وقتی پدر و مادر با انگیزه دل سوزی، فرزند را از رسیدن به خواسته اش باز می دارند و او را مأیوس می کنند، فرزند درصدد برمی آید با انگیزهای غیر از دل سوزی، یعنی تلافی جویی و مأیوس سازی، با والدین مقابله کند. گاه فرزندان می کوشند تاحدامکان، اقتدار والدین را بی سروصدا بشکنند، به ویژه وقتی با خود فکر می کنند که بیش از پدر و مادرشان میفهمند، تحصیلات بیشتری دارند، با دنیای مدرن در ارتباط اند و والدین با افکار و اعتقاداتی بزرگ شده اند که قدیمی و کهنه است آنها می خواهند فرسودگی را به نوعی به رخ پدر و مادر خویش بکشند. گاه بهانه جویی یا بداخلاقی می کنند، وضعیت موجود را بیکلاسی و عقب ماندگی میدانند، برخی اوقات سکوتشان به قول معروف علامت رضا نیست، و چون فضا را برای سخن گفتن آماده نمی بینند، چیزی نمی گویند. آنان وقتی فضای مناسب و همنشینهای همفکر می یابند، آنچه می خواهند می گویند.
این گونه فرزندان می کوشند به نحوی با سخن و اعتقاد والدین مبارزه کنند. گاه به طنز مطالبی می گویند که با اعتقادات پدر و مادر مغایرت دارد و گاه پیروان اعتقاداتی مشابه اعتقاد والدین را انسان هایی ساده لوح میدانند و برای آنها جوک میسازند. فلسفه چنین رفتارهایی همان آزارندگی است و فرزند با زبان رفتار به والدین خود می گوید: «شما مرا آزردید و اکنون من شما را می آزارم». این فلسفه و رفتار برخاسته از آن، که تلافی جویانه است، ممکن است چنان فجیع باشد که به قتل والدین بینجامد.
مخفی کاری و دروغ گویی
دروغ گفتن فرزندان فطری نیست. آنها در سنین کمتر، از آنجا که فطرت بکر و دست نخوردهای دارند، به طور کاملا طبیعی به راست گویی رو می کنند، اما به مرور وقتی با دروغ گویی پاداشی به دست می آورند یا از تنبیهی می گریزند، آن را می آموزند. رفتار اولیه و طبیعی، راستگویی است و دروغ گویی براثر عاملی قصری پدید می آید. والدینی که بر فرایند پاداش و تنبیه، بسیار تکیه می کنند، نوع گلایه می کنند که فرزندانشان فراوان دروغ می گویند. دروغ گویی رفتاری انتخابی و اکتسابی است که فرزندان ما به آن رو می آورند. اگر فرزندان ما متوجه شوند در صورتی که به راستگویی اولیه ادامه دهند، بسیار دشوار می توانند با والدین کنار آیند، دارای طبیعت دومی میشوند که اقتضا می کند با دروغ گویی، خود را با والدین سازگار کنند. اگر به شخصیت فرزندان توجه شود، به آنها احترام گذاشته شود و زمینه های بروز شخصیت آنها از مسیر راستگویی و یکرویی فراهم شود، کمتر به مخفی کاری و دروغ گویی رو می آورند.
این گونه فرزندان می کوشند به نحوی با سخن و اعتقاد والدین مبارزه کنند. گاه به طنز مطالبی می گویند که با اعتقادات پدر و مادر مغایرت دارد و گاه پیروان اعتقاداتی مشابه اعتقاد والدین را انسان هایی ساده لوح میدانند و برای آنها جوک میسازند. فلسفه چنین رفتارهایی همان آزارندگی است و فرزند با زبان رفتار به والدین خود می گوید: «شما مرا آزردید و اکنون من شما را می آزارم». این فلسفه و رفتار برخاسته از آن، که تلافی جویانه است، ممکن است چنان فجیع باشد که به قتل والدین بینجامد.
مخفی کاری و دروغ گویی
دروغ گفتن فرزندان فطری نیست. آنها در سنین کمتر، از آنجا که فطرت بکر و دست نخوردهای دارند، به طور کاملا طبیعی به راست گویی رو می کنند، اما به مرور وقتی با دروغ گویی پاداشی به دست می آورند یا از تنبیهی می گریزند، آن را می آموزند. رفتار اولیه و طبیعی، راستگویی است و دروغ گویی براثر عاملی قصری پدید می آید. والدینی که بر فرایند پاداش و تنبیه، بسیار تکیه می کنند، نوع گلایه می کنند که فرزندانشان فراوان دروغ می گویند. دروغ گویی رفتاری انتخابی و اکتسابی است که فرزندان ما به آن رو می آورند. اگر فرزندان ما متوجه شوند در صورتی که به راستگویی اولیه ادامه دهند، بسیار دشوار می توانند با والدین کنار آیند، دارای طبیعت دومی میشوند که اقتضا می کند با دروغ گویی، خود را با والدین سازگار کنند. اگر به شخصیت فرزندان توجه شود، به آنها احترام گذاشته شود و زمینه های بروز شخصیت آنها از مسیر راستگویی و یکرویی فراهم شود، کمتر به مخفی کاری و دروغ گویی رو می آورند.
هنگامی که والدین چندین فرزند در سنین نزدیک به هم دارند، گاه شدت وابستگی خانواده به نظام پاداش و تنبیه فرزندان را به برچسب زدن به دیگران و مقصر دانستن آنها تشویق می کند. در این خانواده، هریک از فرزندان برای اینکه خودش را خوب جلوه دهد، دیگری را بد نشان میدهد، تقصیر را به گردن او می اندازد و به او سخن ناروا نسبت می دهد.
فرزندان به ویژه در سنین جوانی باید با مسئولیت پذیری بیشتری آشنا باشند. این پدیده در صورتی رخ میدهد که پدر و مادر بتوانند خواسته های متفاوت و مخالف آنها را بشنوند و بدون اینکه حساسیت نشان دهند، با حفظ حقوق آنها در انتخاب مسیرشان، آنان را به پیامدهای منفی احتمالی یا قطعی رفتارشان آگاه کنند و به این ترتیب مسئولیت پذیری را در آنها تقویت کنند. ما نباید به این دلیل که معتقدیم کار یا رفتاری که فرزند ما انتخاب می کند، به ضرر اوست، از گزینش او جلوگیری کنیم. به ویژه در انتخاب هایی که چندان
حیاتی نیست، بیشتر باید متوجه استقلال فرزند در تصمیم گیری باشیم. به یقین اگر او مزه تلخ ضرر را بفهمد، برایش آموزنده است، اما اگر ما او را از کاری بازداریم، شاید او تا آخر عمرش تصور کند اگر بنابر خواست خود رفتار می کرد، موفق تر بود.
برخی والدین می گویند: «معلوم نیست فرزندان ما بفهمند کارشان اشتباه بوده است. ما تابه حال از آنها اعترافی نشنیده ایم». چنین والدینی از این نکته غفلت می کنند که اصولا اعتراف آدمی به ویژه جوانان به خطا، حتی با علم به خطا طبیعی نیست. ما نباید جوان را درصورتی پشیمان بدانیم که به خطای خود اعتراف کند. او در بسیاری از موارد، حتی وقتی که همچنان از کارش دفاع می کند، می خواهد شکست خورده جلوه نکند و دلیلی ندارد که ما اصرار کنیم او را شکست خورده معرفی کنیم. ما باید اجازه دهیم جوانان اعتماد به نفس خود را از دست ندهند و خودپنداره مثبت داشته باشند. ما باید اشتباه آنها را به آرامی، با منطق و بجا تذکر دهیم. در این صورت است که آنها کمتر به سوی دروغ گویی سوق می یابند.
برچسب زدن و مقصر دانستن دیگران
هنگامی که والدین چندین فرزند در سنین نزدیک به هم دارند، گاه شدت وابستگی خانواده به نظام پاداش و تنبیه فرزندان را به برچسب زدن به دیگران و مقصر دانستن آنها تشویق می کند. در این خانواده، هریک از فرزندان برای اینکه خودش را خوب جلوه دهد، دیگری را بد نشان میدهد، تقصیر را به گردن او می اندازد و به او سخن ناروا نسبت می دهد. این نظام حاکم بر خانواده، نه تنها آرامش فرزندان را در پی ندارد، بلکه توطئه، ستیز و حسادت را در میان آنان تشدید می کند. انتظارات و مطالبات والدین، همراه پاداش و تنبیه آنان، فرزندان را به این سو می کشاند که بیش از برادران و خواهران دیگر از پاداش ها بهره گیرند و کمتر از آنان تنبیه شوند. رقابت ناسالم در میان چنین فرزندانی بسیار دیده میشود و اعتراض فرزندان نیز به تبعیضی که در رفتار والدین احساس می کنند، همیشگی است. چنین فرزندانی بسیار بهانه جو، بداخلاق و غرزن می شوند و دایره اعتراض آنها به عملکرد ناعادلانه والدین (ناعادلانه براساس تصور خود) گسترش می یابد.
منبع: خانوادۀ موفق،علی حسین زاده،چاپ دوم،مؤسسۀ آموزشی وپژوهشی امام خمینی(ره)،کاشان1391