مدعيان دروغين
مقدمه
اين انديشه پويا و عقيده راسخ از زمان پيامبر و امامان نور عليهم السلام تاكنون همواره در جامعه اسلامى ثابت و استوار بوده است .
در آغاز كتاب برخى از آيات قرآن را كه به وجود گرانمايه حضرت مهدى عليه السلام تاءويل و تفسير گرديده است به همراه نويدهايى از پيامبر و امامان نور عليهم السلام آورديم و روشن شد كه اين آيات و روايات از ظهور مهدى نجاتبخش در واپسين حركت تاريخ و آينده جهان سخن مى گويد و با صراحت از شكوه و اقتدار و جايگاه والا و بى نظير او پيام مى دهد به گونه اى كه در تاريخ اسلام هيچ شخصيتى از نظر اقتدار و شكوه و برخوردارى از امكانات و حاكميت بر كرده زمين پس از ظهور همانند او يافت نمى شود.
اين واقعيت بخاطر انبوه رواياتى كه در مورد آن حضرت و ابعاد شخصيت والا و ظهور و نقش بى نظير اصلاحى او آمده است به گونه اى در جامعه اسلامى مشهور و معروف شده بود كه هيچ كس جراءت و جسارت انكار آن را نداشت و مساءله مهدويت براى جامعه اسلامى ، يك مساءله قرآنى و روايى و شناخته شده و قطعى بخاطر استوارى اين واقعيت عقيدتى و دينى در جامعه اسلامى بود كه در تاريخ اسلام ، از يك سو با شخصيتهايى روبرو مى شويم كه طرفداران افراطى آنان براى پيشرفت دنيوى و سياست خويش آنان را به عنوان مهدى نجاتبخش مطرح ساختند و از دگر سو با عناصرى آشنا مى شويم كه بر اثر انگيزه هاى جاه طلبانه ، وسوسه قدرت و شهرت و دنياطلبى ، به دروغ ادعاى مهدويت نموده و خود را همان مهدى نجات بخشى كه قرآن و روايات نويد آمدن او را داده است معرفى كردند.
شمار اينها طبق برخى آمارها به 50 نفر رسيده است و نكته در خور يادآورى در رابطه با اين مدعيان دروغين اين است كه اينها به اعتبار بر چهار دسته قابل تقسيم اند:
1- گروهى از اينان از نظر نسب هويت ، هدف و مذهب ناشناخته اند.
2- گروهى با كارهاى جنون آميز خوى خود را از نظرها ساقط كردند.
3- برخى نام و نشان و دعوت و پيروانشان از صفحه روزگار به گونه اى محو شده است كه نشانى از آنها نيست .
4- و برخى نيز مرده اند اما نام و يادى از آنان هست كه ما، در اين بخش نظرى گذرا به زندگى و عمل كرد دجالگرانه شمارى از آنان كه در تاريخ بدين عنوان شهرت يافته اند خواهيم افكند.
سه گروه مدعى مهدويت
الف : گروه اول
1- كسانى كه ديگران روى انگيزه هاى خاصى ، آنان را ((مهدى )) نجات بخش خواندند.
2- كسانى كه به انگيزه جاه طلبى و قدرت خواهى چنين ادعاى دروغينى نمودند.
3- كسانى كه طبق نقشه استعمار و به اشاره بيدادگران ، به چنين دجالگرى و فريب دست يازيدند و بيشرمانه خود را مهدى نجات بخش ، معرفى كردند.
از تاريخ اين واقعيت دريافت مى گردد كه برخى از كسانى كه مهدويت بدانان نسبت داده شده است ، نه از سوى خود آنان سرچشمه گرفته و نه خود بدان ادعا راضى بودند، بلكه ياران و پيروان آنان چنين عنوانى را به آنها داده و اين انديشه را در آن روزگاران در ميان گروههايى و در مراكزى گسترش دادند. البته بجا بود كه خود آنان چنين ادعاهاى دروغين و نسبتهاى نادرست را بشدت نفى كنند. اما روشن نيست كه چرا خود آنان در برابر اين عنوان ساختگى ، فرياد اعتراض بلند نكردند و پيروان آنان كوشيدند تا برخى علائم و نشانه هاى حضرت مهدى عليه السلام را كه در انبوه روايات آمده است به چهره ها تطبيق و تفسير نمايند.
براى نمونه از اين گروه مى توان بدين چهره ها اشاره كرد:
1- محمد حنفيه
يعنى : مهدى نجات بخش ، همنام من است .
ياران و پيروان ((مختار)) با چنگ انداختن به اين روايت پيامبر، ((محمد حنفيه )) را مهدى نجات بخش عنوان دادند و روايت را بدو منطبق ساختند.
با اين كه پيامبر صلى الله عليه و آله در دهها روايت ، نشانه هاى ديگرى را براى آن حضرت برشمرده است كه جز خود آن گرامى ، همه فاقد آن نشانه ها و علائمند.
به قول شاعر عرب بايد به آنان گفت : ((قل للذى يدعى فى العلم فلسفة حفظت شيئا و غابت عنك اشياء))
به آن عنصر گزافه گو كه در قلمرو دانش ، ادعاى ژرف نگرى مى كند و مى پندارد همه چيز را مى فهمد، بگو! تو چيزى را حفظ كرده اى اما چيزهايى از نظرت غايب شده است و آنها را نمى دانى .
2- زيد، فرزند امام سجاد
يعنى : مهدى عليه السلام از فرزندان حسين عليه السلام است و او با شمشير بپا مى خيزد و مادرش بهترين كنيزان خواهد بود.
هنگامى كه ((زيد)) فرزند امام سجاد بر ضد دستگاه پليد امويان قيام كرد، پيروان او ادعا كردند كه او همان مهدى نجات بخش است ، چرا كه اولا از نسل حسين عليه السلام است و ثانيا شهامتمندانه قيام كرده و ثالثا از سوى مادر، فرزند اسير است .
اما آنان از ياد بردند كه پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله در انبوه روايات در نويد از مهدى عليه السلام و ترسيم نشانه هاى او از جمله فرمود:
((الائمة بعدى اثنا عشر، تسعة من صلب الحسين ، تاسعهم قائمهم .))(2)
يعنى : امامان پس از من دوازده نفرند، نه نفر آنان از نسل فرزندم حسين خواهند بود و نهمين آنان قائم آل محمد است . و جناب زيد، نهمين امام از نسل پاك حسين عليه السلام نبود تا مهدى نجات بخش باشد.
اما پيروان انقلابى زيد، بخاطر جلب توجه توده ها و تسخير عواطف و احساسات مذهبى و به انگيزه هاى نفسانى خويش ، به اين ادعاى دروغين دست يازيدند.
و هنگامى كه زيد به شهادت رسيد و به دار آويخته شد يكى از شعراى اموى تبار ضمن اشعارى ، آنان و ادعايشان را به باد تمسخر گرفت كه : ((صلبنا لكم زيدا على جذع نخلة ولم نر مهديا على الجذع يصلب ))
يعنى : قهرمان شما زيد را بر شاخه نخل به دار آويختيم و هرگز نديده بوديم كه مهدى نجات بخش خود به چوبه دار آويخته شود.
و بدينوسيله اين عنصر كينه توز و بد زبان ناسزاگويى و شماتت ، به زيد شهيد، به اصل انديشه و عقيده به مهدى عليه السلام كه ريشه قرآن و روايى دارد، اهانت روا داشت و اصل مهدويت را به باد تمسخر گرفت .
و سرانجام مذهب ((زيديه )) بوجود آمد و از آن روزگار تاكنون به حيات خويش ادامه داد كه پيروان آن بيشتر در ((يمن )) هستند و متاءسفانه از مذهب شيعه و راه و رسم اهل بيت عليهم السلام جدا شده و در فقه و اصول و فروع و از مذاهب ديگرى پيروى مى كنند.
زيديها، متاءسفانه در برابر امامان معصوم عليهم السلام مواضع ناستوده و ناپسندى دارند كه بسيار شايسته است به اصل و نسب و اصالت خويش باز گردند و در مذهبشان به راه و رسم و مذهب پاك پيامبر صلى الله عليه و آله تمسك جويند، به راه و رسم آسمانى و افتخار آفرين كسانى كه خدا و پيامبرش به همگان ، فرمان پيروى از آنان را داده اند؛ به همان مذهبى كه در آغاز راه بر آن بودند، به مذهب شيعه و امامان معصوم عليهم السلام .
3- محمد بن عبدالله محض
يعنى : مهدى از فرزندان من است ، نام او نام من و نام پدرش نام پدر من است ...
آرى ! آنان اين روايت ساختگى را بر او تطبيق كردند، با اينكه مى ديدند اين روايت با صدها روايت مسلم و قطعى مخالفت است كه حضرت مهدى عليه السلام را، فرزند حضرت عسكرى و دوازدهمين جانشين پيامبر صلى الله عليه و آله و نهمين امام از نسل حسين عليه السلام معرفى مى كند. (3)
اما فرصت طلبان با وانهادن همه روايات پيامبر صلى الله عليه و آله به اين روايت ساختگى چنگ انداختند و آن را به ((محمد بن عبدالله محض )) تطبيق دادند و آنگاه او را ((نفس زكيه )) ناميدند و برخى از مردم نيز با او دست بيعت فشردند.
خنده دار اين كه پدر او نيز با پسرش به عنوان بيعت با مهدى نجات بخش دست بيعت داد. و نيز كسانى كه با او دست بيعت فشرد ((منصور دوانيقى )) بود كه پس از تشكيل حكومت عباسى ، بيعت خويش را نقض كرد و پايه هاى مهدويت محمد بن عبدالله نيز فرو ريخت .
ب : گروه دوم
اين گروه بسيارند، از جمله آنان ((مهدى عباسى )) است ، پدرش منصور دوانيقى ادعا كرد كه پسرش مهدى عباسى ، همان مهدى موعود است ، با اينكه اين عنصر فريبكار پيش از اين ادعا، به محمد بن عبدالله محض ، به عنوان مهدى نجات بخش دست بيعت فشرده بود و او را مهدى نجات بخش مى دانست .
راستى كه رسواييهاى فرصت طلبان و دنياپرستان و فريبكاران را تماشا كن و بنگر كه آنان چگونه با عقايد و انديشه ها و مفاهيم مقدس ، بر اساس هواى دل خويش و طبق شرايط و اوضاع ، بازى مى كردند! و هر چند گاهى يكى از آنان طبق هواها، كششها و تمايلات خويش با دستاويز ساختن اين اصل عقيدتى و دينى ، ظهور مى كرد و به دروغ خود را مهدى نجات بخش عنوان مى ساخت .
شگفتا! از بى حيايى اين گروه و گزافه گويى اينان كه چگونه آشكارا در برابر خدا و خلق به اين دروغ رسوا و فصاحت بار، دست مى يازيدند با اين كه خود به خوبى مى دانستند كه ادعايشان دروغى رسوا بيش نيست ، چرا كه امام مهدى عليه السلام را كه پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان اهل بيت عليهم السلام نويد آمدنش را دادند، داراى صفات ويژه و نشانه ها و علائم خاص و ويژگيهاى مشخص و معين و معلومى است كه هيچ دجال و دروغ پردازى نمى تواند آن روايات و آن ويژگيها را بر خود منطبق سازد و خود را بجاى آن امام راستين جا بزند.
مشهورترين ويژگي هاى آن حضرت اين است كه : او در نقش اصلاحگرى بى نظير است كه زمين را سرشار از عدل و داد مى كند آن هم پس از آنكه از ظلم و بيداد لبريز گردد.
اينك بايد پرسيد كه : ((آيا اين دروغ پردازان توانستند چيزى از ستم و بيداد جهانى را كه جامعه ها و تمدنها و كران تا كران گيتى را فرا گرفته است ، از ميان بردارند؟))
و عجيب تر از اين فريبكاران ، آن ابلهانى بودند كه ادعاهاى پوچ و دروغين اينان را باور نمودند و به آنان و بافته هاى خرافيشان دل بستند با اين كه مى ديدند كه روايات رسيده از پيامبر و امامان نور عليهم السلام در اين مورد، بر اين فريبكاران هرگز تطبيق نمى كند.
اين بلاهت و آفت پذيرى برخى ، هر دليلى داشته باشد، يك دليل آن فقدان انديشه و عقيده صحيح و فقر فرهنگى و دينى است كه اين آفت پذيران بدان گرفتار بوده ، و از آن رنج مى برند. و به همين دليل هم با هر صدايى هم آوا مى شوند و با هر بادى به راه مى افتند.
ج :گروه سوم
استعمار پليد براى درهم كوبيدن اسلام و فروپاشى جامعه بزرگ اسلامى و افشاندن بذر اختلاف و كينه توزى و جدايى ، نقشه هاى خائنانه بسيارى كشيد تا به هدف خويش كه : ((اختلاف بيانداز و حكومت كن )) بود، برسد و جهان اسلام را ببلعد و از جمله نقشه هاى جهنمى آن در اين ميدان ، ساختن مرامها و مسلك هاى رنگارنگ در ميان مسلمانان و بازى به مفاهيم و ارزش هاى مقدس و اعتقادات دينى آنان بود تا بدين وسيله بذر بى ايمانى و سستى عقيده و تزلزل دلها و قلبها را در جامعه اسلامى ، پديد آورد و از چيزهايى كه از آن در اين ميدان ، سوء استفاده كرد، انديشه و عقيده به مهدى موعود بود كه در اين راه برخى عناصر را به دلخواه خويش تربيت كرد و پس از ساختن و آراستن ايشان به آنان دستور داد تا ادعاى مهدويت كنند و آنان را با همه امكانات نيز در اين راه يارى كرد كه براى نمونه ، تنها به يكى از اين قماش مدعيان ، دروغين ، نظرى مى افكنيم .
بينانگذار بهائيت ، على محمد باب
پس از مدتى به عراق آمد و با اين كه نامش ((كنياز دالگوركى )) بود، خود را ((شيخ عيسى لنكرانى )) معرفى كرد و به لباس روحانيت در آمد و در درس ((سيد كاظم رشتى )) كه از علماى كربلا بود شركت كرد و در همانجا با مردى نامش ((على محمد)) و شاگرد سيد رشتى بود و به مصرف حشيش عادت داشت ملاقات كرد و با شگردهاى خاصى توانست با او طرح دوستى و رفاقت بريزد و اعتماد متقابل پديد آورد.
در يكى از شبها كه ((على محمد)) طبق برنامه و عادت خويش مشغول حشيش كشيدن بود، جاسوس روسى با استفاده از فرصت او را مخاطب ساخت و با همه خضوع و احترام و تواضع به او گفت :
((يا صاحب الزمان ! ترحم على ! انت صاحب الزمان قطعا!))
يعنى : اى صاحب الزمان ! به من محبت كن ... تو بى هيچ ترديدى صاحب الزمانى .
((على محمد)) با اينكه در اوج كيف و نشئه تخدير حشيش بود و بخاطر آن تا حدودى مشاعر خويش را از دست داده بود باز هم خطاب جاسوس را رد كرد و كوشيد تا اين نسبت دروغين را نپذيرد و از خود دفاع كند، اما جاسوس روسى سخت اصرار كرد كه : ((نه ! همين است كه من مى گويم .)) و شيوه تكرار و تلقين را بكار گرفت و مرتب به او اصرار كرد كه او حضرت مهدى عليه السلام است .
هرگاه ((على محمد)) به مصرف حشيش مى پرداخت جاسوس روسى نيز فرصت را براى تلقين و تكرار آن دروغ رسوا، غنيمت مى شمرد و سؤ الهاى ساده اى از او مى كرد و او نيز جوابهاى سست و آبكى سرهم مى كرد و جاسوس بازيگر، شروع به تحسين و تشويق او مى كرد و خود را در برابر پاسخهاى آبكى و سست او شگفت زده و مسحور نشان مى داد.
روزى جاسوس نابكار، يك بطرى عرق از بغداد براى ((على محمد)) خريد و با شگردى خاص به او تقديم كرد و هنگامى كه آن را به او خورانيد و مست شد، تلقين و اصرار خويش را به اوج رسانيد كه ((على محمد)) همان امام مهدى است و از او تقاضا كرد گفتار صادقانه و خالصانه جاسوسان روسى را بپذيرد او نيز تصديق كرد و پذيرفت كه چنين است ، اما از ترس ، جراءت اظهار آن را نداشت و بدان تصريح نمى كرد.
در گام دوم ، جاسوس او را به اظهار آن دروغ رسوا تشجيع كرد و وعده ثروت هنگفتى به او داد....
سرانجام ((على محمد)) از كربلا به ((بصره )) و از آنجا به ((بوشهر)) آمد و در آنجا بود كه ادعا كرد كه : نايب خاص امام مهدى عليه السلام است ، اما جاسوس روسى به اين اندازه رضايت نداد و به او اصرار ورزيد كه : ((تو، خود امام عصر هستى ، نه نايب خاص او.))
جاسوس پس از ورود ((على محمد)) به ايران ، در كربلا بصورت گسترده اى پخش كرد كه : ((على محمد، صاحب الزمان است و در بوشهر ظهور كرده است .))
او مردم را بر اثر پخش اين دروغ رسوا، دو دسته ساخت ، بيشتر مردم بوشهر كسانى كه ((على محمد)) را عنصرى حشيشى و شرابخوار، مى شناختند به اين شايعات كه بوسيله جاسوسان استعمار مرتب دامن زده مى شد مى خنديدند اما برخى ساده لوحان و ابلهان ناآگاه نيز مى گفتند: ((نكند درست است ....)) و تصديق مى كردند.
ادامه عمليات در تهران
در تهران از دوستان خويش ، جاسوسان جديدى تربيت كرد و با امكانات گسترده خويش ، وجدان و عقيده آنان را خريد و آنان خود را در اختيار او و در گرو اشاره و دستور او قرار دادند كه از جمله آنان ((حسين على ))، معروف به ((بهاء)) و ((ميرزا يحيى )) معروف به ((صبح ازل )) بودند كه اين دو برادر، نقش ويرانگرى بر ضد اسلام و جامعه اسلامى و در اجراى نقشه اين جاسوس پليد استعمار، داشتند.
((على محمد)) دو ماه در بوشهر ماند و از آنجا راهى شيراز گرديد و از روستايى كه عبور كرد، خود را نايب خاص امام عصر عليه السلام جا زد اما هنگامى كه به شيراز رسيد، ادعا كرد كه : صاحب الزمان است و برخى فرومايه هايى كه به مبداء و معادى پايبند نيستند به دورش حلقه زدند.
هنگامى كه علماى شيراز از ورود آن شيطان رانده شده آگاه شدند برخى از افراد آگاه و مورد اعتماد خويش را براى تحقيق از واقعيت جريان ، به محفل ((على محمد)) فرستادند و آنان توانستند با اظهار مهر و تعظيم به او، اعتمادش را جلب كنند و پس از آن مراحل بود كه ((على محمد)) عقايد سخيف و خرافات و بافته هاى رسواى خويش را براى آنان آشكار ساخت و به صراحت خود را امام مهدى عليه السلام جا زد و آنان نيز بافته هاى آن عنصر منحرف و گمراه را به علماى شيراز انتقال دادند.
اينجا بود كه علماى شيراز بر ضد او بپاخاستند و بستگان و خاندانش نيز بر او شوريدند و او را از منزل بيرون راندند و او را دستگير و به محكمه سپردند.
پس از محاكمه اى سريع ، او را به زندان و شلاق محكوم ساختند و پس از مدتى آزاد گرديد و از شيراز به اصفهان رفت .
جاسوس روس با ورود ((على محمد)) به اصفهان نامه اى به استاندار آنجا نوشت و از او خواست كه آن عنصر پليد را احترام نمايد و امنيت او را تضمين كند، اما در همان روزها استاندار از دنيا رفت و امام ساختگى و دروغين ، دستگير و تحت نظر به تهران فرستاده شد.
جاسوس روسى ، به دوستان و همكارانش دستور داد كه در ميان مردم سروصدا و بلوا برانگيزند كه : ((هان اى مردم ! چه نشسته ايد كه امام مهدى دستگير شد....))
حكومت وقت ((على محمد)) را بوسيله ماءموران خويش به قزوين گسيل داشت و از آنجا به ((تبريز)) و ((ماكو))، فرستاد اما جاسوس روس و دوستانش به هياهو و تاخت و تاز خويش ادامه دادند و خبر دستگيرى ((على محمد)) را در شهرها پخش كردند و برخى فرومايگانى را كه جاسوس استعمار با ثروت و امكانات ، آماده ساخته بودند با فرياد و هياهو بر ضد حكومت وقت به شورش وادار كردند.
سرانجام شاه ((على محمد)) را احضار كرد و دستور محاكمه او را با حضور علما و فقها صادر كرد. دادگاه تشكيل شد و بحث و گفتگو در نهايت به توبه ((على محمد)) بدست علما منجر شد و او از گناه خويش طلب مغفرت كرد.
جاسوس روس ، از روند كار هراسان شد و ترسيد كه نقشه شيطانى اش فاش گردد به همين جهت براى مخفى ساختن توطئه پليد روس ، راه را براى نابودى امام دروغين هموار ساخت و براى كشته شدن او از هيچ كارى فروگذار نكرد. درست در همين روزها بود كه شاه كشته شد و ناصرالدين شاه كه به قدرت رسيد دستور به دارآويخته شدن ((على محمد)) را صادر كرد و او اعدام گرديد.
ادامه خيانت
در همان شرايط بود كه حكومت ((عثمانى )) اين گروه فاسد را از ((بغداد)) به ((تزكيه )) و از آنجا به ((ادرنه )) (4) تبعيد ساخت ، اما آموزشهاى اين مسلك منحط هم چنان در سفارت روس در تهران تنظيم و به ((حسين على بهاء)) ارسال مى گرديد و او نيز آنها را در ميان پيروان خويش ، نشر و تبليغ مى كرد.
سرانجام كار به اختلاف ميان ((حسين على بهاء)) و برادرش ((يحيى )) كشيد. ((يحيى )) به ((قبرس )) رفت و در آنجا ازدواج كرد و خود را ((صبح ازل )) ناميد. اما ((حسين على )) و پيروانش از تركيه به ((عكا)) در فلسطين تبعيد شدند و تلاش ارتجاعى خويش را براى نشر اين مرام استعمارى و خرافى در ايران و فلسطين از طريق بذل و بخشش هاى هنگفت ادامه دادند.
((حسين على )) براى خويش ، لقب ((بهاء)) را برگزيد و به همين جهت است كه پيروان او را ((بهايى )) مى نامند، روشن است كه مرام بهايى هيچ ربطى به اسلام و اصول و فروع آن ندارد و بهائيان نيز مسلمان نيستند و خود را پيرو دين ديگر بنام ((بهائيت )) مى شمارند.
به هر حال اين حزب سياسى كه لباس دين را بر تن كرد در برخى از كشورهاى اسلامى و غربى نفوذ كرد و آمريكا و روسيه هر دو در ترويج آن بر ضد اسلام و مسلمانان ، هماهنگ شدند.
به همين جهت است كه در هر كشورى كه آمريكا حضور و نفوذ بيشترى داشته باشد بهائيان بدانجا روى مى آورند و هنگامى كه نفوذ آمريكا در يكى از كشورهاى اسلامى فروكش كرد و متزلزل گرديد، مرام بهائيت نيز نفوذ خود را در آنجا از دست مى دهد.
اين بود فشرده اى از تاريخ باب و مرام استعمارى بهائيت كه به مناسبت بحث از مدعيان دروغين ترسيم گرديد، تاريخ آنان بسيار طولانى و لبريز از رسواييها و زشتيهايى است كه عرق شرم و خجالت ، چهره و پيشانى انسانيت را سرخ مى كند.
شمارى ديگر از اين دروغپردازان
1- ((عبيدالله ، مهدى بن محمد)) از نوادگان امام صادق عليه السلام كه بنيانگذار سلسله فاطمى در مصر و مغرب عربى بود.
2- ((محمد بن عبدالله بن تومرت علوى حسنى )) كه به ((مهدى هرعى )) معروف شد.
او از مغرب عربى برخاست و دولت مهمى را در اوايل قرن ششم هجرى پى ريخت و به هنگامه مرگ خود، طبق وصيت او، ((عبدالمؤ من )) جانشين او گرديد.
3- ((عباس فاطمى )) كه در صده هفتم هجرى در مغرب عربى پديدار شد و به دروغ ادعاى مهدويت كرد.
4- ((سيد احمد)) كه در هند ظهور كرد و در سال 1243 هجرى ادعاى مهدويت نمود.
5- ((محمد بن على بن محمد سنوسى )) كه در الجزائر و حدود سالهاى 1211 هجرى بدنيا آمد و مذهبى دروغين تاءسيس كرد و در ((ليبى )) سكونت گزيد و پسرش نيز پس از او جانشين پدر شد.
6- ((غلام احمد قاديانى )) در سال 1249 هجرى در قاديان از شهرهاى پنجاب پاكستان بدنيا آمد و با همين ادعاى دروغين ، انبوهى را در پنجاب ، كشمير، بمبئى ، شهرهاى هند، برخى كشورهايى عربى و... به دنبال خود كشيد.
7- ((محمد احمد مهدى سودانى )) كه به دروغ و دجالگرى خود را دوازدهمين امام نور معرفى كرد. او پيش از اين ادعاى دروغين و رسوا، مرتب به مردم ستمديده سودان ، بشارت آمدن حضرت مهدى عليه السلام را براى نجات آنان از فشار فقر و بيداد و ماليات سنگين دولت وقت مى داد.
بدينگونه نام حضرت مهدى عليه السلام را در نقاط حساس سر زبانها افكند و پس از آن هنگامى كه از او پرسيدند: ((پس امام مهدى عليه السلام كى خواهد آمد، نكند خودت باشى ؟))
پاسخ داد: ((آرى ! من همان مهدى نجات بخش هستم !!))
و آنگاه انديشه هاى پوچ خويش را در ميان مردم پراكند و خبر او به ((خرطوم )) و اطراف آن رسيد و قبيله هاى صحرا گرد و گاوداران به امامت او ايمان آوردند. با انگليسي ها پيكار كرد و پيروز شد و پس از پيروزى بر اثر تب شديدى به سال 1308 هجرى مرد.
اين نظرى گذرا بر شرح حال اين مدعيان دروغين بود كه ما به همين اندازه ، بسنده كرديم . كسانى كه مايلند مى توانند براى آگاهى بيشتر به دو كتاب ((مفتاح باب الابواب )) و ((طبقات المضلين )) مراجعه نمايند.
كوتاه سخن اين كه : ادعاى مهدويت در روند تاريخ ، دستاويز قدرت و وسيله شهرت و مقام براى فرصت طلبان گرديد تا هرگاه خواستند در راه رسيدن به هدفهاى جاه طلبانه شخصى و استعمارى خويش ، از آن بهره گيرند.
اينان در پرتو اين انديشه و عقيده اصيل و ريشه دار و با سوء استفاده از آن ، جنايات غير قابل بخششى را مرتكب شدند چرا كه با عقايد مردم بازى كردند و براى زنده ساختن باطل و نابودى حق و زشت جلوه دادن مذهب زيبا و افتخار آفرين تشيع و پراكنده ساختن پيروان خاندان وحى و رسالت ، كمر بستند و راه را براى هر عنصر حق ستيز و دلقك و بدخواهى هموار كردند تا هر آن چه خواست بر ضد اسلام و تشيع بگويد و بنويسد. و علاوه بر اين جنايات هولناك ، انبوهى را گمراه و از راه راست منحرف ساختند و بسوى مسلكها و مرامهاى ساختگى و خرافى سوق دادند.(5)
پي نوشت :
1- رجـوع شود به : غيبت نعمانى ، ص 228، باب ((كونه عليه السلام ابن سبية ، اى خيرة الاماء)).
در غـيـبـت نـعـمـانـى از ابـوالصباح نقل نموده كه خدمت امام صادق (عليه السلام ) رسيدم و حضرت فرمود: ((ماوراءك ؟))
يعنى : چه خبر؟
فقلت : ((عمك زيد خرج ، يزعم انه ابن سبية و هو قائم هذه الامة و انه ابن خيرة الاماء.))
عـرض كـردم : ((خـبـر خوشحالى قيام عمويت زيد است كه مى پندارد فرزند كنيز اسير و قائم امت و از نسل بهترين كنيزان است .))
فقال : ((كذب ليس هو كما قال ، ان خرج ، قتل .))
فرمود: ((اين دروغ است ! آنگونه كه آن تصور مى كند، نيست . اگر قيام كند، كشته خواهد شد.))
غيبت نعمانى ، ص 229، باب 13 و بحارالانوار، ج 51، ص 42.
2- بحارالانوار، ج 36، ص 292.
3- جـهـت اطـلاع بيشتر رجوع شود به : معجم احاديث الامام المهدى (عليه السلام )، ج 1، ص 168.
4- ولايتى از ولايات عثمانيه (تركيه جديد).
5- بـه يـادداشـتـهاى ((داگوركى )) جاسوس روس در كشورهاى اسلامى ، صفحه 61، مراجعه گردد.
/س