حکايت ديدار

همه غذا خورديم و سپس دست‌ها را شستيم. در اين موقع پيرمرد نامه‌رسان برخاست و نامه‌اي را که از نيم ورق بزرگ‌تر بود، از خورجين خود بيرون آورد و به قاسم داد. قاسم نامه را گرفت و بوسيد و چون نابينا بود، آن را به منشي خود پسر ابن سلمه داد تا براي او قرائت کند. منشي نامه را گرفت، مهر آن را برداشت و شروع به خواندن آن کرد تا به نقطه‌اي رسيد و ساکت شد...
چهارشنبه، 3 تير 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
حکايت ديدار
حکايت ديدار
حکايت ديدار

نويسنده: آیت الله سيد ابوالحسن مهدوي(حفظه الله)



همه غذا خورديم و سپس دست‌ها را شستيم. در اين موقع پيرمرد نامه‌رسان برخاست و نامه‌اي را که از نيم ورق بزرگ‌تر بود، از خورجين خود بيرون آورد و به قاسم داد. قاسم نامه را گرفت و بوسيد و چون نابينا بود، آن را به منشي خود پسر ابن سلمه داد تا براي او قرائت کند. منشي نامه را گرفت، مهر آن را برداشت و شروع به خواندن آن کرد تا به نقطه‌اي رسيد و ساکت شد...
در زمان غيبت صغراي حضرت صاحب‌الزمان(علیه السلام) که از سال 260 ق. تا سال 329 ق. به مدت حدود 69 سال طول کشيد، به ترتيب چهار نمايندة خاص براي امام(علیه السلام) وجود داشت که هر کدام فوت مي‌نمودند، ديگري به جاي او براي نيابت خاصّه تعيين مي‌گرديد. اين چهار نفر که از نظر مقام علمي و معنوي، تالي تلو معصومين(علیه السلام) بودند، عبارتند از: عثمان بن سعيد، محمد بن عثمان، حسين بن روح نوبختي و علي بن محمد سمري. هر کدام از اين چهار نفر، نمايندگاني در منطقه‌ خودشان داشتند که مردم به آنها مراجعه مي‌کردند و آن نمايندگان نيز در ارتباط با نوّاب اربعه در بغداد و اطراف آن بودند. يکي از آن نمايندگان، جناب قاسم‌بن علا است.
وي مدتي در ران ـ شهري ميان مراغه و زنجان ـبود و در آنجا معدن طلا و سرب داشت و زندگي مي‌کرد. عمرش نيز به صد وهفتاد سال بالغ مي‌شد. داستان زيبا و شنيدني او را شيخ الطائفه طوسي در کتاب غيبت از شيخ مفيد نقل مي‌کند که محمدبن احمد صفوان که از افراد مورد اعتماد است، گفته است: چند ماهي بود که به جناب قاسم‌بن علا از سوي جناب محمد بن عثمان ـ دومين نائب خاص امام عصر(علیه السلام) ـ پيام و توقيعي نرسيده بود. به همين جهت اين مرد نگران و بي‌قرار به نظر مي‌رسيد. وي که افتخار ديدار و ارادت خدمت دهمين و يازدهمين امام نور، حضرت امام هادي و امام حسن عسکري(علیه السلام) را داشت مورد توجه و عنايت اهل بيت(علیه السلام) بود، تا سنّ هشتاد سالگي دو چشمش بينا بود و در آن موقع بود که از دو چشم نابينا شد و پس از سال‌هاي طولاني يعني حدود سي و هفت سال، درست هفت روز پيش از رحلتش بار ديگر بينا شد و خود با آگاهي کامل، روز وفاتش را كه از توقيع مبارک امام زمان(علیه السلام) دريافته بود، اعلان کرد. اين پيش‌بيني چنان دقيق بود که باعث هدايت يکي از دشمنان اهل‌بيت(علیه السلام) شد.
محمد بن احمد صفواني گفت که من در شهر ران آذربايجان نزد وي اقامت داشتم. به طور مرتب توقيقعاتي از جانب امام زمان(علیه السلام)از طريق محمدبن عثمان و بعد از او به وسيله حسين بن روح به وي مي‌رسيد، ولي قريب دو ماه بود که توقيعي نرسيده بود و از اين جهت قاسم‌بن علا ناراحت به نظر مي‌رسيد. روزي از روزها، هنگام غذا خوردن در خدمت او بودم که ناگهان دربان خوشحال وارد شد و گفت: پيام رساني از عراق آمده است. جناب قاسم شادمان شد، به سجده افتاد و به استقبال او شتافت.
مرد سالخورده‌اي، کوتاه قد با لباس‌هاي قاصدي در حالي که جامة دوخته‌اي به تن و کفش مخصوص سفر به پا و خورجيني بر دوش داشت وارد شد. جناب قاسم‌بن علا او را به گرمي در آغوش گرفت، خورجين را از دوشش برداشت و طشت آب طلبيد تا او دست و صورت بشويد، و آنگاه او را در کنار خود جاي داده و به خوردن غذا دعوت کرد. همه غذا خورديم و سپس دست‌ها را شستيم. در اين موقع پيرمرد نامه‌رسان برخاست و نامه‌اي را که از نيم ورق بزرگ‌تر بود، از خورجين خود بيرون آورد و به قاسم داد.
قاسم نامه را گرفت و بوسيد و چون نابينا بود، آن را به منشي خود پسر ابن سلمه داد تا براي او قرائت کند. منشي نامه را گرفت، مهر آن را برداشت و شروع به خواندن آن کرد تا به نقطه‌اي رسيد و ساکت شد... قاسم که از لکنت زبان منشي خود احساس اندوه نمود، پرسيد: خير است چرا نمي‌خواني؟ گفت: احساس مطلب حزن‌انگيزي کردم اگر ناراحت نمي‌شويد بخوانم. گفت: بگو، مگر چيست؟ منشي گفت: مرقوم شده است که تا چهل روز ديگر جهان را بدورد خواهي گفت و هفت قطعه پارچه براي کفن شما ارسال شده است. قاسم گفت: آيا در آن حال دين من سالم است؟ منشي جواب داد: آري! با ايمان سالم و راسخ، جهان را بدرود خواهي گفت. جناب قاسم‌بن علا تبسم کرد و گفت: ديگر پس از اين عمر طولاني و نويد رفتن با ايمان کامل، چه آرزويي مي‌توانم داشته باشم؟
در اين حال پيام‌رسان برخاست و سه طاقه پارچه، لباس سرخ رنگ يمني، يک عمامه، دو دست لباس و دستمالي از خورجين خود بيرون آورد و تقديم قاسم کرد. جناب قاسم پيش از اين، پيراهني نيز از هشتمين امام نور، حضرت علي بن موسي‌الرضا(علیه السلام) دريافت کرده بود. قاسم، دوستي به نام عبدالرحمن بن محمد داشت که سنّي مذهب و از سرسخت‌ترين دشمنان خاندان وحي و رسالت بود، امّا ميان قاسم و او ارتباط مالي شديدي وجود داشت و اتفاقاً همان روز آن مرد براي اصلاح ميان حسن پسر قاسم بن علا و ابوجعفر بن حمدون که حسن داماد او بود، و اختلاف مالي داشتند به خانه قاسم آمده بود. قاسم به دو نفر از شيعيان، به نام‌هاي ابوحامد عمران و ابوعلي بن جحدر، که نزد وي حضور داشتند گفت: بياييد اين نامه را براي عبدالرحمن سنّي بخوانيد، زيرا من همواره در انديشة هدايت او بوده‌ام و باز هم بدان اميدوار هستم که خداوند متعال به برکت اين نامه او را هدايت فرمايد. دو مرد وزين و سالخورده گفتند: جناب قاسم، از اين اميد و فکر درگذر، چون محتواي نامه براي بسياري از شيعيان قابل تحمل نيست تا چه رسد به عبدالرحمن که به خاندان رسالت و دوازدهمين امام(علیه السلام) ايمان ندارد. قاسم گفت: من مي‌دانم رازي را فاش مي‌کنم که نمي‌بايد آن را اظهار کنم، امّا من به خاطر دوستي با او و شور و شوقي که به هدايت او دارم، مي‌خواهم نامه را براي او بخوانم. بنابراين نامه را بگيريد و براي او بخوانيد. به هر حال آن روز گذشت تا روز پنجشنبه سيزدهم ماه رجب فرا رسيد. عبدالرحمن نزد قاسم بن علا آمد و پس از سلام و تعارفات معمولي، قاسم گفت: اين نامه را بخوان و در مورد آن خوب و منصفانه بينديش. عبدالرحمن نامه را گرفت و با دقت خواند و چون ديد که خبر مرگ قاسم در آن آمده است، نامه را پرت کرد و گفت: ابو محمد! از عقيده‌اي که داري به خدا پناه ببر زيرا تو مرد سالخورده و دينداري هستي و از نظر تقوا و درايت، بر همه برتري داري، اين بافته‌ها چيست؟ خداوند متعال درقرآن مي‌فرمايد:
و ما تدري نفسٌ ماذا تکسب غداً و ما تدري نفسٌ بأيّ أرضٍ تموت1
نيز مي‌فرمايد:
عالم الغيب فلا يظهر علي غيبه احداً2
قاسم تبسم پرمعنايي کرد و گفت: دوست من! چرا بقية آيه شريفه را نمي‌خواني که مي‌فرمايد:
«إلاّ من ارتضي من رسولٍ: کسي را از علم غيب آگاه نمي‌گرداند مگر فرستاده‌اي که او را برگزيده و مورد رضايت اوست». مولاي من از جمله همان‌هايي است که مورد رضايت خداست. سپس افزود: من مي‌دانستم که تو چنين خواهي کرد و دستخوش تعصّب خواهي شد، امّا تاريخ امروز را يادداشت کن و به خاطر داشته باش اگر من بعد از تاريخي که در اين نامه قيد شده زنده ماندم بدان که اعتقادم ناصحيح است، امّا اگر وفات يافتم بدان که عقيده من برخاسته از قرآن است و تو در انديشه‌ات تجديد نظر کن. عبدالرحمن پذيرفت. تاريخ و روز مورد نظر در آن نامه را يادداشت کرد و از هم جدا شدند.
محمد بن احمد صفوان مي‌گويد: پس از هفت روز از تاريخ رسيدن نامه، قاسم بن علا بيمار شد و همان‌گونه که در بسترش تکيه داده بود، پسرش حسن که دائم الخمر بود، در آن هنگام عبا به صورت انداخته و در گوشه خانه نشسته بود. ابوحامد در گوشة ديگر، ابوعلي بن جحدر و من با گروهي از مردم شهر گريه مي‌کرديم و قاسم را نظاره مي‌کرديم که ناگاه ديديم قاسم تکيه به دو دست و پشت خود داد و خالصانه و عاشقانه به دعا و نيايش پرداخت. به پيامبر و امامان معصوم(علیه السلام) توسل جست و با اين کلمات به نيايش و توسل خود ادامه داد: «يا محمّد يا علي يا حسن و يا حسين يا مواليّ! کونوا شفعائي إلي‌الله عزّوجل». سه بار اين کلمات را با سوز و گداز تکرار کرد. گويي سومين مرتبه بود که مژگان ديدگان نابينايش به حرکت آمد و حدقة چشم او به حالت طبيعي بالا آمد، آستين خود را بالا آورد و روي ديدگانش کشيد که ديديم آبي زرد رنگ، بسان آبگوشت از ديدگانش فرو ريخت. رو به پسرش حسن و دوستانش ابوحامد و ابوعلي کرد و آنان را نزد خويش فرا خواند. همه به او نزديک‌تر شديم و با تعجب بسيار ديديم هر دو چشم او پس از حدود سي و هفت سال نابينايي، آن هم در سنّ کهولت، بينايي خود را به دست آورده است. او را آزموديم ديديم، آري چنين است. ابوحامد پرسيد مرا مي‌بيني؟ در اين موقع بر روي هر کدام از ما دست مي‌گذاشت. جريان او در همة شهر پيچيد. مردم دسته دسته به ديدار او مي‌آمدند. ابوسائب قاضي شهر به ديدار او آمد و ضمن گفت‌وگوي کوتاهي با او، در حالي که انگشتر خويش را در دست گرفته بود پرسيد: قاسم بن علا! اين چيست و بر آنچه نوشته شده است؟ و او درست بسان دوراني که ديدگانش سالم بود پاسخ داد. مردم با تعجب بيرون مي‌رفتند و جريان را براي ديگران نقل مي‌کردند.
در همان ايام قاسم بن علا در فکر فرزندش حسن بود که چگونه او را از شرب خمر منصرف نمايد. لذا رو به پسر کرده گفت: فرزندم! خداوند به تو مقام و مرتبه‌اي عنايت خواهد کرد. با به جاي آوردن شکر پروردگار، آن را قبول کن. حسن گفت: پدرجان قبول کردم. قاسم پرسيد به چه شرط؟ حسن گفت: هر شرط و دستوري که شما بدهيد. قاسم گفت: من از تو مي‌خواهم از شراب‌خواري دست برداري. حسن با کمي تأمل، تصميم قاطعي گرفت و گفت: پدرجان، به آن کسي که تو نامش را بردي قسم مي‌خورم که از خوردن شراب و اعمال ناشايست ديگر که تو خبر نداري دست بردارم.
قاسم دستش را به سوي آسمان بلند کرد و سه بار گفت: «خدايا حسن را به راه بندگي خود ملهم کن و او را از معصيت خود دور گردان».
آنگاه کاغذي طلبيد و با دست خود وصيت نامه نوشت. پس از چهل روز، همان گونه که در توقيع شريف آمده بود، با طالع شدن فجر، قاسم بن علا از دنيا رفت. پيکر پاک قاسم را در مغسل نهادند. ابوحامد که يکي از دوستانش بود آب مي‌ريخت و ابوعلي او را غسل مي‌داد، و در پارچه‌هايي که پيام رسان آورده بود او را کفن کردند و پيراهن امام رضا(علیه السلام) را نيز که به او خلعت داده شده بود بر او پوشانيدند. تشييع جنازة بسيار باشکوهي از وي به عمل آمد. با نفوذ معنوي زيادي که در طول سال‌هاي حضورش در بين مردم منطقه داشت، اجتماع کثيري در تشييع او به وجود آمد. همه نگران و غصه‌دار و بسياري گريان بودند. چيزي که براي بسياري باور نکردني بود، اين بود که عبدالرحمن با آن سابقة دشمني با خاندان رسالت و وحي، از راه رسيد و با سرو پاي برهنه دنبال جنازه قاسم حرکت کرد. برخي با کمال تعجّب از او مي‌پرسيدند: چرا اين قدر ناراحتي، مگر چه شده است؟ گفت: ساکت باشيد، من چيزي از قاسم بن علا ديدم که شما نديده‌ايد. و آنگاه دنبال جنازة او فرياد مي‌کشيد که: وا سيّداه... اي آقاي من، تو از دنيا رفتي، و از انديشه و عقيده خويش بازگشت و شيعه شد و راه خاندان وحي و رسالت را در پيش گرفت، و بسياري از اموال و املاک خود را وقف محبوب دل‌ها حضرت صاحب‌الزّمان(علیه السلام) نمود.
پس از چند روز که قاسم بن علا به خاک سپرده شده بود، نامه‌اي که متضمن تسليت به حسن پسر قاسم بود از ناحيه مقدّسه امام زمان(علیه السلام) صادر گشت و در آخر آن، امام عين عبارت پدرش را که در حق فرزند دعا کرده بود ذکر کرده بودند:
اللهّم ألهم الحسن طاعتک و جنّبه معصيتک؛
و در آخر آن نوشته شده بود: ما پدرت را براي تو پيشوا و اعمال او را مثال و نمونه قرار داديم.
تو يابن العسکري ما را دعا کن
نصيب ما همه فيض لقا کن
چو آنهايي که رخسار تو بينند
دو چشم کور ما را نيز وا کن
شبي با ما بيا و هم نوا شو
اميرا همنشين اين گدا شو
اگر راضي نمي‌باشي تو از من
به جان مادرت از من رضا شو

پيام‌ها و برداشت‌ها

1. در زمان غيبت صغرا، چهار نمايندة خاص به ترتيب وجود داشتند که به عنوان نوّاب خاص بدون واسطه با حضرت ولي‌عصر(علیه السلام) ارتباط داشتند. اين چهار نماينده نيز به نوبة خود، نمايندگاني در گوشه و کنار شهرها داشتند که با واسطه با حضرت در ارتباط بودند و از جملة آنها قاسم بن علا مي‌باشد.
2. مؤمن هميشه بايد نگران سوء عاقبت خويش باشد گرچه گذشتة عمر خود را به خوبي طي کرده باشد. همچون راننده‌اي که از مسافرت طولاني خود، اکثر راه را به سلامتي طي کرده امّا تا وقتي سالم به مقصد نرسد نگران بقية راه است. شيطان که ايمان ضعيف انسان‌ها را هنگام مرگ، به کفر سوق مي‌دهد، يکي از گردنه‌هايي است که بايد نگران آن باشيم. در حديثي منسوب به رسول گرامي اسلام(صلی الله علیه وآله) است که مي‌فرمايند:« آگاه باشيد مؤمن هميشه عمل خويش را بين دو خوف و ترس انجام مي‌دهد: بين زماني که از عمر او گذشته و نمي‌داند که خداوند با او چه کرده است (او را آمرزيده يا نه) و بين زماني از عمر او که باقي مانده و نمي‌داند خداوند با او چه قضاوت خواهد کرد».3
حضرت امام(رحمت الله علیه) در مقدمة کوتاه تحريرالوسيله که در سال 1384 ق. در ترکيه نوشته‌اند، آخرين درخواستشان، دعاي خير براي «حسن عاقبت» است.
3. يک تناقض ظاهري بين بعضي آيات قرآن ديده مي‌شود که گاهي علم غيب را منحصر به خداوند متعال مي‌داند، و گاهي علم غيب را در غير او هم تجويز مي‌نمايد. در آيه 59 سورة انعام مي‌فرمايد:
و عنده مفاتح‌الغيب لا يعلمها الاّ هو.
کليه‌هاي غيب، تنها نزد اوست و جز او کسي آنها را نمي‌داند.
يا مي‌بينيم که در آخرين آيه سورة لقمان، آگاهي و اطلاع از زمان برپايي قيامت و آنچه را که در رحم‌هاي مادران است به خود نسبت مي‌دهد، و علم و آگاهي انسان‌ها به اينکه خود را به چيزي به دست مي‌آورد و يا در چه سرزميني مي‌ميرند را از همه سلب و منفي مي‌کند. و از طرف ديگر، آگاهي و اطلاع از انواع علوم غيب مثل اطلاع داشتن و بلکه ديدن همه اعمال انسان‌ها را به رسول خدا و اهل بيت او(علیه السلام) نسبت مي‌دهد. نظير اين آيه:
و قل اعملوا فسيري الله عملکم و رسوله و المؤمنون.4
بگو: عمل کنيد، خداوند و فرستاده‌اش و مؤمنان خواهند ديد.
و همچون آيه آخر سورة رعد که همه علوم کتاب را در وجود مبارک اميرالمؤمنين(علیه السلام)، مجتمع مي‌بيند، در حالي که علم آصف بن برخيا را در آوردن تخت بلقيس از شهر سبا در کمتر از يک چشم بر هم زدن، تنها «برخي از علم کتاب» عنوان مي‌نمايد.5
در جواب اين مسئله، بايد گفت: آنجا که سخن از علم غيب ذاتي است، يعني موجودي علم غيب داشته باشد و اين علم غيب از ذات خودش باشد و موجود ديگري به او عطا نکرده باشد، بايد بگوييم که چنين علمي منحصر به ذات باري تعالي است و هچ موجودي غير او، علم غيبي که از خودش داشته باشد ندارد. اماجايي که سخن از علم غيب داشتن به اذن خداوند و به اعطاي اوست بايد گفت: بسيار هستند کساني که خداوند به آنها علم غيب به طور محدود يا نا محدود عطا کرده است. لذا مي‌بينيم در سورة يس، آنجا که سخن از گرد آمدن همه چيز در امام مبين است مي‌فرمايد: «ما آنها را در امام مبين احصا کرده‌ايم»6 و نظير اين آيه در سورة جنّ است که پس از آنکه مي‌فرمايد: «عالم به غيب اوست و هيچ‌کس را بر اسرار غيبش آشکار نمي‌سازد»، رسولان برگزيدة خويش را استثنا کرده، مي‌فرمايد: آنها را از علم غيب خويش آگاه مي‌سازد.
4. عوامل نگراني انسان از مرگ چند چيز مي‌تواند باشد: الف) به اشتباه فکر کند که مرگ يک نوع نابودي و نيست شدن است و عقيده به معاد و زندگي جاودانه نداشته باشد. ب) علاقه به دنيا كه انسان را متنفر از مرگ مي‌كند زيرا باعث جدايي انسان از دنياست، شخصي از حضرت محمد(صلی الله علیه وآله) پرسيد: چرا از مرگ مي‌ترسيم؟ فرمودند: «آيا مال داري؟» گفت: بله، فرمودند: «در راه خدا داده‌اي؟» گفت: نه. فرمودند: «به همين خاطر مي‌ترسي»7 نظير همين سؤال از امام مجتبي(علیه السلام) شده است و امام جواب دادند: «شما براي آخرت کار نيکي نکرده‌ايد و دنياي خودتان را آباد نموده‌ايد به همين خاطر از مرگ بيم داريد که از جاي آباد به جاي خراب منتقل شويد».8
ج) گاهي ترس به علت آگاهي نداشتن از مرگ است، همچون راننده‌اي که براي اوّلين بار، جاده‌اي را طي مي‌نمايد. امام هادي(علیه السلام) به عيادت يکي از ياران خود که مريض بود رفتند، ديدند آن مريض گريه مي‌کند و از مرگ مي‌ترسد. فرمودند: «از مرگ مي‌ترسي، چون آن را نمي‌شناسي».9
د) گاهي نگراني از مردن به خاطر کمي زاد و توشة ايمان، اخلاق و عمل صالح است که نمي‌داند سرانجام کارش به چه چيزي منتهي مي‌شود. امام زين‌العابدين(علیه السلام) در دل سحر ماه مبارک رمضان چنين مناجات داشتند: «چرا نگريم، حال آنکه نمي‌دانم سرانجامم کجاست؟»10 و حضرت علي(علیه السلام) مي‌فرمايند: «آه که توشه راه کم است و راه طولاني و سفر دور و جايگاه و مقصد بس بزرگ است».11
ه‍ ) گاهي هم نگراني از معاصي و گناهاني است که انجام داده و توبة جدّي ننموده است: خداي متعال مي‌فرمايد: «و لا يتمنّونه ابداً بما قدّمت أيديهم12؛ آنان [يهود] هيچ‌گاه آرزوي مرگ نمي‌کنند به دليل اعمالي که از پيش فرستاده‌اند».
و) و سرانجام گاهي نگراني صاحبان عقل و خرد از مرگ به خاطر نرسيدن به مقصد از خلقتشان يعني کمال معنوي و صاحب صفات ربوبي شدن است. داستان شنيدني حضرت آيت‌الله حائري يزدي(رحمت الله علیه) يکي از اين نمونه‌هاست. ايشان در شب سه شنبه‌اي در کربلا خواب ‌مي‌بينند که فردي مي‌گويد: شيخ عبدالکريم کارهايت را رديف کن که تا سه روز ديگر از دنيا خواهي رفت. از خواب که بيدار مي‌شوند توجه زيادي به خواب نمي‌کنند تا روز پنج‌شنبه که با رفقا به باغ سيّد جواد کليددار مي‌روند و پس از صرف نهار به استراحت مي‌پردازند. ولي هنوز به خواب نرفته بودند که تب و لرز شديدي پيدا مي‌کنند و هر چه دوستان روانداز برويشان مي‌اندازند فايده‌اي نمي‌بخشد. کم‌کم تب سوزاني وجودشان را فرا مي‌گيرد و به حالت احتضار مي‌افتند. دوستان فوري ايشان را به منزل منتقل مي‌کنند، حواس ظاهري رو به خاموشي مي‌رود و تازه به ياد خواب شب سه‌شنبه مي‌افتد. در آن حال مي‌بيند دو نفر وارد اتاق شدند و به يکديگر گفتند: پايان زندگي اوست و بايد او را قبض روح کرد. ايشان در همان حال با قلبي سوخته و توجه کامل به ساحت مقدس سيدالشهدا(علیه السلام) توسل جسته، عرض مي‌کنند: آقاي من! من از مرگ نمي‌هراسم، بلکه از دست خالي و نرسيدن به کمال و نداشتن زاد و توشة آخرت، بسيار نگرانم شما را به حرمت مادرتان فاطمه(سلام الله علیها) شفاعت مرا بکنيد. ناگهان مي‌بيند فردي وارد شد و به آن دو فرشته گفت: سيدالشهداء(علیه السلام) مي‌فرمايند: شيخ به ما توسل جسته و ما شفاعت او را نزد خداي متعال نموده‌ايم تا عمرش طولاني شود. او را رها کنيد. آن دو فرشته پذيرفته و هر سه با هم صعود نمودند. آنگاه حال ايشان رو به بهبودي مي‌رود و صداي گريه اطرافيان را مي‌شنوند. اطرافيان که چشم‌ها و پاهاي ايشان را بسته و قطع اميد کرده بودند، ناگهان مي‌بينند دست‌هاي ايشان به حرکت درآمد. روپوش را بر مي‌دارند و آب به دهانشان مي‌ريزند تا به تدريج به بهبودي کامل دست مي‌يابند.
5. توجه به مرگ، داشتن کفن و نگاه به آن، نوشتن وصيت، حضور در قبرستان هيچ‌گاه مرگ انسان را جلو يا عقب نمي‌اندازد. زيرا که فرمود:
فإذا جاء أجلهم لا يستأخرون ساعةً و لا يستقدمون.13
پس آنگاه که اجلشان فرا رسيد، لحظه‌اي به تقديم يا تأخير نمي‌افتد.
ولي فوائد آن کارها اين است که انسان را از غفلت درآورده، به فکر فراهم کردن توشه و رسيدن به کمال انسانيت مي‌اندازد. انسان عاقل کسي است که قبل از سفر، توجه به نيازهاي خود در مقصد دارد و آنها را فراهم مي‌کند نه آنکه خود را به غفلت بزند تا از زمان مسافرت فرا رسد.
6. ثواب هدايت يک انسان گمراه به صراط مستقيم به اندازة زنده کرده همة انسان‌ها است. خداي متعال مي‌فرمايد:« و من أحياها فکأنّما أحيي النّاس جميعاً». و در احاديث متعددي، اين آية شريفه، تأويل به زنده کردن روحي و هدايت افراد شده است.14
7. غالباً افراد منحرف، به خاطر نداشتن دليل عقلي و نقلي براي عقايد خود، داراي تعصبات جاهلانه و تقليدهاي کورکورانه هستند. البته عدة کمي هم هستند که در نفهميدن راه صحيح، جاهل قاصر هستند. لازم است مؤمنين در هنگام برخورد با افراد منحرف، به بهترين روش عقلي و استدلال منطقي آنها را دعوت به دين حق نمايند و اين دستور قرآن کريم است که:
إدفع بالّتي هي أحسن فاذا الذّي بينک و بينه عداوةٌ کأنّه وليٌّ حميمٌ.15
8. معجزات اهل‌بيت عصمت و طهارت(علیه السلام)، هم در بخش اعطا، بصر و بينايي ظاهري است و هم در بخش دادن بصيرت و بينايي باطني؛ که اين دومي بسيار مهم‌تر از اولي است ولي چون با چشم ديده نمي‌شود، توجه و عنايت کمتري به آن است.
9. عواملي که ازخارج از اراده و نصيب انسان، در ضلالت و گمراهي انسان مؤثر است، به طور عمده در شش چيز خلاصه مي‌شود. نطفه ناپاک، محيط ناسالم، پدر و مادر ناصالح، غذاي آلوده و حرام، استاد ناسالم و رفيق ناباب. علماي اخلاق تأثير رفيق را بيشتر از پنج عامل ديگر مي‌دانند و ظاهراً حسن، پسر قاسم هم با داشتن چنين پدر پاکي در اثر رفاقت با اشخاص بد، به معصيت آلوده شده بود. از طرف ديگر اگر همين عوامل شش گانه مثبت بود، تأثير زيادي در هدايت انسان دارد ولي هيچ گاه اين عوامل باعث جبر و سلب اختيار در گمراهي يا هدايت نمي‌شود بلکه اين انسان است که هميشه با ارادة خويش، حرف آخر را مي‌زند.
شيطان را هم اگر به عنوان يک محرک خارجي به سمت گناه بدانيم، روز قيامت خود را از اجبار به معصيت تبرئه کرده، مي‌گويد: «من تنها شما را دعوت به باطل کردم و اين شما بوديد که با تصميم خودتان دعوت مرا پذيرفتيد». اگر دعوت کردن باعث جبر و اکراه مي‌شد مي‌بايستي دعوت خداوند متعال به سوي حق را هم دليل بر جبر بدانيم. در حالي که چنين نيست و شما با اختيار خود دعوت او را اجابت نکرديد. قرآن از زبان شيطان چنين مي‌فرمايد:
« و شيطان، هنگامي كه كار تمام شود، گويد: خداوند به شما وعده حق داد و من به شما وعده[باطل] دادم، و تخلف كردم. من بر شما تسلطي نداشتم، جز اينكه دعوتتان كردم و شما دعئت مرا پذيرفتيد؛ بنابراين، مرا سرزنش نكنيد، خود را سرزنش كنيد».16
لذا مي‌بينيم که تا حسّ تصميم به بازگشت از راه معصيت و تصميم به پيمودن راه حق نگرفت لطف الهي شامل حالش نشد.
10. پيام امام زمان(علیه السلام) به حسن در آن قسمتي که عين دعاي پدرش در حقّ فرزندش بود، حاوي نکات جالبي است. از جمله: الف) يادآوري حسن به تعهدي که با پدر بسته است، ب) اينکه ما از همه کارهاي شما و از تعهدي که به پدر دادي و از دعايي که پدرت در حقّ تو کرد، کاملاً اطلاع داريم، ج) و بالاخره لطف حضرت و دعاي پدر گونه ايشان در حقّ حسن. اميدواريم دعاي حضرتش شامل حال همه ما و شيعيان بگردد.
آن چنان که مرحوم محدث نوري در کنار شريف «نجم‌الثاقب» نقل مي‌کند، سيّد بن طاووس (رحمت الله علیه) مي‌فرمايد: در يک سحرگاه در سرداب مطهر سامرا از حضرت صاحب‌الامر ـ ارواحنا فداه ـ اين مناجات را شنيدم که مي‌فرمود:
خدايا شيعيان ما را از شعاع نور ما و بقية طينت ما خلق نمودي، آنها گناه زيادي به اتکا بر محبت به ما و ولايت ما کرده‌اند. اگر گناهان آنها گناهاني است که در ارتباط با تو است (حق الله) از آنها بگذر که ما راضي شديم. و آنچه ازگناهان آنها در ارتباط با خودشان هست (حق الناس) خودت بين آنها را اصلاح کن و از خمسي که حق ما است به آنها (طلبکاران آنها) بده تا راضي شوند، و آنها را از آتش جهنم نجات بخش و آنها را با دشمنان ما در سخط خود جمع نفرما.
جذبات نار فراق تو*** به دلم فکنده شراره‌اي
نظري بنما که غمم مرا ***نکند به غير تو چاره‌اي
همه شب ستاره ز چشم تر*** ز غمت فشانمي از بصر
چه کنم که از تو نمي‌دهد ***خبرم مهي و ستاره‌اي
ز فراق روي تو خون دل***شب و روز گشته نصيب من
که براي شرح و بيان آن*** نه حدي بود نه شماره‌اي
تو بيا براي خدا ***شبي بنشان مرا به کنار خود
بزادي رنگ غم از دلم*** به اشاره اي و نظاره‌اي
من و انتظار لقاي تو*** تو و باز جويي حال من
بنشسته‌ام به اميد آنکه کني*** به غمزه اشاره‌اي
به خيال صبح وصال تو ***به شبان تيره فغان کنم
که مگر به گوش دلم رسد ***ز سروش و غيب اماره‌اي
به جهان چو مير جهان تويي*** بنموده خود به تو منتسب
به اميد آنکه نراني‌ام*** ز کنار خود به کناره‌اي

پي‌نوشت‌ها:

1. سورة لقمان (31)، آيه 34.
2. سورة جن (72)، آيه 26.
3. بحارالانوار، ج 70، ص 262 و به همين مضمون در صص 365 و 382.
4. سورة توبه (9)، آية 105.
5. سورة جن (72)، آيات 25 و 26.
6. سورة يس (36), آية 12.
7. بحارالانوار، ج 6، ص 127.
8. بحارالانوار، ج 6، ص 129.
9. از مرگ مي‌ترسي چون نسبت به آن شناخت نداري. معاد فلسفي ص 179.
10. فرازي از دعاي ابوحمزه.
11. نهج‌البلاغه، فيض‌الاسلام، حکمت 74.
12. سورة جمعه (62)، آية 7.
13. سورة اعراف (7)، آية 34 و نيز سورة نحل (16)، آية 61 و به همين مضمون سورة يونس (10)، آية 49.
14. بحارالانوار، ج 21، ص 361.
15. سوره مؤمنون(23)، آيه 96
16 سورة ابراهيم(14)، آية 22.

منبع: ماهنامه موعود شماره 65




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط