1-مكتب اگزيستانسياليسم
پيش از آنكه به هدف تعليم و تربيت از ديدگاه اگزيستانسياليسم بپردازيم، لازم ست آشنايى اجمالى با اين مكتب پيدا كنيم.واژه اگزيستانسياليسم از «اگزيستانس: وجود» گرفته شده است. به همين جهت اين مكتب را به مكتب اصالت وجود معنا كرده اند. البته تفاوت اين اصالت وجود با اصالت وجودي كه در حكمت متعاليه مطرح است، تفاوتى جوهرى است. از نظر اين مكتب ماهيت تمام پديده هاى جهان به جز انسان بر وجود آنها مقدم است. بدين معنى كه همان طور كه يك هنرمند يا صنعتگر پيش از خلق اثر هنري يا مصنوع مورد نظر، ماهيت ى چيستى و حقيقت و صفات ذاتى آن را در نظر مى گيرد و بعد به آن لباس وجودمى پوشاند، خدا يا طبيعت هم در آغاز اسانسيال يعنى ماهيت اشيا را در نظر مى آورد وآنگاه به آنها وجود مى بخشد. اما در مورد انسان، عكس اين مطلب، صادق است، يعنى ابتدا انسان وجود پيدا مى كند و سپس خود، ماهيت خود را مى سازد. لذا مى توان گفت كه انسان اگزيستانسياليست است و ساير پديده ها «اسانسياليست. » (1)سارتر، فيلسوف معروف فرانسوى، دركتاب اگزيستانسياليسم و عواطف انسان،اگزيستانسياليست ها را به دو دسته تقسيم مى كند: دسته ي اول اگزيستانسياليست هاي مسيحى كه به وجود خدا اعتقاد دد؛ مانند: ياسپرس و گابريل مارسل. دسته دوم آنهايى كه منكر خدا هستند. هايدگر و اگزيستانسياليست هاى فرانسوى كه خود سارتر هم با آنها هم عقيده است، از دسته ي دوم محسوب مى شوند. آنچه ميان اين دو دسته مشترك است، اعتقاد به تقدم وجود انسان بر ماهيت اوست.(2)سارتر معتقد است آنچه را كه فرد براي خود انتخاب مى كند براى تمام افراد انتخابمى كند و اين امر، در فرد، ايجاد احساس مسئوليت مى كند و فرد نه تنها ماهيت خود رامى سازد بلكه در تعيين ماهيت ديگران نيز دخالت دارد.از نظر مكتب اگزيستانسياليسم انسان، نخست موجود مى شود و آنگاه ماهيت خود رابرمى گزيند و مى سازد. اين ويژگى، منحصر به انسان است. انسان بر خلاف ديگر موجودات كه ماهيت آن ها بر وجودشان مقدم است، وجود او بر ماهيتش مقدم است. ماهيت انسان درپرتو تمامى تلاش ها، كوشش ها، گزينش هاي او از تولد تا مرگ ساخته مى شود. هر انتخاب آدمى، رأيى است كه به ماهيت خود مى دهد و به تدريج در مسير زندگى، «خودآگاه» مى شودو سپس با كمال آزادي، ماهيت خود را برمى گزيند. انتخاب يا عدم انتخاب، از آزادي آدمى سرچشمه مى گيرد و از اين امتياز، هيچ موجودى جز انسان برخوردار نيست.اين مكتب، در باب تعليم و تربيت، به تفصيل سخن نگفته است؛ ولى محورارزش هاي تعليم و تربيت از نظر اين مكتب، تأمين آزادى كامل براى معلمان ودانش آموزان است. ايجاد محيطى آزاد و فضاهاى باز آموزشى با روش گفت و شنود وپرهيز از تحميل و تأكيد بر محفوظات گذشتگان در امر تعليم و تربيت، به آزادي ومسئوليت پذيرى معلمان در آينده لطمه مى زند. اجبار و سلب اختيار از دانشجويان يعنى كمك به ساختار انسان ماشين گونه و از خود بيگانه.
نقد و ارزيابى
1-اگزيستانسياليسم، بيشتر به يك نوع ادبيات اعتراض آميز شباهت دارد تا يک مكتب و نظام هماهنگ و منسجم فلسفى. اين پديده، بازتابى است در برابر علم زدگى جوامع صنعتى كه ماشين و تكنولوژي را بر آدميان ترجيح مى دهند. البته پاسداري از حرمت و ارزش انسان در مقابل علم و تكنولوژي- كه آدمى آن را پديد آورده است- كاري است لازم؛ اما توجه افراطى به احساسات و آزادي نامحدود انسان و زير پا گذاشتن تربيت خانوادگى،سنت هاي پسنديده اجتماعى و هنجارهاى مطلوب فرهنگى، به فاصله گرفتن از واقعيت ها وانكار نفوذ عوامل گوناگون تربيتى در شخصيت آدمى منجر مى شود.
2-اين فلسفه آدمى را به خود وا مى نهد و اين وانهادگى، به خودمداري،خودخواهى، تنهايى و حتى از خود بيگانگى مى انجامد.آزادى بدون كنترل، بى معناست و اصولا آزادى مطلق وجود ندارد، بلكه آزادى، امرى است نسبى. آزادى، مقدمه اى است براى ايجاد نظم و كنترل و تسلط بر رفتار فردى. (3)
3-بدون يك زمينه ي مشترك ميان افراد انسان، نمى توان قائل شد كه آنچه را يك دردانتخاب مى كند، مى تواند نسبت به ديگران تعميم دهد، مثلاً انسانى كه مى خواهدخداپرست باشد و بر طبق آيين خاصى به پرستش خدا بپردازد، نمى تواند اين خصوصيت را به همه ي انسان ها تعميم دهد.
4-اگر مقصود از اين كه انسان، ماهيت خود را مى سازد، اين است كه انسان ماهيت خود را تعر يف و مشخص مى كند؛ مثلا برخى انسان را «حيوان ناطق» بعضى «حيوان فرهنگى» بعضى حيوانى قادر بر تهيه ي آلات و ابزار مى دانند، اين استعداد، دليل بر اين است كه انسان ماهيت خود را مى سازد.
5-خصوصيات بدنى و روانى را که از طريق توارث يا محيط به انسان منتقل مى شود،نمى توان، مصنوع خود او دانست، در صورتى كه نمى توان نقش آن ها را در ساختن ماهيت انسان ناديده گرفت.
6-قلمرو مسئوليت هر فرد نسبت به ديگران در اين مكتب مشخص نشده است.همچنين معلوم نيست كه آيا مسئوليت فردي كه داراي استعداد و امكانات خاصى است با آن كس كه فاقد اين استعداد و امكانات است، يكسان است و اساسا چگونه مى توان ميان مسوليت فرد نسبت به آنچه انتخاب مى كند و انجام مى دهد، با مسوليت ديگران نسبت به عمل او سازش برقرار كرد؟ (4)
7-شما كه مى گوييد: «انسان هيچ نيست جز آن كه خودش مى سازد، يعنى در درجه اول انتخاب و در درجه ي دوم عمل ماست كه بايد ماهيتمان را بسازد» (5) در اين صورت، انتخاب چه معنى دارد و بر اساس كدام معيار و ضابطه بايد به تعليم و تربيت متربى پرداخت؟
8-اگر نه خدا ماهيت انسان را از پيش تعيين كرده و نه مذهب و مرامى سرمشق آدميان قرارگرفته است، پس بهترين و كامل ترين انسان را بر كدام پايه و اساس بسازيم؟
9-اگر هر كس در انتخاب آزاد است و هر چه را انتخاب كند، همان حق است، پس مربى بر اساس كدام معيار به تأثير گذاري بر متربى مى پردازد و حق آزادي انتخاب را از او سلب مى كند؟
10-شما بدون مبنا چگونه مى توانيد در افراد، تعهد ايجاد كنيد؟ اگر بگوييد بدان دليل كه انسان، آزاد است، مسؤول است، مى گوييم اما مسؤوليت او محدود به خود او نيست در قبال ديگران هم مسؤول است و بايد به گونه اي گزينش كند كه به نفع ديگران هم باشد. در اين صورت اين سوال مطرح مى شود كه چگونه مى توان ميان آزادى مطلق فرد با مسؤوليت او در برابر ديگران، سازگارى برقرار كرد؟
11-شما كه منكر وجدان كلى بشرى و اصول مشترک ميان انسان ها هستيد و قائليد كه انسان عبارت است از آنچه در آينده ساخته مى شود و عمل خوب، عملى است كه آدمى بداند كه آن عمل خوب است و بخواهد كه آن عمل، همگانى گردد، حال، سوال اين است كه انسان در برابر چه چيزي و چه كسى و با چه معيار و ملاكى، مسؤول است؟به هر حال، اين مكتب هيچ راه و الگوي مشخصى كه آدميان به آن ايمان آورند و در مقابل آن احساس مسووليت كنند، ارائه نمى دهد. به اعتقاد سارتر همه ي علامت ها و نشانه هاى سر راه انسان از ميان رفته است و آدمى در كويري است كه هر جهتى را برگزيند همان راه است.به نظر هايدگر هم آنچه مهم است كارآمدي است. هر چيزى كه به درد برآوردن خواست هاي ما بخورد و انعطاف پذير و كارآمد باشد، واقعى و مهم است.از نظر «كى يركگارد» هم دون شأن آدمى كه چون ماده اى در قالبى ريخته شود و شكلى پيدا كند، چراكه هر انسانى سرنوشت مخصوص به خود دارد و هيچ وجه مشتركى با ديگر انسان ها ندارد. (6)
2-مكتب پراگماتيسم
زادگاه اين مكتب فلسفى، آمريكا است و اسامى ديگر آن عبارتند از: فلسفه علمى،اصالت عمل، فلسفه آلى يا وسيله اي. متفكران معروف اين مكتب عبارتند از: پيرس،ويليام جيمز و جان ديويى.اساس جهان بينى پراگماتيسم بر تجربه به مفهوم وسيع آن يعنى ادراك، احساس، تفكر،قضاوت، مقايسه، توصيف، سير عقلانى و توجه به ارتباط امور با يكديگر گذاشته است.محور انديشه ي مكتب پراگماتيسم، مفيد بودن و عملى بودن محتواي انديشه آدمىاست. ارزش حقيقت، در گرو فايده عملى آن است. ملاک صحت و سقم، عمل آدمىاست؛ نه نظر يا دليل عقلى و منطقى او.خواستگاه فلسفه ي اصالت عمل، فرهنگ آمريكايي است. اين مكتب، مورد اقبال وتوجه اكثر آمريكايى هاست. آمريكايى ها به جنبه هاى عملى بيش از جنبه هاى نظرىاهميت مى دهند و اصولا فرهنگ آمريكايى با فلسفه ي اصالت عمل، سازگارتر است؛ زيرافرهنگى است تنوع گرا و داراي عناصر نامتجانس و غير همگن. فرهنگ آمريكايى، فاقدريشه هاي عميق و كهن و آيين يك پارچه است. ملت آمريكا نيز از مليت هاى گوناگون ونامتجانس كه پيشينه ي فرهنگى اندكى دارند، تشكيل شده است. از اين رو، به سنت هاىكهن، كم تر اعتنا مى كنند و سنت شكنى، فردگرايى، خودكامگى و طرفدارى از تغيير وتنوع از خصايص اين ملت است و فلسفه هايى از قبيل «اصالت عمل»، «كنش گرايى»،«ابزار گرايى»، «تجربه گرايى»، و امثال آن ها به مذاق آنان خوش تر مى آيد.(7)
اهداف تربيتى مكتب پراگماتيسم
پراگماتيسم بر تجربه تكيه كرده و اهداف و ارزش ها را از متن تجربه انتزاع مى كند.اهداف را از محدوديت ها، اميدها و الهامات موجود در تجربه روزانه بيرون مى كشد وتلطيف مى كند و آن ها را به صورت آرمان هاي هدايت كننده ي فعاليت ها در مى آورد. جانديويى نظريه پرداز معروف اين مكتب، كار اساسى تعليم و تربيت را انتخاب فعاليت هايى مى داند كه منجر به پديد آمدن معرفت اساسى و فهم مفيد شود. از نظر ديويى وظيفه ي اخلاقى معلم، گزينش، سازمان دادن و هدايت تجربيات معرفت زا است. آنچه در جريان كسب معرفت مهم است، به كار افتادن قوه ي ابداع و ابتكار و نيروي تفكر است نه حفظ طوطى وار معلومات و مهارت ها. محيط كلاس بايد هم نيروي تفكر و هم روح دموكراسى را در شاگردان تقويت كند و آنان را به ارزش افراد و قدرت عقلانى متوجه نمايد. هدف تعليم و تربيت، انباشتن ذهن دانشجويان از معلومات و اطلاعات نيست. آنچه در نظام تعليم و تربيت بايد مورد توجه قرار گيرد، برانگيختن رغبت و پديد آوردن روحيه ي خلاقيت براي حل مسائل است. محور اساسى تعليم و تربيت، فراگيرى روش حل مسأله و مشكل است. اگر دانشجو شيوه ي برخورد و رويارويى با مسائل و مشكلات را بياموزد، بهتر مى تواند در ي آشفته و پراز تحول كه هر آن مسائل جديدي در برابر او رخ مى نمايد به طور شايسته و موفق زندگى كندو خود را با محيط سازگار نمايد.
نقد و ارزيابي
1-يكى از سوالات اساسى از پيروان اين مكتب اين است كه آيا در دنياي متغير ما،معرفى ارزش هاى معين و ثابت، بهتر از توجه دادن به امروز و فردا نيست؟ اگرارزش هاى ثابتى وجود داشته باشد كه ارزش و اهميت خود را در طول تاريخ بشر به اثبات رسانده باشد، چه مانعى دارد كه آن ها را توصيه كنيم و كارى كنيم كه متربيان آن هارا درك كنند؟
2-سوال ديگر اين است آيا اين تعليم پراگماتيسمى كه «هيچ چيز به طور مطلق، حقيقى وصحيح نيست» موجب نمى شود كه متعلمان آنچه را فرا مى گيرند جدي تلقى نكنند؟اگر ارزش ها هم مانند معرفت هاى علمى، نسبى باشند، چگونه صداقت و عدالت اجتماعى و ديگر ارزش ها را به ديگران توصيه كنيم؟
3-اگر ذهن آدمى تابع فرهنگ جامعه باشد، ديگر توصيه به پرورش نيروي عقلانى چه معنا خواهد داشت؟
4-آيا مى توان آنچه را كه در وراى تجربه است از جمله واقعيت وجود خدا و ارزش تعاليم دينى را انكار نمود و آثار غير قابل انكار تعاليم دينى را در حيات بشر مورد ترديد قرار داد؟همچنين چگونه مى توان با انكار ماوراي تجربه، خدا را به عنوان ايده آل مورد بحث قرار داد؟
5-آيا مى توان اين واقعيت ترديد ناپذير را انكار نمود كه آنچه در طول حيات بشر،ارزش خود را نشان داده و به اثبات رسانده و مى تواند مبناي ارزش ها و معيارهاي اخلاقى قرارگيرد، در وراى تجربيات محدود بشر قرار داد و امري است ثابت؟
6-آيا اين درست است كه نقش و كاركرد واقعى دين را در حيات جمعى بشر در نظرنياوريم؛ در حالى كه جامعه اى كه حاكميت دين الهى را بپذيرد، عملاً از آزادي و منافع فرد و جمع به صورتى جدى تر حمايت مى كند؟(8)
3-مكتب رئاليسم
رئاليسم (realism) در كتب لغت به معانى گوناگونى آمده است از قبيل: اعتقاد به وجود حقيقت در كليات، اعتقاد به اينكه اشياء مورد ادراک حواس واقعا داراى وجود مستقلى مى باشند، واقع بينى، واقع گرايى، اشتغال به حقيقت و واقعيت.(9)
استاد مطهري در پاورقى كتاب اصول فلسفه و روش رئاليسم درباره كلمه رئاليسم مى گويد:اين كلمه از «رئل» (real) كه به معناي واقع است مشتق گرديده و در طول تاريخ به معانى مختلفى استعمال شده است. در فلسفه اسكولاستيك (scholastic) که به فلسفه اصحاب مدرسه معروف است كسانى را كه براي كلى واقعيت مستقل از افراد قائل بودند «رئاليست» يا «واقعيون» مى گفتند و كسانى راكه براي كلى نه در خارج و نه در ذهن، به هيچ نحو وجودى قائل نبودند و كلى را لفظ خالى مى دانستند «نوميناليست» (nominalist)يا اسميون مى گفتند. اخيرا رئالسيم معناي دومى هم پيدا كرده است، يعنى اصالت واقعيت خارجى در مقابل ايدئاليسم كه به معناي اصالت ذهن يا تصور است.(10)
واژه كلاسيك (classic) نيز به معانى مختلفى آمده است مانند:
1-مطابق بهترين نمونه، درجه اول، عالى، ادبيات باستانى يونان و روم،
2-ادبيات قديم، علوم قديمه.
3-كسى كه پيرو اصول و عقايد ادبيات و هنر قديم باشد.
4-اما معنى اين دو واژه دراصطلاح علوم تربيتى را از زبان يكى از بزرگان مكتب رئاليسم كلاسيك مى خوانيم:پروفسور برودي از صاحبنظران رئاليسم كلاسيك و استاد تعليم و تربيت دانشگاه ايلينويز آمريكا درباره رئاليسم كلاسيك چنين توضيح داده است:امر كلاسيك، عبارت است از چيزي كه در گذشته اتفاق افتاده است. سرچشمه ي رئاليسم كلاسيك را در افكار و انديشه هاى افلاطون و ارسطو بايد جستجو كرد، علاوه بر اين، امر كلاسيك به چيزى اطلاق مى شود كه رشته اى از معرفت را در نقطه اوج آن درتاريخ معرفت تشكيل مى دهد. به عبارت ديگر، امر كلاسيك به عقايد و افكاري گفته مى شود که نوابغ فلسفه و ادبيات در دوره اى از تاريخ فلسفه و ادبيات ابراز كرده اند.درباره واژه «رئاليسم» مى توان گفت: هر چيزى كه ما به آن نگاه مى كنيم يا درباره ي آن مى انديشيم، عملاً از دو چيز تشكيل شده است: محتوا و صورت. يك مثلث را تقريبا ازهر چيزى مى توان درست كرد اما در هر حال، صورت مثلث را دارا مى باشد. يك انسان نيز «صورتى» دارد و «محتوياتى» كه به وسيله آن صورت، شكل مى گيرند. دانشمندان قديم احساس مى كردند كه ادراك هر امرى، مستلزم ادراك صورت آن است. افلاطون معتقد بود كه صورت، قسمت واقعى شيئى را تشكيل مى دهد. قسمت واقعى صندلى، صورت آن مى باشد.
درباره واژه كلاسيك نيز مى توان گفت كه امر كلاسيک به چيزى گفته مى شود كه درزمان گذشته رخ داده است. علاوه بر اين، «امر كلاسيك» به چيزى مى گويند كه نقطه اوج و ترقى رشته اي از معرفت را در تاريخ فرهنگ ما تشكيل مى دهد. به عبارت ديگر، امر كلاسيك به عقايد و افكارى گفته مى شود كه نوابغ فلسفه و ادبيات در دوره اي از تاريخ فلسفه و ادبيات ابراز كرده اند.از نظر رئاليسم كلاسيك، مهمترين قسمت پديده ها را صورت هاى آنها تشكيل مى دهند و ادراك اشياء از طريق ادراك صورت هاى آنها انجام مى پذيرد. (11)به نظر پروفسور برودى تعليم و تربيت، امرى عملى است و خواه و ناخواه با قضاوت هاى ارزشى سروكار دارد. در قضاوت هاى ارزشى مسأله ي ميزان مطرح مى گردد وبه جاى تمايلات گروه هاى مقتدر سياسى يا عادت و تلوّن و فرصت طلبى بايد از ميزانى معين پيروى نمود. معرفى ميزانى كه از نظر عقلانى بتواند موجب رضايت خاطر گردد و به حل مشكلات تربيتى كمك كند، در گرو مساله ي هدف تعليم و تربيت است. هدف هاي تربيتى از نظر گروه هاى مختلف، متفاوت و مبهمند. براى رفع اين ابهام بايد نظريه اي درباره ماهيت انسان و جامعه انسانى تدوين نمود. در تدوين نظريه ي مربوط به ماهيت انسان، اصول زير بايد در نظر گرفته شود:
الف-در جهان يك ساختمان طبيعى يا نظمى مستقل از آرزوها، احساس يا تمايل وجود دارد؛
ب-يك ساختمان طبيعى يا راه زيستن كه مخصوص انسان است وجود دارد؟
ج-قدرت درك انسان مى تواند اين ساختمان را همانطو كه وجود دارد، دريابد؛
د-نتيجه ي كسب اين معرفت (شناختن انسان و جهان)آشكار شدن ميزان هايى است براي زندگى فردى و سازمان اجتماعى.به طور خلاصه، رئاليسم معتقد است كه:
1.نظم طبيعى حيات انسان وقتى مشخص مى گردد يا درك مى شود كه تمام فعاليت هاى او به وسيله ي هدفى كه به طور عقلانى درك و خواسته مى شود، راهنمايى گردد؛
2.وقتى عقل اين حقيقت را كه انسان استعداد زيستن چنين حياتى را دارد آشكارساخت، آنگاه گواهى مى دهد كه فعليت دادن و تحقق اين استعداد، تنها هدف صحيح براى زندگى واقعى انسان است.پروفسور برودي زندگى خوب را هدف اساسى تعليم و تربيت تلقى مى كند و زندگى خوب را با فرد و جامعه ي خوب مرتبط مى داند.دو ايراد به برودى گرفته اند: يكى اين كه «زندگى خوب»، امرى است كلى، و ديگراين كه مفهوم «خوب»، مبهم است.(12)
4-مكتب سلطه جويى و اقتدارگرايي
مكتب توتاليتاريسم يا اصالت قدرت، كمال آدمى را در قدرت مى داند. به نظر اين مكتب، انسان كامل كسى است كه مقتدر و نيرومند است.يكى از چهره هاى سرشناس اين مكتب، نيچه آلمانى (1844- 1900) است.وي بر خلاف همه ي دانشمندان دنيا كه خودپرستى را مذموم و شفقت بر خلق را ممدوح شمرده اند، خودپرستى را حق، و شفقت را ضعف نفس و عيب دانسته است. بنياد فكر نيچه اين است كه انسان هر چه بيشتر بايد توانا شود و زندگانيش پر حرارت و خوش تر گردد و نفس او شكفته تر و نيرومندتر و از تمايلات و تقاضاهاي نفس بر خوردارتر باشد. و آنچه براى حصول اين مقصود، مساعد است، خوب و فضيلت است، قساوت و بى رحمى و مكر و فريب و جنگ و جدال باشد؛ و آنچه با اين غرض و مقصود، مخالف و مزاحم است، بد است، گر چه راستى و درستى و مهربانى و فضيلت و تقوا باشد.به نظر او تساوي قبايل و ملل در حقوق، با پيشرفت عالم انسانيت منافات دارد. مردم بايد بر دو دسته باشند: دسته اي زبردست و دسته اي زيردست. اصالت و شرافت از آن زبردستان است؛ زيرا آن ها غايت وجودند و زيردستان، وسيله اجراي مقاصد و اغراض آنان. به نظر او ترقى و بسط زندگانى به وسيله زبردستان صورت پذيرفته و مى پذيرد. از اين رو، وى بر خلاف عموم خيرخواهان و مصلحان عالم انسانيت، كه رعايت حال عامه و اكثريت را واجب شمرده اند، جماعت قليل را ذيحق دانسته و رعايت حال آن ها را لازم شمرده است. به نظر نيچه اصول اخلاق تاكنون به نفع عامه بوده است. اكنون اين اصول بايد به نفع زبردستان و خواص دگرگون شود. بدين معنا كه در آغاز، امر دنيا بر وفق مراد مردمان نيرومند بود و افراد ناتوان، زيردست آنان بودند؛ ولى چون مردمان زبر دست و نيرومند در اقليت اند و مردمان ناتوان و زيردست در اكثريت، لذا زيردستان از اين اكثريت خود بهره گرفتند و با حيله و تدبير، اصول رأفت و شفقت و فروتنى و خيرخواهى و عدالت وكرامت را در اذهان به صورت نيكى و درستى و زيبايى جلوه گر ساختند تا بدين وسيله از نيرومندان و زبردستان بكاهند و از بندگى آنان رهايى يابند و براى حصول اين مقصود، حصارى از حق و خدا و اديان برگرد آن اصول اخلاقى كشيدند!به نظر او اخلاق مسيحى اخلاق بندگى است نه خواجگى، اين اخلاق، مايه ي فقر و ضعف و انحطاط است و بايد اين اصول اخلاقى را كنار گذاشت و به اخلاق خواجگى روى آورد! نيچه با وقاحت تمام مى گويد: فكر خدا و زندكى اخروي را بايد كنار گذاشت كه آن از ضعف و عجز آمده است. بايد رأفت و رقّت قلب را دور انداخت. رأفت از عجز است. فروتنى و فرمانبردارى از فرومايگى است. حلم و حوصله و عفو و اغماض از بى همتى وسستى است. مرد برتر آن است كه نيرومند باشد و هواها و تمايلات خود را برآورده نمايد. بشر بر حسب فطرت و طبيعت بى رحم است. (13)نقد اين مكتب سخنان نيچه سخيف تر از آن است كه نيازي به نقد آن باشد. نويسندگان تاريخ فلسفه ي غرب به خصوص محمدعلى فروغى در سير حكمت در اروپا به جنون او در دهه ي آخر عمر، تصريح كرده اند. (14) شايد كمتر كسى چون نيچه بر تخريب بنياد اخلاق اصرار ورزيده است. واقعيت اين است كه با پذيرش نظريه ي نيچه اخلاق از ميان مى رود.ولى با وجود اين، بسيارى از غربيان از همين مكتب پيروى مى كنند و حتى علم ودانش را براي افزايش قدرت مى طلبند. علوم تجربى را از آن جهت دنبال مى كنند كه دستيابى به قدرت برايشان آسان تر شود. كوشش در راه علوم، ناپسند نيست اما علم و حكمت را در خدمت خودخواهى و مطامع دنيوي قرار دادن ناپسند است. چنين علمى ديگر از قداست و معنويت بى بهره است. نيچه نظام ارزشى را از اساس ويران مى كند؛ اما به جاى آن ارزش هاى مثبتى ارائه نمى كند. بعيد نيست بعضى از نظريات افراطى و فاشيستى سياسى هم مولود ن انديشه ي خطرناك باشد.در اين نظريه، عامه ي مردم، اراذل و اوباش بشمار آمده اند (15) كه بايد ابزار دست زبردستان و تامين كننده رفاه و آسايش آنان باشند و چنين انديشه اى جز از مغزى معيوب و روانى بيمار بر نمى خيزد.
5-مكتب اصالت علم
موسس اين مكتب را مى توان فرانسيس بيكن (متوفاى 1625 ميلادي) قلمداد كرد.وي «از خانواده اى محترم بود. در جوانى تحصيل علم كرد و فضل و تبحرى به كمال يافت، ليكن با اشتياق فراوان، هوس نزديكى به پادشاه و خدمت دولت داشت و در راه وصول به مقصود، كوشش بسيار و تحمل زحمات و ناملايمات بيكران نمود، تا سرانجام به مراد رسيد. ... با همه ي گرفتاري هاي دنيوي فرانسيس بيكن از اشتغال به علم دست نكشيد و مصنفات گران بها از او به يادگار مانده كه اهم آن ها همان است كه شيوه علمى جديد را بر پايه اي استوار گذاشته است. ... كه ترجمه اش احياءالعلوم كبير مى باشد». (16)عشق بيكن به فلسفه را از كتاب «پيشرفت دانش» كه تقريبا نخستين اثر اوست مى توان آورد. او ذهن را مورد ستايش قرار مى دهد و بشر را عبارت از ذهن مى داند و معتقد است كه علم نيز همان ذهن است و انسان چيزى به جز آن كه مى داند نيست. او مى پرسد: «آياتنها دانش نيست كه همه ي اضطراب هاي درونى را از ميان مى برد و ذهن را روشن مى سازد؟» با آن كه شيفته ي شهرت و افتخارات است و مقاله ي «افتخار و شهرت» رامى نگارد، ولى عشق خود به فلسفه و حقيقت را نيز در مقاله ي «حقيقت» چنين به نمايش مى گذارد: «خير اعلى طبايع بشري عبارت است از طلب حقيقت يعنى عشق به آن؛ درك حقيقت يعنى ستايش آن؛ ايمان به حقيقت يعنى لذت بردن از آن.» «ما در كتب با خردمندان سخن مى گوييم و در زندگى روزانه با بى خردان» «بعضى از كتب را فقط بايد چشيد، يعنى يك قسمت معروف آن را خواند، برخى ديگر را بايد يكمرتبه بلعيد و فقط بعضى كتب نادر هست كه بايد خوب جويد و هضم كرد».(17)بيكن به ترسيم «آرمانشهر دانش» مى پردازد و تكميل علم و اجتماع از راه به دست گرفتن زمام دانش را پديد آورنده مدينه ي فاضله مى داند. وى در رساله ي مختصري به نام «آتلانتيس نو» كه آخرين اثر اوست و آن را دو سال يش از مرگش نوشته است، اجتماعى را به تصوير كشيده است كه در آن علم به مقام حقيقى خود دست يافته و حاكم بر همه ي اشياء شده و سپاهى بزرگ از جنگجويان دانش را به نبرد با جهل و فقر برانگيخته است.(18) فلسفه فرانسيس بيكن از سوى انديشمندان مورد نقد قرار گرفته است. مرحوم استاد شهيد مرتضى مطهرى- اعلى الله مقامه- پس از طرح ديدگاه بيكن، آن را اين گونه مورد انتقاد قرار مى دهد:
نيمى از دردهاى انسان جز با علم با چيز ديگرى چاره نمى شود، ولى انسان دردهاى ديگري هم دارد كه همان دردهاى انسانى انسان است. يعنى دردهايى كه مربوط به ابعاد انسانى انسان است، اينجاست كه علم قاصر است، دانشمندان به اينجا كه مى رسند مى گويند: علم بى طرف است، علم بى تفاوت است، علم براى انسان، ارزش وسيله اى دارد، علم براى انسان هدف نمى سازد، علم هدف هاى انسان را بالا نمى برد، علم به انسان جهت نمى دهد، بلكه انسان در جهتى كه در زندگى انتخاب كرده است از نيروي علم استفاده مى كند. امروزه ما مى دانيم بيشتر دردهايي كه انسان از ناحيه ي انسان دارد، از ناحيه انسان هاى عالم دارد نه از ناحيه ي انسان هاى جاهل. آيا در رابطه ي استعمارگر و استعمار زده در دنياى امروز، در اين چند قرن آيا جاهل ها بودند كه جاهل ها را استعمار و استثمار مى كردند؟ يا جاهل ها بودند كه عالم ها را استثمار مى كردند؟ يا عالم ها بودند كه مردم ديگر [اعم از] جاهل و غيرجاهل را استعمار و استثمار مى كردند؟. (19)
6-مكتب اصالت تجربه
مشخصه ي بارز اين مكتب، گرايش به روش مشاهده و تجربه است. اين روش از دو بخش تشكيل مى شود:
1-مشاهده و گردآوري اطلاعات لازم از رفتار انسان؛
2-تجربه و آزمون اطلاعات به دست آمده با روش علمى و روانشناسى و تربيتى.(20)
جان لاك (1632- 1704) از حكماي بزرگ انگليسى دركتاب معروف خود «تحقيق در فهم و عقل انسانى» روشى جديد و مخالف با شيوه حكماي قديم برگزيد و به ابداع نظريه ي نوينى در باب نفسانيات و مدركات آدميان پرداخت. از ديرباز ميان فيلسو فان در مورد چگونگى پيدايش علوم و ادراكات آدميان و ميزان مطابقت آن ها با واقعيت،اختلاف نظر بوده است؛ اما در اين كه بخشى از علوم و ادراكات آدمى به عقل كه موجودى مجرد است، مرتبط است، تقريبأ مورد اتفاق نظر بوده مگر اپيكوريان و رواقيان كه علم انسان را منحصر به محسوسات مى دانستند و معقولات را نتيجه محسوسات مى پنداشتند.
جانلاک منكر تصورات فطرى انسان شد. او حتى فطرى بودن بعضى از اصول واحكام اخلاقى فطرى را هم كه وجدان گواه آن است، انكار كرد. وى مى گو يد:ذهن انسان در آغاز مانند لوح سفيدى است كه هيچ چيز بر آن نگاشته نشده باشد. ولى كم كم تجربه، معلومات را در آن نقش مى كند، و تجربه دو قسم است. يكى احساساتى كه از اشياء خارجى در مى يابد، ديگر مشاهدات درونى كه به تفكر براى تعقل براى او دست مى دهد. و تعقل، معلومات حاصل در ذهن را مى پرود و مى ورزد... و در هر حال هيچ يك از معلومات و تصورات نيست كه به يكى از اين دو مبدا يعنى حس و فكر منتهى نشود و فكر و تعقل هم پس از آن پيش مى آيد كه محسوساتى در ذهن وارد شده باشد... بارى ذهن در امر علم بكلى منفعل است، مانند آئينه كه در او عکس مى افتد و تعقل هر اندازه عالى باشد، جز حس و مشاهده ي درونى منشا ديگر ندارد. از عبارت معروف لاك است كه «جز آنچه به حس درآمده باشد، هيچ چيز ديگر در عقل نيست».(21)
نقد مكتب اصالت تجربه
اين مكتب، محصول مشاهده و تجربه را در صورتى كه براي زندگى انسان و اهداف تربيتى، سودمند باشد، مورد استفاده قرار مى دهد و مربى در امر تربيت بايد به آن توجه كند. انسان، موجودى است پيچيده و داراى ابعاد گوناگون، لذا به صرف مشاهده و تجربه مى توان به تمام زوايا و ابعاد و اسرار و خصايص وجود او پى برد. با تجربه فقط پاره اى ازتجليات روانى و ظواهر محسوس را مى توان توصيف و تعيين كرد، اما امور نامحسوس نشات گرفته از اعماق روح آدمى را نمى توان به دست آورد. مثلاً با مشاهده و تجربه مى توان علت اندوه و نشاط جسمى را مشخص نمود، ولى چگونه مى توان بدين شيوه از راز نشاط روحى و راه ارتباط با عوالم ماوراء طبيعت و نيازمندي هاي آدمى در عالم ديگرآگاه گرديد؟ آيا مى توان با ميزان مشاهده و تجربه دريافت كه اگر كسى مظلمه اي از برادر دينى اش بر عهده داشته باشد چه در مورد عرض و آبرو و چه درباره مال و ثروت، و از وي حلاليت نطلبد، در روزى كه درهم و دينارى ندارد و دستش تهى است، از حسنات او برمى دارند و اگر حسنات نداشته باشد از سيئات ذيحق بر مى دارند و بر سيئات او مى افزايند؟! (22)چگونه مى تو ان با تجربه تشخيص داد كه خوردن غذاهاي حرام يا شبهه ناك، از آدمى سلب توفيق مى كند و موجب ميل او به كارهاي ناروا و دور شدن از مسير فضيلت و تقوا مى گردد؟(23)
پي نوشت :
1-ر.ك:پژوهش در تعليم، تربيت اسلامى. ص 40- 41.
2-ر.ك:اصول و فلسفه ي تعليم و تربيت، ص 208- 210.
3-ر.ك:كليات فلسفه تعليم و تربيت. محمود نيكزاد، ص 103-116
4-ر.ك:اصول و فلسفة تعليم و تربيت، ص 211-216.
5-اگزيستانسياليسم يا مكتب انسانيت، ژان پل سارتر، ترجمه جواهرچى، ص 19.
6-ر.ك:پژوهشى در تعليم و تربيت اسلامى، ص 40-46.
7-ر.ك:كليات فلسفة تعليم و تربيت، ص 95-98.
8-ر.ك:اصول، فلسفه ي تعليم و تربيت. 197-207.
9-فرهنگ دانشگاهى، دكتر عباس آريانپور كاشانى و دكتر منوچهر آريانپور كاشاني ، ج 2، ص 1816.
10-مجموعه ي آثار استاد شهيد مطهري، ج 6، ص 81- 82 با تلخيص و تصرف.
11-اصول و فلسفه ي تعليم و تربيت، ص 177، 178 با تصرف و تلخيص.
12-همان. ص 177- 194.
13-سير حكمت در اروپا، محمدعلى فروغى، ج 3، ص 196- 202.
14-همان، ص 197.
15-ر.ك: پژوهشى در تعليم و تربيت اسلامى. ص 46- 50.
16-سير حكمت دراروپا، ج 1، ص 110- 111.
17-تاريخ فلسفه، ويل دورانت، ترجمه عباس زرياب، ص 104- 105.
18-همان. ص 124.
19-تكامل اجتماعى انسان، ص 51- 52.
20-پژوهشى در تعليم، تربيت اسلامى. ص 53، به نقل از: روانشناسى تجربى، مصطفى نجامى، ص 9- 10.
21-سير حكمت در اروپا، ص 113- 119.
22-من كانت لاخيه عنده مظلمة فى عرض او مال فليستحللها من قبل ان ياتى يوم ليس هناك درهم و لادينار فيوخذ من حسناته فإن لم يكن له حسنات اخذ من سيئات صاحبه فيتزايد على سيئاته. مكاسب شيخ انصارى، ص 43، اين حديث، نبوى است و از كشف الريبه و سرائر نقل شده است.
23-ر.ك :پژوهشى در تعليم و تربيت اسلامى، ص 53- 59.
منبع:تعليم و تربيت اسلامي/خ