فردیت یافتگی یا تفرد در دوره میانسالی رخ میدهد و شخصیت فرد را از تعدد به وحدت و یکپارچگی سوق میدهد. در فرآیند فردیت یافتگی، جامع ترین کهن الگو «self» میان جنبه هشیار و ناهشیار هماهنگیایجاد میکند و فرد را از واقعیتهای درونی آگاه میکند. برای تبین فرآیند فردیت یافتگی شناخت ساختار شخصیت و طرح کهن الگوها در نظام یونگ لازم است؛ چراکه سازمان دهی و یکپارچه سازی کهن الگوها مقدمه خودشکوفای و رسیدن به خویشتن است.
تعداد کلمات 4054/ تخمین زمان مطالعه 21 دقیقه
درآمد سخن
فردیت یافتگی یا تفرد در دوره میانسالی رخ میدهد و شخصیت فرد را از تعدد به وحدت و یکپارچگی سوق میدهد. در فرآیند فردیت یافتگی، جامع ترین کهن الگو «self» میان جنبه هشیار و ناهشیار هماهنگیایجاد میکند و فرد را از واقعیتهای درونی آگاه میکند.[3] برای تبین فرآیند فردیت یافتگی شناخت ساختار شخصیت و طرح کهن الگوها در نظام یونگ لازم است؛ چراکه سازمان دهی و یکپارچه سازی کهن الگوها مقدمه خودشکوفای و رسیدن به خویشتن است.
الف) تبیین نظریه فردیت یافتگی / تفرد (Individuation) فردیت یافتگی فرآیندی است که شخص از طریق آن در دوره میانسالی به سوی تحقق «خود» حرکت میکند. اصل فردیت یافتگی در برابر حالت چندشکلی سرشت غریزی انسان بدوی، قد برافراشته است. یونگ[4] فرآیند فردیت یافتگی را یکپارچه کردن چندگانگی و چندپارگی درونی فرد میداند.[5]
تفرد، یعنی «فرد» شدن و از آنجا که «فردیت» شامل عمیق ترین، آخرین، و قیاس ناپذیرترین خصلت بی نظیر ماست، متضمن خودشدن شخص نیز هست؛ بنابراین میتوانیم تفرد را به «رسیدن به خود» یا «خودشکوفایی» ترجمه کنیم.[6] برای توضیح و روشن شدن فرآیند فردیت یافتگی، لازم است ساختارهای شخصیت در نظام یونگ را بشناسیم.
١. ساختار شخصیت
۲. خود/ Ego
در فرآیند فردیت یافتگی خود ناهشیار (self) بر خود (ego) که در میدان هشیاری است، غلبه میکند. خود (ایگو) در فردی که از لحاظ روانی سالم است، نسبت به خود (self) ناهشیار، مقام دوم را دارد و قبل از فردیت یافتگی هر چیزی که از خودتان (self) به هشیاری شما راه پیدا میکند در «خود» قرار میگیرد؛ بنابراین هشیاری در روانشناسی تحلیلی نسبتا جزئی دارد و تأکید زیاد بر گسترش دادن روان هشیار فرد میتواند به عدم تعادل روانی منجر شود.[11]
٣. ناهشیار
ناهشیاری مخزنی از اطلاعات است حاوی خاطراتی از گذشته؛ اعم از خاطراتی که تجربه کردهایم و چه آنهایی که مربوط به جامعه و فرهنگ ماست. چون شناسایی محتوای ناهشیار به صورت کامل وجود ندارد، ناچاریم خود ناهشیار را توصیف کنیم. ناهشیار در نظام یونگ به دو بخش ناهشیار شخصی و ناهشیار جمعی که دو بخش از هم جدا هستند تقسیم میشود.
۳. ۱. ناهشیار شخصی
میتوان گفت مفهومیکه یونگ برای ناهشیاری به کار برده، گسترده تر از مفهوم ناهشیاری فروید است؛ چنان که نیست و گریگوری بیان کرده اند: «مفهوم ناهشیار شخصی یونگ با نظر فروید درباره ناهشیار و نیمه هشیار آمیخته، اندکی تفاوت دارد.»[15] بنابراین میتوان گفت ناهشیار شخصی یونگ برابر کل نظام ناهشیار فروید است و هر آنچه را فروید قایل بود که در ناهشیار و نیمه هشیار میباشد، یونگ در ناهشیار شخصی جمع کرده است.
۳. ۲. ناهشیار جمعی
هر تجربهای که جهانی و همگانی باشد، یعنی به وسیله هر انسان تکرار شود و به طور نسبی بدون تغییر باقی بماند، جزئی از شخصیت فرد است که از گذشتگان به او ارث رسیده است. مااین تجربههای جمعی را مستقیما به ارث نمیبریم؛ برای مثال ما ترس واقعی از مارها را به ارث نمیبریم، بلکه آنچه به ارث میبریم پیش آمادگیها یا تواناییهای بالقوهای جهت ترس از مارهاست. ما آمادگیهای از پیش تعیین شدهای داریم که به ما امکان میدهند به روشهای معینی رفتار و احساس کنیم. به گفته شولتز انسانها همیشه الگوی مادر را داشته اند و تولد و مرگ را تجربه کرده اند. آنها با وحشتهای ناشناخته در تاریکی، قدرت پرستیدنی یا نوعی الگوی خداگونه مواجه شده اند، و از موجود اهریمنی ترسیده اند.[18] یونگ برخلاف تصور برخی منتقدان ضمیر ناهشیار جمعی را موروثی نمیداند:
به نظر میرسد ضمیر ناهشیار بیمارهای من، همان خط سیر فکری را پیموده است که طی دو هزار سال گذشته بارها ظاهر شده است. اما چنین تسلسلی فقط در صورتی میتواند وجود داشته باشد که ما قایل بهاین فرضیه باشیم که حالتی ناهشیار، به صورت عامل و محرک قبلی و موروثی وجود دارد؛ البته منظور ازاین فرضیه،این نیست که تصوراتی از راه وراثت منتقل شده باشند؛ چون اثبات چنین امری نه تنها دشوار، بلکه محال است. فرض من دربارهاین خاصیت موروثی، ازاین قرار است که اصولا امکان دارد افکاری که عینا منطبق با یکدیگر و شبیه یکدیگر باشند، بارها ظاهر شوند من آن یاکان را صورت ازلی خواندم. بنابراین مقصود ازاین اصطلاح، یک خاصیت یا شرط اساسی ساختمان روحی است که به نحوی با مغز مربوط است.[19] در دیدگاه یونگ آرکی تایپها محتویات ناهشیار جمعی را تشکیل میدهند[20] که نهفته و نافعال نمیمانند، بلکه فعال هستند و بر افکار، هیجانات، و اعمال فرد تأثیر میگذارند.[21]
۴. کهن الگوها (آرکی تایپها)
یونگ در تعریف آرکی تایپها میگوید: «کهن الگو به معنی نقشی است که هم در شکل و هم در محتوا از ویژگی باستانی و الگوی اسطورهای برخوردار است.»[23] »او کلمه آرکی تایپ را از سنت آگوستین اقتباس نموده است.»[24] «کهن الگو به خودی خود نمیتواند به طور مستقیم نمایان شود»؛[25] بلکه خود را تنها از رهگذر توانایی شان به نظم بخشیدن انگارهها وایدهها به ظهور میرسانند.[26]
در میان کهن الگوهایی که یونگ معرفی کرد، مادر، کودک، قهرمان، پیرمرد خردمند، خدا و مرگ قرار دارند.[27] کهن الگوها در قالب تصاویر وایدههایی که در خوابها دیده میشوند، و اغلب به صورت یک نماد هنری، ادبی و دینی در فرهنگ بروز پیدا میکنند.[28] تعداد معدودی ازاینها، کامل تر از دیگران رشد یافته و بر روان تأثیر بیشتری میگذارند.[29]
یکی از پنج کهن الگوی اصلی نام برد که عبارتند از: پرسونا (persona)، آنیما (anima) و آنیموس (animus) سایه (shadow) و خود (self.)
۵. نقاب / پر سونا
بونگ در تعریف نقاب میگوید: «با اغراق سطحی میتوان گفت: پرسونا در واقع آن چیزی است که شخص نمیباشد؛ چیزی است که شخص و دیگران فکر میکنند هستند.»[31] او پرسونا را جنبهای از شخصیت میداند که افراد آن را به دنیا نشان میدهند.[32] گرچهاین بعد شخصیت برای بقای انسانها ضروری است،[33] اما افراد نباید ظاهر علنی خود را با خود کاملشان قاطی کنند.[34] اگر پرسونای افراد قوی باشد، خود واقعی (self) را تحت تأثیر میگذارد و چهره حقیقی و باطنی افراد پوشیده میماند. فرد دارای پرسونای قوی فرا میگیرد حقیقت خود را در ورایاین چهره ظاهری نگه دارد و مانع رسیدن به یکپارچگی شود. اگر افراد بسیار زیاد با پرسونای خود همانندسازی کنند، نسبت به فردیت خویش ناهشیار میمانند. در فرآیند فردیت، فرد به سبباینکه به روان سالمیدست بیابد، باید میان چهرهای که دیگران و جامعه از او میطلبند و آنچه واقعا هست، تعادل برقرار کند. با بی خبر بودن از پرسونا را دست کم گرفتن اهمیت جامعه میداند؛ اما نا آگاه بودن از فر عمیق را آلت دست جامعه شدن میداند.[35]
۶. سایه
گرفتار شدن در تیرگی درون، به منزله تحقق بخشیدن به سایه است و برای رهایی از محصولات سایه (شکست و ناامیدی) افراد باید با تامل بر درون خویش، از ابعاد تیره شخصیت خود باخبر شوند که در فرآیند فردیت یافتگی با آگاهی از خود واقعی تیرگیهای سایه کنار میرود و درون انسان سرشار از روشنی خواهد شد.
7. آنیما و آنیموس
آنیما شاید، تعبیر روانی اقلیت ژنهای ماده در بدن نر باشد.[40] یونگ معتقد بود آنیما از تجربیات اولیه مردان با زنان (مادران، خواهران، معشوقهها) سرچشمه گرفته است که با هم ترکیب شده اند تا تصویر کلی زن را تشکیل دهند. سرانجام،این مفهوم کلی در ناهشیار جمعی همه مردان به عنوان کهن الگوی آنیما تثبیت شده است.[41] به گفته یونگ آنیما موجب بروز حالات عصبانی بی منطق در مرد میشود.[42]
کهن الگوی مردانه در زنان آنیموس نامیده میشود. آنیموس در زنان نماد تفکر و استدلال است. آنیموس زن را به ادای عبارات مبتذل و ملال آور و اظهار عقیدههای نامربوط بر میانگیزد.[43] زنی که تحت تأثیر آنیموس خود باشد، مایل به مجادله و اصرار در عقاید نامربوط است.این دو شکل (آنیما و آنیموس) تصاویری هستند که غالبا در خوابها ظاهر میشوند. به طور کلیاینها ضمیر ناخودآگاه را مجسم میکنند و همین تجسم است که به آنها یک حالت نامطبوع یا ملال آور میدهد.[44]
باید توجه داشت مثل تمام کهن الگوهای دیگر آنیما و آنیموس میتوانند مخرب یا سازنده باشند. برای روشن شدناین مطلب جدول زیر بیانگر ابعاد مثبت و منفی آنیما و آنیموس
است: (جدول)
8. خود (self)
یونگ معتقد بود نیمه اول زندگی معطوف دنیای عینی و واقعی است؛ در حالی که نیمه دوم زندگی باید وقف دنیای درونی و ذهنی شود که پیشتر از آن غفلت شده بود؛ به عبارت دیگر، نگرش شخصیت باید از برون گرایی به درون گرایی تغییر کند و توجه قبلی بر هشیاری باید با آگاهی از تجربههای ناهشیار تعدیل شود. علایق فرد باید از موضوعهای جسمانی و مادی به موضوعهای روحانی، فلسفی و شهودی تغییر کنند. به علاوه، شخصیت یک جانبه گذشته که تقریبا به طور انحصاری بر هشیاری مبتنی است باید جای خود را به تعادل بیشتری در میان تمام جنبههای شخصیت بدهد کهاین آغازگر دستیابی به تحقق خویشتن است.[45]
9. فردیت یافتگی/ تفرد
یونگ خاطرنشان کرد ساخت گرایش به فردیت یافتگی، فرآیندی فطری و بنابراین، اجتناب ناپذیر است.این وضعیت به هر حال روی خواهد داد، ولی عوامل محیطی مانند ماهیت رابطه والدین کودک و تحصیلات فرد، میتوانند آن را تسهیل کنند و یا مانع آن شوند.[47] یونگ فردیت یافتگی را به معنای توجه کردن به فرد نمیداند؛ بلکه فردیت یافتگی را خودشکوفایی فرد، رهاشدن از تعلقات و رسیدن به خویشتن فرد میداند. او دراین زمینه بیان میکند: تفرد را نباید با فردگرایی اشتباه گرفت؛ زیرا فردگرایی عوامل جمعی را نادیده میگیرد و فقط بر خصیصهای که برای «من»[48] ارزش دارد، تأکید میکند.[49]
یونگ اعتقاد دارد: هر اندازه انسانی ناخودآگاه تر باشد، به همان نسبت بیشتر با ناموس کلی رفتار روانی سازگار خواهد بود؛ چراکه بیشتر انسانها بر مبنای ناخودآگاه خود عمل میکنند؛ ازاین رو عدم آگاهی از خویشتن خویش، رفتار افراد را همطراز رفتار برآمده از ناخودآگاه دیگران قرار میدهد. اما او معتقد است: انسان هر قدر بیشتر به فردیت خودآگاه باشد، به همان تفاوت او با صاحبان اذهان دیگر بارزتر خواهد بود و توقعات معمول و معتاد را کمتر برآورده خواهد ساخت؛ افزون بر آن واکنشهای چنین شخصی نیز کمتر قابل پیش بینی خواهد بود واین برای آن است که خودآگاهی فردی همواره متمایزتر و گسترده تر است، امااین خودآگاهی هر قدر گسترده تر باشد، فرد به همان نسبت تفاوتهای بیشتری را درک خواهد کرد و باز به همان اندازه نیز بیشتر خود را از قواعد جمعی رها خواهد ساخت؛ چون آزادی تجربی «اراده»، متناسب با بسط و گسترش خودآگاهی رشد مییابد.[50]
۱۰. فرآیند فردیت یافتگی
پس از آن، آنها باید هم از نیروهای مخرب و هم از نیروهای سازنده سایه آگاه شوند و جنبه تاریک ماهیت خود را با تکانههای ابتدایی آن مانند خودخواهی و ویرانگری بپذیرند. البتهاین بدان معنی نیست که آنها تسلیماین نیروها میشوند و یا تحت کنترل آنها قرار میگیرند؛ بلکه به طور ساده، تنها، وجود چنین نیروهایی را میپذیرند.
در نیمه اول زندگی، افراد با استفاده از نقاب، جنبههای تاریک شخصیت خود را پنهان میکنند. آنها مایل اند سایر افراد تنها جنبه خوبشان را بشناسند، ولی در جریان پنهان کردن سایه از دیگران، آن را از خودشان نیز پنهان میکنند. اگر قرار باشد فردیت یافتگی رخ دهد،این وضعیت باید تغییر کند.این بخشی از فرآیند دستیابی به خودآگاهی است که بدون آن دست یافتگی غیرممکن است. افزون براین، آگاهی بیشتر از سایه، عمق بیشتر و کامل تری و شخصیت را به دست میدهد؛ زیرا همان طور که توجه کردهایم،این تمایلات حیوانی سایه است که شوق، خودانگیختگی و نیروی زندگی را در فرد باعث میشود.[51] یونگ معتقد است در فرآیند فردیت یافتگی، فرد باید خود را از زیر لایههای نقاب نجات دهد و چهره واقعی خود را بشناسد و بر مبنای آن عمل نماید. او دراین زمینه میگوید: «هدف تفرداین است که «خود» را از پوششهای نقاب از یک سو و از قدرت اغواگر تصاویر ازلی از سوی دیگر خلاص کند.»[52]
از مهم ترین و شاید سخت ترین مراحل فرآیند فردیت یافتگی، تعامل با آنیما و آنیموس است؛ ازاین جهتاین تعامل سخت است که آنیما و آنیموس در عمق ناهشیار قرار دارند و یکپارچگی آنها امری بسیار مشکل و سخت است. همان طور که شولتز در فرآیند فردیت یافتگی مطرح میکند، یک مرد باید بتواند آنیما یا صفتهای زنانه سنتی خود را مانند عطوفت نشان دهد و یک زن باید آنیموس یا صفتهای مردانه سنتی خود را مانند جسارت ظاهر سازد. فرد با قبول ماهیت دوجنسی خود، در یک حالت هیجانی، سرچشمههای جدید خلاقیت را میگشاید.[53]
در نظام شخصیت یونگ فرآیند فردیت یافتگی فقط با وحدت بخشیدن وایجاد تعادل میان جنبههای شخصیت نیست؛ بلکه یونگ عقیده دارد برای رسیدن به فردیت یافتگی باید به معنویت توجه کرد. دراین زمینه یونگ نظریهای درباره دین و دینداری ارائه میکند[54]
از دیدگاه یونگ اگرچه فرآیند فردیت یافتگی فطری است و امری اجتناب ناپذیر است، اما او اعتقاد دارد در تمام انسانهااین فرآیند به طور کامل صورت نمیگیرد؛ بلکه تنها افرادی میتوانند به درجه بالاتری از هشیاری دست یابند کهاین امر برایشان مقدر شده و از آغاز به سوی آن فراخوانده شده اند؛ یعنی کسانی که استعداد و میل بیشتری برای تمایز بالاتر دارند.»
ازاین لحاظها تفاوتهای فردی عظیم است.[55] او قایل است به قطع، بیشتر انسانها هنوز در حالت کودکی اند و «خود» /self آنها به طور کامل نتوانسته میان جنبه ناهشیار و هشیار فرد تعادلایجاد کند.
نمایش پی نوشت ها:
[1]این گفتار با همکاری فاضل ارجمند جناب آقای محمود خلیلیان شلمزاری، دانش آموخته کارشناسی ارشد روانشناسی بالینی تدوین شده است.
[2] فرجیر و فاد من، Personality and Personal Growth؛ ص۵۲.
[3] فرجیر و فاد من، Personality and Personal Growth؛ ص۵۲.
[4] کارل گوستاو یونگ در ۲۶ ژوئیه ۱۸۷۵ در کسویل شهری در دریاچه کتتانتین، کشور سویس به دنیا آمد(رابرت فریجر و جیمز فادیمن؛ ص ۵۲.) پدر او یوهان پل یونگ در کلیسای اصلاح شده سویس کشیش بود و مادرش، امیلی پریسورگ پونگ دختر یک عالم الهیات بود. در واقع هشت تن از عموهای یونگ کشیش بودند. مذهب و طب در خانواده او رایج بودند. (جس نیست و گریگوری جی نیست؛ ۱۱۸.)
[5] گوستاو یونگ؛ ماهیت روان و انرژی آن، ترجمه پرویز امیدوار، ص ۷۰.
[6] دیوید ام. وولف؛ روانشناسی دین، ترجمه محمد دهقانی، ص۵۹۳.
[7] شولتز و شولتز؛ نظریههای شخصیت، ترجمه یحیی سید محمدی، ص۱۰۵
[8] رابرت فریجر و جیمز فادیمن؛ Personality and Personal Growth؛ ص ۵۲.
[9] شولتز و شولتز؛ نظریههای شخصیت، ص ۱۰۵.
[10] لاوا دانیل؛ Personality Theories Basic Assumptions Pesearch and Application م ۱۷۱.
[11] جس فیست و گریگوری جی فیست؛ نظریههای شخصیت؛ ترجمه یحیی سیدمحمدی؛ ص ۱۲۳.
[12] کارل گوستاو یونگ؛ اصول نظری و شیوه روانشناسی تحلیلی یونگ؛ سخنرانیهای یونگ در کلینیک ناوی استوک؛ ص ۱۳۱.
[13] جس فیست و گریگوری جی فیست؛ نظریههای شخصیت؛ ترجمه یحیی سیدمحمدی؛ ص ۱۲۴.
[14] لارا و دانیل؛ Personality Theories Basic Assumptions Pesearch and Application؛ ص ۱۷۱.
[15] جس نیست و گریگوری جی فیست؛ نظریههای شخصیت؛ ترجمه یحیی سید محمدی؛ همان.
[16] کارل گوستاو یونگ؛ اصول نظری و شیوه روانشناسی تحلیلی یونگ؛ سخنرانیهای یونگ در کلینیک تاوی استوک؛ به نقل از: ریچارد رایکمن.
[17] شولتز و شولتز؛ نظریههای شخصیت؛ ترجمه یحیی سید محمدی؛ ص۱۱۴.
[18] همان.
[19] آذربایجانی و موسوی اصل؛ درآمدی بر نظریه روان شناسان درباره دین؛ ص ۶۳.
[20] لارا و دانیل؛ Personality Theories Basic Assumptions Pesearch and Application؛ ص ۱۷۲.
[21] جس نیست و گریگوری جی فیست؛ نظریههای شخصیت؛ ترجمه یحیی سید محمدی؛ ص ۱۲۴.
[22] رابرت نرجیر و جیمز فادمن؛ Personality and Personal Growth؛ ص ۶۱-62.
[23] کارل گوستاو یونگ؛ اصول نظری و شیوه روانشناسی تحلیلی یونگ؛ سخنرانیهای یونگ در کلینیت
[24] همان.
[25] جس فیست و گریگوری جی فیست؛ نظریههای شخصیت؛ ترجمه یحیی سید محمدی؛ ص126.
[26] کارل گوستاو یونگ؛ ماهیت روان و انرژی آن؛ ترجمه پرویز امیدوار؛ ص ۱۹۵.
[27] لارا و دانیل؛ Personality Theories Basic Assumptions Pesearch and Application؛ ص۱۷۲
[28] همان، ص173.
[29] جس فیست و گریگوری جی فیست؛ نظریههای شخصیت؛ ترجمه یحیی سیدمحمدی؛ ص ۱۲۶.
[30] لارا و دانیل : Personality Theories Katsic Assttriptions Pescarch and Application؛ ص۱۷۳.
[31] کارل گوستاو یونگ، روح و زندگی؛ ترجمه لطیف صدقیانی؛ ص۲۷۹.
[32] فرجیر و فادمن، Theories of Personality؛ ص ۶۴.
[33] کلوین و گاردنر، Personality anal Personal Growth؛ ص۱۱۵.
[34] جسی فیست و گریگوری جی فیست؛ نظریههای شخصیت؛ ترجمه یحیی سید محمدی؛ ص ۱۲۸
[35] همان.
[36] لارا و دانیل؛ Personality Theories Basic Assumptions Pesearch and Application؛ ص ۰۱۷۳
[37] ریچارد رایکمن، ص ۹۸.
[38] لارا و دانیل؛ Personality Theories Basic Assumptions Pesearch and Application؛ ص ۰۱۷۳
[39] شولتز و شولتز، ص112.
[40] کارل گوستاو یونگ؛ روانشناسی و دین، ترجمه فواد روحانی؛ ص۵۰.
[41] جس فیست و گریگوری جی فیست؛ نظریههای شخصیت؛ ترجمه یحیی سیدمحمدی؛ ص ۱۳۰.
[42] کارل گوستاو یونگ؛ روانشناسی و دین، ترجمه فواد روحانی؛ ص۵۰.
[43] جس فیست و گریگوری جی فیست؛ نظریههای شخصیت؛ ترجمه یحیی سیدمحمدی؛ ص ۱۳۱.
[44] همان، ص ۵۱.
[45] شولتز؛ نظریههای شخصیت، ترجمه یوسف کریمیو همکاران؛ ص ۱۲۰.
[46] همان.
[47] همان.
[48] «من» یکی از پایگاههای شخصیت در نظام فروید است که مطابق اصل واقعیت عمل میکند و مدیریت . شخصیت را بر عهده دارد.
[49] دیوید ام. وولف؛ روانشناسی دین، ترجمه محمد دهقانی؛ ص۵۹۳
[50] کارل گوستاور یونگ؛ ماهیت روان و انرژی آن، ترجمه پرویز امیدوار؛ ص۹۷.
[51] . شولتز؛ نظریههای شخصیت، ترجمه یوسف کریمیو همکاران؛ ص ۱۲۱.
[52] دیوید ام. وولف؛ روانشناسی دین، ترجمه محمد دهقانی؛ ص۵۹۳.
[53] شولتز؛ پیشین.
[54] دراین زمینه، ر.ک: کارل گوستاو یونگ؛ روانشناسی دین
[55] دیوید ام. وولف؛ روانشناسی دین، ترجمه محمد دهقانی
منبع: خسرو پناه، عبدالحسین، در جستجوی علوم انسانی اسلامی، تحلیل نظریه های علم دینی و آزمون الگوی حکمی - اجتهادی در تولید علوم انسانی اسلامی، جلد دوم، قم، دفتر نشر معارف، 1393 ش.
بیشتر بخوانیم:
مبانی روش شناسی نظریه فردیت یافتگی یونگ