پیامدهای فرهنگیِ واکنش‌های اجتماعی

واکنش را می‌توان، کنشی تعریف کرد که نه لزوماً ناشی از چهارچوبی عقلانی و فکر شده، بلکه حاصل، پاسخی عاطفی، احساسی و اغلب «خودکار» و دست کم «خودانگیخته» به کنشی دیگر باشد. واکنش‌ها در زنجیره‌هایی
يکشنبه، 26 آذر 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
پیامدهای فرهنگیِ واکنش‌های اجتماعی
 پیامدهای فرهنگیِ واکنش‌های اجتماعی

نویسنده: ناصر فکوهی

 

واکنش را می‌توان، کنشی تعریف کرد که نه لزوماً ناشی از چهارچوبی عقلانی و فکر شده، بلکه حاصل، پاسخی عاطفی، احساسی و اغلب «خودکار» و دست کم «خودانگیخته» به کنشی دیگر باشد. واکنش‌ها در زنجیره‌هایی پیوستاری قرار می‌گیرند که می‌توانند دائماً تداوم یابند. بدین ترتیب، هر کنشی ممکن است به یک واکنش دامن زند که خود به کنشی تبدیل شود که به واکنشی دیگر منجر شود. چرخه‌های باطل عموماً چنین پیوستارهایی را در معنایی آسیب‌شناختی می‌سازند. برای نمونه یک کنش اولیه ولو کوچک و به نظر بی‌اهمیت، به زنجیره‌ای تبدیل می‌شود که ممکن است یک جامعه را به نابودی بکشاند یا ضربات شدیدی به موقعیت کنونی و تاریخ آینده آن وارد کند. بسیاری از ویرانگرترین رویدادهای تاریخی مانند جنگ‌ها، انقلاب‌ها، نسل‌کشی‌ها از حادثه‌ای کوچک آغاز شده‌اند (اوزدوان روزو، 2008). جنگ جهانی اول حاصل ترور ولیعهد اتریش - مجار بود و انقلاب تونس حاصل خودسوزی یک جوان. کنش‌ها و واکنش‌ها در زنجیره‌های زمانی، عموماً خارج از اراده کنشگران اجتماعی عمل می‌کنند و تأمل این کنشگران بر دلایل و پیامدهای آنها و تحلیل پسینی که از آن زنجیره‌ها انجام می‌شود، همچون فرافکنی آنها در آینده بر اساس، زنجیره‌های گذشته، بر پایه ذهنیت‌هایی خود دست کاری کننده هستند که تأثیر چندانی بر واقعیت ندارند ولی سبب این فکر می‌شوند که گویی همه چیز آن طور که باید باشد بوده و آن طور خواهد بود که باید باشد؛ البته در هر دو مورد ما با خیال‌پردازی‌هایی رو به رو هستیم که بیشتر به سرخوردگی منجر می‌شوند تا به تأیید آنها.
اکنون پرسش این است که واکنش‌ها که رفتارهایی هیجان‌زده و غیر عقلانی هستند، چه تأثیری می‌توانند در سرنوشت فرهنگی یک گروه داشته باشند. بااین حال، با توجه به سنخیت واکنش‌ها و اتوپیاها، اگر خواسته باشیم مبنای خود را تاریخ معاصر بگیریم، باید بگوییم نمی‌توان منکر اهمیت و قدرت فرایندهای اتوپیایی شد (سیوران، 1998). وارد کردن نگاه اتوپیایی مبتنی بر فرایندهای هیجان‌زده به نظام شناختی خویش برای یافتن انرژی تأثیرگذاری بر واقعیت، تفاوتی عمده با کنار گذاشتن عقلانیت و کنش بر اساس فاصله گرفتن احساسی با واقعیت است. شکی نیست که چنین کنشی عموماً خالی از هیجان، شور و گاه حتی عشق است، نوعی روحیه پروتستان و پوریتن (1) (برمر، 2009) در برابر روحیه‌ای لاتین، عقل در برابر شور. در این میان می‌توان پرسید آیا «فرهنگ» بیشتر از جنس «شور و هیجان و خیال» است یا از جنس «عقل آرامش و تأمل». پاسخ بدون شک نمی‌تواند مطرح کردن یک تقابل و دوگانه‌ای قطعی باشد. می‌توان این را گفت که هر چند بزرگ‌ترین دستاوردهای فرهنگی و زیبایی‌های هنری انسان حاصل شور و در یک معنا واکنش‌های جنون‌آمیز انسان‌ها در برابر فرایندها و کنش‌های زندگی بوده‌اند، ولی بزرگ‌ترین دردها، جنایت‌ها، خیانت‌ها، خباثت‌ها و زشتی‌های روح انسانی نیز چنین بوده‌اند. تفاوت میان این دو، تنها در آن است که شورها و هیجان‌ها ما را از خود بی‌خود می‌کنند و عقل و اندیشیدن درخونسردی و به دور از شور، می‌توانند ما را به درک موقعیت‌های واقعی نزدیک‌تر کنند.
در حوزه‌ی فرهنگ، شور و هیجان و واکنش، همواره خطراتی بزرگ به حساب می‌آیند، زیرا می‌توانند کنشگران یک فرهنگ را به سویی سوق دهند که بازگشتی در آن متصور نباشد؛ از این رو شاید بهتر باشد بگوییم، هر چند هنر در چهار چوب فرهنگ قابل تعریف است، ولی از جنس فرهنگ نیست. فرهنگ، مجموعه‌ای رفتاری - ذهنی است که باید بتواند به تولید و باز تولید نظام زیستی ما و کاهش تنش‌های درون گونه‌ای (تنش ما با انسان‌های دیگر) و برون‌گونه‌ای (تنش ما با گونه‌های دیگر حیوانی و جانوری و به طور کلی طبیعت) کمک کند؛ مجموعه‌ای که باید بتواند سبب همسازی و هماهنگی میان انسان‌ها با یکدیگر و با دیگر موجودات شود. چنین سازوکاری بدون تردید نیاز به آن دارد که از حداکثر عقلانیت و دوری جستن از واکنش‌ها برخوردار باشد: سازوکاری که بتواند با خونسردی و با تحلیل دائم موقعیت‌ها و فرافکنی در حدی که قابلیت آن برای نظام شناختی ما وجود دارد، کنش‌های لازم و ذهنیت‌های ضروری را به ما معرفی کند. فرایندی که شاید چندان ربطی به خلاقیت‌های هنری و زیبا‌شناسی‌های حاصل از آن نداشته باشد ولی دقیقاً به همین دلیل نیز به گمان ما می‌توان از علوم اجتماعی به مثابه «علم» نام برد و از گرایش‌های اجتماعی به مثابه اتوپیاهای زیباشناختی. زندگی بدون اتوپیاها، ممکن است در ما، هراس رسیدن به دوزخ را زنده کند، ولی دوزخ‌های تاریخ حیات انسانی اغلب حاصل اتوپیاهایی تجسم یافته بوده‌اند.
قهرمانان تا زمانی که در اتوپیا باقی بمانند. قهرمانان خیالین هستند ولی قرار گرفتن آنها در شرایط واقعی از آنها اغلب شیاطینی واقعی نیز می‌سازد. واقعیت، اسطوره‌ها را از میان می‌برد، اتوپیاها رنگ می‌بازند و آنچه از شور و سرمستی خیال‌پردازی‌های اتوپیایی باقی می‌ماند، افسوس و سرخوردگی است. به همین دلیل، شاید بهتر باشد که هر گاه کنشی به ویژه در حوزه فرهنگ داریم، ازخود بپرسیم، آیا این یک کنش مبتنی بر عقلانیت است و یا صرفاً واکنشی احساسی به کنشی دیگر و به همان اندازه پر خطر برای سوق دادن ما به سوی خود ویرانگری. تاریخ بسیاری از جوامع پیرامونی کنونی و رابطه آنها با آنچه در جهان معاصر می‌گذرد، زنجیره‌ای طولانی از واکنش‌هایی پی در پی است که نه منشأ آنها مشخص است و نه آینده آنها. جهانی شدن، به فرایندهایی چنان خیالین دامن می‌زند و چنان این فرایندها را در نظام‌های نمادین و رسانه‌ای خود بازتاب می‌دهد و تقویت می‌کند که کنشگران اجتماعی در بسیاری موارد تنها راه رهایی خود را در سپردن خویش به پوشالی‌ترین توهمات می‌بینند. هویت‌های کاذب، خیال‌پردازی‌ها و بر پا کردن کاخ‌های خیالین و سست در گذشته‌های بی‌معنا و آینده‌های موهوم، اثرات چنین واکنش‌هایی است که شاید گمان برود ما را به زیباشناسی‌های اتوپیایی می‌رسانده‌اند و خواهد رساند، ولی در واقعیت ما را در بندهای دوزخی خود ساخته اسیر کرده و خواهند کرد.

پی‌نوشت‌ها:

1. پوریتن‌ها فرقه‌ای مسیحی بودند که به امریکا مهاجرت کرده بودند و با تعصب مذهبی شدیدی زندگی می‌کردند.

منبع مقاله :
فکوهی، ناصر؛ (1394)، صد و یک پرسش از فرهنگ، تهران: انتشارات تیسا، چاپ یکم.
 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.