نویسنده: حسن هاشمی میناباد
عناصر و واژههای فرهنگی اقلام مقید به فرهنگ خاصیاند و مشکلات فراوانی را در ارتباط بین زبانی ایجاد میکنند. در این مقاله ابتدا طبقه بندیای از مقولات فرهنگی عرضه شده و سپس توضیحاتی دربارهی اقلام خاص فرهنگ ایرانی آمده که در واژگان فارسی منعکس شده است. در مواردی عناصر فرهنگی فارسی با انگلیسی مقایسه شده است. ایران به خاطر صنایع دستی دیرینهاش واژههای فرهنگیای دارد که در هیچ جای دیگری از جهان معادلی برای آنها نیست. برای مثال واژههای جاجیم، گبه، زیلو، وِرنی و ... باتفاوت آوایی اندکی وارد زبانهای دیگری شده است. واژگان فرهنگی اقلامی هستند که به مفاهیم، روابط، پدیدهها، ابزارها و به طور کلی جنبههای مادی و معنوی جامعهای خاص مربوط میشوند و مقیّد به فرهنگ خاصی هستند. مترجم در برگردان این گونه واژگان به زبان دیگر با مشکلاتی گریبانگیر میشود، مثلاً با خلأ واژگانی یا خلأ ارجاعی روبهرو میگردد. تفاوتهای فرهنگی مندرج در این واژگان مشکلات فراوانی را برای مترجمان ایجاد میکند و کار با آن سختتر از تفاوتهای موجود بین ساختار زبانهاست. «تفاوتهای فرهنگی در ترجمه مشکلسازتر است تا تفاوت زبانی.» (نایدا 1964 : 13) اختلافات زبان را به نوعی میتوان معادلیابی تقریبی کرد یا شرح و بسط داد و موضوع را به نحوی به خواننده فهماند؛ اما تفاوتهای فرهنگی به راحتی قابل درک و انتقال نیست.
در این مقاله قصد نگارنده دادن مثالهایی از فرهنگ ایرانی و زبان فارسی و مقایسهی آن با عناصر غربی است. تنها مواردی را بر سبیل نمونه میآوریم.
محیط زیست
عناصر جغرافیایی و محیطی از ویژگیهای فرهنگیاند که در مواردی در ترجمه مشکلساز میشوند. برف در میان اسکیموها، شتر در میان اعراب، و مورچه در میان چینیها نامها و صفتهای گوناگونی دارند. در هند چون برف نمیبارد، واژههایی هم برای انواع مختلف برف ساخته نشده است. در فارسی به غیر از مورچه سیاه و مورچه قرمز و مورچه سواری یا مورچه اَسبَک (مورچهی سیاه درشتتر از مورچههای معمولی با و ته بالا ایستاده و کمرِ باریک فرو نشسته) مورچهی دیگری نداریم، تازه همهی اینها یک «مورچه«اند و فقط رنگ و جثهشان متفاوت است؛ در حالی که در زبان چینی واژههای گوناگونی برای اطلاق بر انواع فرهنگی مورچه به کار میرود.
فرهنگ مادی
ایران به خاطر صنایع دستی دیرینهاش واژههای فرهنگیای دارد که در هیچ جای دیگری از جهان معادلی برای آنها نیست. برای مثال واژههای جاجیم، گبه، زیلو، وِرنی و ... باتفاوت آوایی اندکی وارد زبانهای دیگری شده است.پوشاک و آرایهها و زینتها و نمادهای پشتسر آنها مشکلاتی بر سر راه مترجم ایجاد میکنند. در هند زینتهایی هست که لفظ مخصوص زنانی است که شوهرانشان زنده است. زنی که شوهرش مرده است محدودیتهایی در استفاده از آرایههای خاصی دارد. آلام و دردها و رنجهای چنین زنی را نمیتوان از رهگذر ترجمهی نام این آرایهها به مخاطب غیرهندی انتقال داد. در جوامع دیگر بیوهشدن زن تمایزی به لحاظ پوشاک در او ایجاد نمیکند و اصولاً مطرح نیست. در میان اعراب جنوب ایران وقتی دختر نامزد میکند ملزم به پوشیدن «برقع» بر چهره میشود. در نتیجه، این پوشش چهره نشانهی نامزدی یا تأهل زن است.
واحدها و مقیاسها
واحدهای سنجش، اوزان و مقیاسها گاهی بینالمللیاند و گاهی خاص هر فرهنگ اگر این واژهها فرهنگی باشند، برای مترجم دردسر سازند و گاهی نمیتوان به درستی آنها را منتقل کرد. مثال: ذرع، وجب، گز، فرسنگ یا فرسخ، قواره، قلّاده (برای سگ و شیر و مانند آنها)، دهنه (مغازه و دکان)، طاقه (شال و پارچه)، ریال، تومان، شاهی، عباسی، صنّاری (صد دیناری)، هزار (5 هزار = 5 ریال)، من، سیر، مثقال، نخود. از سوی دیگر ممکن است یک واحد سنجش حتی در داخل یک کشور بر مقادیر متفاوتی دلالت کند. مثلاً واحد وزن «منِ» تبریز 5 کیلو، منِ شاه 3 کیلو و من ری 12 کیلوگرم است.غذا و خوراک
سبزیپلو و ماهیِ شب عید، سمنوی هفتسین، آجیل، مشکلگشا، کاچی (برای زائو)، هندوانهی شب یلدا، فرنی (برای کودک، در ماه رمضان)، آش پشت پا، آش ابودَردا (نذر برای بهبود بیمار)، آش امام زینالعابدین بیمار (نذر برای بهبود بیمار) ، اشکنه، آش قجری، قهوه قجری (هر دو خوراکی مسموم که به قصد کشتنِ کسی به خورد او میدادند و رسم دودمان قاجار بوده)، آش اسم گردان (برای کودکی که بیماری سختِ دیرعلاجی دارد میپزند و اسم او را عوض میکنند به این امید که حالا بیماری به سراغ اسم قبلی او برود و شخصیت جدید او بهبود یابد.)سر سفرهی ایرانی مهمان را زیر رگبار تعارفات میگیرند، اما در فرهنگ غربی به یک «بفرماییدِ» ساده قناعت میکنند.
غذای عمدهی ایرانی ناهار است، ولی ناهار اروپایی ساده است و غذای اصلیاش شام. نان ایرانی نازک و «مساحت»زیادی دارد، نان غربی حجمی است؛ ضخیمترین نانهای ایرانی مانند بربری و سنگک و نان مشهدی به مراتب نازکتر از نان اروپاییاند.
خیار برای ایرانیان «میوه» است و همراه با سیب و پرتقال و گلابی و گیلاس صرف میشود. اما خیار برای غربیان «سبزی» است که غالباً در سالاد به کار میرود. شاید کاربرد خیار در سالاد ایرانی وامگیری فرهنگی باشد و شاید این خوراک هم، مانند اسمش، غربی باشد.
«نان و نمک» معنا و مفهوم خاصی در ایران دارد و از نظر اخلاقی حائز اهمیتی به سزاست. حقِ نان و نمک را باید پاس داشت و نباید نمک خورد و نمکدان شکست. در نتیجه، مَثَلهایی در زبان فارسی پدید آمده از جمله سگ به از اوست؛ حق نان و نمک تبه کردن/ بشکند مرد را سروگردن؛ حق نان و نمک بسیار باشد. نمک نزد غربیان فقط چاشنی غذاست.
سفره برکت خداست و نباید پا را روی سفره گذاشت یا از روی آن پرید.
نوشیدنیِ اصلی ایرانی چای و نوشیدنیِ اصلی غربی قهوه. جالب این است در قهوهخانههای ایرانی اصولاً فقط چای عرضه میشود.
غذای اصلی ما ایرانیان نان است و برنج. غربیها سرسفره مقدار کمی نان میخورند با مقدار زیادی قاتق. «قاتق کردن» در فرهنگ ایرانی به معنای «با امساک مصرف کردن» است. برنجی که فقط یک ایرانی میخورد، غذای یک خانوادهی چند نفرهی امریکایی است؛ تازه نوع پخت آن هم تفاوت دارد.
در مورد عادات غذایی میتوان گفت که مفاهیم ضمنی همراه با هر غذای خاص فرهنگی و بار عاطفی و میزان اهمیت آن قابل ترجمه نیست. بعضی از غذاها در مراسم و زمانهای خاصی از سال یا برای افراد یا منظورهای ویژهای تهیه میشود. اهل زبان با شنیدن نام غذا بلافاصله به یاد تمام بار فرهنگی و عاطفی و کاربردی آن میافتد. با دیدن غذایی آب از دهان کسی در یک کشور سرازیر میشود. حال آن که ممکن است فردی از فرهنگ دیگر هیچ احساسی نسبت به آن غذا نداشته و برایش علیالسویه باشد. در اراک «مرده پلو» نام طنز قیمه پلوست و خورشت قیمه را به شوخی (خورشت مرده) میگویند، چرا که در مراسم عزا و سوگواری بیشتر از این غذا استفاده میشود. در ایران «حلوا» مفهوم ضمنی مرگ و عزا را با خود دارد، چرا که عمدتاً آن را برای مرده میپزند و خیرات میکنند. حلوا در مراسم رحلت ائمه و در مرگ اشخاص عادی و سرمزار و قبرستان کاربردی دارد. «حلوای کسی را خوردن» کنایه از شاهد عزاداری در مرگ کسی بودن و در عزای کسی شرکت کردن است، و «بوی حلوای کسی بلند شدن» کنایه از مرگ قریبالوقوع کسی است و «حلوایی شدن» یعنی نشانههای مرگ قریبالوقوع در کسی آشکار شدن (نجفی 1378: 1: 500 – 501). شلهزرد را هم میتوان تنها در ماه رمضان و ایام سوگواری ائمه خورد.
آداب و رسوم
آداب و رسوم و معتقدات هر فرهنگی مانند ازدواج، عزا و سوگواری، انواع جشنها، بستن عهد و پیمان، خوشیمن و بدیمنی و غیره مفاهیم ضمنی و بارهای عاطفی و احساسیای با خود دارند و سمبولیسم و پنهانی با آنها همراه است که موانعی جدی بر سر راه مترجمان پدید می آورند.ایرانیان از دیرباز در خانوادهی گسترده زندگی کردهاند، گرچه اکنون گرایش شدیدی به خانوادهی هستهای وجود و در شهرهای بزرگ ظاهراً خبری از خانوادهی گسترده نیست. در خانوادهی گسترده ضرورت ایجاب میکند که اعضای پرجمعیت آن در مورد روابط خانوادگی خود صحبت کنند، اطلاعی بدهند و اطلاعی بگیرند. در زبان فارسی واژههای مختلفی برای بیان رابطهی خویشاوندی و جنسیت خویشاوندان وجود دارد مانند دختر عمو، پسرعمو، عموزاده، دختردایی، پسردایی، دخترخاله، پسرخاله، خالهزا، دختر عمه، و پسر عمه که همهی آنها در انگلیسی با کلمهی واحد cousin بیان میشود. علاوه بر این cousin به معنی خویشاوند یا خویشاوند دور هم هست. در فارسی واژههای خاصی برای برادرِ مادر، خواهرِ مادر، برادرِ پدر، و خواهرِ پدر وجود دارد. در جوامع غربی این تمایزهای دقیقی که ما در بین خویشاوندان برقرار کردهایم در کار نیست. شوهرخاله و شوهر عمه در انگلیسی با uncle انتقال مییابد و زندایی و زنعمو با aunt، بنابراین، هنگام ترجمهی این واژهها و مفاهیم به uncle و aunt مشکل ایجاد میشود. از سوی دیگر، اگر نویسندهی انگلیسی خواسته باشد مفهوم «دایی» ما را با mother’s brother مشخصتر سازد، مترجمِ ناشی یا بیدقت ایرانی آن را به «برادرِ مادر« ترجمه میکند و از واژهی آشنای «دایی» غافل میماند. uncle و aunt در ترجمه
به فارسی، بسته به رابطهی خانوادهی مترجم با دایی یا عمو و خاله یا عمه و میزان صمیمیت خانوادهها و جنبههای عاطفی و روانی مترجم، درحالت عادی به یکی از این افراد برگردانده میشود. مثلاً اگر خانوادهی مترجم روابط خوبی با عمومی او ندارد، uncle به «عمو» ترجمه نمیشود. نکتهی جالب دیگر این است که ذهن مترجم ایرانی نمیتواند هیچ ارتباطی بین شوهرعمه و شوهرخاله با uncle و زنعمو و زندایی با aunt برقرار کند و در نتیجه، در ترجمه به این معادلها نمیاندیشد.
شب قبل از نخستین روز دیماه بلندترین شب سال است که به آن شب یلدا یا شبِ چله میگویند. در این هنگام اعضای خانواده با خوردن میوه و آجیل شب را به شادی میگذرانند. میوهی مخصوص این جشن هندوانه است. در گذشته همه دور کرسی جمع میشدند و بزرگترها به قصهگویی یا نقل خاطرات شیرین میپرداختند. این شب عنصر فرهنگی ایرانی است.
در ایران به یاد مرد جوان مرگ جلوی دری خانهی او و / یا در گذرگاهها «حجله» برپا میکنند و به اصطلاح حجله میبندند. این رسم در بین غربیان رایج نیست. عمق و عرض قبرهای ایرانی بسیار کمتر از قبرهای اروپایی است. قبر فرنگی حدود 180 سانتیمتر عمق دارد. مردهی اروپایی با تابوت و مردهی مسلمان با کَفَن دفن میشود. مردهی مسلمان روی شانهی راست و مردهی غربی صاف و رو به آسمان خوابانده میشود. عناصر مذهبی، باورهای دینی و اسطورهای از عوامل سازنده و مؤلفههای هر فرهنگی هستند که مترجم بایدبرآنها اشراف داشته باشد. ایرانیان وقتی در انجام کاری تردید دارند و میخواهند از درستی کار خود مطمئن شوند با قرآن مجید، با تسبیح یا دیوان حافظ استخاره میکنند. برای فال حافظ او را به شاخ نبات قسم میدهند که جواب آنها را بگوید و نخستین غزلی که در صفحهی سمت راست آمده، فال آنان است. اگر نخستین بیتهای غزل در صفحهی قبل باشد. بدان رجوع میکنند، و اگر غزل از سر صفحه شروع شده باشد آن را میخوانند؛ غزل بعدی را نیز شاهد میآورند (متحدین 1381 : 366 – 367). تازه قدما گاهی به غزلیات عبید زاکانی هم تفأل می زدند. این گونه تفأل زدنها برای غربیان بیگانه است.
تاکسی در ایران دستکم، برای حمل و نقل چهار یا پنج نفر است، اما در غرب تاکسی مال اولین کسی است که دست برای آن بلند میکند. حرکت اتوبوسهای مسافربری غربی سر ساعتِ تعیین شده استو حرکت اتوبوسهای ایرانی غالباً هنگامی است که ظرفیتش تکمیل شود.
بوسهی عروس و داماد در جمع مهمانان در فرهنگ غربی بخشی از مراسم عروسی است. این امر در جوامع شرقی پسندیده و معمول نیست. در ایران اگر زن و شوهر مسنّی در خیابان دست در دست همدیگر بگیرند یا یکی بازوی دیگری را بگیرد، رهگذران به دیدهی تمسخر و شگفتی به آنها نگاه خواهند کرد.
باورهای دینی
عناصر مذهبی، باورهای دینی و اسطورهای از عوامل سازنده و مؤلفههای هر فرهنگی هستند که مترجم بایدبرآنها اشراف داشته باشد. چه چیزی، مثلاً در ایران، حلال است و چه چیزی حرام؟ بعضی از حیوانات بر طبق اسلام حلال گوشتاند و برخی دیگر حرام گوشت. چه چیزی نجس است و چه چیزی پاک؟ شیء پاک در چه صورت نجس میشود. (نجس چون تَر شود نجستر شود). سگ نجس است و گوشت خوک حرام. مَحرم و نامَحرم یعنی چه؟ جامعهی غربی معادلی برای این واژه ندارد. به این دلیل است که در فرهنگهای فارسی به انگلیسی توضیحی برای محرم و نامحرم داده شده، نه معادل محرم.محرم
a very close relative (one is fordidden to marry)
نامحرم
(esp of a man) outside the circle of close kinship (which would allow a woman to appear in front of him unveiled
(فرهنگ فارسی – انگلیسی کیمیا)
محرم
one with whom marriadge is prohibited, one in front of whom a Moslem woman can be without headcover
(فرهنگ انگلیسی – فارسی آریانپور)
چه کسانیمحرماند و چه کسانی نامحرم؟ چگونه میتوان با کسی محرم شد؟ برادر و خواهر شیری محرماند یا نامحرم؟ چگونه کسی به مصاهرت (دامادی) محرم میشود؟ چرا محرم به یک نقطه مجرم میشود؟ آشهایی مانند آش بیبی سکینه، بیبیرقیه، بیبینور، بیبی حور و... کِی و چگونه و به چه منظوری پخته میشوند؟
سعد و نحس
خوشیمنی و بدیمنی و سعد و نحس در فرهنگها متفاوت است. چیزی، حادثهای، حیوانی و عملی در یک فرهنگ خوش یمن و در فرهنگ دیگری بدیمن است یا اصلاً چنین مفهومی مطرح نیست. جغد در ایران نمادشومی است و در غرب نماد خرد و تجربه. در ایران جغد بر بام خانهی ویران ناله سر میدهد، طوطی و جغد را در یک قفس کردن به هر دو ظلم است، خانهی آباد سزاوار جغد نیست، کسی که بدقدم است مانند جغد / بوم شوم است، و بوم ازتربیت هَزاردستان نشود.در سال بعضی از روزها نحس است مثل آخرین چهارشنبه، ماه صفر، و روزهای پنجم و سیزدهم هر ماه. روزهای هفته نیز برای کارهایی مناسب و برای بعضی از کارهای دیگر نحس است (شنبه کار، شنبه بار؛ شنبه عروس خونه نیار). روز جمعه برای ازدواج و عروسی خوب است. کاشتن بادنجان، سیب زمینی، جو، شبدر، انداختن سرکه، و نگه داشتن مرغ و خروس آمد – نیامد دارد، یعنی برای عدهای خوب و برای عدهای دیگر نحس است. فروشندگان اگر اولین فروش روزانه را به کسی بکنند که دستش خوب باشد، تا شب درآمد فراوان به دست خواهند آورد؛ در غیر این صورت «دشت آنها کور میشود». و «دشت همان دشت اول است». اولین موی صورت عروس را باید یک زن نیکبخت و به اصطلاح سفیدبختِ خوش دست بکَند. ساییدنِ کلّه قند بالای سر عروس کا ردو یا چند دختر و زن سفیدبخت است.
نمادِ حیوانات
در بیشترِ فرهنگها و جوامع حیوانات نمادِ سرشت و خلقیات انسانها شدهاند. در زبان و نیز در ادبیاتِ تمثیلی از این نمادها بیشتر استفاده میشود. در اینجا حیوانات برای نشان دادنِ شخصیّت و خلق و خویِ انسان به کار رفته و خصایلِ واژهای را به آنها نسبت دادهاند. مترجم باید اطّلاعِ کافی از نماد و رمزِ حیوانات داشته باشد تا بتواند مفهومِ متنِ اصلی را به درستی انتقال دهد.نمادهای حیوانات در فرهنگهای گوناگون شباهتها و تفاوتهایی با هم دارند. شیر در تمامِ فرهنگها مظهرِ شجاعت است و روباهِ نماد حیلهگری. گفتیم که جغد در انگلیسی نمادِ دانایی است و در فارسی نشانهی شومی. موش در هر دو جامعه نشانهی ترسویی است؛ در فارسی موش موذی هم هست. الاغ در انگلیسی علاوه بر نفهمی، که با نمادِ فارسی یکی است، یکدندگی را هم اضافه دارد. انگلیسی زبانان بینِ mouse و rat تفاوت میگذارند، امّا فارسی زبانان به هر دو موش میگویند. موشِ صحرایی (rat) نمادی در فارسی ندارد، امّا در انگلیسی مظهرِ بیوفایی است؛ در فارسی اسب نماد بیوفایی است: اسب و زن و شمشیر وفادار که دید؟
نام حیوان |
نمادِ فارسی |
نمادِ انگلیسی |
شیر |
شجاع |
شجاع |
جغد |
شوم |
عاقل |
روباه |
حیلهگر |
حیلهگر |
خر، الاغ |
نفهم |
نفهم، کلّهشق |
گربه |
ناسپاس |
بداندیش |
غاز |
احمق |
پرسروصدا |
موش |
موذی، ترسو |
ترسو |
خوک |
کثیف |
حریص |
موش صحرایی |
- |
بیوفا |
کوسه |
- |
شیّاد |
گوسفند |
مطیع |
مطیع |
مار |
آبزیرکاه، خوش ظاهر و بدباطن |
نیرنگ باز |
گاو |
بیادب، پرخور |
دلهرهآور |
اسب |
بیوفا، نجیب |
پرخور |
مارمولک |
موذی |
- |
قاطر |
زن نازا |
کلّه شق |
سمبولیسم رنگ
رنگ غم وغصه در انگلیسی آبی است: in a blu mood, to feel blue, to have the blues به معنی غمگین و محزون و دلتنگ و ملول بودن است و یکی از معانی blue مکدر و گرفته و غمگین است. بر عکس رنگ آبی در کشور ما رنگ شادی و شادمانی است. blue blood یعنی اصالت و خون اشرافی، اما این مفهوم در چینی با رنگ زرد نشان داده میشود. از سوی دیگر blue در عبارتهای bluebottle (= خرمگش)، blue film (= فیلم وقیح و هرزه)، blue jokes (شوخیهای وقیح و هرزه و به اصطلاح غیربهداشتی)، to blue one’s money (ولخرجی/ اسراف/ ریخت و پاش کردن) مفاهیم منفی دارد.در نظر ما مرد سالخوردهای که مورد احترام قوم باشد و در کارها با او مشورت کنند و نظر او را معمولاً به کار بندند «ریش سفید» است و همین شخص در بین انگلیسیها grey – headed. موی جوگندمی در انگلیسی با grey (= خاکستری، طوسی) بیان میشود و to turn grey یعنی سپیدموی شدن. اگر کسی در کشور انگلیسی زبان خیلی حسادت بورزد، برای او از اصطلاح green with envy استفاده میکنند و مثلاً میگویند:
They were green with envy when Joe bought a car.
یعنی وقتی جو ماشین خرید آنها از حسادت ترکیدند/ چشمشان درآمد.
زبان اشاری
در فارسی «مُچ» (اسم صوت، نشانهی عدم پذیرش ونفی و رد) غالباً با حرکت سر به سمت بالا همراه است، حال آنکه این نامآوا که در انگلیسی به شکل tut تقلید شده معمولاً نشانهی عصبانیت، لبریز شدن کاسهی صبر، و سرزنش ملایم است. از سوی دیگر، فارسی زبان هنگام گفتن «نه» و اظهار مخالفت سرش را ناگهانی به بالا حرکت میدهد؛ انگلیسی زبان در این موقعیت سرش را به آرامی به چپ و راست حرکت میدهد. حرکت دست شبیه به آنچه که ایرانی هنگام به زبان آوردن کلمهی توهین و طعنهآمیز «بیلاخ» انجام میدهد در امریکا نشانهی آرزوی موفقیت و پیروزی است.و بالاخره دراز کردن پاها در حضور بزرگترها و غریبهها، و پاک کردن بینی در حضور دیگران را در ایران بیادبی میدانند، حال آن که ظاهراً در انگلستان چنین نیست. رفتارهای زیر در انگلستان بیادبی دانسته میشود، در حالی که در ایران چنین نیست: خواندن روزنامهی بیگانه در اتوبوس و قطار و جز آن، و برداشتن نمک و فلفل و ... بر سر میز غذا از جلوی دیگران حتی اگر دستها روی بشقاب نفر کناری دراز شود (رفیعی 1381 : 44).
عناصر و واژگان فرهنگی چالشهای سختی فرا راه مترجمان قرار میدهند. این عناصر را معمولاً به سختی میتوان به زبان دوّم انتقال داد. مترجمان راهبردهای گوناگونی را در مقابله با این واژگان در پیش گرفتهاند مانند انتقال (وامگیری)، معادل فرهنگی، معادل نقشی، معادل تشریحی، ترجمهی لفظی، ترجمهی قرضی یا گرته برداری، تغییر شیوهی بیان، حذف، دگرگفت، پانویسها و پینویسها و یادداشتها، روش التقاطی، و استفاده از مقولهنما. برای شرح این راهبردها نگاه کنید به مقالهی قبلی در همین مجموعه.
منبع مقاله :
هاشمی میناباد، حسن؛ (1396)، گفتارهای نظری و تجربی در ترجمه، تهران: کتاب بهار، چاپ اول.