مشاهدۀ نور اهل بيت (ع) از فاصلۀ 15000 کيلومتري
نويسنده:رضا لک زايي
خليل ساحوري 32 سال دارد و در شيلي به دنيا آمده .خانواده اش فلسطيني الاصل و مسيحي ارتدوکس و از قديمي ترين مسيحي هاي بيت اللحم بودند ، خليل ساحوري حدود 15 سال است که شيعه شده است و الان مشغول تحصيل دروس علوم اسلامي در شهر مقدس قم مي باشد .
او از ده سالگي مطالعه ي کتاب مقدس را شروع کرد . دو سال طول کشيد . در اين مدت اشتباهاتي روشن را مشاهده کرده بود که با فطرتش سازگار نبود .مانند پذيرش پدر ، پسر و روح القدوس به عنوان يک خداي واحد .
او مي گويد : چون من احساس مي کردم که بايد خدا واحد باشد نه سه تا و احساس مي کردم که خدا بي نياز از فرزند است . حال آنکه مسيحي ها مي گويند مريم مادر خداوند است . من با اينکه بچه بودم اين را نمي توانستم قبول کنم . لذا شروع به جستجو کردم تا توحيد اصلي را بيابم . اما متأسفانه در کتاب مقدس پاسخي نيافتم . تا اينکه به کلمه ي «پاراکليتوس » در کتاب يوحنا برخوردم .ترجمه ي اين واژه يوناني احمد بود .
قلب او خيلي تشنه بود ، تشنه ي آزادي .در آن مدت درس خواندن فلسفه ممنوع بود ،حتي دين هاي گوناگون هم ممنوع بود . به عبارتي جستجوي حق خطرناک بود . اما او فلسفه ي مارکسيسم را مطالعه کرد . فلسفه اي که به گفته ي او درباره ي ماديات و واقعيات همين دنيا صحبت مي کند و از معنويت و ماوراء چيزي نمي گويد .در مطالعه ي فلسفه نيچه با واژه ي " زرتشت " آشنا مي شود در جستجويي جدي تر با ايران آشنا مي شود او مي گويد : فهميدم ايراني ها شيعه هستند .رهبرشان هم امام خميني بود .من چيزهاي عجيبي راجع به آخرت ، توحيد ، عدالت ، حقيقت و شجاعت در سخنان امام خميني پيدا کردم و پاسخ هاي خوبي در سخنان امام خميني براي پرسش هايم پيدا کردم . يادم آمد که عکس امام را تقريباً سال 1979 که سال پيروزي انقلاب اسلامي بود ، وقتي بچه بودم در تلويزيون ديده ام . آن وقت پدر بزرگم هم او را تأييد کرد و گفت : کاش جهان عرب هم رهبري چون ايشان مي داشت و اين يادم مانده بود .سيماي رهبر ايران ، امام خميني براي من خيلي جذاب و کاريزماتيک بود . دقيقاً مرا به ياد حضرت مسيح مي انداخت . او مي گويد :
وقتي من قرآن را باز کردم و خواندم احساس زيبايي در قلبم ايجاد شد . اولين سوره اي که خواندم يوسف بود . من تعجب کردم که آيا مسلمانان يوسف را قبول دارند . فهرست قرآن را که نگاه کردم سوره هاي نوح ، ابراهيم و مريم را هم ديدم .من خيلي تعجب کردم . و تازه آن وقت بود که من فهميدم اسلام دين جديد و نوپايي نيست . خدا ، يک خداست و اين کتاب و دين مال خداوند متعال است . چون آنها مي گويند مسلمان ها خداي ديگري دارند . وقتي به سوره ي مريم رسيدم قلبم شکفته شد، انگار بهترين خبر زندگي ام را مي خواندم .هر روز قرآن مي خواندم . وقتي سوره ي حمد را خواندم دوباره تعجب کردم . همين طور سوره ي اخلاص را .خيلي کوتاه ، خيلي مختصر ، اما خيلي محکم .محکم ترين جمله در ميان تمام کتبي که خوانده بودم . چون در خود سوره ي اخلاص از اول تا آخر خيلي جواب ها به قلب من رسيده بود. قلب من با حق مرتبط شد .
او مي گويد :با سفارت ايران تماس گرفتم .دوستي که در سفارت کار مي کرد خيلي مهربان بود . برايم اهميت قائل شد ، با آنکه نوجواني بيش نبودم . ايشان گفت من کتاب هايي راجع به اسلام و ولايت فقيه و جمهوري اسلامي ايران براي شما مي فرستم .او به وعده اش عمل کرد و جعبه اي به من داد و من توسط ايشان با منابع شناخت اسلام آشنا شدم .معرفي حضرت امام ، معرفي آيت الله خامنه اي ، معرفي کشور ايران . وقتي يکي از کتاب هايي که در اين جعبه بود و ساختارحکومت ايران را توضيح داده بود ، خواندم خيلي تعجب کردم که کرسي هايي در مجلس ايران براي اقليت هاي مختلف هم وجود دارد .آن وقت من متوجه شدم دموکراسي در برابر ولايت فقيه ناقص است . هيچ جا چنين چيزي وجود نداشت .فهميدم ولايت فقيه حکومت اهل بيت (ع) و ولايت خداوند است .من از خودم پرسيدم چرا من تا به حال نفهميده بودم که ولايت فقيه هم وجود دارد .و هر چه شنيده بودم راجع به دموکراسي در تبليغات غرب بود ، که آن هم خيلي دروغ و دور از واقعيت بود .
خانواده اش به او مي گفتند خليل ديوانه شدي که از اين حرف ها مي گويي . اما او پنهاني وضو مي گرفت و نماز مي خواند . قرآن عربي هم مي خواند و 10 سوره ي آخر قرآن را حفظ کرده بود .براي روزه ي ماه رمضان هم خيلي اذيت شده بود .
در جبران اين همه اذيت ها برادر کوچکترش يک سال بعد از او مسلمان وشيعه شد . چند سال بعد هم مادرش .همچنين برخي از دوستانش هم با تبليغ او مسلمان و شيعه شدند .
توصيه او به همه نوجوان هاي مسلمان ، مخصوصاً شيعيان اين است:بايد بيدار شوند از اين خواب .آنها نبايد فرهنگ غرب را بدون تفکر و بررسي بپذيرند .آنان بايد اين سؤال را از فرهنگ غرب و مظاهر آشکار و جزئي آن بپرسند که اين چيست ؟ آيا از شيطان يا از خدا ؟
در غير اين صورت ممکن است قلب آنها به خواب برود .ايراني ها بايد قدر اين حکومت اهل بيت را که سال هاي سال سپري شده تا برقرار شود را بدانند ، شما اينجا براي انجام فرائض دين خيلي راحت و آزاد هستيد و بدون مزاحم و بدون دشمن مراسم مذهبي تان را انجام مي دهيد .صداي اذان را حتي صبح ها از مناره ها مي شنويد .به خاطر انجام فرائض جانتان و يا مالتان و يا کارتان به خطر نمي افتد .اين خيلي نعمت خوبي است . خدا را شکر . شما براي خواندن نماز جمعه مسيري کوتاه را طي مي کنيد ، اما اگر من مي خواستم به نماز جمعه بروم بايد 300 کيلومتر راه مي رفتم . فقط براي احساس کردن وحدت اسلام .من از پانزده هزار کيلومتر دورتر از ايران توانستم ، نور اهل بيت را و نور امام خميني را در ايران پيدا کنم .
منبع:مجله ي راه قرآن(ش 21)
/خ
او از ده سالگي مطالعه ي کتاب مقدس را شروع کرد . دو سال طول کشيد . در اين مدت اشتباهاتي روشن را مشاهده کرده بود که با فطرتش سازگار نبود .مانند پذيرش پدر ، پسر و روح القدوس به عنوان يک خداي واحد .
او مي گويد : چون من احساس مي کردم که بايد خدا واحد باشد نه سه تا و احساس مي کردم که خدا بي نياز از فرزند است . حال آنکه مسيحي ها مي گويند مريم مادر خداوند است . من با اينکه بچه بودم اين را نمي توانستم قبول کنم . لذا شروع به جستجو کردم تا توحيد اصلي را بيابم . اما متأسفانه در کتاب مقدس پاسخي نيافتم . تا اينکه به کلمه ي «پاراکليتوس » در کتاب يوحنا برخوردم .ترجمه ي اين واژه يوناني احمد بود .
قلب او خيلي تشنه بود ، تشنه ي آزادي .در آن مدت درس خواندن فلسفه ممنوع بود ،حتي دين هاي گوناگون هم ممنوع بود . به عبارتي جستجوي حق خطرناک بود . اما او فلسفه ي مارکسيسم را مطالعه کرد . فلسفه اي که به گفته ي او درباره ي ماديات و واقعيات همين دنيا صحبت مي کند و از معنويت و ماوراء چيزي نمي گويد .در مطالعه ي فلسفه نيچه با واژه ي " زرتشت " آشنا مي شود در جستجويي جدي تر با ايران آشنا مي شود او مي گويد : فهميدم ايراني ها شيعه هستند .رهبرشان هم امام خميني بود .من چيزهاي عجيبي راجع به آخرت ، توحيد ، عدالت ، حقيقت و شجاعت در سخنان امام خميني پيدا کردم و پاسخ هاي خوبي در سخنان امام خميني براي پرسش هايم پيدا کردم . يادم آمد که عکس امام را تقريباً سال 1979 که سال پيروزي انقلاب اسلامي بود ، وقتي بچه بودم در تلويزيون ديده ام . آن وقت پدر بزرگم هم او را تأييد کرد و گفت : کاش جهان عرب هم رهبري چون ايشان مي داشت و اين يادم مانده بود .سيماي رهبر ايران ، امام خميني براي من خيلي جذاب و کاريزماتيک بود . دقيقاً مرا به ياد حضرت مسيح مي انداخت . او مي گويد :
وقتي من قرآن را باز کردم و خواندم احساس زيبايي در قلبم ايجاد شد . اولين سوره اي که خواندم يوسف بود . من تعجب کردم که آيا مسلمانان يوسف را قبول دارند . فهرست قرآن را که نگاه کردم سوره هاي نوح ، ابراهيم و مريم را هم ديدم .من خيلي تعجب کردم . و تازه آن وقت بود که من فهميدم اسلام دين جديد و نوپايي نيست . خدا ، يک خداست و اين کتاب و دين مال خداوند متعال است . چون آنها مي گويند مسلمان ها خداي ديگري دارند . وقتي به سوره ي مريم رسيدم قلبم شکفته شد، انگار بهترين خبر زندگي ام را مي خواندم .هر روز قرآن مي خواندم . وقتي سوره ي حمد را خواندم دوباره تعجب کردم . همين طور سوره ي اخلاص را .خيلي کوتاه ، خيلي مختصر ، اما خيلي محکم .محکم ترين جمله در ميان تمام کتبي که خوانده بودم . چون در خود سوره ي اخلاص از اول تا آخر خيلي جواب ها به قلب من رسيده بود. قلب من با حق مرتبط شد .
او مي گويد :با سفارت ايران تماس گرفتم .دوستي که در سفارت کار مي کرد خيلي مهربان بود . برايم اهميت قائل شد ، با آنکه نوجواني بيش نبودم . ايشان گفت من کتاب هايي راجع به اسلام و ولايت فقيه و جمهوري اسلامي ايران براي شما مي فرستم .او به وعده اش عمل کرد و جعبه اي به من داد و من توسط ايشان با منابع شناخت اسلام آشنا شدم .معرفي حضرت امام ، معرفي آيت الله خامنه اي ، معرفي کشور ايران . وقتي يکي از کتاب هايي که در اين جعبه بود و ساختارحکومت ايران را توضيح داده بود ، خواندم خيلي تعجب کردم که کرسي هايي در مجلس ايران براي اقليت هاي مختلف هم وجود دارد .آن وقت من متوجه شدم دموکراسي در برابر ولايت فقيه ناقص است . هيچ جا چنين چيزي وجود نداشت .فهميدم ولايت فقيه حکومت اهل بيت (ع) و ولايت خداوند است .من از خودم پرسيدم چرا من تا به حال نفهميده بودم که ولايت فقيه هم وجود دارد .و هر چه شنيده بودم راجع به دموکراسي در تبليغات غرب بود ، که آن هم خيلي دروغ و دور از واقعيت بود .
خانواده اش به او مي گفتند خليل ديوانه شدي که از اين حرف ها مي گويي . اما او پنهاني وضو مي گرفت و نماز مي خواند . قرآن عربي هم مي خواند و 10 سوره ي آخر قرآن را حفظ کرده بود .براي روزه ي ماه رمضان هم خيلي اذيت شده بود .
در جبران اين همه اذيت ها برادر کوچکترش يک سال بعد از او مسلمان وشيعه شد . چند سال بعد هم مادرش .همچنين برخي از دوستانش هم با تبليغ او مسلمان و شيعه شدند .
توصيه او به همه نوجوان هاي مسلمان ، مخصوصاً شيعيان اين است:بايد بيدار شوند از اين خواب .آنها نبايد فرهنگ غرب را بدون تفکر و بررسي بپذيرند .آنان بايد اين سؤال را از فرهنگ غرب و مظاهر آشکار و جزئي آن بپرسند که اين چيست ؟ آيا از شيطان يا از خدا ؟
در غير اين صورت ممکن است قلب آنها به خواب برود .ايراني ها بايد قدر اين حکومت اهل بيت را که سال هاي سال سپري شده تا برقرار شود را بدانند ، شما اينجا براي انجام فرائض دين خيلي راحت و آزاد هستيد و بدون مزاحم و بدون دشمن مراسم مذهبي تان را انجام مي دهيد .صداي اذان را حتي صبح ها از مناره ها مي شنويد .به خاطر انجام فرائض جانتان و يا مالتان و يا کارتان به خطر نمي افتد .اين خيلي نعمت خوبي است . خدا را شکر . شما براي خواندن نماز جمعه مسيري کوتاه را طي مي کنيد ، اما اگر من مي خواستم به نماز جمعه بروم بايد 300 کيلومتر راه مي رفتم . فقط براي احساس کردن وحدت اسلام .من از پانزده هزار کيلومتر دورتر از ايران توانستم ، نور اهل بيت را و نور امام خميني را در ايران پيدا کنم .
منبع:مجله ي راه قرآن(ش 21)
/خ