ظهور حسني

اين موضوع که همانند قيام خراساني در ميان نشانه هاي ظهور شهرت زيادي يافته است، از اعتبار چنداني برخوردار نيست، زيرا رواياتي که درباره ي آن وجود دارد از نظر سند يا منبع اشکال دارند و تنها روايت صحيح در روضه ي کافي هم از نظر محتوا قابل قبول نيست. در اين جا به بررسي رواياتي مي پردازيم که در موضوع حسني به آن دست يافته ايم.
سه‌شنبه، 9 تير 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ظهور حسني
ظهور حسني
ظهور حسني





اين موضوع که همانند قيام خراساني در ميان نشانه هاي ظهور شهرت زيادي يافته است، از اعتبار چنداني برخوردار نيست، زيرا رواياتي که درباره ي آن وجود دارد از نظر سند يا منبع اشکال دارند و تنها روايت صحيح در روضه ي کافي هم از نظر محتوا قابل قبول نيست. در اين جا به بررسي رواياتي مي پردازيم که در موضوع حسني به آن دست يافته ايم.
(89) محمد بن يحيي از احمد بن محمد از ابن محبوب از يعقوب سراج روايت مي کند که از امام صادق عليه السلام پرسيدم: فرج شما چه زماني است؟ فرمود: وقتي فرزندان عباس با هم اختلاف کنند و سلطنت آنان سست شود، شامي و يماني ظهور کنند و حسني به حرکت در آيد و صاحب الامر از مدينه به مکه آيد... از خداوند اجازه ظهور مي طلبد. آن گاه برخي از موالي او اين خبر را براي حسني مي برد و او بر خروج پيش دستي مي کند، اما اهل مکه او را مي کشند و سرش را براي شامي مي فرستند. در اين زمان صاحب الامر آشکار مي شود و مردم با او بيعت مي کنند. (1)
اين روايت را کليني در روضه کافي آورده و نعماني ضمن دو روايت آن را نقل مي کند. (2) با اين تفاوت که اولا، طريق کليني به يعقوب سراج صحيح است، اما طريق نعماني به يعقوب ضعف دارد. ثانيا، در الغيبه نعماني به جاي شامي، سفياني آمده است.
درباره ي محتواي اين روايت چند اشکال به نظر مي رسد: يکي اين که در آن از اختلاف بني عباس سخن گفته شده که مجموع روايت را با مشکل روبه رو مي کند و عبارت هم به گونه اي نيست که بتوان گفت مقصود امام فاصله اي طولاني بين اختلاف بني عباس و ظهور حسني است. از طرفي تصور برگشت حکومت عباسيان يا تشکيل حکومتي به نام آنان در آخرالزمان بر هيچ دليل و قرينه درستي متکي نيست. اشکال دوم، ابهام هايي است که در اين روايت به چشم مي خورد. اين که مهدي پس از آمدن از مدينه به مکه، تازه اجازه ظهور بخواهد و اين که حسني در برابر مهدي براي قيام پيش دستي کند، مطالبي قابل تأمل است. کشته شدن حسني به دست اهل مکه و فرستادن سر او براي شامي هم مطلبي است که در احاديث ديگر وجود ندارد، ضمن اين که به نظر نمي رسد در آخرالزمان و با وجود ارتباطات، لازم باشد سر مقتول را براي شخصي بفرستند؛ چون انگيزه ارسال سر در تاريخ، بيشتر جنبه تبليغي و اطلا ع رساني داشته که با وجود ارتباطات آخرالزمان منتفي به نظر مي رسد. روايت دوم درباره ي حسني در ذيل حديث مفضل چنين آمده است:
(90) ... مفضل بن عمر از امام صادق عليه السلام پرسيد: سپس چه مي شود؟ امام فرمود: حسني جوان خوش صورت از سوي ديلم خروج مي کند و با صداي رسا فرياد مي زند: اي آل احمد! منادي جانب ضريح را پاسخ دهيد. پس گنج هاي طالقان که مرداني آهنين هستند او را لبيک مي گويند: فرمانده شان شعيب بن صالح تميمي است. حسني سوي آنان مي رود و صورتش چون ماه شب چهارده مي درخشيد. آن گاه بر کوچک و بزرگ و شيرخوار شمشير مي کشد تا آن که وارد کوفه شود و آن جا را پناهگاه خود قرار دهد. سپس خبر او به مهدي مي رسد. ياران حسني مي گويند: اين کيست که به قلمرو ما آمده است؟ حسني مي گويد: به سراغ او خواهيم رفت. سپس با چهار هزار لشکريان خود که به آنان زيديه مي گويند نزد مهدي مي آيد و از او معجزه مي طلبد. مهدي عصا و انگشتر... پيامبر را نشان مي دهد و درختي بر سنگ مي نشاند که بارور شود. حسني تسليم مهدي مي شود و با او بيعت مي کند، اما چهار هزار نفر بيعت نمي کنند. مهدي با آنان مي جنگد و همه را مي کشد. (3)
اين کلمات بخشي از حديث طولاني مفضل بن عمر است که حسين بن حمدان در کتاب الهدايه الکبري نقل مي کند. مجلسي هم اين روايت را نقل کرده؛ اما به منبع آن اشاره اي ندارد، بلکه مي گويد: در يکي از نوشته هاي علماي شيعه اين روايت وجود دارد. (4) ضمن اين که در نقل مجلسي تقدم و تأخر مختصري به چشم مي خورد. سندي که در کتاب الهدايه الکبري براي اين حديث آمده چنين است:
«حسين بن حمدان الخصيبي حدثني محمد بن اسماعيل الحسني و علي بن عبدالله الحسني عن ابي شعيب محمد بن نصر عن ابن الفرات عن محمد بن مفضل قال سألت سيدي ابا عبدالله الصادق... » (5) که پيداست در اين سند افتادگي يا تصحيف وجود دارد، چون در ادامه روايت، پيوسته مفضل بن عمر از امام پرسش مي کند و امام مي فرمايد: اي مفضل... . بنابراين، راوي اصلي نمي تواند محمد بن مفضل باشد. اين اشکال در سند بحارالأنوار نيست و در آن محمد بن مفضل از مفضل بن عمر از امام صادق عليه السلام نقل مي کند.
با اين حال، روايت سند خوبي ندارد و از جهات متعدد بر آن اشکال مي شود: يکي شخص حسين بن حمدان صاحب کتاب الهدايه الکبري است که کتابش غير معتبر و مشتمل بر مطالبي نادرست و جعلي است و خود مؤلف هم جايگاهي ميان رجال نويسان و ديگر عالمان شيعه ندارد. نجاشي او را فاسدالمذهب خوانده (6) و از ميان متأخران، افندي حرف آخر را درباره ي او چنين گفته است که همه ي رجاليون به بدترين صورت ممکن بر او طعن زده و به دروغ گويي و انحراف و ديگر عيوب او اشاره کرده اند. (7)
علاوه بر او، افراد ناشناخته اي در سند وجود دارند که در يک طبقه ي آن، دو نفر حسني هستند. درباره ي مفضل بن عمر هم گرچه اختلاف نظر فراوان است؛ (8) ولي آن چه آشکار است و همين روايت بر آن دارد اين است که غاليان مطالب زيادي بر او بسته اند. ضمن اين که گفته شد در نقل الهدايه الکبري نامي از خود مفضل نيست و به اعتماد نقل مجلسي - که به احتمال قوي مصدر او جز کتاب الهدايه نيست - بايد سند را تصحيح کرد. به هر حال اعتمادي به سند نيست و رد آن به دليل کتاب حسين بن حمدان و شخص او کافي است.
از نظر متن، نيز ايرادهاي زيادي به روايت وارد است:
اولا: مجموع حديث مفضل 46 صفحه است که در آن، مطالب گوناگون از امام ششم سؤال شده و آن حضرت به تفصيل پاسخ داده اند و از آن جمله، داستان حسني است. واقعيت آن است که انتساب چنين روايات طولاني به خصوص با بيان مطالبي غير ضروري و شبيه داستان به ائمه معصومين عليهم السلام بسيار بعيد است.
ثانيا: در اين روايت، خروج حسني از سوي ديلم عنوان شده و مي دانيم ديلم محل حکومت علويان زيدي از نسل امام حسن مجتبي عليه السلام است. قديمي ترين حرکت علويان در اين منطقه توسط يحيي بن عبدالله حسني برادر نفس زکيه انجام شد که پس از شکست نهضت فخ به آن جا گريخت و قيام کرد و سرانجام در زندان هارون به طرز مشکوکي از دنيا رفت. (9) پس از او، ياران يحيي بن عمر علوي که در کوفه قيام کرد، به ديلم گريخته، با حسن بن زيد حسني بيعت کردند و دولت علويان را تأسيس نمودند (10) (250-316 ق).
ثالثا: در اين متن دوبار تصريح شده است که همراهان حسني زيديه نام دارند، گذشته از اين که اول و آخر آن کاملا متناقض است، زيرا در ابتدا مي گويد حسني با چهار هزار نفر از زيديه به سراغ مهدي مي رود و در آخر روايت مي گويد همه لشکريان حسني با مهدي بيعت مي کنند جز آن چهار هزار نفر که با مهدي مي جنگند و کشته مي شوند، در حالي که لشکريان حسني فقط همان چهار هزار نفر معرفي شده بودند. علاوه بر اينها در روايت ابهام هايي وجود دارد که با توجه به مردود بودن مصدر و سند آن نيازي به تفصيل بيشتر نيست.
(91) علي عليه السلام فرمود: پس از آن که مهدي خراسان را فتح مي کند و اهل يمن او را پيروي مي کنند، پسر عمويش حسني با دوازده هزار سوار به او ملحق مي شود و مي گويد: من به اين لشکر سزاوارترم؛ من مهدي و فرزند حسن هستم. مهدي گويد: بلکه من مهدي ام. حسني از مهدي دليل مي طلبد و مهدي معجزاتي نشان مي دهد و حسني لشکر را به او تسليم مي کند. (11)
اين کلمات را صاحب عقدالدرر ضمن روايتي طولاني از اميرمؤمنان نقل مي کند و سيد بن طاووس هم خلاصه ي آن را ضمن روايتي ديگر از آن امام به سند سليلي صاحب الملاحم آورده است. (12) نقل عقدالدرر به جهت نداشتن سند، قابل اعتنا نيست، ضمن آن که قرينه اي بر صحت و انتساب آن به اميرمؤمنان يافت نمي شود و عقدالدرر هم در قرن هفتم نوشته شده است. نقل ابن طاووس از ملاحم سليلي عالم سني مذهب است و سندي که سليلي آورده از رجال ناشناخته اهل سنت اند. علاوه بر اشکال هاي مصدري و سندي بايد توجه داشت که روايت عقدالدرر از رفتن مهدي به دمشق سخن مي گويد و اين با ديگر روايات ظهور تناقض دارد. هم چنين از دمشق (که مرکز امويان بوده) تجليل شده است. در متن سليلي هم به تفصيل از نام ياران مهدي و نام شهرهاي آنان ياد شده که به داستان بيشتر شباهت دارد و نمي توان اين مطالب را به اميرمؤمنان نسبت داد، چون در مقايسه با گفتار آن حضرت در نهج البلاغه و منابع معتبر ديگر، اين متن هيچ شباهتي به کلمات آن امام بزرگوار ندارد.
(92) اميرالمؤمنين در خطبه اي که پس از جنگ جمل در بصره ايراد کرد، فرمود: حسني صاحب طبرستان با گروه زيادي از سواره و پياده نظام خود قيام مي کند و سوي نيشابور رفته آن جا را فتح مي نمايد. سپس به اصفهان و آن گاه به قم مي رود و جنگي بين او و قمي ها رخ مي دهد که عده ي زيادي کشته مي شوند. حسني پيروز مي شود و اموال آنان را غارت و زن و فرزندانشان را اسير مي کند. (13)
اين روايت تنها در بحارالانوار و بدون ذکر منبع و سند آمده ومضمون آن در جاي ديگر يافت نمي شود؛ بنابراين، اعتباري ندارد. ضمن اين که احتمال جعل آن از سوي علويان طبرستان که از نسل امام حسن مجتبي عليه السلام بوده و در آن جا حکومت مي کردند و گرايش زيدي داشتند، بعيد نيست.
در پايان اين گفتار، در اين باره بيشتر سخن خواهيم گفت.
(93) امام باقر عليه السلام فرمود: مهدي وارد کوفه مي شود، در حالي که سه گروه با هم در کشمکش هستند اما در برابر او تسليم مي شوند. مهدي به منبر مي رود و سخن مي گويد؛ اما از شدت صداي گريه سخنان او مفهوم نيست. اين است سخن رسول خدا که فرمود: گويا حسني و حسيني را مي بينم که آنان را رهبري مي کنند و او پرچم را به حسيني مي دهد و با او بيعت مي کنند. (14)
اين روايت در کتاب الغيبه شيخ طوسي با سندي ضعيف نقل شده و معناي آن کاملا مبهم است. شيخ مفيد و طبرسي همين روايت را به سند عمرو بن شمر از امام باقر عليه السلام آورده اند اما جمله «هو قول رسول الله کاني بالحسني و الحسيني و قد قاداها فيسلمها الي الحسيني فيبايعونه» را ندارند. (15) ضمن اين که روشن نيست ضميرهاي «هو» و «ها» به چه کلمه اي بر مي گردد. به نظر مي رسد که اين جمله از سوي برخي راويان يا ناسخان بر روايت افزوده شده يا از حاشيه به متن انتقال يافته است، چون تناسبي با متن خبر ندارد. به هر حال اين روايت علاوه بر ضعف سند، مطلبي را درباره ي حسني اثبات نمي کند.
(94) خداوند زمين را زير پاي انسان پاکدامني که از مکه قيام مي کند قرار خواهد داد. نام او محمد بن علي از فرزندان سبط اکبر حسن بن علي عليهما السلام است که به امام حسني شهرت مي يابد. او يک روزه به بيداء مي رسد و مي بيند بدن آن گروه در زمين و سرهايشان بيرون است، ولي هنوز زنده اند... جبرئيل به کساني که از مدينه گريخته اند مي گويد: صبر کنيد برادران مؤمن شما با ولي خدا حسني - خوشحال از آن چه خداوند به لشکر سفياني انجام داده - سوي شما مي آيند... حسني بر عراق جانشيني مي گمارد و سوي روم مي رود... سپس عيسي عليه السلام فرود مي آيد و از حسني مي خواهد دجال را بکشد و او هم چنين مي کند. عيسي از حسني تشکر مي کند و مي گويد: اين آخرين روز عمر توست و ملک الموت به آرامي از حسني قبض روح خواهد کرد. (16)
آن چه گذشت، گزارشي داستان گونه است که ابن منادي از مؤلفان قرن چهارم به نقل از اهل کتاب آورده و پانزده صفحه از کتاب خود را به آن اختصاص داده است. وي در ابتداي اين روايت مي گويد: «ابوسليمان عبدالله بن جرير جوالقي به من خبر داد مردي از اهل کتاب که اهل جمع آوري اخبار ملاحم است از کتاب دانيال اين مطالب را برايم نقل کرد و گفت آنها را از بزرگان خود شنيده است و اين کتاب را به کسي که اعتماد ندارد نمي دهد، چون عجايبي از گذشته و آينده را در بردارد. » ابن منادي مطالب فراوان ديگري به نقل از کتاب دانيال مي آورد؛ اما اين کتاب شناخته شده نيست؛ هرچند در منابع بسياري از آن ياد شده و مطالبي از آن گزارش مي شود. (17) ابن منادي نقل ديگري درباره ي حسني به شرح زير آورده است:
(95) حسني مردي از اهل بيت خود به نام شعيب بن صالح را بر يارانش مي گمارد و خود به سوي کوفه مي رود... در آن جا خطبه مي خواند و مردم کوفه با او بيعت مي کنند. آن گاه با صد هزار نفر به جنگ سفياني مي رود... پس از پيروزي بر سفياني دست و پاي او را قطع کرده، سپس او را گردن مي زند... زمين براي حسني خالص مي گردد و او کارگزارانش را به شهرها گسيل مي دارد. (18)
ابتداي اين متن سندي ندارد و معلوم نيست گفته ي چه کسي است؛ اما در آخر آن مي خوانيم: «فقال عمر بن الخطاب يا رسول الله... » در جواب اين جمله هم سخني از رسول خدا نيست تا بتوان روايت را به آن حضرت نسبت داد، همان گونه که در ابتداي متن نيز نامي از آن حضرت يا صحابه ي او نيست. در مجموع به دو حديث اخير اعتمادي نيست و به نظر مي رسد گوينده يا سازنده ي آن حسني و مهدي را با هم خلط نموده و برخي مطالب مربوط به مهدي را درباره ي حسني آورده است.
در پايان ذکر اين نکته هم لازم است که در پاورقي اين کتاب گفته شده: «بنا به روايات مشهور فريقين، حسني از خراسان خروج مي کند» (19) اما نگارنده به چنين رواياتي از فريقين دست نيافت و روشن نيست اين شهرت نادرست درباره ي حسني از کجاست ضمن اين که سرانجام معلوم نشد حسني، ممدوح است يا مذموم، چون رواياتي که گذشت گاه او را ياور مهدي و گاه در برابر مهدي معرفي مي کنند.

حسني ها در تاريخ

آن چه گذشت رواياتي بود که در آنها از ظهور حسني سخن به ميان آمده است. تطبيق اين روايات بر حوادث تاريخي قطعي نيست. در برخي از آنها نام ديلم و طبرستان و زيديه به چشم مي خورد که ارتباط تنگاتنگ آن روايات با حسني ها در تاريخ آشکار است؛ اما به طريق علمي نمي توان آنها را با رويدادهاي تاريخي تطبيق کرد. با اين حال، بايد توجه داشت که حسني ها، يعني نسل امام حسن مجتبي عليه السلام در تاريخ اسلام شهرت زيادي دارند و تعدادي از آنان عليه حکومت هاي وقت قيام کرده و حتي ادعاي مهدويت نيز درباره ي آنها شده است.
فهرستي از مهم ترين قيام هاي فرزندان امام حسن مجتبي عليه السلام که پيش از دوران غيبت رخ داده، چنين است:
1. محمد بن عبدالله بن الحسن المثني بن الحسن المجتبي عليه السلام، معروف به نفس زکيه (سال 145ق). سخن درباره او و ادعاي مهدي بودنش ذيل بحث نفس زکيه گذشت.
2. حسين بن علي بن الحسن المثلث بن الحسن بن الحسن المجتبي عليه السلام معروف به شهيد فخ (سال 169). (20)
3. يحيي بن عبدالله بن الحسن المثني، برادر نفس زکيه (سال 176ق در ديلم). (21)
4. محمد بن جعفر بن يحيي بن عبدالله بن الحسن المثني (دوران هارون در مغرب). (22)
5. محمد بن ابراهيم بن اسماعيل بن ابراهيم بن الحسن المثني، معروف به ابن طباطبا (سال 199ق در کوفه). (23)
6. محمد بن سليمان بن داوود بن الحسن المثني (سال 199ق در مدينه). (24)
7. ادريس بن موسي بن عبدالله بن موسي بن عبدالله بن الحسن المثني (سال 250 ق در ري). (25)
8. حسن بن زيد بن محمد بن اسماعيل بن حسن بن زيد بن حسن المجتبي عليه السلام (رمضان سال 250 ق در طبرستان). (26)
9. اسماعيل بن يوسف بن ابراهيم بن عبدالله بن الحسن المثني (سال 251ق در مکه). (27)
10. محمد بن جعفر بن حسن بن الحسن المثني (سال 252 در ري). (28)
11و 12. عيسي بن جعفر و علي بن زيد از نسل امام حسن مجتبي عليه السلام (رجب سال 255ق در کوفه). (29)
اينها بخشي از قيام هاي حسني ها در تاريخ اسلام است. به اين نکته بايد توجه داشت که غالب اين افراد تفکر زيدي داشته و با ائمه معصومين عليهم السلام و شيعيان امامي مذهب ميانه اي نداشتند. اختلاف حسني و حسيني يا به عبارتي اختلاف اماميه و زيديه، موضوعي جدي در تاريخ تشيع است. گزارش هايي که نارضايتي ائمه معصومين از پسرعموهاي خود را بيان مي کند کم نيست. همان گونه که حسني ها پيوسته به سکوت ائمه عليهم السلام در برابر حاکمان وقت اعتراض مي کردند و هر از چندي قيام ناکامي صورت مي دادند، هواداران آنان هم غالبا زيديه بودند که شرط امامت را قيام به شمشير توسط فرزندان حضرت زهرا عليهما السلام مي دانستند. نگاهي به کتاب مقاتل الطالبين نشان مي دهد بيشترين قيام هاي علويان از سوي حسني ها رهبري شده و تقريبا همه ي آنها به شکست انجاميده است، مگر حرکت حسن بن زيد که در طبرستان به ثمر رسيد و حکومتي تشکيل داد.
بدين ترتيب و با توجه به تعداد اندک و غير معتبر بودن روايات مربوط به حسني در موضوع نشانه هاي ظهور، نمي توان چنين شخص يا عنواني را از علامت هاي ظهور امام عصر معرفي نمود.

پي نوشت ها:

1. «عن يعقوب السراج قال قلت لابي عبدالله عليه السلام متي فرج شيعتکم؟ فقال: اذا اختلف ولد العباس و وهي سلطانهم... و ظهر الشامي و اقبل اليماني و تحرک الحسني وخرج صاحب هذا الامر من المدينه الي مکه بتراث رسول الله... و يستأذن الله في ظهوره فيطلع علي ذلک بعض مواليه فيأتي الحسني فيخبره الخبر فيبتدر الحسني الي الخروج فيثب عليه اهل مکه فيقتلونه و يبعثون برأسه الي الشامي فيظهر عند ذلک صاحب هذا الامر فيبايعه الناس و يتبعونه... » (کليني، روضه کافي، ص 225).
2. نعماني، الغيبه، ص 278 و 279.
3. «قال المفضل: ثم ماذا يا سيدي؟ قال: ثم يخرج الحسني الفتي الصبيح من نحو الديلم يصيح بصوت فصيح: ياآل احمد! اجيبوا المهلوف و المنادي من حول الضريح. فتجيبه کنوز الله بالطالقان کنوزا و اي کنوز ليست من فضه و لا ذهب بل هي رجال کزبر الحديد کاني انظر اليهم علي البر اذين الشهب في ايديهم الحراب، اميرهم رجل من تميم يقال له شعيب بن صالح. فيقبل الحسني اليهم وجهه کداره البدر يربع الناس جمالا... » (خضيبي، الهدايه الکبري، ص 403).
4. محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج 53، ص 15.
5. خضيبي، الهدايه الکبري، ص 392.
6. رجال نجاشي، ج 1، ص 187.
7. رياض العلماء، ج 2، ص 51.
8. نجاشي مي گويد: فاسدالمذهب و مضطرب الروايه است و به او اعتنايي نيست و گفته اند خطابي است (ج 2، ص 359). اما شيخ مفيد او را جزء ثقات امام صادق عليه السلام مي داند (الارشاد، ج 2، ص 216) و شيخ طوسي او را در شمار سفراي ستوده ي ائمه آورده و رواياتي در مدح او نقل مي کند (الغيبه، ص 346).
9. ابوالفرج اصفهاني، مقاتل الطالبيين، ص 388 - 404.
10. تاريخ طبري، ج 9، ص 271 به بعد.
11. يوسف مقدسي، عقدالدرر، ص 97.
12. التشريف بالمنن، ص 295.
13. «يخرج الحسني صاحب طبرستان مع جم کثير من خيله و رجله حتي يأتي نيسابور... » (محمدباقر مجلسي، همان، ج 60، (يا 57) ص 215).
14. «عن ابي جعفر عليه السلام في حديث طويل قال: يدخل المهدي الکوفه و بها ثلاث رايات قد اضطربت بينها فتصفو له فيدخل حتي يأتي المنبر و يخطب و لايدري الناس ما يقول من البکاء و هو قول رسول الله کاني بالحسني و الحسيني و قد قاداها فيسلمها الي الحسيني فيبايعونه فاذا کانت الجمعه الثانيه قال الناس يابن رسول الله الصلاه خلفک تضاهي الصلاه خلف رسول الله... » (شيخ طوسي، الغيبه، ص 468).
15. شيخ مفيد، الارشاد، ج 2، ص 380 و فضل بن حسن طبرسي، اعلام الوري، ج 2، ص 287.
16. ابن منادي، الملاحم، ص 90 - 104.
17. براي نمونه ر. ک: تاريخ الطبري، ج 1، ص 596 و ج 11 ص 266 و محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج 20، ص 380 و ج 30 ص 397 و براي آگاهي بيشتر درباره کتاب دانيال و ناشناخته بودن آن ر. ک: کتابخانه ي ابن طاووس، ص 233. قرطبي مي گويد در اين کتاب جعلياتي هست که اولش، آخرش را تکذيب مي کند (التذکره، ص 695).
18. ابن منادي، الملاحم، ص 200 - 203.
19. همان، ص 90، پاورقي.
20. تاريخ خليفه، ص 294 و ابن سعد، الطبقات الکبري، ج 5، ص 443.
21. تاريخ طبري، ج 8، ص 242.
22. مسعودي، مروج الذهب، ج 3، ص 353.
23. تاريخ خليفه، ص 310 و تاريخ طبري، ج 8، ص 528.
24. مسعودي، همان، ج 4، ص 26.
25. تاريخ طبري، ج 9، ص 276 و 308.
26. همان، ص 271. مسعودي نسب او را به حسن مثني مي رساند (مروج الذهب، ج 4، ص 153).
27. اين شخص با قيام خود در مکه مشکلات زيادي براي مردم فراهم کرد، آن گاه به مدينه رفت و وقتي بازگشت کشتار فراواني در مکه به راه انداخت (تاريخ طبري، ج 9، ص 346).
28. مسعودي، همان، ج 4، ص 153 و ر. ک: تاريخ طبري، ج 9، ص 369.
29. تاريخ طبري، ج 9، ص388.

منبع: کتاب تحليل تاريخي نشانه هاي ظهور




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.