نویسنده: ژاک لوگوف
برگردان: بهاءالدین بازرگانی گیلانی
برگردان: بهاءالدین بازرگانی گیلانی
حس ملی پدیدهای دارای منشاء روانشناختی است که بنا به نظر برخی مورخان، طی سدههای 14 و 15 منازعاتی را در قاره اروپا برانگیخته است. برخی دیگر هم پیرامون این سؤال که در دوران مذکور اساساً پدیدهای به نام احساسات ملی وجود داشته است یا خیر تردید کردهاند. برنار گُنه (1) اعتقاد دارد که سؤال اساساً به نحو غلطی طرح گردیده است. باید اینگونه گفته شود: «اروپائیان تحت حاکمیتهای دوران انتهایی قرون وسطی چه درک و فهمی از واژه «ملت» داشتهاند. پدیدهای که ما آن را «حس ملی» مینامیم در بدو امر احتمالاً در انگلستان ظاهر گردیده و مخصوصاً در تاریخنگاریها استعمال شده است. آیا مردم، خویشتن را در شاکله یک «ملت» درک میکردهاند؟ حس ملی از کجا سرچشمه گرفته بود و از چه توان و نفوذی برخوردار بود؟ حکومتهای مورد اشاره چه توش و توانی از این احساسات بر میگرفتند و چه انسجامی از قبلِ آن میپذیرفتند؟ گنه به سؤالات مذکور اینگونه پاسخ میگوید: لفظ «ملت» مفهوم مدرن خود را تازه در قرن هجدهم اخذ کرد. در انتهای قرون وسطی الفاظی نظیر نژاد و قومیت، سرزمین و یا سلطنت بودند که از آنها مفاهیمی مترادف با ملت استنباط میشد. خودآگاهیهای ملی مدرن و متجدد، ملت اواخر قرون وسطی را با واقعیاتی مرتبط ساخت که پیش از آن هرگز وجود خارجی نداشت. مثلاً در آلمان «امپراتوری» مفهوم غالب بود و هیچ ارتباطی با لفظ «آلمان» و یا حتی «ژرمنها» نداشت. در فرانسه هم بروز احساسات ملی عمیقاً با جنگ صدساله پیوند خورده بود. اما به عقیده برنارگُنه منشاء اصلی این احساسات به قرن سیزدهم باز میگشت.
پدیدهای که ما آن را «حس ملی» مینامیم در بدو امر احتمالاً در انگلستان ظاهر گردیده و مخصوصاً در تاریخنگاریها استعمال شده است. الیویه دو لابوردری (2) در تازهترین بررسیها به این نتیجه قانع کننده دست یافته است که تبارشناسیهای سلطنتی که تقریباً در اواخر قرن چهاردهم و آغاز قرن پانزدهم در اروپا رواج یافت صرفاً از منظر بروز احساسات ملیگرایانه در انگلستان سده دوازدهم قابل درک است. به عقیده او توفیق زیادی که نصیب کتاب «تاریخ سلاطین بریتانیا Historia regum Britanniae»، نوشته سال 1136 جفری آو مانمث شد ناشی از زبانزد بدون تاریخ شاه بروتوس - سلف افسانهای سلاطین انگلستان - و آرتور شاه نیمه افسانهای، نیمه تاریخی این سرزمین بوده است. هر چند جنگ صد ساله به انگلیسیها حس ملیگرایانه چندانی نبخشید، اما سبب ایجاد دگرگونیهای بنیادینی شد که خود محرک و تغذیه کننده احساسات ملی در این سرزمین گردید: فرانسوی که زبان محاوره دشمن بود به عنوان زبان رسمی در انگلستان لغو گردید و انگلیسی در قالب زبان ملی جایگزین آن شد. به این ترتیب وحدت زبانی که البته همیشه با تمایلات ملی پیوند مستقیمی ندارد، خود سببی شد تا چنین حس و رغبتی تقویت گردد. شکسپیر که همیشه از او به عنوان مأخذ و منبع توسعه و تکامل روحیات ملی در اوایل قرن هفدهم یاد میشود، حس ملیگرایی انگلیسی را در خطابههای مشهور ریچارد دوم به زیباترین وجهی توصیف کرده است. همین وجه از احساسات فرانسویان نیز در تواریخ این کشور مورد تأکید قرار میگیرد، آنچه که در صومعه سن - دنی به رشته تحریر در میآید و از سال 1274 در «وقایعنامه بزرگ فرانسه Grandes Chroniques de France» دیده میشود. در همه جا ارتباط و پیوند میان «حس ملی» و سلطنت به چشم میخورد. در مورد ژان دارک (3) نیز میتوان پیوند میان دو عنصر سرزمین و پادشاهی را حس کرد. اما در این مقطع بیشتر نوعی تلقی «قومی» بر احساسات عامه سیطره دارد و سیر تحولات در مسیر تکوین احساسات ملی صرفاً در میان گروه کوچکی از نخبگان دیده میشود و چنین احساسی از لحاظ محتوایی عموماً هرگز از غنایی که در دورههای بعدی شاهد آن هستیم برخوردار نیست. در اینجا شاید بهتر باشد از روحیات «میهنی» سخن به میان آوریم. ارنست اچ. کانتورویچ (4) به زیبایی نشان داده است که شعار مردن در راه وطن Pro Patria mori، در عصر انتهایی قرون وسطی تا چه اندازه گسترش یافته و بر سر زبانها افتاده بود. مع ذلک باید با آنگونه تعابیر و تصوراتی که مردمان اروپای سدههای 14 و 15 از ناسیونالیسم داشتند با احتیاط فراوان برخورد کرد. از سوی دیگر این نکته را هم باید اضافه کرد که جدای از شکلگیری احساسات ملیتخواهی و بعد روحی و روانی ملیگرایی، ولی اولین مراحل تشکیل ملتها و ایجاد ملل مختلف، در دورههای بسیار بعدتری قرار میگیرد.
از «ملت» در قرن پانزدهم فقط و در مجامع و محافل خاصی یعنی در دانشگاهها و شوراهای کلیسایی سخن به میان میآمد - و استفاده از این کلمه در محافل مذکور در شکلگیری و تکامل معنای مدرن آن نقش بارزی ایفا نمود. برای اینکه چنین نهادهایی مثلاً دانشگاهها به وظایف خود به خوبی عمل نمایند، دانشجویانی را که از نژادهای مختلف در دانشگاهها گرد میآمدند به ملیتهای مختلف تقسیم میکردند. اینگونه تشکیلات اولین بار قریب سالهای 1180 در دانشگاه بولونی به وجود آمد و دانشگاه مذکور به دو شعبه تقسیم گردید. هر یک از این دو شعبه براساس اصلیت جغرافیایی دانشجویان که از اهالی «این طرف» و «آن طرف» آلپ بودند به دو ملیت «این طرف کوهیها» (5) و «آن طرف کوهیها» (6) تقسیم شدند. گروه اول به سه شبه ملت (لومباردها، توسکانها و سیسیلیها) تقسیم شدند و گروه دوم از 13 ملت تشکیل شده بود که به پادشاهیها و شاکلههای سیاسی مختلف تعلق داشتند. در دانشگاه پاریس سیستم ملیتی مورد اشاره در سال 1222 به وجود آمد که البته فقط منحصر به دانشکده هنرمندان و مشتمل بر چهار ملت بود: نورماندی، پیکاردی، (7) فرانسه و یکی هم ملت انگلیسی - آلمانی. این نمونه روشن میسازد که ملت نوع دانشگاهی قرون وسطایی را نمیتوان به هیچ وجه با اصلیت ملی دانشجویان آن یکی دانست. در دانشگاه پاریس ملت فرانسوی شامل اساتید و دانشجویان گرد آمده از تمام سرزمینهای حوزه مدیترانه میشد. و مثلاً ملت انگلیسی - آلمانی دانشگاه مذکور که در قرن پانزدهم دانشجویان بسیار ممتازی هم داشت، در نظر ما بسیار دورگه و التقاطی جلوه میکند، در حالی که طبق معیارهای قرون وسطایی بسیار عادی هم بود و خوب عمل میکرد. برعکس ملیتهای چکی و آلمانی در دانشگاه پراگ که از ترکیب نژادی بسیار شفافی هم برخوردار بودند، چنانکه پیشتر دیدیم تشنجات شدیدی بین آنان پدید آمد که آخرالامر به خروج ملت آلمانی از دانشگاه مذکور منجر گردید.
شوراهای بزرگ کلیسایی که در اوایل سده پانزدهم تشکیل شدند و مخصوصاً شورای کنستانس نیز بهانهای برای استعمال و گسترش لفظ ملت شدند و چنین واژهای را نهادینه کردند. هر یک از ملت شوراها از ممالک مختلفی تشکیل شده بودند که طبق موقعیت جغرافیایی، تاریخ و یا زبان خود کم و بیش با یکدیگر پیوند و ارتباط داشتند. از منظر و نگاه کهن نیز باید گفت که ملت شکل اولیه و اصیل سازمان مکانی و اجتماعی در اروپا محسوب میشد. همین اصول در چارچوب توسعهجویی اروپائیان در خارج از قاره نیز مصداق داشت. تجار و بازرگانانی که در نمایندگیهای تجاری اروپایی در دفاتر و شعبات بازرگانی در خارج از اروپا و یا در بازارهای ممالک بیگانه فعالیت داشتند، نیز ملتهایی را تشکیل میدادند که هر یک به شهرها و مناطق خاصی در اروپا تعلق داشتند.
پیشگویی سیاسی
پدیده دیگری که به احساسات ملی خیلی نزدیک و مشابه آن میباشد پیشگوییهای سیاسی است، آنچه که در سدههای 14 و 15 رواج و گسترش زیادی پیدا کرد. علمای قرون وسطایی به واسطه غور و تعمق در متون عهد عتیق به پیامبران و به جنبههای سیاسی پیشگوییهای آنان اهمیت زیادی قائل شده بودند و به این راه و روش روی نهاده بودند. کولت بُن (8) اعتقاد دارد که «قرن چهاردهم نقطه اوج گسترش این پدیده» است. اکثر ملل اروپائی و شهرهای بزرگ ایتالیا هر کدام حکمت و آموزههای مختص به خود را در امر پیشگویی و طالعبینی معرفی و ارائه میکردند. در فرانسه یک بار اینگونه طالعبینی شده بود که پادشاهی بنام «کارولوس فیلیوس کارولی» (9) در سن سیزده سالگی به تخت سلطنت مینشیند، شورشیان را سرکوبی میکند، پس آنگاه بر انگلیسیها ظفر مییابد، امپراتوران رُم و اورشلیم به حضور او میرسند و عاقبت سرزمین مقدس را بازپس میگیرد و در اورشلیم از دنیا میرود. در اسپانیا نیز فردیناندِ آراگون شخصیت اول پیشگوییها است، آنکه بر مورها (مسلمانان) غلبه میکند و برپایی عالم جدیدی را اعلان مینماید. کولت بُنه اضافه میکند: «پیشگویی در انتهای قرن پانزدهم به پدیدهای همگانی تبدیل شده است. پدیده مذکور یورش به سرزمین ایتالیا را توجیه میکند و کریستوف کلمب را برای کشف سرزمینها روانه اقیانوسها مینماید. در چنین دنیای قرون وسطایی که اندیشیدن به پیشرفت و ترقی امری دشوار و نادر است پیشگویی تنها وسیله و روزنه به سوی در فکر آینده بودن است، آیندهای که اینک به تاریخ تبدیل شده است.» طالعبینی و پیشگوییهای سیاسی به پیدایش یک اروپای ظفرمند و مسلط و اروپای عصر مدرن انجامیده است. من با نظرات مورخانی نظیر میخائیل باختین (10) موافق نیستم که اعتقاد دارند تضاد میان آغاز عصر رنسانس و قرون وسطی چونان تضاد میان کارناوال و روزهداری و یا میان خنده و گریه است. قرون وسطی نمونه دورانی است که در آن ارزشها از آسمان به زمین نازل میشوند و شادی و مواهب دنیایی را به انسان ارزانی میدارند.
پینوشتها:
1. Bernard Guenee
2. Olivier de Laborderie
3. Jeanne d`Arc
4. Ernst H. Kantorowicz
5. Citramontanen
6. Ultramontanen
7. Picardie ناحیه و ایالت سابق در شمال فرانسه که این نام اولین بار در قرن سیزدهم م. به کار رفته است. پیکاردی از سال 1477 م. از ایالات فرانسه گردید و در هر دو جنگ جهانی صحنه نبردهای خونین بود - مترجم.
8. Colette Beaune
9. Karolus filius Karoli
10. Mikhail Bakhtine میخائیل میخائیلوویچ باختین 17 نوامبر 1895-7 مارس 1975 فیلسوف، مورخ و نویسنده منتقد روسی که گروهی از متفکران نئومارکسیست از آراء و نظرات او تأثیر زیادی پذیرفتهاند - مترجم.
لوگوف، ژاک؛ (1391)، اروپا، مولود قرون وسطی (بررسی تاریخی فرآیند تکوین و تکامل اروپا در قرون وسطی (سدههای 4 تا 16 میلادی)، ترجمهی بهاءالدین بازرگانی گیلانی، تهران: انتشارات کویر، چاپ دوم.