نویسنده: ناصر فکوهی
از دیدگاه انسانشناسی شهری و معماری، بحث اساسی در باره یادمانها یا مکانهای حافظه (نورا، 1992- 1984)، نقشی است که این فضاها در ایجاد و تقویت و یا بر عکس در تخریب و تضعیف هویتهای جمعی بازی میکنند. چنین نگاهی را پیش و بیش از هر چیز باید در انسانشناسی و درک اجتماعی فرایندی ردیابی کرد که تلاش میکند کالبد فردی -زیستی را به کالبد جمعی فرهنگی تبدیل کند. منشأ این امر از یک واقعیت آغازین که در انسانشناسی شناخت بر آن تأکید میشود، قابل پیگیری است. شناخت انسان (1) از جهان بیرون به مثابه «هاویه»ای است که برای دستگاه حسی - عصبی او غیر قابل درک است. ادراک صرفاً میتواند از خلال فرایندگذار از برداشتهای حسی، (2) بازشناسی آنها در نظامهای طبقهبندی کننده (3) و ردهشناختی (4) و زبانی در مغز انجام بگیرد که خاصیت تقلیل دهنده دارند. به عبارت دیگر، بیشماری و درکناپذیری واقعیتهای بیرونی پیامدی جز ناتوانی انسان از «نام گذاری» (5) (براک و بودنهورن، 2006) آنها و در نتیجه درک و بازنمایی (6) آنها در دستگاه فکری خود ندارد؛ ولی میتوان گفت درک واقعیتهای بیرونی صرفاً میتواند از این طریق انجام بگیرد: استفاده از نظامهایی گستردهتر از زبان یعنی همان نامگذاری و تقلیل چیزهایی بیشمار به ردههایی محدود از موجودیتها از خلال شبکه گسترده ولی محدودی از نمادها و نشانهها و سرانجام از خلال شبکهای از تابوها (ممنوعیتها) و توتمها (تعلقها)ی حسی (دیداری، شنیداری، بساوایی و غیره).
آنچه یادمان مینامیم، در تقاطعی معناشناختی در یک زمان - فضا(7)ی بر ساخته شده (8) بر اساس فرایند شناختی پیش گفته، زایش مییابد (فکوهی، 1391 د: 187- 171) و هدف از آن استفاده از روندهای تقلیل دهنده واقعیتهای بیرونی برای ادراک پذیر کردن آنها و از این طریق ایجاد «زبان»ی مشترک برای ساختن «هویت»ی یکسان و یکدست است که در جهان طبیعی و هاویهوار وجود خارجی ندارد. بدن یا کالبد فردی - زیستی هر انسانی، تنها هویت «واقعاً واقعی» او را تشکیل میدهد که نمیتواند جز به صورت مکانیکی و آن هم موقت حتی با یک بدن دیگر، پیوند بخورد؛ ولی زمانی که از پیوندهای کالبدی و هویتی سخن میگوییم، زمانی که از جامعه، فرهنگ، گذشته، آینده، تاریخ، سرنوشت مشترک، ملت، قومیت، عقیده و حتی از سلایق و اندیشه زیباشناسانه مشترک سخن میگوییم، چگونه میتوانیم ما به ازای کالبدی (بدنی) آنها را تعیین کنیم؟ اینجاست که حجم و فضا که در اینجا با عنوان دقیقتر زمان - فضا از آنها یاد میکنیم، به یاری ما میآیند تا میان بدنهای گوناگون که در تفکیک زیستی از یکدیگر به سر میبردند، نوعی انسجام معناشناسانه به وجود آورند. حجم و فضا بدل به نقطهای میشوند که باید به گونهای یکسان یا تقریباً یکسان در بدنهای فردی، «تفسیر» و «ادراک» شوند تا به بازنماییهای نسبتاً یکسانی منجر شوند ودر نهایت هویتهایی جمعی ایجاد کنند که بر اساس مضمون و هدف مشخصی که دارند، بتوانند پایداری کمتر یا بیشتری داشته باشند. و به نظامهای کنشی و ذهنی متفاوت بینجامند.
مکانهای حافظه یا یادمانها، چنین مکانهایی با چنین کارکرد و ادعایی هستند؛ ولی دقیقاً همه انتقادات موجود از این امر نیز از همین جا شروع میشود. آنچه مکان حافظه را میسازد، اراده معطوف به قدرت است که تمایل دارد روایتهای گوناگون حافظه از گذشته و روابط گوناگون حسی را - که به تعداد افراد، متفاوت هستند - به روایتی «واحد» بدل کند که طبعاً غیر واقعی است و چارهای جز این ندارد که کمابیش هژمونیک باشد. پس هر مکان حافظهای در خود این امکان و احتمال قوی را دارد که از یک هژمونی برخاسته باشد و از پشتیبانی نهاد یا قدرتی برخوردار باشد که در پی ایجاد حافظهای واحد است. حافظهای که بیشک برای ساختن جامعه به آن نیاز است، زیرا بدون انسجام اجتماعی بر اساس زبان و باورها و ارزشهایی کمابیش نزدیک به یکدیگر، هیچ جامعهای امکان حیات نخواهد داشت. در عین حال نمیتوان این نکته را نادیده گرفت که هر گونه کالبد جمعی به ناچار نه تنها خاصیت تقلیل دهنده دارد، بلکه در عین حال که کالبدی جمعی یا روایتی واحد و «دقیق» ایجاد میکند، احتمال روایتها و تفسیرهای بیشمار و ازهمه مهمتر احتمال زیباشناسی «ابهام» را در برابر «دقت» از میان میبرد و بدن فردی را محکوم به سرفرو آوردن در برابر خویش میکند. این همان جنبه «از خودبیگانه کننده» و «دستکاری کننده»(9) ای است که همواره میتوان خطر آن را در هر گونه یادمانی مشاهده کرد.
در نهایت یادمان اگر در فرایند مناسکی شدن (10) (فکوهی، 1391 د: 237- 224) فرو رود و در همان فرایند تفسیر و تعبیر شود، ممکن است شانس بیشتری به رهایی بدن فردی بدهد؛ شانسی که به نوع دیگری میتوان آن را با گریز یادمان از نظامهای ایستا در فرایند ساخت و موجودیتش به سوی نظامهای پویا نیز یافت. پویایی، حرکت و پرهیز از دقت به معنایی که فوتوریستها (11) (فکوهی، 1391 ب: 255- 254) با استفاده از پدیده سرعت بر آن تأکید داشتند و نیز سوررئالیستها با فرویدیسم هنری و «نوشتار خودکار» (12) یا با «اشیای [هنری] آماده» (13) (فکوهی، 1391 ب: 71- 59) به سبک من ری یا مارسل دوشان به آن پایبند بودند، میتواند راهی باشد برای آزادیبخشی به پدیده یادمان که این بار نه در وحدت خود بلکه در تکثر خود، نه در تجسم سخت خود بلکه در مادیت یافتن انعطافپذیر خود، به شکلگیری هویتهای جمعی در قالبهای مدرن، یعنی به بروز اشکال ادراکی مبهم و تفسیرپذیر در آزادی از نوع ادبی آن، در تعبیر بارت (بارت، 1978) از مفهوم ادبیات، امکان وجود میدهد. برای ایجاد چنین امکانی، البته آزادی حداکثری در خلاقیت، اندیشیدن و بیان اندیشه در زبانی رهایی یافته از ایدئولوژیهای هژمونیک و بسته ضرورتی مطلق دارد که شاید تضادی آشتیناپذیر با اراده معطوف به قدرت و تمایل به نظم بخشی به روابط حسی داشته باشد. چاره شاید در جایگزین کردن نگاه هنری در معنای زیباشناسانه آن به جای نگاه سیاسی در معنای تقلیل دهنده آن باشد. چارهای کمابیش آرمانشهرگرایانه ولی نه لزوماً ناممکن. قرنها پیش شارل فوریه، (14) فالانستر (15) (فکوهی، 1391 ب: 385) یا آرمانشهر خود را در تصویری رویایی از هماهنگی میان انسانها در ذهن خویش بر پا کرد: نظمی انسانی شده در هارمونی به گونهای که نتهای موسیقی در کنار یکدیگر مینشینند؛ ولی پرسش اصلی این است که اگر همچون موتزارت بر آن باشیم که «موسیقی نه درون نتها بلکه در سکوت میان آنها نهفته است»، در این صورت، سکوت، خلأ، نبود معنا و ابهام مورد نظر (و نیاز) خود را برای رسیدن به آرمانشهری آکنده از نبود قدرت و وجود زیبایی در غایت ممکن، باید در کدام شهر و کدام یادمان شهری بجوییم؟
پینوشتها:
1. human cognition.
2. sensory persception.
3. classification.
4. taxonomic.
5. naming.
6. representation.
7. time-space.
8. constructed.
9. manipulator.
10. ritualization.
11. futurists.
12. écritute automatique.
13. eady made.
14. Charles Fourier.
15. Phalanstére.
فکوهی، ناصر؛ (1394)، صد و یک پرسش از فرهنگ، تهران: انتشارات تیسا، چاپ یکم.