اقلیم و تاریخ

در باب اقلیم‌های گذشته حجم قابل توجهی از تحقیقاتی که غالباً متضاد هم هستند متتشر شده‌اند و کم نیستند کسانی که به اهمیت بالای تحولات اقلیمی در تبیین موقعیت نخستین تمدن‌ها، مهاجرت‌های مردم و حتی
سه‌شنبه، 28 فروردين 1397
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
اقلیم و تاریخ
اقلیم و تاریخ

نویسنده: ویلیام گوردون ایست
برگردان: حسین حاتمی‌نژاد و حمیدرضا پیغمبری
امپراتوری اقلیم، نخستین امپراتوری است.
مونتسکیو، روح القوانین (1)
در باب اقلیم‌های گذشته حجم قابل توجهی از تحقیقاتی که غالباً متضاد هم هستند متتشر شده‌اند و کم نیستند کسانی که به اهمیت بالای تحولات اقلیمی در تبیین موقعیت نخستین تمدن‌ها، مهاجرت‌های مردم و حتی ظهور و سقوط امپراتوری‌ها متمایلند. السوورث هانتینگتون (2) می‌نویسد: «یک اقلیم مطلوب، شرط اصلی برای پدید آمدن یک تمدن پیشرفته است.» وسی ای. پی. بروکس (3) متخصص دیگری در این زمینه می‌گوید: «ناحیه‌های که تمدن در آنها شکل گرفته‌اند احتمالاً در زمان خود بهترین و مطلوب‌ترین اقلیم را در نیم کره‌ی شمالی داشته‌اند». در مقابل این دیدگاه‌ها، توین‌بی مورخ معتقد است که «هر چه محیطی سختی‌های کمتری بر بشر تحمیل کند، احتمال اینکه آن محیط الهام بخش یک تمدن باشد کمتر است». درستی این دیدگاه‌ها را درباره‌ی شکل‌گیری تمدن در مصر، بین‌النهرین و شمال غرب هند در فصل‌های آتی بررسی خواهیم کرد. در این مقاله این نکته بررسی می‌شود که شیوه‌ی تاثیرگذاری مستقیم اقلیم بر انسان و فعالیت‌های او در روزگار کنونی پرسشی را برمی‌انگیزد که هیچ پاسخ کاملاً قانع کننده‌ای نمی‌توان به آن داد. این مسئله حقیقت آشنایی است که شرایط اقلیمی در مناطق مختلف برحسب تفاوت در طول جغرافیایی علاوه بر عرض جغرافیایی، متفاوت است و یکی از دغدغه‌ای اصلی یک جغرافی‌دان این است که نه تنها انواع وسیع‌تر اقالیم را در مکان‌های مختلف بلکه اقلیم‌های گوناگون محلی را هم در درون یک منطقه‌ای اقلیمی خاص و ارتفاعات و جهت‌های مختلف نشان دهد. حال تا چه اندازه می‌توانیم دنباله‌روی فلاسفه‌ی یونانی و مونتسکیو باشیم و ادعا کنیم که شرایط اقلیمی تأثیرات مستقیمی بر ساختار فیزیکی، ذهنی و اخلاقی انسان دارد؟ یکی از حامیان و نمایندگان توانای عقیده‌ی تأثیرگذاری مستقیم شرایط اقلیمی بر بشر و به دنبال آن فعالیت‌هایی که تاریخ او را شکل داده‌اند، معتقد است (4) که بخش‌های خاصی از دنیا از شرایط اقلیمی ویژه‌ای برخوردارند که انسان را به بیشترین فعالیت فیزیکی و ذهنی برمی‌انگیزند. طیف دمایی خاص و فصلی، رطوبت نسبی و تغییرات روزمره‌ی آب وهوایی عواملی هستند که باهم اقلیمی «آرمانی» را پدید می‌آورند؛ اقلیمی که ظاهراً از شاخصه‌های اصلی اروپای غربی و بخش بزرگی از ایالات متحده به ویژه مناطق شمال شرقی آن است. شرایط اقلیمی ممکن است به صورت غیرمستقیم از طریق تأثیرگذاری بر پوشش گیاهی و به دنبال آن تأثیرگذاری بر امکانات طبیعی و اقتصادی زیستگاه انسان، بر زندگی او مؤثر واقع شود. اقلیم به همراه خاک و عوارض زمین و یکی از عوامل و معمولاً مهمترین عاملی است که «شیوه‌های زندگی» را در هر مکانی تعیین می‌کند. وقتی تأثیرات مخرب و ویرانگر دوره‌های طولانی سرمای شدید با گرمای شدید را به ویژه هنگامی که با میزان بالای رطوبت همراه هستند، در نظر می‌گیریم، پذیرش این دیدگاه با مشکلات جدی‌ای روبه‌رو می‌شود. اگر این امر حقیقت داشته باشد که اقلیم آرمانی در اروپای غربی و امریکای شمالی وجود دارد، آنگاه با دو تناقض بزرگ تاریخی مواجه می‌شویم چگونه است که با وجود شرایط اقلیمی بسیار مشابه نسبت به اقلیم امروزی، مردم اروپا در دوره‌های میان 5000 و 3000 پیش از میلاد از عقب افتاده‌ترین مردم هم عصر خود به شمار می‌آمدند؟ همچنین چگونه است که وقتی اروپاییان به امریکای شمالی رفتند در آنجا جمعیتی از سرخ‌پوستان را یافتند که هنوز در مرحله‌ی شکارگری زندگی می‌کردند و از کشاورزی آگاهی اندکی داشتند و هیچ اطلاعی از آهن نداشتند و از حیوانات بارکش با اهلی بهره نمی‌بردند و تنها حیوان اهلی آنها سگ بود؛ البته انکار تأثیر مستقیم و نیرومند اقلیم بر انسان کاری عجولانه است. اما عجولانه‌تر این است که تصور کنیم با سطح دانش امروزی می‌توانیم در این زمینه هر نظری را با اطمینان کامل عمومیت بخشیم (این امر تحقیقات بعدی را با مشکلات پیچیده‌ای مواجه می‌کند).
ما می‌توانیم دربارهای تأثیرات غیرمستقیم اقلیم بر انسان با اطمینان بیشتری سخن بگوییم. شرایط اقلیمی ممکن است به صورت غیرمستقیم از طریق تأثیرگذاری بر پوشش گیاهی و به دنبال آن تأثیرگذاری بر امکانات طبیعی و اقتصادی زیستگاه انسان، بر زندگی او مؤثر واقع شود. اقلیم به همراه خاک و عوارض زمین و یکی از عوامل و معمولاً مهمترین عاملی است که «شیوه‌های زندگی» را در هر مکانی تعیین می‌کند. جغرافی‌دان‌های فرانسوی با عبارت شیوه‌هایی که از طریق آن‌ها می‌توان امرارمعاش کرد» مهم‌ترین عامل پیونددهنده میان انسان و محیط طبیعی او را توصیف می‌کنند؛ زیرا براساس امکانات طبیعی هر مکان شیوه‌های خاصی برای امرار معاش و در نتیجه شیوه‌های خاصی از فعالیت‌های اقتصادی به ذهن انسان خطور می‌کند. دو مورد ساده را در نظر بگیرید. سرزمین‌های وسیع و پهناور کمربند بیابان‌های استپی افریقا و آسیا (5) (با اینکه برای کشاورزی بیش از حد خشک هستند اما در برخی مناطق به صورت پراکنده پوشیده از مراتع هستند و چاه‌های آب یا واحه‌هایی به صورت پراکنده در آنها دیده می‌شود) تقریباً به شکلی اجتناب‌ناپذیر شیوه‌ی زندگی بیابان‌گردی را به بشر تحمیل می‌کند یا ناحیه‌ای را در مناطق معتدل در نظر بگیرید (برای مثال در منطقه‌ی مدیترانه) که مراتع کم ارتفاع که تنها در فصل سرد در دسترس هستند، کنار مراتع مرتفعی قرار گرفته‌اند که تنها در فصل گرم قابل استفاده هستند. طبیعت در چنین ناحیه‌ای شیوه‌ی جابه‌جایی فصلی ذخایر و دام‌ها را پیش روی بشر قرار می‌دهد؛ شیوه‌ای تاریخی که با نام چراگشت یا رمه‌گردانی شناخته می‌شود.
اقلیم از مهم‌ترین عوامل طبیعی است که تعیین می‌کند در چه محدوده‌ای و به چه شیوه‌هایی انسان می‌تواند امرارمعاش کند. این امر به این دلیل است که همه‌ی گیاهان به شرایط اقلیمی خاصی برای رشد نیاز دارند. برخی مانند زیتون می‌توانند خشکی تابستان را تاب آورند؛ گندم نیازمند یک دوره‌ی رشد خاص است که طی آن باید از یخ زدگی ایمن بماند، دوره‌ای که انسان توانسته است با شیوه‌های مناسب «داشت» آن را به حداقل نود روز برساند؛ برنج و مرکبات به رطوبت و گرمای زیادی نیاز دارند؛ حتی علف که غذای دام‌ها را تشکیل می‌دهد نمی‌تواند در برابر سرمای شدید یا بی آبی مقاومت کند. انسان اگرچه نمی‌تواند شرایط اقلیتی را تغییر دهد اما می‌تواند به روش‌های گوناگون (آبیاری، زهکشی، بادشکن و اصلاح نژاد گیاهان) از تسلط بی چون و چرای آن بگریزد. اقلیم به عنوان یاریگری مهم، اگرچه چالشی بزرگ هم بوده است، همواره فعالیت‌های بشری را با شرایط خود محدود کرده است. تنوع فصول چگونگی تقویم کشاورزان را همواره تعیین کرده است و شرایط محلی دما و بارندگی محدودیت‌هایی را برای مواد خام گیاهی و غذایی قابل تولید به وجود آورده است. پراکندگی پوشش گیاهی طبیعی هم به میزان زیادی با کمربندهای اقلیمی هماهنگ بوده است. و جنگل‌ها به ویژه در دوران اولیه مناطق نفوذناپذیری را پدید می‌آوردند که جابه‌جایی انسان را محدود می‌کرد.
در بالا گفتیم که تغییرات اقلیمی در طول تاریخ مسلم فرض شده‌اند و این مسئله محور بحث حاضر ماست. آیا اقلیم هم باید میان عوامل متغیر جغرافیا دسته‌بندی شود و آیا این اقدام نامطمئنی خواهد بود که اقلیم‌های دوران گذشته را مانند اقلیم‌های امروزی فرض کنیم؟ اعتقاد به تحولات اقلیمی بر چه اسنادی استوار است و ماهیت تغییراتی که رخ داده‌اند چیست؟ آیا می‌توانیم پس از کشف این تغییرات میان مراحل مختلف اقلیمی با مراحل مختلف تاریخی ارتباط معنی‌داری برقرار کنیم؟ سرانجام آیا تغییرات تأییدشده‌ی اقلیمی از نظر جغرافیایی هم حائز اهمیت هستند یا تنها برای هواشناسان اهمیت دارند؟ به دیگر سخن، آیا این تغییرات آن قدر وسیع بوده‌اند که تغییرات مهمی در پوشش گیاهی و زیست پذیری مکان‌های خاص به وجود آورند و عکس‌العمل‌های بشری را تغییر دهند؟
این نکته که هیچ امر ذاتاً نامحتملی در مورد تغییرات اقلیمی در طول تاریخ وجود ندارد، از دو حقیقت ناشی می‌شود: نخست اینکه می‌دانیم بسیاری از تغییرات اقلیمی که در آخرین عصر یخ به اوج خود رسیدند، در دوره‌های زمین شناختی رخ داده‌اند. دوم اینکه در زمان‌های اخیر و با استناد به شواهد هواشناسی، یک دسته نوسانات دوره‌ای اقلیمی بر روی زمین اتفاق افتاده است. تمام دوران حضور انسان بر روی زمین که حدود 500.000 سال تخمین زده می‌شود، (6) با مراحل پایانی آخرین عصر یخ هم‌ارز است. زمین‌شناسان چهار مرحله‌ی اصلی را برای یخ‌بندان کواترنری (یا آخرین یخ‌بندان) در اروپا و امریکای شمالی شناسایی می‌کنند: آغاز دوره‌ی یخ‌بندان و گسترش صفحات یخی از اسکاندیناوی به دشت‌های شمالی اروپا (نک. به تصویر 1) که یک میان دوره‌ی طولانی را در پی داشت، دوره‌ای که در آن شرایط اقلیمی بهتر شد و حتی آب وهوا نسبت به آب وهوای امروزی نیز گرم‌تر شد و شرایط مناسبی را برای زندگی به وجود آورد. آخرین مرحله‌ی عصر یخ (دوره‌ی وورم) (7) حدود 40000 ق. م آغاز شد و در سوئد تا حدود 6500 ق.م ادامه داشت، اما در هزاره‌ی ششم (یعنی 6000 -5000 ق.م) همچنان صفحات یخی پیشروی‌های مقطعی و کوچکی داشتند. کهن‌ترین شواهد از گونه‌های انسانی را که متعلق به گونه‌های غیر از هوموساپین‌ها (تنها گونه‌ی باقی مانده‌ی امروزی) بودند، می‌توان حداقل متعلق به دوران بین یخ‌بندانی دانست که پیش از دوره‌ی وورم رخ داد. دوره‌های نزدیک‌تر تاریخی که پس از پایان دوره‌ی یخ‌بندان وورم پدید آمدند، هم‌ارز با دوره‌ی میان یخ‌بندانی هستند که ما اکنون در آن زندگی می‌کنیم. نمی‌توان گفت چند هزاره‌ی دیگر به آغاز دوره‌ی بعدی یخ‌بندان مانده است، اما احتمال وقوع نهایی آن به ما یادآوری می‌کند که ما در جهانی زندگی می‌کنیم که اقلیم آن مدام در حال تغییر و تحول است. (8)
اقلیم و تاریخ
تصویر 1. اروپا در عصر یخ بزرگ
لس حوضه‌ی رودخانه‌ی دانوب نشان داده نشده است.
در طول هزاره‌های میان 18000 و 8000 ق. م. زمانی که یخ‌ها از سطح دشت‌های اروپای شمالی ناپدید می‌شدند، آرایش کمربندهای اقلیمی اروپا با وضعیت امروزی آن بسیار متفاوت بود. ناحیه‌ی هوای پرفشاری که امروزه اغلب روی اقیانوس منجمد شمالی قرار دارد در آن زمان تا نواحی بسیار جنوبی‌تر گسترده بود. در نتیجه توفان‌های باران‌زای اقیانوس اطلس از مسیر کنونی خودشان به سمت جنوب منحرف می‌شدند، و از دریای مدیترانه به سمت شرق و آسیای غربی می‌رسیدند. این توفان‌های باران زا دست‌کم در بخش‌های شمالی بیابان‌های استپی افریقا و آسیا (تصویر 2 و 3) و نواحی شرقی‌تر نیز هم مثل بین‌النهرین، بلوچستان، و دره‌ی سند سفلا مؤثر بوده‌اند. بنابراین این کمربند خشک امروزی در آن زمان از بارش‌های معتدلی بهره می‌برد که به شکل مناسبی در طول سال پراکنده بودند. در نتیجه این کمربند به یک چمنزار یا یک سرزمین ساوانای گسترده تبدیل شد که با سرزمین‌های آفریقای امروزی و حاشیه‌ی جنوبی بیابان‌ها قابل مقایسه است. درباره‌ی این شرایط گذشته‌ی اقلیمی و گیاهی هم شکی نیست؛ زیرا شواهد باستان‌شناسی استنتاج‌های هواشناسان را تأیید می‌کند. باستان‌شناسان با کشف غارنگاره‌ها و استخوان‌های حیوانات نشان داده‌اند که سرزمین‌های استپی افریقا و آسیا پیشتر زیستگاه گونه‌های حیوانی بسیاری بوده‌اند که امروزه در سرزمین‌های خشک یافت نمی‌شوند بلکه در زمین‌های پوشیده از گیاه و چمنزار یافت می‌شوند و گونه‌هایی از درخت‌ها در روزگار کهن در این سرزمین‌ها وجود داشته‌اند که جست و جوی آنها در شرایط اقلیمی کنونی بیهوده خواهد بود. هیچ دلیل معقولی هم وجود ندارد که بخواهیم به نتیجه‌گیری‌های باستان شناسان، در ارتباط با حداقل بخشی از این دوران طولانی که در آن یخ‌ها آخرین مراحل عقب نشینی را از سر می‌گذراندند، شک کنیم.
تأثیر این شرایط جغرافیایی بر کمربند بیابان‌های استپی آسیا و افریقا را می‌توان به اختصار نشان داد. در طول دوره‌ی پر آب که در بالا ذکر کردیم، مردم زیادی زندگی خود را در دشت‌های سرسبز از راه شکار می‌گذراندند. دره‌های حاصلخیز رودهای نیل، فرات، دجله و سند که بعدها به موطن نخستین تمدنها تبدیل شدند، طی این دوره محل سکونت بشر نبودند. این مناطق که جنگلی، پر آب و باتلاقی بودند، پناهگاه حیوانات وحشی به شمار می‌رفتند و نفوذ به آنها دشوار بود و برای کسانی که در موطن خود برای شکار به راحتی در مرغزارها حرکت می‌کردند جذابیتی نداشت.
اقلیم و تاریخ
تصویر 2. نقشه‌ی پوشش گیاهی کلی از دنیای کهن
به موقعیت کمربند استپی - بیابانی و این که چگونه اروپا را از آفریقای مرکزی و نواحی موسمی جنوب شرقی آسیا جدا می‌کند توجه کنید.
با عقب نشینی یخ‌ها از جنوب و مرکز سوئد آب وهوا هم تغییر کرد. کمربندهای اقلیمی به تدریج به سمت شمال، تقریباً تا موقعیت کنونی خود، کشیده شدند. حال آثار تاریخی و جغرافیایی این تغییر چه بود؟ نخست اینکه تغییرات مهمی در پوشش گیاهی پدید آمد: در نواحی گسترده‌ای از قاره‌ی اروپا، از جمله‌ی دشت‌های شمالی اروپا و نیمه‌ی جنوبی اسکاندیناوی، درخت‌های گوناگون هم از نوع درخت‌های همیشه سبز مخروطیان و هم از نوع درخت‌های برگ‌ریز که از اروپای جنوب شرقی و جنوب غربی به این بخش نفوذ کرده بودند رو به گسترش گذاشتند. بهبود شرایط اقلیمی بر فرهنگ مردم اروپایی هم که تا آن زمان تغییرناپذیر می‌نمود مؤثر واقع شد: باستان‌شناسان در محوطه‌های ساحلی و کرانه‌ای دریاچه‌ای بسیاری، شواهدی از دوران میان عصر پارینه‌سنگی و نوسنگی، یعنی متعلق به هزاره‌های 8000 تا 3000 ق.م را یافته‌اند که نشان از نوآوری‌های عصر میان سنگی دارند. این مردم از راه شکار، ماهیگیری و گردآوری غذا معیشت می‌کردند، اگرچه هیچ اطلاعی از کشاورزی، سفالگری، فلزگری، هنرهای متمدنانه و اهلی کردن حیوانات به جز سگ نداشتند.
جابه‌جایی کمربند اقلیمی به سمت شمال، دشت‌های افریقا و آسیا را از توفان‌های باران‌زای اقیانوس اطلس محروم کرد. در نتیجه این نواحی به تدریج خشک شدند و ساکنان خود را با چالشی سخت روبه‌رو کردند. چراگاه‌های غنی با درخت‌های پراکنده جای خود را به بیابان‌های خشکی دادند که تنها گیاهان خشک و بی حاصل به صورت پراکنده در آن‌ها می‌رویید و واحه‌های معدودی در آن‌ها یافت می‌شد.
واکنش حیوانات ساکن در این دشت‌های روبه زوال مهاجرت گسترده بود؛ برای مثال آن‌ها از شمال افریقا به سمت جنوب یا شمال و درون اروپا حرکت کردند. این شرایط بر انسان هم تأثیرات مهمی داشت و بسیار محتمل است که تغییرات اقلیمی سبب ایجاد تحولی بزرگ در جوامع بدوی و تبدیل اقتصاد آن‌ها از نوع گردآوری غذا و شکارگری به اقتصاد تولید خوراک در نخستین جوامع متمدن شده باشد.
اگر بخواهیم دیدگاه متداول کنونی (9) را به اختصار بیان کنیم، می‌توانیم بگوییم که مردم ساکن در کمربند بیابانی استپی سه گزینه پیش روی خود داشتند: یک، می‌توانستند به محیط‌های آشناتر و مناسب‌تر به دنبال حیوانات وحشی که برای تأمین غذایشان به آنها وابسته بودند، مهاجرت کنند؛ دو، در محل سکونت خود بمانند که در این صورت برای آنکه در آن شرایط سخت دوام بیاورند ناچار می‌شدند شیوه‌ی زندگی خود را تعدیل کنند؛ سه، می‌توانستند شیوه‌ی معیشتی تازه‌ای از طریق کشاورزی و دامداری بیابند که در این صورت امکانات نادیده گرفته شده‌ی سرزمین‌های رودخانه‌ای کشف می‌شود.
در واقع به نظر می‌رسد که هر سه گزینه توسط گروه‌های متفاوت انسانی به کار گرفته شده‌اند. در اینجا کافی است که به دو نتیجه‌ی قابل توجه اشاره کنیم. یکی اینکه، برای نخستین بار در حدود 5000 سال ق.م به صورت مشابهی در حاشیه‌ی دره‌ی رودهای نیل، دجله و فرات میان روستاییانی که کشاورزی می‌کردند، حیوانات اهلی داشتند و سفال می‌ساختند و در دیگر صنایع هم دستی داشتند، فرهنگی نوسنگی پدیدار شد. نتیجه‌ی دوم ظهور «بیابان گردی» به عنوان یک شیوه‌ی تازه‌ی زندگی در کمربند بیابان‌های استپی بود. بیابان گردی در عمل «کوچ‌نشینی» و جابه‌جایی گله‌ها و دام‌ها از مکانی به مکان دیگر در جست وجوی چراگاه مناسب است.
اقلیم و تاریخ
تصویر 3. مسیرهای توفان‌ها در گذشته و اکنون
بنابراین می‌توانیم اطمینان داشته باشیم که تحولات اقلیمی قابل سنجشی در طی دوران تاریخی بشر رخ داده‌اند، هرچند درباره‌ی ماهیت این تغییرات در ناحیه‌های خاص و زمان‌های خاص بسیار بحث شده است. جغرافی‌دان‌ها، باستان شناسان و تاریخ‌پژوهان هم به اندازه‌ی اقلیم‌شناسان به این موضوع مشترک علاقه نشان داده‌اند و بدیهی است که در ارزیابی و بازیابی تکه‌های پراکنده‌ی شواهد حاصل از مطالعات تخصصی گوناگون با مشکلاتی روبه‌رو هستند. بعضی از متخصصان بسیار کوشیده‌اند که نشان دهند شرایط اقلیمی از اوان دوران تاریخی بشر تا به امروز تغییرات بزرگی را به خود ندیده است و نسبتاً هم موفق بوده‌اند، ولی برخی دیگر با احتیاط بیشتر تلاش می‌کنند تا ثابت کنند که شرایط اقلیمی در برخی دوره‌ها کاملاً مانند شرایط امروزی بوده است. اثبات ادعای دوم به معنای نفی نوسانات اقلیمی بین زمان انتخاب شده و اکنون نیست. جی. دابلیو. گرگوری (10) با مطالعه‌ی دقیق نیازهای اقلیمی درخت خرما و چگونگی پراکندگی آن در زمان نگارش انجیل و حال نشان داده است که دمای متوسط فلسطین در هر دوی این زمان‌ها تقریباً یکسان بوده است، اما استدلال او امکان بروز تغییرات را در میزان بارندگی نفی نمی‌کند. مسئله‌ی مشابه دیگری که درباره‌ی آن هم بسیار بحث شده است، شرایط بیابان و شمال افریقا در زمان رومیان است که آیا از متوسط بارندگی بیشتری برخوردار بوده است یا خیر؟ هانتینگتون معتقد است که دوره‌ای پرآب، پرآب‌تر از حال، بین سال‌های 200 ف.م. و 200 میلادی در این ناحیه وجود داشته است و طی دو سده‌ی بعدی که امپراتوری روم رو به زوال می‌رود، میزان بارندگی هم به صورتی یکنواخت کاهش می‌یابد. او همچنین بر این باور است که این تحول اقلیمی میان 200 ق.م. و 400 میلادی یکی از عوامل مهم در ایجاد مشکلات کشاورزی و اجتماعی در ایتالیا بوده و به سقوط امپراتوری روم کمک کرده است. اما باید پذیرفت که برخی از شواهد پایه‌ای این نظریه قانع کننده نیستند و مبهم هستند. همیشه نمی‌توان با اطمینان از روی شواهدی چون زوال شهرها، متروک ماندن راه‌های تجاری و ناپدید شدن حیواناتی که معمولاً به چمنزارهای مرطوب تعلق دارند، نتیجه بگیریم که میزان بارندگی در یک ناحیه‌ی نیمه خشک کاهش یافته است؛ برای مثال می‌دانیم که در اوایل دوران رومیان در شمال افریقا فیل‌های زیادی وجود داشتند اما اندکی پس از سقوط رومیان تقریباً ناپدید شدند. اما به نظر می‌رسد که انقراض آن‌ها بیشتر به سبب اقدامات خود رومیان بوده است که از فیل‌ها به تعداد زیاد در عملیات جنگی استفاده می‌کردند. همچنین افول قابل توجه شهرهای شکوفایی چون تیمگاد (11) در تونس و پالمیرا (12) در شرق سوریه که هر دو در ناحیه‌هایی بودند که اکنون خشک هستند، ممکن است حداقل تا حدی نتیجه‌ی تداوم نیافتن تلاش‌های لازم برای پیدا کردن، ذخیره کردن و توزیع آب باشد؛ کاری که رومیان در انجام آن بسیار توانا بودند. از سوی دیگر، میزان بارشی را که پیشتر در کالیفرنیا وجود داشته است و شواهد خوبی دال بر آن وجود دارد، چنان که هانتینگتون استدلال می‌کند، می‌توان برای منطقه‌ی مدیترانه هم معتبر دانست؛ زیرا اقلیم امروزی جنوب کالیفرنیا از گونه‌ی مدیترانه‌ای است. اگر این استدلال درست باشد، می‌توان نتیجه گرفت که شرایط بارندگی در شمال آفریقا بین سال‌های 200 ق.م. و 400 میلادی، همان سیری را طی کرده است که در بالا ذکر شد. ژیسل (13)، تاریخ‌پژوه فرانسوی که با دقت بسیار شمال افریقا را مطالعه کرده است، معتقد است که یا اقلیم آن اصلاً تغییری نکرده است یا در زمان رومیان این ناحیه اندکی پرآب‌تر بوده است. شواهد موجود نتیجه‌گیری دوم ژیسل را تأیید می‌کنند. اگر این امر درست باشد، عجولانه است که برای یافتن توجیحی برای مشکلات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی امپراتوری روم، تغییرات فعلی در میزان بارندگی را بررسی کنیم. ما نمی‌دانیم که آیا میزان کاهش بارندگی و خشک‌تر شدن اقلیم بین سال‌ها 200 ق.م. و 400 میلادی به حدی بوده است که در زندگی اقتصادی، اجتماعی و سیاسی رومیان بازتاب یافته باشد یا خیر.
برخی در پی اثبات پایداری اقلیمی هستند که دیگران ادعا می‌کنند آن اقلیم در برخی نواحی به طور مداوم رو به خشک‌تر شدن گذاشته است. دلایل آشکار زیادی برای این ادعا وجود دارد. مطمئناً هیچ کس نمی‌تواند شک کند که برخی قسمت‌های دنیا امروزه نسبت به دوره‌های اولیه‌ی تاریخ خود بارندگی کمتری دارند. مصر و جنوب بلوچستان مسلماً امروزه خشک‌تر از هزارهای سوم پیش از میلاد هستند. همچنین بررسی دقیق داگلاس (14) بر روی درخت‌های سکوئیای (15) کالیفرنیا نشان می‌دهد که اقلیم این ناحیه امروزه خشک‌تر از سده‌ی نخست میلادی است و اگر استدلال هانتینگتون را بپذیریم این امر درباره‌ی نواحی شرقی مدیترانه هم صادق است. به علاوه می‌توان نشان داد که آسیای میانه‌ی امروزه خشک‌تر از 5000 ق. م. است، اما شواهد مرتبط با این ادعا اندک و نامطمئن هستند. از سوی دیگر، به همین اندازه می‌توان مطمئن بود که برخی از نواحی نسبت به دوران پیشین خود بسیار مرطوب‌تر شده‌اند. به سختی می‌توان باور کرد که تمدن شکوهمند مایای یوکاتان (16) در امریکای مرکزی توانسته باشد در دورانی بین سال‌های 100 ق.م و 350 میلادی در شرایط اقلیمی‌ای مشابه امروز شکوفا شود. آثار باقی مانده از مایاها در مکان‌هایی یافت می‌شوند که امروزه در آنها گرما، بارندگی و جنگل‌های استوایی غلبه دارند و ناسالم‌ترین و دشوارترین زیستگاه‌ها را در اختیار بشر می‌گذارند. نظریه‌ی خشک‌تر شدن دائمی، حجم عظیمی از شواهد را که نشان می‌دهند تغییرات و نوساناتی در میزان بارندگی در تمام طول تاریخ رخ داده است، نادیده می‌گیرد.
این دیدگاه که در تاریخ اقلیم باید با توجه به نوسانات آن در نظر گرفته شود و نه پایداری یا خشک‌تر شدن مداوم آن، نه تنها به واسطه‌ی مطالعات بلندمدت تغییرات شکل گرفته در دوره‌های زمین شناختی تأیید می‌شود، بلکه مطالعه‌ی نوسانات کوتاه مدت امروزی هم آن را تأیید می‌کند. «چرخه‌ی یازده ساله» که با مطالعه‌ی تابش‌های خورشیدی کشف شده است، چنان که هانتینگتون معتقد است، ممکن است «همتای نوسانات بسیار بزرگ‌تری در گذشته‌های دور باشد». تقریباً هر یازده سال تابش‌های خورشید تحت تأثیر تعداد زیادی «لکه» که بر سطح آن ظاهر می‌شوند قرار می‌گیرد. هنوز کاملاً مشخص نیست که هنگامی که لکه‌های بسیاری در سطح خورشید وجود دارند چه تغییراتی در شرایط اقلیمی ایجاد می‌شود. اما بی تردید بیشتر سطح زمین اندکی خنک‌تر می‌شود. به گفته‌ی هانتینگتون، بر تعداد توفان‌ها هم افزوده می‌شود و خط سیر توفان‌ها در اروپا و امریکای شمالی به سمت شمال یا جنوب منحرف می‌شود. بنابراین می‌توان فرض کرد که اگر تابش خورشید برای دوره‌ای طولانی‌تر ثبت می‌شد، این امکان وجود داشت که چرخه‌هایی از لکه‌های خورشیدی با دوره‌ی تناوب طولانی‌تری کشف می‌شدند و اگر ادعاهای هانتینگتون ثابت شوند، این امر کاملاً محتمل است که نوسانات موجود در لکه‌های خورشیدی - به هر دلیلی که ایجاد شوند- تا حدی تحولات اقلیمی را در طول تاریخ توجیه کنند.
جای شگفتی نیست که نوسانات تاریخی در شرایط اقلیمی بیشترین نشانه‌ها را در نواحی خشک و نیمه خشک به جا گذاشته‌اند و در این نواحی بیش از هرجای دیگری اهمیت داشته‌اند؛ ناحیه‌هایی که در آنها تغییر کوچکی در میزان بارندگی اثرات بزرگی بر پوشش گیاهی و به تبع آن بر زندگی حیوانی و انسانی دارد. در اینجا اشاره‌ای مختصری به انواع شواهدی که در چنین ناحیه‌هایی باقی می‌مانند می‌تواند مفید باشد. کرانه‌های پیشین دریاهای درون خشکی و دریاچه‌ها، برای مثال دریای مازندران (خزر) و بحرالمیّت (17) در خاورمیانه، لُپ نُر (18) در شرق چین، دریاچه‌ی موریس (19) در مصر، دریاچه‌ی کنستانس (20) و تعدادی دریاچه‌ی دیگر در کالیفرنیا و آریزونا، نشان از تغییراتی در سطح آب دارند و از این رو بازتاب دهنده‌ی تغییرات
اقلیمی‌ای هستند که اغلب می‌توان تاریخ آن‌ها را با اطمینان نسبتاً خوبی تعیین کرد. کنده‌های درختان کهن سال سکوئیا در کالیفرنیا و آریزونا به دقت بررسی شده‌اند و نمودارهایی از بارندگی برای دوره‌ای به اندازه‌ی دو و حتی سه هزار سال به دست آمده است؛ زیرا می‌توان فرض کرد که حلقه‌های سالانه‌ی رشد درخت در مناطق خشک ارتباط نزدیکی با میزان بارندگی در چند سال گذشته دارد. به علاوه اسناد باستان‌شناسی و مکتوب نشان می‌دهند که چگونه در نواحی خشک یا نیمه خشک تمدن‌ها بالیده‌اند و زوال یافته‌اند، شهرها و راه‌های تجاری متروک شده‌اند، نهرها و چاه‌ها خشک شده‌اند و پوشش گیاهی و جانوری تغییر کرده است. سرانجام گزارش‌هایی از شرایط غیرمعمول اقلیمی (توفان‌ها و سیلاب‌های شدید و فصل‌های نامتعارف) وجود دارند که نه تنها می‌توانند نشانگر تغییرات آب وهوایی سالانه باشند. بلکه می‌توانند نشانه‌ی دوره‌های متمایز اقلیمی هم باشند.
پترسون و هانتینگتون ادعا می‌کنند که نیمه‌ی اول سده‌ی چهاردهم نمونه‌ی بسیار آشکاری از اوج دوره‌ای از شرایط اقلیمی غیرمعمول است که تمام نیم‌کره‌ی شمالی را در بر می‌گیرد. بدین گونه که توفان‌های بسیار شدید و ویرانگر، دریاهای شمالی و بالتیک را در می‌نوردیدند. سواحل انگلستان، هلند، فریسلند (21) و ژوتلند (22) بارها دچار شدند و در جغرافیای طبیعی و انسانی تغییراتی پدید آمد. مجمع‌الجزایر فریسلند در آن سوی سواحل هلند تغییر شکل یافتند و زویدرزی (23) هم شکل آشنایی کنونی خود را در آن زمان به دست آورد. در انگلستان روستاهایی در سواحل هولدرنس (24)، لینکلن‌شایر و راونسرآد (25) (بندری نزدیک هامبر (26))، به سبب بالا آمدن سطح آب دریا کاملاً از بین رفتند. در اروپا زمستان‌ها اغلب بسیار سخت و تابستان‌ها اغلب خنک و بارانی شدند. سطح رودهای بزرگ اروپایی از جمله تیمز و پو، هفته‌ها و حتی گاهی ماه‌ها پوشیده از یخ بود و اگر در تابستانی تقریباً خشک می‌شدند سیل‌های شگفتی راه می‌افتاد. گمان می‌رود که در ایسلند صفحات یخی در نیمه‌ی نخست این سده بیشتر از هر زمان دیگری از هنگام تولد مسیح پیشروی کرده بودند و گرینلند هم به شکل نامطلوبی تحت تأثیر این شرایط قرار گرفته بود ناکامی‌های مکرر در برداشت محصول نروژ را به میزان فزاینده‌ای به ذخایر غله‌ی وارداتی از دشت‌های شمال آلمان وابسته کرده بود و با ایجاد تأثیرات منفی اقتصادی علت بسیاری از مشکلات اقتصادی آن زمان محسوب می‌شد. این حقیقت شناخته شده که حدود سال 1430 میلادی شاه ماهی‌ها در تنگه‌ی سوند (27) تخم‌ریزی نکردند و به جای آن به تنگه‌ی شمالی‌تر کاتگات (28) در دهانه‌ی ورود به اقیانوس اطلس رفتند، ممکن است به سبب شیرین شدن فزاینده‌ی آب در تنگه‌ی سوند باشد که از تغییرات معاصری که در چرخه‌ی اقیانوس‌ها رخ می‌داد ناشی می‌شد.
اقلیم و تاریخ
تصویر 4. راه‌های کشتی‌رانی به گرینلند در سده‌های میانی
راه‌های دریاهای آزاد میان نروژ، ایسلند و گرینلند که وایکینگ‌ها آنها را به دفعات بین سده‌های دهم و دوازدهم پیموده بودند، با یخ بسته شده و در سده‌ی چهاردهم مسیر این راه‌ها به ناچار از مناطق جنوبی‌تر می‌گذشت (تصویر 4). این شرایط غیرمعمول اقلیمی تنها به اروپا محدود نمی‌شد. در کالیفرنیا بارش زیاد باران در طول سده‌ی چهاردهم امری معمول بود و در آسیا چنان‌که سطح بالای آب دریای مازندران و لُپ نُر نشان می‌دهد، میزان بارندگی دست‌کم در دهه‌های نخستین این سده زیاد بوده است. از سوی دیگر در هند بادهای باران‌زای موسمی (29) آن‌قدر ضعیف بودند که کشور دچار خشک‌سالی و در نتیجه قحطی شد. در شمال غربی هند هم عمر رود پرتوان مهران که مدت‌ها به همراه رود سند وظیفه‌ی آب‌گیری از کوه‌های هیمالایا را بر عهده داشت، به عنوان رودی مستقل در حدود سال 1350 میلادی به پایان رسید (30). در اینجا می‌توانیم اضافه کنیم که دو توضیح احتمالی برای شرایط دشوار اقلیمی سده‌های چهاردهم ارائه شده است. لکه‌های ثبت شده‌ی خورشیدی در اسناد چینی که ارزش علمی آن‌ها جای تردید دارد، حاکی از آن است که لکه‌های خورشیدی در طول سده‌ی چهاردهم در حال افزایش بوده‌اند و حدود سال 1372 میلادی به اوج خود رسیدند. پترسون با مطالعه‌ی موقعیت‌های نسبی خورشید و ماه معتقد است که «نیروهای مَدآفرین» از حداقل نیروی خود در سال 530 میلادی به نیرومندترین وضعیت خود در سال 1434 میلادی رسیدند. مطابق این دیدگاه، افزایش در میزان مد در سده‌ی چهاردهم گردش آب‌های اقیانوس‌ها را افزایش داد و در نتیجه بر میزان توفان‌های موسمی افزود.
اکنون این بررسی خلاصه‌وار را از تحولات اقلیمی در تاریخ با روایت داستان حماسی سکونت وایکینگ‌ها در جنوب گرینلند که نمونه‌ای کاملاً تأییدشده برای تغییرات شدید اقلیمی و تأثیر آن بر تاریخ انکارناپذیر است، (31) به پایان می‌بریم. باید پذیرفت که حتی با وجود اینکه جنوب گرینلند در اواخر سده‌ی دهم از آب وهوای مطلوبی برخوردار بود، از نظر اقلیمی و تولید خوراک برای زندگی متمدن اروپایی محسوب بخشی حاشیه‌ای می‌شد. نام گرینلند که توسط یک تبهکار ایسلندی به نام اریک سرخ (32) به این سرزمین داده شده بود، در حقیقت شعاری تبلیغاتی برای جلب مهاجر بود. اما این حقیقت همچنان پابرجا می‌ماند که مهاجران پرشمار ایسلندی که در اواخر سده‌ی دهم در سواحل جنوبی گرینلند ساکن شدند، منابع مورد نیازشان را از طریق دامداری در دره‌ها، کوه‌پایه‌ها و حاشیه‌ی آب دره‌ها (33) تأمین می‌کردند؛ مکان‌هایی که در آن زمان در آنها چراگاه وجود داشت. مزارع کهن گستردگی تلاش این مهاجرت شجاعانه را نشان می‌دهد و گورهای ساکنین در خاکی که اکنون در تمام طول سال یخ زده است، توده‌های متراکمی از ریشه‌ی گیاهانی را در خود دارند که باید پیشتر تحت شرایط دمای مطلوب‌تری نسبت به امروز رشد کرده باشند. به نظر می‌رسد که در مراحل اولیه‌ی سکونت وایکینگ‌ها لبه‌ی صفحات یخی گرینلند در مناطق بسیار شمالی‌تری نسبت به موقعیتشان در حال حاضر بوده و میان ایسلند و سواحل جنوبی گرینلند دریاهای آزادی وجود داشته است. شرایط اقلیمی از حدود 1200 میلادی شروع به تغییر کرد و در سده‌ی چهاردهم بدتر شد. افول مهاجرنشینان در این زمان سرعت بیشتری گرفت و در سده‌ی بعد این مهاجرنشین‌ها به طور کامل منقرض شدند. اسکیموها که از راه شکار شیرهای دریای زندگی می‌کردند در طول سده‌ی چهاردهم با حرکت به سمت جنوب به سکونتگاه‌های وایکینگ‌ها حمله کردند. حرکت رو به جنوب آن‌ها نشان می‌دهد که یخ‌ها به سمت جنوب پیشروی کرده بودند. بدیهی است که وایکینگ‌ها از اثرات نامطلوب افزایش سرما بر پوشش گیاهی آسیب دیدند؛ زیرا اساس اقتصاد دامداری آن‌ها را از بین برد. آن‌ها همچنین از تضعیف ارتباطات خود با ایسلند و نروژ که از لحاظ سیاسی به آن‌ها وابسته بودند دچار زیان می‌شدند. ظاهراً آنها قادر نبودند که با شیوه‌ی زندگی اسکیمویی سازگار شوند و با وجود فرهنگ مادی برتری که داشتند نتوانستند که از خودشان دفاع کنند. مطالعه‌ی اسکلت‌های آخرین بازماندگان داستان رقت‌انگیزی را روایت می‌کند: اخلاف و نوادگان وایکینگ‌های سرسخت «جمعیتی از افراد منفعل و ضعیف بودند که اندامی تغییر یافته و کوچک شده داشتند».

نمایش پی نوشت ها:
1. Montesquieu, L' Esprit des Lois.
2. Ellsworth Huntington.
3. C. E.P. Brooks.
4. Ellsworth Huntington, Civilization and Climate, 25nd ed., 1922.
5. Afrasian steppe-desert belt.
6. طبق آخرین یافته‌های باستان شناسان این مدت به بیش از 6 میلیون سال پیش عقب رفته است. م.
7. Würm phase وورم رودی است در منطقه‌ی آلپ که مرز بیشترین پیشروی یکی از دوره‌های یخ‌بندان محسوب می‌شود، به همین دلیل این دوره با نام این رود شناخته می‌شود. م.
8. درباره‌ی تغییرات پس از عصر یخ‌بندان در بریتانیا نک:
Gordon Manley, Climate and the British Scene, Fontana Library, 1962, pp. 274-304.
9. See V. Gordon Childe, The Most Ancient East (1929); chap, ii., and A. J. Toynbee, A Study of History, vol. i (1934), pp. 302-5.
10. J. W. Gregory.
11. Timgad
12. Palmyra.
13. Gsell.
14. Douglas.
15. Sequoia.
16. Yucatan.
17. شورترین دریاچه‌ی جهان واقع در مرز میان اردن و فلسطین. م.
18. Lop Nor (Nur).
19. Moeris.
20. Constance.
21. مجمع‌الجزایری در کرانه‌ی شمال هلند. م.
22. ژوتلند (Jutland) شبه جزیره‌ای است در شمال غربی اروپا که بخش‌هایی از آلمان و دانمارک را در بر می‌گیرد. م.
23. دهانه‌ی رودخانه‌ای در نزدیکی آمستردام. م.
24. Holderness.
25. Ravenser Odd.
26. Humber.
27. The Sound.
28. The Kattegat.
29. بادهای مُنسون (Monsoon) یک نظام نیرومند بادی است که در اقیانوس هند در تابستان‌ها به سمت شمال شرقی و در زمستان‌ها به سمت جنوب غربی می‌وزند. م.
30. Sir John Marshall and others, Mohenjo-Daro and the Indus Civilization (1931), vol. i., pp. 5-6.
31. برای گزارشی کامل از این سکونتگاه پیشگام و ناکامی آن نک:
Poul Nörlund, Viking Settlers in Greenland, trans. W. E. Calvert (1936).
درباره‌ی این تحول اقلیمی، نک: بحث منطقی و مستدل اثر فوق صص. 145-148.
32. Eric the Red.
33. fiords.

منبع مقاله :
گوردون ایست، دابلیو؛ (1392)، تاریخ در بستر جغرافیا، ترجمه‌ی حسین حاتمی‌نژاد، حمیدرضا پیغمبری، تهران: انتشارات پژوهشکده‌ی تاریخ اسلام، چاپ اول.
 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما