ملت و ملی‌گرایی از لحاظ فرهنگی

پیش از هر چیز باید بر این نکته تأکید کرد که هر دو مفهوم یعنی «ملت» و «ملی‌گرایی» که ما به واژگان اروپایی آنها یعنی «nation» و «nationalism» اشاره داریم، مفاهیمی از ریشه لاتین به معنی «زایش»
دوشنبه، 11 دی 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
ملت و ملی‌گرایی از لحاظ فرهنگی
 ملت و ملی‌گرایی از لحاظ فرهنگی

نویسنده: ناصر فکوهی

 

ملت خیالین

پیش از هر چیز باید بر این نکته تأکید کرد که هر دو مفهوم یعنی «ملت» و «ملی‌گرایی» که ما به واژگان اروپایی آنها یعنی «nation» و «nationalism» اشاره داریم، مفاهیمی از ریشه لاتین به معنی «زایش» هستند که در فرهنگ‌های اروپایی با مفهوم «جماعت» (1) و «گروه» بنا بر مورد، هم‌پوشانی معنایی داشته‌اند، ولی از اواخر قرن هفدهم و به ویژه از قرن نوزدهم میلادی نخست برای «nation» و در اواخر این قرن و به ویژه در قرن بیستم برای «nationalism» باز تعریف شدند (اوزکریملی، 1383).
این فرایند، باز تعریف مفهومی، عموماً فرایندی از قدرت بود که از دو سو عمل می‌کرد؛ نخست از سوی دولت‌های برون آمده از انقلاب‌های بورژوا دمکراتیک و سپس قدرت‌های استعماری اروپایی که ابتدا در کشورهای خود و سپس در مستعمرات، ایده «دولت جدید» را مطرح کردند و آن را دارای مشروعیت «ملی» یعنی ناشی از جماعتی به نام «ملت» اعلام کردند؛ سپس از سوی جنبش‌های ضد دولت‌های مرزی غیر استعماری ولی الیگارشیک و استبدادی به ویژه در تمدن‌های قدیمی و سپس جنبش‌های استعماری که برای ایجاد وحدت میان طرف‌داران خود از یک مشخصه عام و بسیار مبهم به نام «ملی‌بودن» دفاع می‌کردند.
با وجود این، در هر حالت، قدرت و ضد قدرت، مفهوم «ملی» بر پایه مجموعه‌ای از مؤلفه‌های فرهنگی قرار داشت (و دارد) که هر چند بسیار مهم هستند ولی می‌توانند از خلال سازوکارهای اسطوره‌ای، شناختی، نمادین، زیباشناختی شکل و محتوایی کاملاً «حقیقی» به خود بگیرند و سپس از طریق بازنمودهایشان به موقعیت‌های مادی «واقعی» و حتی هژمونیک برسند. مثالی بیاوریم: مفهوم «مرز»، یک ابداع سیاسی است، ولی از طریق بازنمودهای «طبیعی» خود مثلاً یک رودخانه یا بازنمودهای فرهنگی خود مثلاً یک رشته سیم خاردار، مادیت می‌یابد و از طریق یک قدرت هژمونیک که خشونت را به آن اضافه می‌کند، بدل به یک واقعیت می‌شود که «عبور» از آن را وابسته به برخورداری از مجوزی از جانب قدرت کنترل کننده‌اش می‌کند و گرنه دستگاه خشونت به کار می‌افتد.
این استدلال و این مثال را می‌توان درباره مجموعه‌ای از مؤلفه‌های دیگر که آنها هم «ملی» اعلام می‌شوند، تعمیم داد. مسئله اساسی در آن است که این مؤلفه‌ها از خلال فرایندهایی که اریک هابزباوم در تاریخ دولت‌های اروپایی قرن هفدهم تا نوزدهم به خوبی آنها را بررسی کرده است (هابزباوم، 1383) و بندیکت آندرسون به ویژه با عنوان زیبای «ملت‌های خیالین» و «ملت‌های خیالی شده» آن را در کتاب خود با عنوان «خیال ملت» تشریح می‌کند (آندرسون، 1983)، باید بتوانند به فرایندهایی درونی شده تبدیل شوند. تصور ملت باید بتواند چه در گذشته و چه در آینده به مثابه بر ساخته‌هایی فرهنگی بر اساس ساختارهای زبان‌شناختی تداوم یابد: در گذشته به شکل «حافظه‌های تاریخی»، «قهرمانان ملی»، «اسطوره‌شناسی‌ها»، «حماسه‌های ملی» و غیره و در آینده به اشکالی چون «سرنوشت ملی»، «رسالت ملی» و غیره. در این حالت، زبان می‌تواند با مجموع سازوکارهای قدرتمند خود، «تصور» وجود مجموعه‌ای از «اشتراک»‌ها را به وجود بیاورد؛ زیرا خود یک دستگاه نمادساز تنظیم کننده، رده‌بندی کننده و در نهایت تقلیل‌دهنده است؛ ولی به دلیل خواص شکلی و به قول نوام چامسکی «گشتاوری» (2) خود می‌تواند درست عکس این را به کنشگر اجتماعی القا کند که همگنی ناشی از هم‌زبانی، نوعی تقلیل یافته از شناخت است که در حقیقت به شناخت در جهت خاصی نظم (در معنای هژمونیک کلمه) می‌بخشد و سبب می‌شود که کنشگر بتواند احساس «تعلق» یا به معنای «هویت» را درخود ایجاد کند. به همین دلیل نیز شاید بتوان گفت که برخورد حوزه سیاسی و حوزه زبان‌شناختی، تعیین کننده اصلی سرنوشت مفاهیم «ملت» و «ملی‌گرایی» در عرصه اجتماعی به حساب می‌آیند. دولتی که نتواند یک یا حداکثر تعداد محدودی زبان را به مقابله با «زبان» رسمی و استاندارد خود در همگان درونی کند (کاری که نظام‌های آموزش رسمی و غیر رسمی وظیفه‌اش را بر دوش دارند)، در واقع نخواهد توانست احساس تعلق ملی را در اتباع خود به وجود بیاورد و اگر هم کنشگران اجتماعی از هویت ملی خود با عنوان خاصی نام ببرند، باز هم در واقعیت باوری بدان ندارد و آن را بیشتر یک تعلق «اداری» و آمرانه و حتی یک نگون‌بختی به حساب می‌آورند تا یک افتخار و شانس و در بهترین حالت از فرو افتادن «ملت»‌هایشان به دست یک «دولت» ناشایست اظهار تأسف می‌کنند و خود را لایق موقعیت بهتری می‌پندارند که بی‌شک موقعیتی اوتوپیایی است، مگر آنکه در عمل اجتماعی و نوعی اراده سیاسی به تحقق درآید.
بنابر آنچه گفته شد، می‌توان نتیجه گرفت که رویکرد آندرسون در خیالی پنداشتن «هویت ملی» تا حد زیادی با واقعیت تاریخی انطباق داشته است، ولی همان‌گونه که خود این اندیشمند نیز در کتاب خویش نشان می‌دهد، این «تصور» تصوری است که بر اساس فرایندهای واقعی «تولید فرهنگی» به وجود می‌آید. برای نمونه آندرسون بر اساس مطالعات آنال، از نقش انقلابی که کتاب از قرن شانزدهم تا قرن نوزدهم در شکل دادن به اندیشه و ذهنیت اروپایی، نخست از خلال زبان لاتین و سپس از طریق زبان‌های محلی ایفا کرد، سخنی می‌گوید و به خوبی نشان می‌دهد که این فرایند که البته وی آن را در چهارچوبی از رشد سرمایه‌داری و نیاز آن به یافتن بازارهای جدید قرار می‌دهد، فرایندی است که خود را در مادیت و در اشیا و در گروه بسیار خاصی از مهارت‌های فرهنگی، از جمله خواندن و نوشتن متبلور می‌کند و بدون این فرایندها نمی‌توانستیم آن را به هیچ عنوان صرفاً در قالبی انتزاعی به وجود بیاوریم. پس نتیجه می‌گیریم که هویت‌های ملی و مفاهیم بیرون آمده از آنها با وجود برون آمدن و بر ساختگی‌شان از قالب‌های خیالین، در نهایت فرایندهای فرهنگی هستند ولی این نکته نهایی را نیز اضافه کنیم که این فرایندها بسیار انعطاف‌آمیز هستند و خاصیتی تداخل یابنده با یکدیگر و با هویت‌های دیگر و قابلیت تبدیل شدن به یکدیگر را دارند که در بخشی دیگر این موضوع را می‌شکافیم.

پی‌نوشت‌ها:

1. community.
2. generative.

منبع مقاله :
فکوهی، ناصر؛ (1394)، صد و یک پرسش از فرهنگ، تهران: انتشارات تیسا، چاپ یکم.
 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.