سقوط در دام بهائيت
وزير همايون، اواخر عمر (دوران ورشکستگي سياسي) به قول بامداد: «انحراف عقيده مذهبي» يافت1، يعني «بابي شد و ترتيبات ديگري در زندگاني او به وجود آمد و به صورت خيلي عبرت آور و تأسف انگيز درگذشت» 2 و کارش (در پريشان حالي) به آنجا کشيد که حتي قبرش بر بازماندگان مخفي ماند.
قرائن تاريخي، حاکي است که تمسّک وي به عباس افندي3 (پيشواي بهائيت) روي ايمان نبود و انگيزه سياسي داشت. آيتي، مبلغ بهائي که از آن فرقه برگشت، مينويسد: «پوشيده نماند که چون در تمام ادوار بهائيت، يک نفر قائم مقام وزير همايون... بود که بر اثر جنون خمري و اغتشاش حواس، بهائي شد و بهائي شدنِ او هم با آن جنون، از روي عقيده مذهبي نبود، بلکه بر اثر اشتباهات سياسي بود، لهذا لازم دانستم که شرح حال او را مختصري اشاره کنم... چه، شرح بهائي شدنِ قائم مقام مذکور نزد نگارنده است. حتي الواحش کلاًّ نزد من است و من خود واسطه آنها بودهام و احدي به قدر بنده از حالات او آگاهي ندارد. حتي عبدالبهاء يکي از فتوحات مهمّه مرا تبليغ اين وزير قلمداد نموده بود که در مدت هشتاد سال هيچ مبلّغي نتوانست يک نفر وزير را به دام بهائيت بيندازد4 و از بس در بهائي شدن او کيف کرده بود، در لوحي که به عربي برايم فرستاده ميگويد: الهي، الهي، ان عبدالحسين قَد نادي اهلَ المشرقين و ذَکرَ بِذِکرِک مَلَاء الخافِقَين...» .
لذا با او معاشرت کرده تا بر اثر معاشرت با نگارنده اميدش تأييد شد و از من درخواست توصيه بر سر سپهسالار [تنکابني، فاتح تهران در مشروطه دوم] و سردار اسعد [بختياري، ديگر فاتحِ تهران] ميکرد و من در دل بر او ميخنديدم که گمان ميکند مکاتبه دائمي بين من و آن آقايان مستمرّ است، ولي صورتاً اميدوارش ميکردم و به کجدار و مريز گذرانيده بالاخره روانه تهرانش کردم... .
اما پس از ورود به طهران بهائيان چه کردند؟ از عکا تا طهران، از عبدالبهاء تا حاج غلامعلي مبلّغ کاشاني، به هر اسم و رسم توانستند گوش او را بريدند و هي وعده فتح و نصرت و شفا و صحت دادند تا بالاخره از هستي ساقطش کردند و پس از دو سال، جسدش را به خاک سپرده و ارثش را هم به گور کردند و رهايش نمودند» .5
/خ
قرائن تاريخي، حاکي است که تمسّک وي به عباس افندي3 (پيشواي بهائيت) روي ايمان نبود و انگيزه سياسي داشت. آيتي، مبلغ بهائي که از آن فرقه برگشت، مينويسد: «پوشيده نماند که چون در تمام ادوار بهائيت، يک نفر قائم مقام وزير همايون... بود که بر اثر جنون خمري و اغتشاش حواس، بهائي شد و بهائي شدنِ او هم با آن جنون، از روي عقيده مذهبي نبود، بلکه بر اثر اشتباهات سياسي بود، لهذا لازم دانستم که شرح حال او را مختصري اشاره کنم... چه، شرح بهائي شدنِ قائم مقام مذکور نزد نگارنده است. حتي الواحش کلاًّ نزد من است و من خود واسطه آنها بودهام و احدي به قدر بنده از حالات او آگاهي ندارد. حتي عبدالبهاء يکي از فتوحات مهمّه مرا تبليغ اين وزير قلمداد نموده بود که در مدت هشتاد سال هيچ مبلّغي نتوانست يک نفر وزير را به دام بهائيت بيندازد4 و از بس در بهائي شدن او کيف کرده بود، در لوحي که به عربي برايم فرستاده ميگويد: الهي، الهي، ان عبدالحسين قَد نادي اهلَ المشرقين و ذَکرَ بِذِکرِک مَلَاء الخافِقَين...» .
لذا با او معاشرت کرده تا بر اثر معاشرت با نگارنده اميدش تأييد شد و از من درخواست توصيه بر سر سپهسالار [تنکابني، فاتح تهران در مشروطه دوم] و سردار اسعد [بختياري، ديگر فاتحِ تهران] ميکرد و من در دل بر او ميخنديدم که گمان ميکند مکاتبه دائمي بين من و آن آقايان مستمرّ است، ولي صورتاً اميدوارش ميکردم و به کجدار و مريز گذرانيده بالاخره روانه تهرانش کردم... .
اما پس از ورود به طهران بهائيان چه کردند؟ از عکا تا طهران، از عبدالبهاء تا حاج غلامعلي مبلّغ کاشاني، به هر اسم و رسم توانستند گوش او را بريدند و هي وعده فتح و نصرت و شفا و صحت دادند تا بالاخره از هستي ساقطش کردند و پس از دو سال، جسدش را به خاک سپرده و ارثش را هم به گور کردند و رهايش نمودند» .5
پي نوشتها:
1. شرح حال رجال ايران، 4/173.
2. خاطرات احتشامالسلطنه، صص 179ـ180.
3. نصرا رستگار، مورخ بهائي، مينويسد: ميرزا مهدي خان غفاري «با کمال اشتياق» به اتفاق برادرش ابوالقاسم خان «عزم کوي جانان نمود و در اسکندريه به لقاي» عباس افندي نائل شدند
4. اين مطلب را آيتي در اوايل عصر پهلوي نوشته و ميدانيم که بعدها (با حمايت امريکا) وزيران و حتي نخستوزير بهائي در کشورمان بر تخت قدرت نشستند..
5. کشف الحيل، 3/194ـ 195.
/خ