استفاده از نفوذ، جهت کشف نقشه‌های دشمن

کسب اخبار و اطلاعات و حفاظت از آن، به ویژه در مقابله و رویارویی با دشمن پیش رو، همواره به عنوان یکی از پایه‌های اصلی قدرت و ثبات هر نظامی می‌باشد. همه‌ی نظام‌ها، حکومت‌ها و سازمان‌های تابعه به ویژه
چهارشنبه، 27 دی 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
استفاده از نفوذ، جهت کشف نقشه‌های دشمن
 استفاده از نفوذ، جهت کشف نقشه‌های دشمن

نویسنده: مرتضی غرسبان (1)

 

مقدمه

کسب اخبار و اطلاعات و حفاظت از آن، به ویژه در مقابله و رویارویی با دشمن پیش رو، همواره به عنوان یکی از پایه‌های اصلی قدرت و ثبات هر نظامی می‌باشد. همه‌ی نظام‌ها، حکومت‌ها و سازمان‌های تابعه به ویژه نهادهای اطلاعاتی و نظامی تأکید دارند که در کسب اطلاعات و اخبار به ویژه نقشه‌های دشمن، باید تا حد توان تلاش و اقدامات لازم را به کار بست. اسلام و حکومت اسلامی نیز از این قائده مستثنی نیست. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه معصومین (علیهم السلام) در طول رسالت و زندگی سیاسی خود، با دشمنان متعددی اعم از داخلی و خارجی مواجه بوده و براساس ضرورت فوق، ملزم به کسب اخبار و اطلاعاتی از دشمن جهت کشف نقشه‌های آن‌ها و برخورد صحیح و منطقی با آن‌ها بوده‌اند. روش‌ها و شیوه‌های گوناگونی در کسب اخبار و اطلاعات از دشمن قابل استفاده می‌باشد که یکی از مهم‌ترین این روش‌ها، نفوذ در میان دشمن و افراد دشمن می‌باشد.

بیان مسأله

شناخت دشمن و نقشه‌های آنان، به نوعی اطمینان بخش و موجب افزایش قدرت و توان مقابله با آن‌ها می‌شود و لازمه این شناخت، کسب اطلاعات و اخبار لازم در مورد آن‌ها می‌باشد. در کسب اطلاعات و اخبار نیز روش‌ها و شیوه‌های متعددی نظیر تعقیب و مراقبت، شنود یا استراق سمع، گشت و شناسایی، نفوذ و... وجود دارد. پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم)، علاوه بر توجه به میزان اخبار و اطلاعات، به وثاقت شخص بیان کننده نیز اهمیت می‌داد. آن حضرت شرط می‌کند که اخبار باید در نهایت دقت تهیه گردد و حتی الامکان به موقع به ایشان برسد تا این که فرصت کافی برای تأیید، تکمیل، ارزیابی و تحلیل آن‌ها وجود داشته باشد و برای طراحی نقشه‌ی جنگی مورد استفاده قرار گیرد، زیرا پیروزی بر دشمن، وابسته به میزان اخباری است که در دسترس دارد و اطلاع از اخبار مطمئن، برای طراحی نقشه‌های جنگی بر مبنایی صحیح، امری ضروری است. با توجه به وجود مخالفان و دشمنان متعدد در تاریخ زندگی ائمه معصومین، که همواره با نقشه‌های شوم خود، سعی در ضربه زدن به اسلام را داشته‌اند، ضرورت کسب اطلاعات و اخبار دشمن، دوچندان می‌گردد. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه معصومین (علیهم السلام) از روش‌های متعددی در کسب این اخبار استفاده می‌نمودند.
حال سؤال اصلی این تحقیق این است که ائمه معصومین (علیهم السلام) در جهت دستیابی به اطلاعات، اخبار و نقشه‌های مخالفین و دشمنان خود، تا چه اندازه از نفوذ در دشمن استفاده و با این روش از نقشه‌های آنان مطلع می‌شدند و در مجموع سیره معصومین در استفاده از نفوذ، جهت کشف نقشه‌های دشمن چگونه بوده است.
برای پاسخ به این سؤال، ابتدا ضروری است که اهمیت کسب اخبار و اطلاعات دشمن و دیدگاه اسلام در این مورد مشخص گردد. و سپس با تبیین جایگاه نفوذ در شیوه‌های مختلف کسب خبر، سیره هر یک از معصومین، جداگانه و به تفصیل مطرح گردد.

روش تحقیق

روش‌های گوناگونی در تدوین و ارائه پژوهش‌های علمی، به ویژه در علوم انسانی وجود دارد که هر یک از این شیوه‌ها و روش‌ها، با اهدافی همچون تجزیه، تحلیل، تفسیر، توصیف، بررسی مراحل و تغییرات، نتایج و... دنبال می‌گردد؛ رسالت یک تحقیق نیز این است که با بررسی خود مشخص کند که یک موضوع و مسأله چه بوده، چه هست، چه خواهد بود، چرا چنین بوده و چگونه باید باشد؟ با تعیین هدف و رسالت تحقیق و پژوهش، نوع و روش آن نیز تعیین می‌شود.
این پژوهش، توصیفی بوده و با تحقیق در زندگی معصومین، سیره عملی آن‌ها را در مورد موضوع تحقیق به دست می‌آورد. لذا تمامی بخش‌های آن بر پایه‌ی برداشت‌های روایی و حدیثی استوارند و در این جهت، از سیره پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) و امامان معصوم (علیهم السلام)، بهره‌گیری شده است.

اهمیت کشف اطلاعات و اخبار دشمن

یک مجموعه اطلاعاتی با استفاده از منابع خبری مختلف می‌تواند در تعیین سیاست یا عملیات سیاسی، در رویارویی با دشمن، عملکرد مطلوبی را از خود برجای گذارد. بنابراین می‌توان گفت که اخبار و اطلاعات، به منزله‌ی چشم و گوش بوده و وسیله‌ی ترسیم نقشه‌ی صحیح می‌باشد.
مقابله با دشمن، نیازمند آمادگی خاصّی است و این آمادگی، بر پایه‌ی حجم معلومات، اخبار و اطلاعات به دست آمده، استوار است. حجم اخبار نیز به میزان تلاش برای دستیابی به آن‌ها بستگی دارد.
پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم)، علاوه بر توجه به میزان اخبار و اطلاعات، به وثاقت شخص بیان کننده نیز اهمیت می‌داد. آن حضرت شرط می‌کند که اخبار باید در نهایت دقت تهیه گردد و حتی الامکان به موقع به ایشان برسد تا این که فرصت کافی برای تأیید، تکمیل، ارزیابی و تحلیل آن‌ها وجود داشته باشد و برای طراحی نقشه‌ی جنگی مورد استفاده قرار گیرد، زیرا پیروزی بر دشمن، وابسته به میزان اخباری است که در دسترس دارد و اطلاع از اخبار مطمئن، برای طراحی نقشه‌های جنگی بر مبنایی صحیح، امری ضروری است.
دستیابی به اخبار دشمن، با دو هدف مستقیم و غیر مستقیم دنبال می‌شود. هدف مستقیم کشیدن نقشه علیه دشمن و هدف غیر مستقیم، تأمین امنیت کامل نیروهای خودی در مقابل تحرکات و نقشه‌های دشمنان است.
بر این اساس اطلاع از اخبار دشمن، برای نمونه در یک تقابل نظامی، در موارد مختلفی نظیر توان و استعداد، ترکیب و گسترش و در نهایت نقاط ضعف و قوت او ضروری و سرنوشت ساز است.
 

بیشتر بخوانید: 6 اصل حاکم بر مقابله با دشمن

 

سیره معصومین (علیهم السلام) در استفاده از نفوذ به دشمن

تاریخ زندگی ائمه معصومین حکایت از آن دارد که بسیاری از این بزرگواران در مواجهه با دشمن و با هدف کسب اخبار و اطلاعات از آن‌ها، با فرستادن افراد و عوامل خود در بین آن‌ها، از شیوه نفوذ در این راه استفاده نموده‌اند. در این بخش به سیره عملی برخی از معصومین در استفاده از نفوذ، جهت کسب اطلاعات و اخبار دشمن، به نحو اختصار اشاره می‌شود.

الف) سیره پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)

پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) به کسب اطلاعات و اخبار از دشمن اهمیت بسیار می‌داد و هیچ نبردی را بدون جمع‌آوری و تجزیه و تحلیل اطلاعات، آغاز نمی‌کرد. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به آگاهی از اخبار اقوام دشمن اهتمام فراوان می‌ورزید و از فرماندهان خود می‌خواست که وی را در جریان اخبار دشمن و زمینی که در آن می‌جنگند، قرار دهند.
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در جنگ‌های بدر و خندق نیروهای اطلاعاتی‌اش را به کار گرفت و دوست داشت تا آن جا که امکان دارد اخبار دشمن را بداند و در مقابل، بسیار مراقب بود که اخبار سپاه خودی به دشمن سرایت نکند. از این رو به زید بن ثابت دستور داد که زبان یهود را فرا گیرد و او چنین کرد (امین، احمد، 1969 م، ص 142).
در جنگ بدر، پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) در شب اوّلی که نزدیک بدر فرود آمدند، امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) و زبیر را برای شناسایی استعداد نیروی مقابل به منطقه‌ی «بدر» اعزام نمود. فرستادگان پیامبر به گروه آبرسانی قریش برخورد کردند، آنان را اسیر کرده نزد پیامبر آوردند. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) برای به دست آوردن استعداد دشمن، از آنان پرسید: چند نفر برای جنگ شرکت کرده‌اند؟ اسیران در پاسخ گفتند: نمی‌دانیم. حضرت پرسید: روزی چند شتر نحر می‌کنند؟ جواب دادند: نه شتر یا ده شتر. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با یک تحلیل به مسلمین فرمود: تعداد دشمن بین نهصد تا هزار نفر است (مجلسی، محمدباقر، 1362، ج 19، ص 13).
در جنگ اُحُد، امیرمؤمنان (علیه السلام) و حباب بن منذر و برخی دیگر به طور جداگانه برای جمع‌آوری اطلاعات به درون سپاه مشرکان فرستاده شدند (طبری، محمد بن جریر، 1961 م، ج 2، ص 527). و در مرحله‌ی دیگری از جمع‌آوری اطلاعات توسط عوامل نفوذی در همین نبرد، انس و مونس را به سراغ سپاه قریش فرستادند. آنان با نهایت زیرکی در مقداری از مسیر همراه سپاه قریش و به عنوان یکی از آنان راه را طی کردند تا به منزلی رسیدند و آنجا از قریش جدا شدند و اخبار را به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رساندند (الواقدی، محمد بن عمر، 1405 ه.ق، ج 1، ص 206).
در این جنگ، هنگامی که دشمن در منطقه‌ی عملیات مستقر شد، پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) ابتدا حباب بن منذر را برای شناسایی نفرات و تجهیزات دشمن و بررسی اردوگاه ابوسفیان اعزام کرد و به او فرمود: «چون برگشتی، در حضور هیچ یک از مسلمانان به من گزارش مده، مگر دشمن را اندک یافته باشی.» او تمام آنچه را می‌بایست زیر نظر بگیرد، بررسی کرد و به مرکز فرماندهی سپاه اسلام برگشت و گزارشی از امکانات و ساز و برگی که دشمن تهیه دیده بود، ارائه کرد. وی پس از بازگشت، گزارش مأموریت خودش را این چنین به حضور پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) عرضه کرد: «نیرویی دیدم که به طور تخمین سه هزار نفرند. دویست اسب و هفتصد زره دارند.» آن حضرت فرمود: «آیا شترهای سرپوشیده (هودج) هم در بین وسائط نقلیه‌ی آنان دیده می‌شد؟» او عرض کرد: بلی، زنانی هم در میان آن‌ها بودند که همراه خود وسائل پایکوبی و موسیقی داشتند. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «می‌خواهند از آنان برای تشویق و تحریک سپاهیان به جنگ استفاده کنند» (الواقدی، محمد بن عمر، 1405 ه.ق، ج 1، ص 207).
در پایان همین جنگ نیز علی (علیه السلام) را مأموریت داد تا در پی مشرکان برود و ببیند چه می‌کنند. حضرت فرمود: «اگر شتران خود را سوار شدند و اسب‌ها را یدک کشیدند، آهنگ مکه دارند، و اگر بر اسب‌ها سوار شدند و شترها را پیش راندند، آهنگ مدینه کرده‌اند، اما به خدا سوگند که در این صورت، در همان مدینه با ایشان خواهم جنگید.»
در مرحله‌ی دیگری از جمع‌آوری اطلاعات توسط عوامل نفوذی در همین نبرد، انس و مونس را به سراغ سپاه قریش فرستادند. آنان با نهایت زیرکی در مقداری از مسیر همراه سپاه قریش و به عنوان یکی از آنان راه را طی کردند تا به منزلی رسیدند و آنجا از قریش جدا شدند و اخبار را به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رساندند (الواقدی، محمد بن عمر، 1405 ه.ق، ج 1، ص 206).
در غزوه‌ی حنین این وظیفه به «ابن ابی حدرد» اسلمی محول شد. پیش از واقعه‌ی حنین رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با اطلاع از آمادگی هوازن برای جنگ با مسلمانان، عبدالله بن ابی حَدْرَد اسلمی را فرستاد تا ناشناس به میان آنان رود و گفت‌وگوی آنان را بشنود و پس از بررسی کامل بازگردد. عبدالله میان دشمن رفت و از آمادگی و یک دلی آنان بر جنگ اطلاع یافت. آن گاه نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بازگشت و حضرت را آگاه کرد. ابن ابی حدرد گوید: «وقتی به اردوگاه دشمن قدم نهادم، دیدم فرمانده آنان در جلسه توجیهی با رؤسای قبایل، آنان را این گونه مورد خطاب قرار می‌داد: محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) تاکنون با کسی جنگ بدان معنا نداشته است و همواره با مردمی که ناآشنا به فنون جنگی بوده‌اند، روبه‌رو گردیده و بدین جهت بر آنان پیروز گشته است. شما صبحگاهان صفوف خود را منظم کنید و در یک آرایش رسمی، زنان و فرزندان خود را پشت سر قرار دهید و آغازگر حمله باشید و غلاف شمشیرهای خود را بشکنید و یکباره پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را با بیست هزار شمشیر آخته روبه‌رو سازید و یکباره یورش برید و بدانید که پیروزی از آن کسی است که به شکل آفندی تهاجم را آغاز نماید.» مأمور نفوذی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) سریع این گزارش‌ها را به حضرت رساند (ابن هشام، عبدالملک، 1375، ج 4، ص 84).
بنابراین ملاحظه می‌گردد که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در دوران نبوت خود به ویژه زمان حکومت که با غزوات متعدد همراه بود، چگونه نفوذ در بین دشمن، به کشف اخبار و اطلاعات از دشمن و به دست آوردن نقشه‌های شوم آنان مبادرت می‌ورزید.

ب) سیره أمیرالمؤمنین (علیه السلام)

أمیرالمؤمنین حضرت علی (علیه السلام) نیز برای جمع‌آوری اطلاعات از دستگاه طاغوتی معاویه، افراد نفوذی داشت که از درون کاخ حکومتی او با حضرت مکاتبه داشتند و اخبار سرّی وی را برای امام گزارش می‌کردند. یکی از این افراد، «حصین بن مالک»، مردی از قبیله حمیر بود و با أمیرالمؤمین مکاتبه می‌کرد و اسرار معاویه را برای او می‌نوشت (کوفی، ابن اعثم، 1374، ج 3، ص 78).
همچنین در تاریخ آمده است که همسر یکی از سپاهیان معاویه به نام «هیثم بن اسود» پس از کسب اطلاع از مسائل دربار و ثبت آن، اخبار را به گردن اسبی می‌بست و برای حضرت امیر (علیه السلام) می‌فرستاد (مجلسی، محمدباقر، 1362، ج 8، ص 474). هیثم بن السود خود از هواداران عثمان و سپاهیان معاویه بود، ولی همسرش به عنوان عامل نفوذی أمیرالمؤمنین (علیه السلام) عمل می‌کرد (مجلسی، محمدباقر، 1362، ج 33، ص 277). پس از ماجرای حکمیت، معاویه از هیثم بن اسود پرسید: آیا همسر تو اطلاعات و اخبار ما را در افسارهای اسبان می‌نوشته و آنان را به علی می‌فروخته است؟ گفت: آر (ثقفی، ابن هلال، 1371، جلد 1، ص 281 و 282).
لذا أمیرالمؤمنین (علیه السلام) نیز همچون پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در دوران حکومت خود، با نفوذ عوامل خود در دل دشمن و دربار حکومت، به کسب اخبار و اطلاعات از آن‌ها می‌پرداخت.
 

بیشتر بخوانید: دشمن شناسی از منظر امام علی (علیه السلام)

 

ج) سیره امام صادق (علیه السلام)

امام صادق (علیه السلام) نیز برخی از اطلاعات و اخبار را از طریق عوامل نفوذی خود در دربار خلفا به دست می‌آورده است. ایشان از افراد متعدّدی در این راه استفاده می‌نمودند.
منصور دوانیقی در موارد متعدّدی امام صادق (علیه السلام) را به دربار خود احضار نمود. راویان اکثر روایاتی که بیانگر این موارد بوده، از کارگزاران منصور بودند که نه تنها به امام ارادت داشته، بلکه بعضاً از نیروهای امام محسوب می‌شده که در دستگاه خلافت نفوذ داشتند.
«ربیع» از نیروهای خاص منصور بود. روزی منصور به او گفت: «آیا تو مرتبه خود را نزد من می‌دانی؟! برخی از اخبار است که آن‌ها را از همسرانم مخفی می‌کنم اما از باب مصلحت‌اندیشی نزد تو بازگو می‌کنم.» اما با این وجود می‌توان او را یکی از عوامل نفوذی امام صادق (علیه السلام) در دستگاه منصور دانست. چنانچه در تمامی احضارها، پیش از حضور در مقابل منصور، امام را از ماجرا و شرایط پیش آمده مطلع می‌کرد. خدمات او تا حدی بود که حضرت، قطعه زمینی را که در مدینه داشت به وی اهدا نمود (مجلسی، محمدباقر، 1362، ج 47، ص 195).
«محمد بن عبدالله اسکندری» از دیگر یاران امام صادق (علیه السلام) در دربار منصور بود. خود ایشان در تأیید این سخن نقل می‌کند: من از مقربان و مصاحبان منصور دوانیقی بوده و از خواص و صاحب اسرار او محسوب می‌شدم. روزی بر ایشان وارد شده و او را غمگین یافتم. علّت را پرسیدم. گفت: «صد نفر از اولاد فاطمه را هلاک کردیم ولی سرکرده آن‌ها هنوز باقی است.» پرسیدم منظورتان کیست؟ گفت: جعفر بن محمد صادق. گفتم: او مرد عابدی است که دنیا و خلافت را ترک کرده. گفت: می‌دانم که تو قائل به حقیقت و امامت او هستی (مجلسی، محمدباقر، 1362، ج 47، ص 202).
یکی دیگر از محبان حضرت در دربار منصور، «ابراهیم بن جبله» می‌باشد. روزی منصور از وی خواست که نزد امام صادق (علیه السلام) رفته و با جامعه او را به گردنش بیاندازد و روی زمین بکشد و نزد او آورد. ابراهیم با وجود درخواست امام بر اجرای دستور منصور، از این عمل امتناع ورزید (مجلسی، محمدباقر، 1362، ج 47، ص 192).
این افراد، نمونه‌هایی از عوامل نفوذی امام صادق (علیه السلام) در دربار خلافت عباسی بودند که اتفاقات و تصمیمات حکومت را در اختیار حضرت قرار می‌دادند.

د) سیره امام کاظم (علیه السلام)

فضای دوران امام کاظم (علیه السلام) حاکی از شرایط خفقان و استبداد بوده به گونه‌ای که عناصر اطلاعاتی حکومت عباسی، تمام رفتار حضرت را زیر نظر داشتند. این شرایط، اقتضای فعالیت‌های گسترده اطلاعاتی از سوی امام هفتم را داشت که حضرت نیز به آن مبادرت نمودند. از جمله فعالیت‌های حضرت، نفوذ نیروهای شیعه در دربار خلافت و کسب مسئولیت‌های مهم از جمله وزارت بود تا با این روش بتواند اندکی از فضای استبدادی موجود بکاهد.
از سوی امام موسی کاظم (علیه السلام)، مردی به نام «علی بن یقطین» مأمور شد تا با پذیرفتن مسئولیت در پیکره‌ی نظام طاغوتی هارون‌الرشید و نفوذ در دستگاه حکومتی، نقش نفوذی را به نفع آن حضرت و علیه حکومت جبّار ایفا نماید (امین، سید محسن، 1403 ه.ق، ج 8، ص 371).
«علی بن یقطین» وزیر خلیفه بود و بر سرزمین پهناور اسلامی در آن روزگار اشراف و نظارت داشت. وی یکی از نزدیک‌ترین مشاوران هاورن الرشید بود و در عین حال با خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ارتباط داشت و شاید بتوان وی را تأثیرگذارترین و معروف‌ترین فرد نفوذی از سوی ائمه در دربار حکومت نامید.
«علی بن یقطین» که مأمور سرّی امام کاظم (علیه السلام) در دربار هارون بود، مخفیانه «خمس» اموال خود را به حضور پیشوای هفتم می‌فرستاد و گاهی در شرائط خطرناک، اموالی برای آن حضرت می‌فرستاد. پسر علی بن یقطین می‌گوید: «امام کاظم (علیه السلام) هر چیزی لازم داشت یا هر کار مهمی که پیش می‌آمد، به پدرم نامه می‌نوشت که فلان چیز را برای من خریداری کن یا فلان کار را انجام بده ولی این کار را به وسیله «هشام بن حکم» انجام بده...»
تأکید امام بر استفاده از عوامل نفوذی به حدی بود که اولاً در مواردی علی بن یقطین درصدد استعفا از دربار خلافت بود که با مخالفت امام کاظم (علیه السلام) از تصمیم خود منصرف شد. و ثانیاً امام در مواردی در مقابل تهدیداتی که از سوی دربار خلافت متوجه ایشان گردید، با توصیه ایشان از وی محافظت می‌نمودند.
در سفری که امام کاظم (علیه السلام) به عراق نمود، علی از وضع خود به امام شکوه نموده و گفت: «آیا وضع و حال مرا می‌بینید که در چه دستگاهی قرار گرفته و با چه مردمی سر و کار دارم؟» امام فرمود: «خداوند مردان محبوبی در میان ستمگران دارد که به وسیله آنان از بندگان خوب خود حمایت می‌کند و تو از آن مردان محبوب خدایی.»
در جای دیگر که علی بن یقطین، در مورد همکاری با بنی عباس، از پیشوای هفتم کسب تکلیف نمود، امام فرمود: «اگر ناگزیری این کار را انجام بدهی مواظب اموال شیعیان باش.» علی بن یقطین فرمان امام را پذیرفت، و روی همین اصل، مالیات دولتی را بر حسب ظاهر از شیعیان وصول می‌کرد، ولی مخفیانه به آنان مسترد می‌نمود.
در هنگامی که علی بن یقطین به‌ هارون‌الرشید نزدیک بود، جاسوسان و خبرچینان‌ هارون همواره او و دیگر وزیران حکومت را زیر نظر داشتند، زیرا کابوس هواداری وزیران‌ هارون از امام بر حق، حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام)، شبانه روز او را عذاب می‌داد، اما دانش الهی ائمه اجازه نمی‌داد که‌ هارون جرمی را در حق علی بن یقطین ثابت کند. از طرفی انضباط علی‌بن‌یقطین و شدت پای بندی او به اوامر فرماندهی، فرصت‌های بسیاری را از‌ هارون، در این باره سلب می‌کرد. از جمله این فرصت‌ها دو ماجرای «وضو» و «جبه» بود.
روزی علی بن یقطین در نامه‌ای به حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) نوشت: «اصحاب بر سر کیفیت مسح پا در وضو با هم اختلاف دارند. اگر صلاح دیدید به خط شریف خود کیفیت وضوی کامل را برایم بنویسید.» امام در جواب نامه او چنین نوشت: «اختلافی را که گفته بودی، متوجه شدم، ولی تو از این پس این چنین وضو بگیر: سه بار آب در دهان بگردان و دهان‌شویه کن. سه بار استنشاق کن و بینی‌ات را بشوی. صورتت را سه بار و دست‌ها را از پایین تا آرنج بشوی. همه سر را مسح کن و گوش‌ها را بشوی. در آخر پاهایت را بشوی. با این دستور هرگز مخالفت مکن.» وقتی نامه امام به دست علی رسید، همه از جوانب امام تعجب کردند که چرا دستورالعمل وضویی کاملاً مشابه با وضوی اهل سنّت برای علی بن یقطین صادر فرموده است، ولی خود علی گفت: «مولایم بهتر از هر کس دیگری علت چنین دستوری را می‌داند و من هم فرمانبردار و مطیع دستورش هستم.» از آن پس علی بن یقطین برخلاف همه شیعیان وضو می‌گرفت، درست همان گونه که امام (علیه السلام) فرموده بود. مدت‌ها چنین بود تا روزی جاسوسان‌ هارون‌الرشید گزارش دادند که علی بن یقطین از شیعیان موسی بن جعفر (علیه السلام) و مخالف شماست. با توجه به اینکه علی بن یقطین وزیر‌ هارون بود و گه‌گاه از این گزارش‌ها می‌رسید،‌ هارون موضوع را با بعضی از عوامل اطلاعاتی در جریان گذاشت و گفت: «مدت‌هاست گزارش‌هایی در مورد تشیّع علی بن یقطین و نفوذی بودنش در دستگاه حکومتی ما به دستم می‌رسد ولی من هیچ سرنخی بدست نیاورده‌ام. دوست دارم به گونه‌ای که او متوجه نشود، امتحان روشن دیگری به عمل آوردم و به همه حرف‌ها خاتمه دهم. بگویید چه کنم؟» گفتند: «وضوی شیعیان با وضوی اهل سنت فرق می‌کند. بهترین امتحان آن است که شخصاً به طور پنهانی وضوی او را کنترل کنید.» گفت: «آری، این بهترین راه است.» عادت علی بن یقطین این بود که نماز را اول وقت در اطاقی تنها به جا می‌آورد. روزی وقتی علی وارد اطاق شد،‌ هارون از محلی که قبلاً در نظر گرفته بود، او را زیر نظر گرفت. علی نیز همچون همیشه وضویی به روش وضوی اهل سنت گرفت. صحنه آن چنان عجیب بود که‌ هارون بی‌اختیار از مخفیگاهش بیرون آمد و خطاب به علی فریاد زد: «ای علی بن یقطین! هر کسی می‌گوید تو شیعه هستی دروغ می‌گوید.» پس از آن روز مجدداً نامه‌ای از امام هفتم به دست علی رسید که در آن نوشته بود: «ای علی بن یقطین! از این پس آن گونه که خداوند فرموده است، وضو بگیر: صورت را کامل و دست‌ها را از آرنج تا انگشتان بشوی، و سپس قسمتی از جلوی سر و آنگاه روی پاهایت را از رطوبت دست‌هایت مسح نما؛ زیرا که خطری که متوجه تو بود برطرف گردید.»
در داستانی دیگر ابراهیم بن حسن راشد از علی بن یقطین نقل کرده است که گفت: پیش‌ هارون‌الرشید بودم که هدایای پادشاه روم را برایش آوردند. در میان این هدایا جبه سیاه و ابریشمین و طلابافتی نیز بود که از آن بهتر، چیزی ندیده بودم. بدان جبه می‌نگریستم و‌ هارون هم آن را به من بخشید و من نیز آن را خدمت امام کاظم (علیه السلام) فرستادم 9 ماه از این ماجرا گذشت. روزی بعد از آنکه با‌ هارون ناهار خوردم از پیش او برگشتم. چون وارد خانه شدم پیشکارم که جامه‌ام را با بقچه ای روی دست گرفته بود، نامه‌ای را که مهر آن هنوز خشک نشده بود، جلو آورد و گفت: مردی همین حالا این‌ها را به من داد و گفت: زمانی که مولایت به خانه آمد، این‌ها را به او بده. مُهر نامه را شکستم و دیدم که نامه از سرورم امام موسی کاظم (علیه السلام) است. در آن نامه نوشته شده بود: اینک زمانی است که تو به این جبه نیازمندی لذا آن را برایت فرستادم چون گوشه بقچه را کنار زدم، همان جبه را دیدم و شناختم. در همین اثنا خدمتکار‌ هارون، بدون کسب اجازه بر من وارد شد و گفت: امیرالمومنین تو را طلبیده است. پرسیدم: چه حادثه‌ای رخ داد؟ گفت: نمی‌دانم. من سوار شدم و نزد‌ هارون رفتم. عمر بن بزیع رو به روی‌ هارون ایستاده بود.‌ هارون از من پرسید: با آن جبه‌ای که به تو بخشیدم چه کردی؟ گفتم: امیرالمومنین جبه‌ها و چیزهای بسیاری به من عطا کرده است، منظور کدام یک از جبه‌هاست؟‌ هارون گفت: آن جبه ابریشمین سیاه رنگ رومی طلا بافت؟ گفتم: با آن کاری نکردم. جز آنکه برخی اوقات آن را در بر می‌کنم و با آن چند رکعتی نماز می‌گزارم. همین چند لحظه پیش که از خانه امیرالمومنین به منزل خویش رفتم آن را طلبیدم تا بر تن کنم.‌ هارون به عمر بن بزیع نگریست و گفت: بگو آن را بیاورند. من پیشکارم را فرستادم تا جبه را بیاورد. چون‌ هارون جبه را دید به عمر گفت: بعد از این سزاوار نیست که بر ضد علی بن یقطین سخنی بگویی. سپس دستور داد پنجاه هزار درهم به من بپردازند. من نیز پول‌ها و جبه را به خانه‌ام بردم. علی بن یقطین در ادامه نقل این ماجرا گفت: شخصی که از من نزد‌ هارون، بدگویی کرده بود پسر عمویم بود، اما خداوند الحمدلله رو سیاهش کرد و دروغگویش جلوه داد (مجلسی، محمدباقر، 1362، ج 48، ص 59-60).
یکی دیگر از یاران مخلص امام موسی بن جعفر (علیه السلام) که از موالیان و خدمتکاران منصور عباسی قلمداد شده و به منصب وزارت رسید، محمد بن اسماعیل بن بزیع بود ایشان در زمینه فقه نیز کتاب‌های متعددی نگاشته است.
امام رضا (علیه السلام) درباره ایشان فرموده است: خداوند در خانه ستمگران دوستانی دارد که به وسیله آنان از دوستانش دفاع و امور زندگی مسلمانان را اصلاح می‌کند. مؤمنان به هنگام گرفتاری به آن‌ها روی می‌آورند و خداوند به وسیله ایشان ترس و وحشت مؤمنین از دستگاه ستمگران را به ایمنی تبدیل می‌کند...» (احمد بن علی، نجاشی، 1408 ه.ق، ص 330 و 331).
همچنین «فضل بن سلیمان» از دیگر یاران امام موسی کاظم (علیه السلام) بود که در دربار خلافت عباسی نفوذ داشت. وی در دولت منصور و مهدی عباسی، مسئولیت خراج را برعهده داشت. (احمد بن علی، نجاشی، 1408 ه.ق، ص 306).
علاوه بر این افراد، چندین فرد دیگر نظیر زیاد بن ابی سلمه و مسیب زندانبان بودند که از طرفی پیرو و مرید امام موسی کاظم (علیه السلام) بوده و از سوی دیگر در دستگاه خلافت عباسی مسئولیت داشتند.
لذا از یاران امام کاظم (علیه السلام) نه تنها افرادی به عنوان جاسوس در قلب دشمن وجود داشتند، بله حضرت به شدت از آن‌ها دفاع کرده و حتی اجازه نمی‌داد که آن‌ها از مسئولیت خود در دربار حکومت فاسد عباسی کناره‌گیری کنند.

ه) سیره امام رضا (علیه السلام)

در سیره امام رضا (علیه السلام) نیز شاهد نفوذ برخی از عوامل در دستگاه خلافت بودیم. حضرت برخی از اطلاعات و اخبار را از طریق عوامل نفوذی خود در دربار خلفا به دست می‌آورده است. ایشان از افراد متعددی در این راه استفاده می‌نمودند.
یکی از غلامان مورد اعتماد مأمون، شخصی به نام صبیح دیلمی بوده که به واقع ارادتمند حضرت رضا (علیه السلام) بود. روزی که شایعه فوت امام رضا (علیه السلام) در خانه مأمون پیچیده بود، ایشان توطئه قتل امام توسط مأمون را برای هرثمه بن اعین (خواجه مراد) نقل کرد. هرثمه گفت: با شنیدن این ماجرا، خدا را شکر کردم و نزد امام رفتم. امام فرمود: «حکایتی را که غلام مأمون، امروز صبح برای تو گفت، برای کسی بازگو نکن، مگر برای شیعیان و دوستداران ما. به خدا قسم تا اجل الهی نرسد، مکر آن‌ها هیچ گونه ضرری به من نمی‌رساند» (مجلسی، محمدباقر، 1362، ج 49، ص 187).
از دیگر مریدان امام رضا (علیه السلام) در دربار خلافت مأمون، دختر عموی مأمون بود. مأمون و دختر عمویش، به یکدیگر علاقه مند بودند تا جایی که مأمون دستور داد دری از خانه وی به مجلس مأمون باز نمایند. ذوالریاستین (فضل بن سهل) به خاطر اینکه مأمون امام رضا (علیه السلام) را بیشتر از او احترام می‌کرد، از حضرت کینه به دل داشت و وقتی ارادت دختر عموی مأمون نسبت به امام رضا (علیه السلام) را دید به مأمون گفت صلاح نیست که درب خانه یک زن به مجلس شما باز باشد. مأمون دستور داد که درب را ببندند. وقتی که امام رضا (علیه السلام) از ماجرا اطلاع یافت، از مأمون پرسید: چرا درب را بسته‌اید؟ مأمون گفت: فضل بن سهل صلاح دانست. امام فرمود: إنا لله و إنّا إلیهِ راجعون. فضل را چه کار در کار أمیرالمومنین دخالت کند. مأمون پرسید: شما چه صلاح می‌دانید؟ امام فرمود: درب را بگشا و هر وقت خواستی به نزد دختر عموی خود برو و سخن سهل را در اموری که به او مربوط نیست، نپذیر. مأمون دستور داد دیوار را خراب کنند و نزد دختر عموی خود رفت. فضل نیز از شنیدن این اتفاق بسیار ناراحت شد (مجلسی، محمدباقر، 1362، ج 49، ص 140).
نظر ائمه (علیهم السلام) آن بوده که جا دادن افراد خود به هر شکل در مراکز حکومت، بهترین وسیله برای کشف برنامه‌ها و نقشه‌های دشمن است. از این رو آنان نیازی به ایجاد تغییر سریع در رأس هرم قدرت و عهده داری مستقیم مسئولیت‌های حکومت احساس نمی‌کردند. به عبارت دیگر، در چنین شرایطی، استراتژی «مخالفت» با نظام حاکم از طریق نفوذ به مراکز و نهادهای حساس و سلب قدرت نظام از داخل از جانب مخالفان، بهترین استراتژی به شمار آید.

و) سیره امام‌ هادی (علیه السلام)

امامت امام‌ هادی (علیه السلام) معاصر بودند با دوران خلافت خلفایی مثل معتصم و واثق عباسی. این دو خلیفه از نظر فکری مثل مأمون، معتزلی مسلک بودند. به همین خاطر فشارها علیه امام‌ هادی (علیه السلام) نسبت به زمان امام جواد (علیه السلام) مقداری کمتر بود. لذا امام‌ هادی (علیه السلام) از این فرصت استفاده کردند و با توجه به فعالیت‌های ارزشمند و بسیار دقیق و حساب شده ائمه پیشین در راه ترویج مکتب حقه اهل بیت (علیهم السلام)، امام‌ هادی (علیه السلام) هم توانستند به خوبی این تلاش‌ها را پیش ببرند و به ثمر برسانند. حضرت‌ هادی (علیه السلام) از راه نفوذ به دستگاه خلافت، از اخبار و اطلاعات دربار، آگاهی می‌یافتند. حضرت در این امر، از افراد مختلفی بهره می‌جستند. یکی از این افراد، یحیی بن هرثمه بود.
نفوذ اجتماعی امام‌ هادی (علیه السلام) در مدینه از دید کارگزاران حکومت عباسی پنهان نبود و همین امر سبب شد که آنان از ناحیه حضرت احساس خطر کنند و وجود ایشان را در مدینه به زیان رژیم عباسی بدانند. بریحه عباسی که ناظر بر امام جمعه و جماعت در شهرهای مکّه و مدینه بود، طی نامه‌ای به متوکل نوشت: اگر تو را به حرمین شریفین نیازی است، علی بن محمد را از این دو دیار بیرون نما؛ زیرا او مردم را به سوی خود خوانده است.
متوکل از نفوذ امام در جامعه بیم داشت و به همین دلیل تصمیم گرفت سیاست تجربه شده مأمون را درباره امام هشتم و نهم، به اجرا درآورد؛ زیرا براساس گزارش‌های رسیده، می‌دید حضور امام در مدینه که دور از نظارت خلیفه بود، در آینده خطری جدی برای حکومت عباسی خواهد بود.
سرانجام متوکل یحیی بن هرثمه را خواست و گفت: با سیصد نفر نظامی به کوفه برو و در آنجا امکاناتی را فراهم آور و از طریق بیابان و صحرا به مدینه برو و علی بن محمد را با اکرام نزد من بیاور. او پذیرفت و چون به مدینه رسید، نخست نزد عبدالله بن محمد هاشمی رفت و نامه خلیفه را به وی نشان داد. ‌آن گاه با یکدیگر نزد حضرت آمدند و به او سه روز مهلت دادند. امام پس از دریافت نامه، متوکل، همراه فرزند خردسالش امام حسن عسکری (علیه السلام)، دیگر اعضای خانواده و به اتفاق یحیی بن هرثمه مدینه را به قصد اقامت اجباری در سامرا ترک کرد.
هرثمه می‌گوید: وقتی نزد امام رفتیم، با وجود آنکه هوا در نهایت گرمی بود، امام خیاطی را مأمور کرد تا به کمک گروه دیگری از خیاطان برای ایشان و خادمانش از پارچه‌های ضخیم لباس نفوذناپذیری بدوزند و تا صبح روز بعد تحویل دهند. من از این سفارش امام شگفت زده شدم و با خود گفتم: در این هوای گرم، در حالی که فاصله حجاز تا عراق ده روز راه است، امام به چه منظوری این لباس‌ها را تهیه می‌کند؟ چون زمان حرکت فرارسید، حضرت به خدمتکارانش دستور داد لباس گرم همراه خود بردارند. تعجب من بیشتر شد و با خود گفتم: او تصور می‌کند در بین راه با هوای سردی روبه‌رو خواهیم شد که این چنین دستور می‌دهد. از مدینه خارج شدیم. ناگهان ابر تیره‌ای پدیدار شد و رعد و برق آغاز گشت و چون بر بالای سر ما قرار گرفت، تگرگ‌های درشتی چون قطعات سنگ بر سرمان ریخت. امام و همراهان لباس‌های نفوذناپذیر را که چون زره بود، بر خود پیچیدند و سپس جامه‌های گرم را پوشیدند و به من و کاتبی (همراه هرثمه) لباس گرم داده شد. شدت بارش تگرگ به حدی بود که هشتاد نفر از یارانم به قتل رسیدند. ابر از روی ما گذشت و شرایط آب و هوایی عادی گردید. امام به من فرمود: ای یحیی! به بازماندگان خود دستور ده مردگان را دفن کنند. در این حال خود را از اسب بر زمین انداختم و رکاب و پای حضرت را غرق بوسه ساختم و گفتم: گواهی می‌دهم که جز الله معبودی نیست و محمد بنده و فرستاده اوست و شما جانشینان خدا بر روی زمین هستید. من تا کنون کافر بودم و اکنون اسلام آوردم. از آن لحظه تشیع را برگزیدم و در خدمت امام بودم تا زمانی که به شهادت رسید (مجلسی، محمدباقر، 1362، ج 4، ص 144-142).
بسیاری از امامان ما از جمله امام‌ هادی (علیه السلام) در حصر و تحت کنترل شدید بودند و به طور طبیعی مردم نمی‌توانستند با ایشان ارتباط برقرار کنند. در نتیجه مطالبی هم که از ایشان مورد ثبت و ضبط قرار گرفته، اندک و محدود است. حتی وکلای امام‌ هادی (علیه السلام) و کسانی که رابط آن بزرگوار با مردم بودند، در قالب چهره‌های ناشناس مانند دست فروش و دوره گرد و با احتیاط بسیار به خانه حضرت می‌آمدند و سؤالات خود را می‌پرسیدند و از آن حضرت کسب تکلیف می‌کردند.
این محدودیت به گونه‌ای بود که حتی با وجود «زراقی» که حاجب و وزیر خلیفه و از شیعیان نفوذی امام‌ هادی (علیه السلام) به دستگاه خلافت بود، باز هم ارتباط با حضرت، به راحتی صورت نمی‌گرفت. تا آن جا که نقل شده یکی از یاران امام‌ هادی (علیه السلام) برای این که از حال حضرت خبر بگیرد، نزد حاجب آمد، اما نمی‌دانست که حاجب شیعه است. صبر کرد تا اطراف حاجب خلوت شود. حاجب که منظور او را فهمید و به او گفت: آمده‌ای تا از مولایت خبر بگیری؟ او پاسخ داد که مولای من خلیفه است. حاجب گفت: ساکت باش. من هم عقیده تو را دارم و این امام بزرگوار (امام ‌هادی) امام من و تو است. آن صحابی امام گفت: من خوشحال شدم وقتی دیدم حاجب هم شیعه است. بعد صبر کردند تا فرصت مناسبی فراهم شود. سپس حاجب او را همراه پسر بچه‌ای نزد امام‌ هادی (علیه السلام) فرستاد. وقتی حضرت به سؤالات او پاسخ دادند، به او گفتند که به سرعت از آن جا بیرون برو، زیرا بودنت در آن جا برایت خطر دارد. بنابراین ارتباط با امام‌ هادی (علیه السلام) حتی با وجود شیعیان نفوذی در دستگاه خلفای عباسی به سختی صورت می‌گرفت و با خطرات بسیاری همراه بوده است. همین مسأله باعث شده که اطلاعات تاریخی چندانی از ایشان ثبت و ضبط نشده باشد.
از آن جا که هدف متوکل از احضار امام‌ هادی (علیه السلام) به سامرا تحت نظر گرفتن و دور نگه داشتن آن حضرت از فعالیت‌های اجتماعی، فرهنگی و پایگاه‌های مردمی بود، منزلی برای ایشان تدارک دیده بودند که با هدف یاد شده تناسب داشت. به همین دلیل خانه امام در اردوگاه و محله ویژه نظامیان عباسی بود و این مکان از زندان چیزی کم نداشت؛ زیرا جاسوسان و خبرچینانی تحت عنوان دربان و خدمتکار برای حضرت گماشته بودند و آنان تمامی حرکت‌ها و ارتباط‌های امام را کنترل می‌کردند و به خلیفه گزارش می‌دادند و مانع رفت و آمد شیعیان به خانه حضرت می‌شدند. اوضاع بدان پایه بود که کسی جرئت نمی‌کرد خود را دوستدار اهل بیت قلمداد کند.
صقر بن ابی دلف کرخی می‌گوید: وقتی به محل اقامت امام‌ هادی (علیه السلام) رفتم و از در وارد شدم، زراقی، دربان متوکل پرسید: چه خبر؟ ناگهان آشفته شدم و با خود گفتم: گویا در آمدنم به این خانه دچار اشتباه شده‌ام. در این حال دربان به حاضران اشاره کرد تا از اتاق خارج شوند. سپس روی به من کرد و گفت: برای چه اینجا آمده‌ای؟ جواب دادم: برای امر خیری. او گفت: شاید جویای حال سرورت هستی و عقیده‌ات را از من پنهان مکن؛ زیرا من هم با تو هم کیش و از حامیان امام‌ هادی (علیه السلام) هستم. صقر می‌افزاید: چون وارد اتاق امام شدم، دیدم آن حضرت بر حصیری نشسته و در پیش رویش قبری حفر شده است. سلام کردم و حضرت پاسخ داد و فرمود بنشین. بعد پرسید: برای چه آمده‌ای؟ گفتم: برای آگاهی از وضع شما. سپس به قبر نگریستم و گریه کردم. امام فرمود: نگران مباش، در وضع کنونی به من آسیب نمی‌رسد. پس زبان به حمد خدا گشودم و چون معنای حدیثی از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را پرسیدم، امام جواب داد و در پایان فرمود: خداحافظی کن و از این خانه بیرون برو که بر تو ایمن نیستم (مسعودی، ابوالحسن علی بن الحسین، 1374، ج 4، ص 11).

ز) سیره امام حسن عسکری (علیه السلام)

با توجه به اهمیت کسب اطلاعات از دشمن و همچنین استفاده از نفوذ در این راه، ائمه ما در این مسیر از هر وسیله ممکن و افراد مختلف و حتی غیر مسلمان نیز استفاده می‌نمودند. از جمله افرادی که امام حسن عسکری (علیه السلام)، از نفوذ او استفاده می‌کرد، أنوش نصرانی یکی از بزرگان نصاری بود.
یکی از راویان حدیث به نام جعفر بن محمد بصری حکایت می‌کند: روزی در محضر حضرت ابومحمد، امام حسن عسکری (علیه السلام) بودیم، یکی از مأمورین خلیفه وارد شد و گفت: خلیفه پیام داد که چون أنوش نصرانی کاتب مخصوص خلیفه و یکی از بزرگان نصاری در شهر سامراء است و دو فرزند پسرش مریض و در حال مرگ هستند، تقاضا کرده‌اند که برویم و برای سلامتی ایشان دعا کنیم. اکنون چنانچه مایل باشید، نزد ایشان برویم تا در نتیجه به اسلام و خاندان نبوت، خوش بین گردند.
امام عسکری (علیه السلام) اظهار داشت: شکر و سپس خداوند متعال را که یهود و نصاری نسبت به ما خانواده اهل بیت از دیگر مسلمین عارف‌تر هستند. سپس حضرت آماده حرکت شد، لذا شتری را مهیا کردند و امام عسکری (علیه السلام) سوار شتر شد و رهسپار منزل أنوش گردید. همین که حضرت نزدیک منزل أنوش نصرانی رسید، ناگهان متوجه شدیم أنوش سر و پای برهنه به سوی حضرت می‌آید و کتاب انجیل را بر سینه چسبانده است، همچنین دیگر روحانیون نصاری و راهبان، اطراف او در حال حرکت هستند. چون جلوی منزل به یکدیگر رسیدند، أنوش گفت: ای سرورم تو را به حق این کتاب - که تو از ما نسبت به آن آگاه‌تر هستی و تو از درون ما و آئین ما مطلع هستی - آنچه را که خلیفه پیشنهاد داده است انجام بده، همانا که تو در نزد خداوند، همچون حضرت عیسی مسیح (علیه السلام) هستی.
یکی از روحانیون مسیحی، أنوش را مخاطب قرار داد و گفت: ای أنوش! تو چرا مسلمان نمی‌شوی؟ پاسخ داد: من اسلام را از قبل پذیرفته‌ام و نیز مولایم نسبت به من آگاهی کامل دارد.
امام حسن عسکری (علیه السلام) با شنیدن این سخنان، حمد و ثنای خداوند را به جای آورد و سپس وارد منزل نصرانی شد و در گوشه‌ای از اتاق نشست. و جمعیت همگی سر پا ایستاده و تماشای جلال و عظمت فرزند رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بودند، بعد از لحظاتی حضرت لب به سخن گشود و اشاره به یکی از دو فرزند مریض نمود و اظهار داشت: این فرزندت باقی می‌ماند و ترسی بر آن نداشته باش؛ و اما آن دیگری تا سه روز دیگر می‌میرد، و آن فرزندت که زنده می‌ماند، مسلمان خواهد شد و از مؤمنین و دوستداران ما اهل بیت قرار خواهد گرفت.
أنوش نصرانی گفت: به خدا سوگند، ای سرورم! آنچه فرمودی حق است و چون خبر دادی که یکی از فرزندانم زنده می‌ماند، از مرگ دیگری واهمه‌ای ندارم و خوشحال هستم از این که پسرم اسلام می‌آورد و از علاقه‌مندان شما اهل بیت رسالت قرار می‌گیرد. یکی از روحانیون مسیحی، أنوش را مخاطب قرار داد و گفت: ای أنوش! تو چرا مسلمان نمی‌شوی؟ پاسخ داد: من اسلام را از قبل پذیرفته‌ام و نیز مولایم نسبت به من آگاهی کامل دارد.
در این موقع، امام عسکری (علیه السلام) اظهار نمود: چنانچه مردم برداشت‌های سوئی نمی‌کردند، مطالبی را می‌گفتم و کاری می‌کردم که آن فرزندت نیز سالم و زنده بماند. أنوش گفت: ایمولا و سرورم! آنچه را که شما مایل باشید و صلاح بدانید، من نیز نسبت به آن راضی هستم. جعفر بصری گوید: یکی از پسران أنوش نصرانی همین طور که امام (علیه السلام) اشاره کرده بود، بعد از سه روز از دنیا رفت و آن دیگری پس از بهبودی مسلمان شد و جزء یکی از خادمین حضرت قرار گرفت (خصیبی، ج 1، ص 292).

نتیجه‌گیری

با بررسی تاریخچه زندگی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه معصومین (علیهم السلام) به این نتیجه می‌رسیم که ایشان با درک اهمیت کشف اطلاعات و اخبار از دشمن و برنامه‌های آن‌ها، از وجود افرادی نفوذی که بعضاً غیر مسلمان نیز بودند، در دربار حکومت بهره می‌جستند که نفوذ آن‌ها در دربار حکومت، تا سطح وزیر نیز می‌رسید. نظیر علی بن یقطین که وزیر اعظم‌ هارون‌الرشید و فرد نفوذی از سوی امام موسی کاظم (علیه السلام) بود. همچنین ائمه بزرگوار ضمن بهره گیری از وجود این عوامل نفوذی، علاوه بر حمایت کامل از آن‌ها، مانع کناره گیری ایشان از سمت خود می‌شدند. این عملکرد ائمه که حکایت از سیره ایشان در این خصوص را دارد، به نوعی به عنوان سنت، دلیلی شرعی بر جواز این عمل محسوب می‌گردد.
نظر ائمه (علیهم السلام) آن بوده که جا دادن افراد خود به هر شکل در مراکز حکومت، بهترین وسیله برای کشف برنامه‌ها و نقشه‌های دشمن است. از این رو آنان نیازی به ایجاد تغییر سریع در رأس هرم قدرت و عهده داری مستقیم مسئولیت‌های حکومت احساس نمی‌کردند. به عبارت دیگر، در چنین شرایطی، استراتژی «مخالفت» با نظام حاکم از طریق نفوذ به مراکز و نهادهای حساس و سلب قدرت نظام از داخل از جانب مخالفان، بهترین استراتژی به شمار آید.
پی‌نوشت:
1. کارشناس ارشد مدرسی معارف، اشتغال به سطح 4 حوزه علمیه، 4.
فهرست منابع
* قرآن کریم.
* نهج البلاغه.
* ابن هشام، عبدالملک (1375)، سیره پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، ترجمه هاشم رسولی، تهران، کتابچی.
* احمد بن علی، نجاشی (1408 ه.ق)، رجال، بیروت، دارالاضواء.
* اسکافی، ابوجعفر (1402 ه.ق)، المعیار و الموازنه، الطبعة الاولی.
* امین، سید محسن (1403 ه.ق)، اعیان الشیعه، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات.
* امین، احمد (1969 م)، فخر الاسلام، بیروت، دارالکتاب العربی، چاپ دهم.
* ثقفی، ابن هلال (1371)، الغارات، ترجمه عبدالمحمد آیتی، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامی، چاپ اول.
* خثمعی سهیلی، ابوالقاسم عبدالرحمن بن احمد بن ابوالحسن، الروض الانف فی تفسیر السیرة النبویه ابن هشام، دار المعرفة للطباعه و النشر، ج 3.
* خصیبی، حسین بن حمدان (1380)، الهدایه الکبری، تهران، مؤسسه چاپ و نشر صادق.
* طبرسی، فضل بن حسن (1365)، مجمع البیان، تهران، انتشارات ناصر خسرو، چاپ اول.
* طبری، محمد بن جریر (1961 م)، تاریخ طبری، مصر، دارالمعارف.
* عاملی، شیخ حر (1403 ه.ق)، وسائل الشیعه، دار احیاء التراث العربی، الطبعة الخامسه.
* کوفی، ابن اعثم (1374)، الفتوح، مطبوعات دائرةالمعارف العثمانیة، الطبعة الاولی.
* مجلسی، محمدباقر (1362)، بحارالانوار، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چاپ چهارم.
* مسعودی، ابوالحسن علی بن الحسین (1374)، مروج الذهب، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، انتشارات علمی و فکری، چاپ پنجم.
* المعراوی، محمد (1377 ه.ق)، شریعة الحرب فی الاسلام، سوریه، دانشکده حقوق دانشگاه سوریه.
* الواقدی، محمد بن عمر (1405 ه.ق)، المغازی، نشر دانش اسلامی.
منبع مقاله :
گروهی از نویسندگان؛ (1395)، اطلاعات و سیره معصومین (ع)، تهران: مؤسسه چاپ و انتشارات دانشگاه اطلاعات و امنیت ملی، چاپ اول.
 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط