فکر نکردن به مشکلات و مسائل، راه حل خوبی برای از بین بردن آنهاست
چکیده
در زندگی روزمره هر یک از ما، مشکلات و مسائلی بهوجود میآیند که فکر ما را درگیر میکنند و بعضاً از حل آنها، آن هم در کوتاهترین زمان عاجزیم. مشکلاتی که بعضاً به شغل و حرفه ما و حتی به روابط ما مربوط میشوند؛ روابط خانوادگی، روابط ما با دوستانمان، روابط شغلی ما با همکارانمان و مانند آنها. ادامهدار شدن این مشکلات و حل نشدن آنها ما را در انجام وظایفمان دچار مشکل میکند. این مقاله راهحلی را ارائه میکند که در صورت انجام آن، در کوتاهترین زمان ممکن، قادر خواهیم بود بر اینگونه مشکلات غلبه کنیم و توان خود را برای انجام کارها و وظایفمان حفظ کنیم.
تعداد کلمات 1122/ تخمین زمان مطالعه 6 دقیقه
در زندگی روزمره هر یک از ما، مشکلات و مسائلی بهوجود میآیند که فکر ما را درگیر میکنند و بعضاً از حل آنها، آن هم در کوتاهترین زمان عاجزیم. مشکلاتی که بعضاً به شغل و حرفه ما و حتی به روابط ما مربوط میشوند؛ روابط خانوادگی، روابط ما با دوستانمان، روابط شغلی ما با همکارانمان و مانند آنها. ادامهدار شدن این مشکلات و حل نشدن آنها ما را در انجام وظایفمان دچار مشکل میکند. این مقاله راهحلی را ارائه میکند که در صورت انجام آن، در کوتاهترین زمان ممکن، قادر خواهیم بود بر اینگونه مشکلات غلبه کنیم و توان خود را برای انجام کارها و وظایفمان حفظ کنیم.
تعداد کلمات 1122/ تخمین زمان مطالعه 6 دقیقه
نویسنده: دکتر ریک هانسون
مترجم: میثم نریمانی
مترجم: میثم نریمانی
چه کسی شما را تعقیب میکند؟
مسئله را رها کن
چرا؟
اخیراً، در مورد یک "مسئله" که در ذهن من است و در مورد کسی از اعضای خانواده بزرگ من درحال اتفاق افتادن است، فکر میکنم. این مسئله ترکیبی از احساس صدمه و بدرفتاری، تجزیهوتحلیل منتقدانهی شخص دیگر، آزار و اذیت کسانی که مرا حمایت نکردهاند، درنظر گرفتن آنچه باید اتفاق می افتاد ولی نیفتاده است و شخصیسازی مسائل بهصورت تلویحی است.
به عبارت دیگر، یک بهمریختگی معمولی.
اینگونه نبود که با من بدرفتاری شده باشد - درحقیقت خودِ من با خودم بدرفتاری کرده بودم - و البته اینگونه نبود که تجزیه و تحلیل من از اشیاء پیرامونم نادرست و غلط بوده باشد (دیگران موافق هستند که آنچه من میبینم، مطمئناً وجود دارد). مشکل این است که درون من از احساسات منفیای مانند خشم، تعصب من نسبت به نقطه نظر شخصی خودم و از خود راضی بودن من، پر شده است. هربار که درباره آن فکر میکنم، شروع میکنم به اصلاح کردن و سروسامان دادن به آن، در حالی که دارم به اثرات نامطلوب استرس مزمن شدهام اضافه میکنم. این مسئله در برخورد با دیگران دردسر و مشکل ایجاد میکند، زیرا حتی اگر از من حمایت کنند ولی طبیعتاً نسبت به وارد شدن به احساسات قوی من یا وارد شدن به درگیری من با اشخاص دیگر، بدگمان و بدبین هستند. این موضوع که بیش از حد، مشکلات گذشته را دوباره زنده میکنم، باعث میشود که من بد بهنظر برسم و این موجب شده تا وقتی که شخصی را در تردید و شکوشبه میبینم، عکسالعمل تند و نابجا از خود نشان دهم. بله من با این چیزی که در ذهنم ظاهر میشود و در رفتارم بروز میکند، تمرین و ممارست میکنم و به طور کلی آن را بروز نمیدهم و بیرون نمیریزم، اما این موضوع هنوز به صورت یک مسئله و تکلیف شاق در ذهن من باقی ماندهاست.
من فکر میکنم تجربه شخصی من درباب این مسئله – و مشقّتهای بهوجود آمده از آن – به طور کلی درست است. در زوجهایی که درگیر این دردسر و گرفتاری هستند، یک یا هردو نفر معمولا فهرستی دقیق و با جزئیات کامل درباره مشخصههای فردی طرف دیگر دارند. در مقیاس بزرگتر، گروههای اجتماعی یا سیاسی مختلف، اظهارات تند، گزنده و گاهی توهینآمیز نسبت به طرف دیگر دارند.
در مورد شما چطور؟ در مورد کسی که شما احساس میکنید به شما ظلم و ستم کرده و با بیعدالتی با شما رفتار کرده است فکر کنید؛ آیا میتوانید موردی بر علیه او در ذهن خود پیدا کنید؟ آیا تمایل دارید به این مسئله وارد شوید؟ این مسئله چقدر برای شما هزینه در بر دارد؟ برای دیگران چقدر؟
راهحلی که معمولا آسان هم نیست این است که آماده پذیرش احساسات خود باشید (مثل آسیب، خشم) تا بتوانید حقیقت اشیاء را ببینید و بتوانید اقدام مناسب و مقتضی را انجام دهید.
چرا؟
اخیراً، در مورد یک "مسئله" که در ذهن من است و در مورد کسی از اعضای خانواده بزرگ من درحال اتفاق افتادن است، فکر میکنم. این مسئله ترکیبی از احساس صدمه و بدرفتاری، تجزیهوتحلیل منتقدانهی شخص دیگر، آزار و اذیت کسانی که مرا حمایت نکردهاند، درنظر گرفتن آنچه باید اتفاق می افتاد ولی نیفتاده است و شخصیسازی مسائل بهصورت تلویحی است.
به عبارت دیگر، یک بهمریختگی معمولی.
اینگونه نبود که با من بدرفتاری شده باشد - درحقیقت خودِ من با خودم بدرفتاری کرده بودم - و البته اینگونه نبود که تجزیه و تحلیل من از اشیاء پیرامونم نادرست و غلط بوده باشد (دیگران موافق هستند که آنچه من میبینم، مطمئناً وجود دارد). مشکل این است که درون من از احساسات منفیای مانند خشم، تعصب من نسبت به نقطه نظر شخصی خودم و از خود راضی بودن من، پر شده است. هربار که درباره آن فکر میکنم، شروع میکنم به اصلاح کردن و سروسامان دادن به آن، در حالی که دارم به اثرات نامطلوب استرس مزمن شدهام اضافه میکنم. این مسئله در برخورد با دیگران دردسر و مشکل ایجاد میکند، زیرا حتی اگر از من حمایت کنند ولی طبیعتاً نسبت به وارد شدن به احساسات قوی من یا وارد شدن به درگیری من با اشخاص دیگر، بدگمان و بدبین هستند. این موضوع که بیش از حد، مشکلات گذشته را دوباره زنده میکنم، باعث میشود که من بد بهنظر برسم و این موجب شده تا وقتی که شخصی را در تردید و شکوشبه میبینم، عکسالعمل تند و نابجا از خود نشان دهم. بله من با این چیزی که در ذهنم ظاهر میشود و در رفتارم بروز میکند، تمرین و ممارست میکنم و به طور کلی آن را بروز نمیدهم و بیرون نمیریزم، اما این موضوع هنوز به صورت یک مسئله و تکلیف شاق در ذهن من باقی ماندهاست.
من فکر میکنم تجربه شخصی من درباب این مسئله – و مشقّتهای بهوجود آمده از آن – به طور کلی درست است. در زوجهایی که درگیر این دردسر و گرفتاری هستند، یک یا هردو نفر معمولا فهرستی دقیق و با جزئیات کامل درباره مشخصههای فردی طرف دیگر دارند. در مقیاس بزرگتر، گروههای اجتماعی یا سیاسی مختلف، اظهارات تند، گزنده و گاهی توهینآمیز نسبت به طرف دیگر دارند.
در مورد شما چطور؟ در مورد کسی که شما احساس میکنید به شما ظلم و ستم کرده و با بیعدالتی با شما رفتار کرده است فکر کنید؛ آیا میتوانید موردی بر علیه او در ذهن خود پیدا کنید؟ آیا تمایل دارید به این مسئله وارد شوید؟ این مسئله چقدر برای شما هزینه در بر دارد؟ برای دیگران چقدر؟
راهحلی که معمولا آسان هم نیست این است که آماده پذیرش احساسات خود باشید (مثل آسیب، خشم) تا بتوانید حقیقت اشیاء را ببینید و بتوانید اقدام مناسب و مقتضی را انجام دهید.
بیشتر بخوانید: قدرت حل کردن مشکلات شخصی
چگونه؟
با آگاهی یافتن از مسائل مربوط به کسی که احتمالاً مربوط به شکایت، ناراحتی و دلخوری، یا مشاجره و درگیری میباشد. این میتواند مربوط به حال الان شما یا گذشته شما باشد و حلوفصل شده باشد و یا همچنان خرد کننده و کمرشکن باشد. درمورد این موارد تحقیق کنید که شامل: نسخهای از حوادثی که در آن است، اعتقادات و نظرات دیگر، احساسات روحی، احساسات جسمی و خواستهها میباشد؛ توجه کنید که چگونه شخص دیگر و یا خودتان را میبینید، متوجه باشید که از دیگران چه میخواهید (بعضی اوقات ضعفها و کمبودهای ظاهری آنها، یک موردِ مربوط به مسئله شما است). برای یک لحظه یا بیشتر، در ذهن خود و یا با صدای بلند، به مسئله و موضوع وارد شوید. واقعا این کار را بکنید! سپس توجه کنید که چگونه و چطور میتوانید به مسئله خود برسید و آن را حل کنید؟
به صورت ذهنی و یا بر روی کاغذ، برخی از هزینههایی که برای شما و دیگران در این مورد خاص به وجود میآید را لیست کنید و فهرستی از آن تهیه کنید. سپس نتیجه و عاقبت کار خودتان را لیست کنید؛ به عبارت دیگر چه چیزی شما را از ساختن و بهوجود آوردن این مسئله خارج میکند؟ به عنوان مثال، ایجاد یک چیزی طبق معمول و مثل همیشه، باعث میشود احساس کنیم که در مسیر درست قرار داریم؛ به ما انرژی میدهد و کمک میکند احساسات حساس و آسیبپذیر مانند صدمهخوردن یا یأس و ناامیدی را بپوشانیم. سپس از خودتان بپرسید: آیا نتیجه به دست آمده به قیمتش میارزد؟
با این درک، ببینید آیا میتوانید با احساسات دشوارِ درگیر در این وضعیت (برمبنای مسئله مورد نظر) باقی بمانید بدون آن که در مورد آنها به سمت موضع سرزنشآمیز و ملامتبار یا به سمت موضع صحیح و درست بلغزید؟ برای انجام این کار، شروع کردن با منابع و امکانات خودتان میتواند کمک کند؛ به این صورت که در ذهنتان احساسات مربوط به اینکه شما برای دیگران با اهمیت هستید و دیگران نگران شما هستند و به شما فکر میکنند را بیاورید و همچنین با گشودن درِ مهربانی و شفقت به روی خودتان، میتوانید این کار را انجام دهید. سعی کنید این احساسات دشوار را در یک فضای بزرگ آگاهی و هوشیاری، حفظ کنید.
یک تصویر گستردهتر، غیرشخصیتر و بزرگتری از موقعیت را در دسترس قرار دهید، به گونهای که کمتر در مورد شما باشد و بیشتر درمورد علتها و دلایل پیچیدهای که باهم و در وضعیتهای تلخ و ناگوار میآیند، باشد. ببینید آیا هیچ نوع درک عمیقتری درباره شخص دیگری، خودتان، یا وضعیت پیش آمده به طور کلی و در مجموع به ذهن شما میرسد؟
ببینید چگونه یک مسئله در ذهن شما شکل میگیرد و سعی میکند خود را به ذهن شما بچسباند؟ سپس ببینید آیا میتوانید این روند و این پروسه را قطع و متوقف کنید؟ به معنای واقعی کلمه، مسئله و مشکل را زمین بگذارید، درست مانند چمدان سنگینی که بعد از یک مسافرت طولانی که به خانه برگشتید، آن را رها میکنید و زمین میگذارید. چه آرامشی!
از احساسات خوب، وسعت ذهن، صداقت و بیغلوغشی قلب، آزادی درونی و پاداشهای دیگر که نتیجه رها کردن مسئله و مشکل است، لذت ببرید.
برگرفته از سایت: Psychology.com