جامعه شناسی خانواده
هرگاه سخن از خانه و خانواده میشود، تصویری در ذهن من نقش میبندد. تصویری که تقریباً همیشه ثابت است و تغییر چندانی نمیکند. اتاقی با دیوارهای آبی کم رنگ و درهایی با پنجرههای مشبک و پردههای نقشدار که در وسط در، تنها آن قسمت که شیشه دارد نصب شده است و البته معمولاً کنار زده میشود.
در میان اتاق کرسی است با لحافی پر از گلهای زیبای صورتی و بنفش. همه اعضای خانواده زیر آن لم دادهاند به جز دختر، که پهلوی بساط سماور کنار اتاق نشسته و در حال ریختن چای در استکان کمر باریک لبه طلایی است. روی کرسی کاسهی چینی گل سرخی است پر از انجیر، پرهلو و توت خشک. پسر بزرگ مدام دستهای خشک شده و سرما زدهاش را به هم میساید تا شاید از گزش ناشی از سرما بکاهد. پسر کوچک از ورای شیشههای بخار گرفته اتاق، به حوضی که آبش سبز است و درخت خرمالوی کنارش، خیره شده است.
مادر از باقی ماندههای کامواهای رنگارنگ شال گردنی میبافد. اما گوشش با پدر است. این را میتوان از لبخند ناشی از حظ و لذتش فهمید. پدر دارد بلند بلند شاهنامه میخواند. قصه به عروسی سیاوش و فرنگیس رسیده است:
« … زمین را ببوسید گلشهر و گفت
کــه خورشــید را گشت ناهیــد جفت
و زآن روی پیــران و افراسـیاب
ز بهــــر سیـاوش همه پرشتـاب
بدادند دختـــر به آیین خــویش
چنان چون بود در خور دین خویش …»
نمی دانم این تصویر کی و چگونه در ذهن من راه یافته است. مسلم است که این روزها مشابه چنین تصویری حداقل در جامعه شهری نمیتوان یافت.
خانه، دیگر آن چهار دیواری اختیاری، مأمن استراحت و آرامش و به دور از قیل و قال جامعه نیست. عصر، عصر ارتباطات جمعی است و با ورود وسایل ارتباط جمعی به خانه، دیوارهای نفوذناپذیر فرو ریخته و کانون امن حیات مرکز مباحث سیاسی، اجتماعی و فرهنگی گردیده است. آدمها همین طور که در خانه خود نشستهاند، به اقصی نقاط دنیا سفر میکنند و از خبرهای همین چند لحظه پیش دور افتادهترین جزایر مطلع میشوند و هر شب در خانه خود عزا و عروسی برپا میکنند. این تحول از یک زاویه که نگاه کنی، البته خوب است. جذابیتهای خانواده جدید باعث شده است که مردان گریزپا وقت بیشتری را در خانه بگذرانند. حال که در خانه میتوان از برنامههای سرگرم کننده درست و با برنامههای آموزشی و فرهنگی نیاز خود را به دانستن ارضا کرد، دیگر لزومی به بیرون رفتن نیست! کمتر نهاد، سازمان و تشکل اجتماعی قدرت رقابت با خانواده را دارد. زنان دیگر محبوس در خانه و به دور از وقایع اجتماعی نیستند. روزها همینطور که به کارهای خانه میپردازند، به برنامههای آموزشی رادیو گوش فرا میدهند و و عصرها ترجیح میدهند جای پهن کردن بساط تخمه و خبر گرفتن از همسایهها، روزنامه بخوانند و به بحث روانشناسی تلویزیون گوش بدهند. رشد فرزندان، دیگر یک بعدی نیست و اطلاعاتشان محدود به دانستههای پدر و مادر نمیشود.
اما اگر از زاویه دیگر به این پدیده بنگرید، عیوبی نیز دارد. خانواده جدید انسانها را به سوی خود کشیده است اما نه در تمامیت هستی آنان! به بیانی دیگر همه در حصار خانه حضور دارند اما تنها حضور فیزیکی. اعضای خانواده ممکن است بر اثر کمی جا نزدیک به هم بنشینند، اما توجه آنان به خارج از خانه است، تلویزیون، روزنامه یا اینترنت. بنابراین روابط متقابل اعضاء رو به کاستی است. به جای گفتگو، تبادل نظر و درددل، با تلویزیون سرو کار دارند. نبودن یکی از افراد خانواده اصلاً به چشم نمیآید. بدتر از آن این که، این روزها در پی تعدد کانالها، کوچک شدن وسایل و کم فضا اشغال کردنشان، و اضافه شدن وسایلی که تنها یک نفر میتواند از آن استفاده کند مثل کامپیوتر، این تجمع صوری نیز گسست. هرکس در اتاق خود به تلویزیون، کامپیوتر، مجله و روزنامه خود مشغول است.روش تربیت خانواده فقط مختص خانواده نیست و اتفاقاً عوامل بیرونی و اشخاص غریبه، بیشتر روی آنها تأثیر میگذارند. همچنین جوامع به سوی صنعتی شدن پیش میروند.
این مورد نیز باعث تغییراتی شگرف در جامعه امروزی شده است. ساعات کار اداری افزایش پیدا کرده است. امروزه معمولاً افراد شاغل تمام وقت مفید روزشان را در بیرون خانه بکار مشغولند. در پی طولانی شدن مسافتها، حتی غذای خود را در محل کار صرف میکنند. با مهاجرت وسیع زنان از خانه و کار تمام وقت آنها، نقشهای کلیشهای زن و مرد در هم ریخته و حیطه کارشان تعریف مشخصی ندارد. این البته در فرآیند اجتماعی شدن زنان و بهبود وضع اقتصاد ممالک بسیار مؤثر بوده است و از افسردگی و رخوت ناشی از روزمرگی در زنان کاسته، اما موجب سرد شدن کانون خانواده شده است. تعداد سازمانهایی مثل شیرخوارگاه و مهدکودک روز به روز رو به افزایش است. همچنین در پی اهدافی در راستای تنظیم خانواده، از تعداد فرزندان کاسته شده، اما مسیولیت و حساسیت والدین نسبت به آنان بیشتر شده است. حتی بعضی از والدین در این راه دچار افراط شده و این امر باعث پیدایش طیف وسیعی از خانوادههای فرزندمرکز شده است. خانواده فرزندمرکز، به خانوادهای گفته میشود که در آن تعداد فرزندان اندک، هزینههای آنان بالا و کار اقتصادیشان در خانه نادر است و لی علی رغم این شرایط ارزشی محوری دارند. همانطور که توجه نکردن به فرزندان و نیازشان اثرات سویی در شخصیت وآینده آنان دارد، توجه کردن بیش از حد به آنان، باعث عواقب غیر قابل جبرانی میشود. تأثیر خانواده بر تربیت خانواده و فرزندان در شکلگیری اجتماع غیر قابل انکار است. این نکته را «اتوکلاین برگ» به زیبایی در این جمله بیان کرده است.«فرزند، پدر بشر است». یعنی فرزندان هستند که رسالت تداوم نسلها را بر عهده دارند و کیفیت و کمیت نسل فردا را رقم میزنند. انسان شناسان در جوامع مختلف نشان دادهاند که طرز پرورش طفل در هر جامعه کلید فهم آن اجتماع و فرهنگ آن است. رفتار، منش، اعتقادات اعضای خانواده تأثیر مستقیمی در شکلگیری فرزند دارد. مطالعات «گورو» در روسیه نشان میدهد که حتی قنداق کردن کودک در خانواده و روشهای آن، در روحیه کودک آثاری عمیق به جای میگذارد و چه بسا اطاعت کورکورانه از بزرگان را در او پرورش دهد.
اریک فروم از شخصیتی سخن میراند که نامش را «شخصیت ضعیف کش» مینهند. به زعم او خشونت پدر در خانواده، فرزند را چنان بار میآورد که به راحتی فرمان پذیرد و در برابر قوی، تسلیم محض ماند، لیک در برابر ضعیف قدرت خواهد و تسلطی بیچون و چرا طلبد.
همچنین تحقیقات جامعه شناسان نشان داده است که در جامعهای که تربیت کودکان با بازی - مدارا و ملاطفت آمیخته است، شخصیت اساسی افراد به نرم خویی و آسانگیری مقرون میشود و حتی خدایان در چنین جامعهای، پر از رحمت و شفقت تصور میشوند. در عوض تربیت خشن، انسانها را تندخو بار میآورد و خدایانشان سختگیر و منتقم تصور میشوند. «کاردینر» که بنیانگذار اصطلاح، “شخصیت اساسی” است معتقد است در افراد هر جامعه صفاتی مشترک میتوان یافت. آن صفات، “شخصیت اساسی”افراد آن جامعه را تشکیل میدهد که معلول نمادهای نخستین اجتماعی است.
«اکسن زیرار» موارد زیر را لازمه یک ازدواج موفق میداند:
- بسط شعاع آزادی آنان که سرنوشتشان در گروی این زناشویی است، که به معنای گسست از خواست و علایق والدین نخواهد بود. چه آنان مظهر تجربیات انباشته در طی اعصارند و نیز تداوم زناشویی در پیوست با سنت موجب پیوند نسلها در طول تاریخ و استحکام نهایی آن است.
- بسط شناخت متقابل با تماس قبل از ازدواج نباید به نحوی صورت پذیرد که جهات عقلانی و حساب شده زناشویی به فراموشی سپرده شود و آنچه زوجیت مبتنی بر «عشق افلاطونی» خوانده میشود به فراموشی ابعاد واقعی حیات بینجامد.
- ورود جوامع انسانی به مرحله دوم نمیتواند به امحای مرزهای جامعه و پیدایی زوجیت آزاد که در آن انسانها بنا به خواست خود و به دور از تمامی ممنوعیتها، محدودیتها و مشکلات به کار ازدواج میپردازند، بینجامد. یعنی که عمل زوجیت با تمامی عواقب فردی و اجتماعی آن، نه اقدامی عاقلانه و سرسری است و نه هیچ گاه تصادفی. لیک آنچه در مرحله دوم به چشم میخورد، افزایش آزادیهای فردی است.این آزادی گرچه شایان توجه است اما بیکرانه نیست. این بدان معناست که فرد باید به هنگام انتخاب شریک زندگی خود، از قواعد بسیار پیچیده اما دقیق پیروی کند.
بنابراین ازدواج ترکیبی است از غریزه، عاطفه و قواعد اجتماعی و انتخاب باید ترکیبی از عقل و احساس باشد
منبع:http://www.academist.ir
/خ
در میان اتاق کرسی است با لحافی پر از گلهای زیبای صورتی و بنفش. همه اعضای خانواده زیر آن لم دادهاند به جز دختر، که پهلوی بساط سماور کنار اتاق نشسته و در حال ریختن چای در استکان کمر باریک لبه طلایی است. روی کرسی کاسهی چینی گل سرخی است پر از انجیر، پرهلو و توت خشک. پسر بزرگ مدام دستهای خشک شده و سرما زدهاش را به هم میساید تا شاید از گزش ناشی از سرما بکاهد. پسر کوچک از ورای شیشههای بخار گرفته اتاق، به حوضی که آبش سبز است و درخت خرمالوی کنارش، خیره شده است.
مادر از باقی ماندههای کامواهای رنگارنگ شال گردنی میبافد. اما گوشش با پدر است. این را میتوان از لبخند ناشی از حظ و لذتش فهمید. پدر دارد بلند بلند شاهنامه میخواند. قصه به عروسی سیاوش و فرنگیس رسیده است:
« … زمین را ببوسید گلشهر و گفت
کــه خورشــید را گشت ناهیــد جفت
و زآن روی پیــران و افراسـیاب
ز بهــــر سیـاوش همه پرشتـاب
بدادند دختـــر به آیین خــویش
چنان چون بود در خور دین خویش …»
نمی دانم این تصویر کی و چگونه در ذهن من راه یافته است. مسلم است که این روزها مشابه چنین تصویری حداقل در جامعه شهری نمیتوان یافت.
خانه، دیگر آن چهار دیواری اختیاری، مأمن استراحت و آرامش و به دور از قیل و قال جامعه نیست. عصر، عصر ارتباطات جمعی است و با ورود وسایل ارتباط جمعی به خانه، دیوارهای نفوذناپذیر فرو ریخته و کانون امن حیات مرکز مباحث سیاسی، اجتماعی و فرهنگی گردیده است. آدمها همین طور که در خانه خود نشستهاند، به اقصی نقاط دنیا سفر میکنند و از خبرهای همین چند لحظه پیش دور افتادهترین جزایر مطلع میشوند و هر شب در خانه خود عزا و عروسی برپا میکنند. این تحول از یک زاویه که نگاه کنی، البته خوب است. جذابیتهای خانواده جدید باعث شده است که مردان گریزپا وقت بیشتری را در خانه بگذرانند. حال که در خانه میتوان از برنامههای سرگرم کننده درست و با برنامههای آموزشی و فرهنگی نیاز خود را به دانستن ارضا کرد، دیگر لزومی به بیرون رفتن نیست! کمتر نهاد، سازمان و تشکل اجتماعی قدرت رقابت با خانواده را دارد. زنان دیگر محبوس در خانه و به دور از وقایع اجتماعی نیستند. روزها همینطور که به کارهای خانه میپردازند، به برنامههای آموزشی رادیو گوش فرا میدهند و و عصرها ترجیح میدهند جای پهن کردن بساط تخمه و خبر گرفتن از همسایهها، روزنامه بخوانند و به بحث روانشناسی تلویزیون گوش بدهند. رشد فرزندان، دیگر یک بعدی نیست و اطلاعاتشان محدود به دانستههای پدر و مادر نمیشود.
اما اگر از زاویه دیگر به این پدیده بنگرید، عیوبی نیز دارد. خانواده جدید انسانها را به سوی خود کشیده است اما نه در تمامیت هستی آنان! به بیانی دیگر همه در حصار خانه حضور دارند اما تنها حضور فیزیکی. اعضای خانواده ممکن است بر اثر کمی جا نزدیک به هم بنشینند، اما توجه آنان به خارج از خانه است، تلویزیون، روزنامه یا اینترنت. بنابراین روابط متقابل اعضاء رو به کاستی است. به جای گفتگو، تبادل نظر و درددل، با تلویزیون سرو کار دارند. نبودن یکی از افراد خانواده اصلاً به چشم نمیآید. بدتر از آن این که، این روزها در پی تعدد کانالها، کوچک شدن وسایل و کم فضا اشغال کردنشان، و اضافه شدن وسایلی که تنها یک نفر میتواند از آن استفاده کند مثل کامپیوتر، این تجمع صوری نیز گسست. هرکس در اتاق خود به تلویزیون، کامپیوتر، مجله و روزنامه خود مشغول است.روش تربیت خانواده فقط مختص خانواده نیست و اتفاقاً عوامل بیرونی و اشخاص غریبه، بیشتر روی آنها تأثیر میگذارند. همچنین جوامع به سوی صنعتی شدن پیش میروند.
این مورد نیز باعث تغییراتی شگرف در جامعه امروزی شده است. ساعات کار اداری افزایش پیدا کرده است. امروزه معمولاً افراد شاغل تمام وقت مفید روزشان را در بیرون خانه بکار مشغولند. در پی طولانی شدن مسافتها، حتی غذای خود را در محل کار صرف میکنند. با مهاجرت وسیع زنان از خانه و کار تمام وقت آنها، نقشهای کلیشهای زن و مرد در هم ریخته و حیطه کارشان تعریف مشخصی ندارد. این البته در فرآیند اجتماعی شدن زنان و بهبود وضع اقتصاد ممالک بسیار مؤثر بوده است و از افسردگی و رخوت ناشی از روزمرگی در زنان کاسته، اما موجب سرد شدن کانون خانواده شده است. تعداد سازمانهایی مثل شیرخوارگاه و مهدکودک روز به روز رو به افزایش است. همچنین در پی اهدافی در راستای تنظیم خانواده، از تعداد فرزندان کاسته شده، اما مسیولیت و حساسیت والدین نسبت به آنان بیشتر شده است. حتی بعضی از والدین در این راه دچار افراط شده و این امر باعث پیدایش طیف وسیعی از خانوادههای فرزندمرکز شده است. خانواده فرزندمرکز، به خانوادهای گفته میشود که در آن تعداد فرزندان اندک، هزینههای آنان بالا و کار اقتصادیشان در خانه نادر است و لی علی رغم این شرایط ارزشی محوری دارند. همانطور که توجه نکردن به فرزندان و نیازشان اثرات سویی در شخصیت وآینده آنان دارد، توجه کردن بیش از حد به آنان، باعث عواقب غیر قابل جبرانی میشود. تأثیر خانواده بر تربیت خانواده و فرزندان در شکلگیری اجتماع غیر قابل انکار است. این نکته را «اتوکلاین برگ» به زیبایی در این جمله بیان کرده است.«فرزند، پدر بشر است». یعنی فرزندان هستند که رسالت تداوم نسلها را بر عهده دارند و کیفیت و کمیت نسل فردا را رقم میزنند. انسان شناسان در جوامع مختلف نشان دادهاند که طرز پرورش طفل در هر جامعه کلید فهم آن اجتماع و فرهنگ آن است. رفتار، منش، اعتقادات اعضای خانواده تأثیر مستقیمی در شکلگیری فرزند دارد. مطالعات «گورو» در روسیه نشان میدهد که حتی قنداق کردن کودک در خانواده و روشهای آن، در روحیه کودک آثاری عمیق به جای میگذارد و چه بسا اطاعت کورکورانه از بزرگان را در او پرورش دهد.
اریک فروم از شخصیتی سخن میراند که نامش را «شخصیت ضعیف کش» مینهند. به زعم او خشونت پدر در خانواده، فرزند را چنان بار میآورد که به راحتی فرمان پذیرد و در برابر قوی، تسلیم محض ماند، لیک در برابر ضعیف قدرت خواهد و تسلطی بیچون و چرا طلبد.
همچنین تحقیقات جامعه شناسان نشان داده است که در جامعهای که تربیت کودکان با بازی - مدارا و ملاطفت آمیخته است، شخصیت اساسی افراد به نرم خویی و آسانگیری مقرون میشود و حتی خدایان در چنین جامعهای، پر از رحمت و شفقت تصور میشوند. در عوض تربیت خشن، انسانها را تندخو بار میآورد و خدایانشان سختگیر و منتقم تصور میشوند. «کاردینر» که بنیانگذار اصطلاح، “شخصیت اساسی” است معتقد است در افراد هر جامعه صفاتی مشترک میتوان یافت. آن صفات، “شخصیت اساسی”افراد آن جامعه را تشکیل میدهد که معلول نمادهای نخستین اجتماعی است.
تطور همسر گزینی:
«اکسن زیرار» موارد زیر را لازمه یک ازدواج موفق میداند:
- بسط شعاع آزادی آنان که سرنوشتشان در گروی این زناشویی است، که به معنای گسست از خواست و علایق والدین نخواهد بود. چه آنان مظهر تجربیات انباشته در طی اعصارند و نیز تداوم زناشویی در پیوست با سنت موجب پیوند نسلها در طول تاریخ و استحکام نهایی آن است.
- بسط شناخت متقابل با تماس قبل از ازدواج نباید به نحوی صورت پذیرد که جهات عقلانی و حساب شده زناشویی به فراموشی سپرده شود و آنچه زوجیت مبتنی بر «عشق افلاطونی» خوانده میشود به فراموشی ابعاد واقعی حیات بینجامد.
- ورود جوامع انسانی به مرحله دوم نمیتواند به امحای مرزهای جامعه و پیدایی زوجیت آزاد که در آن انسانها بنا به خواست خود و به دور از تمامی ممنوعیتها، محدودیتها و مشکلات به کار ازدواج میپردازند، بینجامد. یعنی که عمل زوجیت با تمامی عواقب فردی و اجتماعی آن، نه اقدامی عاقلانه و سرسری است و نه هیچ گاه تصادفی. لیک آنچه در مرحله دوم به چشم میخورد، افزایش آزادیهای فردی است.این آزادی گرچه شایان توجه است اما بیکرانه نیست. این بدان معناست که فرد باید به هنگام انتخاب شریک زندگی خود، از قواعد بسیار پیچیده اما دقیق پیروی کند.
بنابراین ازدواج ترکیبی است از غریزه، عاطفه و قواعد اجتماعی و انتخاب باید ترکیبی از عقل و احساس باشد
منبع:http://www.academist.ir
/خ