم و فرایندهای فرهنگی بر اساس منابع درونی یک فرهنگ فرایندی بیحاصل ونامفید است؛ بر عکس به نظر میرسد که تجارب جهانی و تجربه کشور خود ما در طول یک صد سال اخیر نشان میدهد که این فرایند یکی از ضروریترین اقدامات برای شکوفا شدن فرهنگ چه در سطوح عمومی و پایهای و چه در سطح و حوزه فرهنگ نخبگان است. در اینجاست که پرسش مطرح شده در این یادداشت معنای اساسی خود را مییابد.
در واقع باید بر این نکته تأکید کرد که فرایندهای جهانی شدن به دو صورت عمل میکنند که در تناقض با یکدیگر قرار دارند؛ ولی اینکه هر فرهنگی چگونه با آنها برخورد و از خود دفاع و یا در آنها مشارکت کند، به صورت مستقیمی در تأثیرات متفاوتی که از آنها میگیرد و یا بر آنها میگذارد، تعیین کننده است. این دو فرایند از یک سو، فرایند یکسانسازی فرهنگی یعنی تقلیل دادن الگوهای فرهنگی متنوع و گسترده در سطح جهان به تعدادی الگوی محدود برای بالا بردن شانس مصرف فرهنگی در تودهایترین و انبوهترین شکل آن و در نتیجه بالا بردن مارژ سود در تولید این کالاست، از سوی دیگر و در برابر این فرایند، فرایند تنوعبخشی و تفاوتیابی فرهنگی را نیز داریم و این فرایندی است که امروز بیش از هر زمان دیگری امکان به وجود آوردن جهانی چند صدایی و امکان بیان و اعلام وجود و تأثیرگذاری بر فرهنگهای دیگر، حتی فرهنگهای قدرتمند را به فرهنگهای ضعیفتر و حاشیهای شده میدهد.
شبکه اینترنت از این لحاظ بسیار گویاست؛ این شبکه قدرت بسیار بالایی برای دستکاری و ایجاد ذهنیتهای ساختگی و حتی جلوگیری از اندیشیدن را در خود دارد، ولی در عین حال امکانات بینهایتی نیز برای رشد و شکوفایی اندیشه و رها شدن از فرایندهای دستکاری کننده به مصرفکنندگان عرضه میکند؛ بنابراین باید در پاسخ به پرسش مطرح شده گفت، جهانی شدن به خودی خود فرهنگهای بومی را از میان نمیبرد، ولی نبود شناخت جهانی شدن و مقاومت حتی در برابر حسننیتها یا ابزارهای نادرست در برابر آن، میتواند دقیقاً به نابودی فرهنگهای بومی و یا بهتر بگویم منابع موجود در فرهنگهای بومی برای ایجاد مدرنیتههای بومی و جدید در کشورهای غیر مرکزی بینجامد.
این دقیقاً همان روندی است که باید تا حد امکان از آن جلوگیری کرد. به ویژه آنکه گفتمان «مقاومت» به خودی خود جذابیت بیشتری برای مخاطبان در این کشورها دارد و به نظر آنها هر گونه موضعگیری زبانشناختی در برابر گفتمانهای غالب (آنها هم گاه زبانشناختی) در فرایند جهانی شدن لزوما ما را به سوی رها شدن از تأثیرات مخرب این فرایند میبرد، در حالی که در اغلب مواقع وضع درست بر عکس این است. درک فرایندهای پیچیده جهانی شدن، هم در معنای شناخت دامهای آن و هم در معنای شناخت امکانات و امتیازات نهفته در آن و سپس به وجود آوردن قابلیت شناخت و مدیریت تفاوت در خود و در رابطه خود با دیگران، راههایی هستند که برای ما در این زمینه وجود دارند.
پینوشتها:
1. Negroponte.
منبع مقاله :فکوهی، ناصر؛ (1394)، صد و یک پرسش از فرهنگ، تهران: انتشارات تیسا، چاپ یکم.