واژه هاي بلورين در «داستانهاي شهر جنگي»
نويسنده: رحمت حقي پور
مجموعه داستان «داستانهاي شهر جنگي» واگويه هايي نانگفته و نانوشته از تاريخ هشت سال دفاع مقدس است، به روايت «حبيب احمد زاده»، نويسنده اي كه لحن، زبان، و نثر شفاف و روان او، ميگويد كه صميمي است و بي تعارف، هم با خود، هم با مخاطبي كه داستان ميخواند تا گريزي زده باشد از روز مرگيهاي پيراموني كه او را به فراموشيي ارزشهاي ارجمندش وادار ميكند. كلمات در داستانهاي «احمد زاده» زنگوله هاي كوچكي هستند كه صداي دينگ دانگ شان، آدم را به ياد شعر معروف «ناقوس» از نيما يوشيج مي اندازد. صدايي كه دعوت به مراسم بيداري دل، و دور ماندن از غفلتها ست...
نوشتن درباره همه داستانهاي اين مجموعه، مجال بيشتري ميخواهد تا حق مطلب ادا گردد. اما ياد داشت حاضر، مروري كوتاه بر يكي از داستانهاي كتاب است به نام «پر عقاب» اين داستان، ماجراي ديده باني است كه از داخل كادر دوربينش، سرباز دشمن را زير نظر ميگيرد تا در موقع مناسب، با فرمان آتش، او را به هلاكت برساند. روايت از نگاه اول شخص مفرد، و به شكل تك گوييي دروني «مونولوگ» پيش مي رود؛ و مخاطب همه وقايع را از دريچه ذهن راوي، به تماشا مي نشيند. ديده بان، در تمام طول مدتي كه سرباز دشمن را به قصد شكار كردن، با دوربين تعقيب ميكند، احساسي از رقت قلب، و رافت و مهرباني نسبت به همنوع را در مخاطب به وجود مي آورد. چنين احساسي اگر چه بي واسطه و صريح بيان نمي شود، اما در لابه لاي كلمات، و در لايه هاي زيرين روايت، به گونه اي اثر گذار، جاري و ساري است: «... تو هم شايد اكنون بايد در جايي ديگر مشغول تحصيل باشي، و شايد من نيز اگر مي توانستم، تنها تو را به اسارت ميگرفتم تا بعد از جنگ، به سلامت نزد خانواده ات باز گردي. يك شانس ديگر براي تو، در ثانيه سيزده صداي شليك، به گوش خواهد رسيد.
اگر تنها، تنها لحظه اي توجه كني و ثانيه اي مكث و نشستن... تا مسير گلوله مشخص شود، شايد از انفجار جان سالم به در بري... آماده باش تا از اين فرصت، استفاده كني...» (ص 17).
نويسنده، به حقانيت و شكوهمندي هشت سال دفاع مقدس بخوبي اذعان دارد و اين حماسه آسماني و يگانه را در كل داستانها، با مهارت به تصوير ميكشد، ولي اين واقعيت را هم پرده پوشي نميكند كه هر جنگي در ذات خود، لامحاله چهره اي ناخجسته دارد؛ چهره اي كه خطوط آن را مرگ، وحشت، و ويراني تشكيل مي دهد.
«پر عقاب» از نگاهي ديگر، روايت تراژدي نسلي است كه صلح و دوستي مثل خون در رگهايش جريان دارد، اما براي دفاع از ناموس و وطن و شرف خود، ناگزير اسلحه اش را به طرف انسانهايي نشانه مي رود كه در لباس دشمن، به سرزمينش دست درازي كرده اند. و اين گراميترين پيام انسانيي داستان «پرعقاب» است: «آن لحظه اي كه گلوله موعود بر زمين اصابت ميكند، در آن لحظه پدر و مادر تو به چه كاري مشغول اند؟ آيا مادرت در همان خانه هاي گليي روستاييي حاشيه بين النهرين، در حال پخت نان است؟ پدرت... پدرت به چه كسبي مشغول است... ص »11
اين درست است كه همه «داستانهاي شهر جنگي» با خرد ورزي، و انديشه هاي از قبل تعيين شده، به نگارش در آمده اند، يا به عبارت ديگر، به طور جوشي ساخته و پرداخته نشده اند، اما حس و عاطفه سرشار نويسنده و تجربه هاي عينيي او از سالهاي جنگ، داستانهاي اين مجموعه را از حالت تصنع و ساختگي بودن، دور كرده است. در داستان پرعقاب، هيچ رگه اي از تصنع در هيچ يك از عناصر و سازه هاي داستاني به چشم نميخورد. زمان، مكان، طرح و توطئه، گره افكني ،تعليق و گره گشايي، به شيوه اي پيش مي روند كه مخاطب حس ميكند نويسنده، داستان را مثل يك قطعه شعر زيبا، در يك لحظه الهامي نوشته است. از همان جمله اول داستان كه راوي ميگويد: «پياده شدنت را ميبينم...» حالت تعليق، ناگهان همه فضاي داستان را در بر ميگيرد. خواننده احساس ميكند درگير ماجرايي شده كه بايد آن را تا آخر دنبال كند. اين همذات پنداري ممكن است در داستاني كه به شيوه هاي سنتيي واقع گرا، روايت شود، به صراحتي ايجاد نگردد؛ به اين دليل نويسنده، شيوه مدرن «سيال ذهن» را براي روايت قصه اش برگزيده و اين يعني، همان خردورزي خلاق - كه اگر با حس و عاطفه اي قوي پشتيباني گردد - ميتواند اثري هنري را به كمال برساند. هر نويسنده اي مي داند كه ابزار كار او، تنها واژگان هستند. بنابراين دايره واژگانيي نويسنده بايد بسيار گسترده باشد. اين قانوني كلي در الفباي نوشتن به طور عام، و در ادبيات داستاني به طور خاص است.
اما يكي از ملاكهايي كه نويسنده ها را از هم جدا ميكند فرهنگ انتخاب و گزينش واژگان، و به نوعي چيدمان به جا و زيباي آنهاست، كه ريتم و ضرباهنگ نثر را نيز بوجود مي آورد. حسن سليقه نويسنده در انتخاب واژه ها، بسيار مهم است كه «حبيب احمد زاده» از عهده اين مهم به خوبي بر آمده است. دايره واژگاني او، چه در داستان پر عقاب، و چه در داستانهاي ديگر مجموعه «داستانهاي شهر جنگي» كاملاًبا حال و هواي هر يك از روايتها، همخواني و هماهنگي دارد. و عجيب اينكه داستانها اگر چه جنگي هستند، اما واژگان، تراش خورده و بلورين اند.
انگار جواهر شناسي آنها را با سليقه، داخل ويترين چيده است...
منبع: پگاه حوزه
/خ
نوشتن درباره همه داستانهاي اين مجموعه، مجال بيشتري ميخواهد تا حق مطلب ادا گردد. اما ياد داشت حاضر، مروري كوتاه بر يكي از داستانهاي كتاب است به نام «پر عقاب» اين داستان، ماجراي ديده باني است كه از داخل كادر دوربينش، سرباز دشمن را زير نظر ميگيرد تا در موقع مناسب، با فرمان آتش، او را به هلاكت برساند. روايت از نگاه اول شخص مفرد، و به شكل تك گوييي دروني «مونولوگ» پيش مي رود؛ و مخاطب همه وقايع را از دريچه ذهن راوي، به تماشا مي نشيند. ديده بان، در تمام طول مدتي كه سرباز دشمن را به قصد شكار كردن، با دوربين تعقيب ميكند، احساسي از رقت قلب، و رافت و مهرباني نسبت به همنوع را در مخاطب به وجود مي آورد. چنين احساسي اگر چه بي واسطه و صريح بيان نمي شود، اما در لابه لاي كلمات، و در لايه هاي زيرين روايت، به گونه اي اثر گذار، جاري و ساري است: «... تو هم شايد اكنون بايد در جايي ديگر مشغول تحصيل باشي، و شايد من نيز اگر مي توانستم، تنها تو را به اسارت ميگرفتم تا بعد از جنگ، به سلامت نزد خانواده ات باز گردي. يك شانس ديگر براي تو، در ثانيه سيزده صداي شليك، به گوش خواهد رسيد.
اگر تنها، تنها لحظه اي توجه كني و ثانيه اي مكث و نشستن... تا مسير گلوله مشخص شود، شايد از انفجار جان سالم به در بري... آماده باش تا از اين فرصت، استفاده كني...» (ص 17).
نويسنده، به حقانيت و شكوهمندي هشت سال دفاع مقدس بخوبي اذعان دارد و اين حماسه آسماني و يگانه را در كل داستانها، با مهارت به تصوير ميكشد، ولي اين واقعيت را هم پرده پوشي نميكند كه هر جنگي در ذات خود، لامحاله چهره اي ناخجسته دارد؛ چهره اي كه خطوط آن را مرگ، وحشت، و ويراني تشكيل مي دهد.
«پر عقاب» از نگاهي ديگر، روايت تراژدي نسلي است كه صلح و دوستي مثل خون در رگهايش جريان دارد، اما براي دفاع از ناموس و وطن و شرف خود، ناگزير اسلحه اش را به طرف انسانهايي نشانه مي رود كه در لباس دشمن، به سرزمينش دست درازي كرده اند. و اين گراميترين پيام انسانيي داستان «پرعقاب» است: «آن لحظه اي كه گلوله موعود بر زمين اصابت ميكند، در آن لحظه پدر و مادر تو به چه كاري مشغول اند؟ آيا مادرت در همان خانه هاي گليي روستاييي حاشيه بين النهرين، در حال پخت نان است؟ پدرت... پدرت به چه كسبي مشغول است... ص »11
اين درست است كه همه «داستانهاي شهر جنگي» با خرد ورزي، و انديشه هاي از قبل تعيين شده، به نگارش در آمده اند، يا به عبارت ديگر، به طور جوشي ساخته و پرداخته نشده اند، اما حس و عاطفه سرشار نويسنده و تجربه هاي عينيي او از سالهاي جنگ، داستانهاي اين مجموعه را از حالت تصنع و ساختگي بودن، دور كرده است. در داستان پرعقاب، هيچ رگه اي از تصنع در هيچ يك از عناصر و سازه هاي داستاني به چشم نميخورد. زمان، مكان، طرح و توطئه، گره افكني ،تعليق و گره گشايي، به شيوه اي پيش مي روند كه مخاطب حس ميكند نويسنده، داستان را مثل يك قطعه شعر زيبا، در يك لحظه الهامي نوشته است. از همان جمله اول داستان كه راوي ميگويد: «پياده شدنت را ميبينم...» حالت تعليق، ناگهان همه فضاي داستان را در بر ميگيرد. خواننده احساس ميكند درگير ماجرايي شده كه بايد آن را تا آخر دنبال كند. اين همذات پنداري ممكن است در داستاني كه به شيوه هاي سنتيي واقع گرا، روايت شود، به صراحتي ايجاد نگردد؛ به اين دليل نويسنده، شيوه مدرن «سيال ذهن» را براي روايت قصه اش برگزيده و اين يعني، همان خردورزي خلاق - كه اگر با حس و عاطفه اي قوي پشتيباني گردد - ميتواند اثري هنري را به كمال برساند. هر نويسنده اي مي داند كه ابزار كار او، تنها واژگان هستند. بنابراين دايره واژگانيي نويسنده بايد بسيار گسترده باشد. اين قانوني كلي در الفباي نوشتن به طور عام، و در ادبيات داستاني به طور خاص است.
اما يكي از ملاكهايي كه نويسنده ها را از هم جدا ميكند فرهنگ انتخاب و گزينش واژگان، و به نوعي چيدمان به جا و زيباي آنهاست، كه ريتم و ضرباهنگ نثر را نيز بوجود مي آورد. حسن سليقه نويسنده در انتخاب واژه ها، بسيار مهم است كه «حبيب احمد زاده» از عهده اين مهم به خوبي بر آمده است. دايره واژگاني او، چه در داستان پر عقاب، و چه در داستانهاي ديگر مجموعه «داستانهاي شهر جنگي» كاملاًبا حال و هواي هر يك از روايتها، همخواني و هماهنگي دارد. و عجيب اينكه داستانها اگر چه جنگي هستند، اما واژگان، تراش خورده و بلورين اند.
انگار جواهر شناسي آنها را با سليقه، داخل ويترين چيده است...
منبع: پگاه حوزه
/خ