اگر تربیت متربی با عشق، رغبت و آمادگی روانی و عاطفی همراه نباشد، بهترین پیامهاء رساترین حقایق و زیباترین مطالب، با مقاومت، اکراه و بیزاری همراه می شود.
عبدالعزیز قراطیبی می گوید: «نزد امام صادق علیه السلام رفتم و از گفتار و رفتار ناپسند برخی شیعیان سخن گفتم»، آن حضرت فرمودند: "ای عبدالعزیز، ایمان به مثابه نردبانی است دارای ده پله، که از آن پله پله بالا می روند. مبادا کسی که دو پله را پیموده به کسی که یک پله را بالا رفته، بگوید تو چیزی نیستی و مبادا کسی که سه پله را پیموده به کسی که از دو پله بالا رفته بگوید تو چیزی نیستی و... سپس فرمود: (سلمان در دهمین پله، ابوذر در نهمین و مقداد در هشتمین پله قرار داشت... ای عبدالعزیز، آن گاه که کسی را پایین تر از خود در درجات ایمانی دیدی، با مدارا او را بالا بکش و هرگز او را به چیزی که طاقت ندارد، اجبار نکن که او را شکسته و ناتوان ساخته ای... چون هنگامی که تو با شتر تازه از شیر گرفته شده همچون شتر هشت ساله رفتار می کنی، او را از بین میبری).
در حدیث دیگری امام صادق نقل می فرمایند: مردی بود مسلمان و عابد، و همسایه ای داشت مسیحی که با او رفت و آمد می کرد تا اینکه او کم کم به اسلام تمایل پیدا کرد و به دست عابد، مسلمان شد. مرد عابد به خیال خودش میخواست او را خیلی مسلمان کند و خیلی به ثواب برساند. مسیحی تازه مسلمان شده، در اوان مسلمانی، درون خانه خود در خواب ناز بود که قبل از طلوع صبح کسی در خانه اش را زد. آن مسیحی سؤال کرد: کیستی؟ عابد گفت: همسایه مسلمان توام. مسیحی پرسید: این وقت شب چه کاری پیش آمده است؟ عابد گفت: آمده ام که با همدیگر برای عبادت به مسجد برویم. بیچاره مرد مسیحی از بستر استراحت بلند شد، وضو گرفت و به مسجد رفت. (پس از خواندن نمازهای نافله) از عابد سؤال کرد که آیا عبادت تمام شد؟ عابد گفت: نه، نماز صبحی هم هست که باید بخوانیم. آنها نماز صبح را هم خواندند. وقتی نماز تمام شد، عابد به مسیحی تازه مسلمان شده گفت: خوب است نافله بخوانیم تا بین الطلوعین را بیدار بمانیم و از برکات آن بهره ببریم. پس از طلوع آفتاب از یکدیگر جدا شدند. ظهر که شد دوباره او را برای نماز ظهر خبر کرد و تا عصر نیز او را نگه داشت. این داستان شب هم تکرار شد. فردا صبح که عابد به در خانه تازه مسلمان شده رفت و در زد، او گفت: کیستی؟ عابد گفت: من برادر مسلمان تو هستم. سؤال کرد: برای چه آمدهای؟ عابد گفت: آمده ام تا باهم برای عبادت برویم. مسیحی تازه مسلمان شده گفت: این دین برای آدمهای بیکار خوب است، پشیمان شدم و سراغ دین خودم رفتم. پس از نقل این داستان، امام صادق فرمودند: این جور نباشید. این شخص آدمی را مسلمان کرد و بعد به دست خودش او را مرتد و کافر کرد. خیلی از کارهای ما در امر تربیت میتواند نفرت زا باشد و فرزندان ما را از اسلام متنفر کند.
سخت گیری، به طور طبیعی چنین پیامدهایی دارد، به ویژه در رابطه والدین و فرزندان از آنجا که انتظار فرزندان از پدر و مادر، فراتر از انتظار از همسایه، هم کلاس و حتی معلم و استاد است، به طورحتم والدین باید از سختگیری دوری کنند. قضاوت فرزندان در خانواده های مستبد این است که والدین در حق آنها بی عدالتی میکنند و انصاف را رعایت نمی کنند. فرزندان ما وقتی میشنوند علی می فرمایند: سید الاعمال انصاف الناس؛ سرور و سید همه کارها انصاف برابر دیگران است»، از پدر و مادر خود انتظار بیشتری دارند.
آنها نباید احساس کنند چون والدین بزرگ تر هستند، به خودشان حق میدهند که بی عدالتی و بی انصافی کنند. همان طور که در مرحله پایین تر، فرزندان به برادر بزرگتر خود حق ارتکاب چنین اشتباهی نمیدهند.
ممکن است کسی بگوید: «وقتی فرزند می بیند که پدر و مادرش این همه به او خدمت می کنند و برای برطرف شدن نیازهایش تلاش، و او را حمایت می کنند، به طور طبیعی باید به آنها احساس مثبتی داشته باشد، پس چگونه است که آنها را به بی عدالتی و بی انصافی متهم می کند؟»..
واقعیت این است که اولا بعضی از فرزندان، این تلاش های پدر و مادر را وظیفه آنها میدانند و احساس می کنند آنها خودشان خواسته اند که فرزند داشته باشند تا خود را راضی کنند و به یکی از نیازهایشان پاسخ دهند. پس طبیعی است که باید مسئولیت آن را نیز بپذیرند. این چیزی است که خودشان خواسته اند. گاه فرزند می گوید: «من که قبل از تولد جایگاهی نداشتم تا با من مشورت کنند و من در قبال خواست خود مسئولیتی پیدا کنم. پدر و مادر من می توانستند تصمیم بگیرند بچه دار نشوند. حالا که تصمیم گرفته اند بچه دار شوند باید بهای آن را بپردازند. آنها چرا ما را به علت حضور ناخواسته این همه تکلیف می کنند!».
عبدالعزیز قراطیبی می گوید: «نزد امام صادق علیه السلام رفتم و از گفتار و رفتار ناپسند برخی شیعیان سخن گفتم»، آن حضرت فرمودند: "ای عبدالعزیز، ایمان به مثابه نردبانی است دارای ده پله، که از آن پله پله بالا می روند. مبادا کسی که دو پله را پیموده به کسی که یک پله را بالا رفته، بگوید تو چیزی نیستی و مبادا کسی که سه پله را پیموده به کسی که از دو پله بالا رفته بگوید تو چیزی نیستی و... سپس فرمود: (سلمان در دهمین پله، ابوذر در نهمین و مقداد در هشتمین پله قرار داشت... ای عبدالعزیز، آن گاه که کسی را پایین تر از خود در درجات ایمانی دیدی، با مدارا او را بالا بکش و هرگز او را به چیزی که طاقت ندارد، اجبار نکن که او را شکسته و ناتوان ساخته ای... چون هنگامی که تو با شتر تازه از شیر گرفته شده همچون شتر هشت ساله رفتار می کنی، او را از بین میبری).
در حدیث دیگری امام صادق نقل می فرمایند: مردی بود مسلمان و عابد، و همسایه ای داشت مسیحی که با او رفت و آمد می کرد تا اینکه او کم کم به اسلام تمایل پیدا کرد و به دست عابد، مسلمان شد. مرد عابد به خیال خودش میخواست او را خیلی مسلمان کند و خیلی به ثواب برساند. مسیحی تازه مسلمان شده، در اوان مسلمانی، درون خانه خود در خواب ناز بود که قبل از طلوع صبح کسی در خانه اش را زد. آن مسیحی سؤال کرد: کیستی؟ عابد گفت: همسایه مسلمان توام. مسیحی پرسید: این وقت شب چه کاری پیش آمده است؟ عابد گفت: آمده ام که با همدیگر برای عبادت به مسجد برویم. بیچاره مرد مسیحی از بستر استراحت بلند شد، وضو گرفت و به مسجد رفت. (پس از خواندن نمازهای نافله) از عابد سؤال کرد که آیا عبادت تمام شد؟ عابد گفت: نه، نماز صبحی هم هست که باید بخوانیم. آنها نماز صبح را هم خواندند. وقتی نماز تمام شد، عابد به مسیحی تازه مسلمان شده گفت: خوب است نافله بخوانیم تا بین الطلوعین را بیدار بمانیم و از برکات آن بهره ببریم. پس از طلوع آفتاب از یکدیگر جدا شدند. ظهر که شد دوباره او را برای نماز ظهر خبر کرد و تا عصر نیز او را نگه داشت. این داستان شب هم تکرار شد. فردا صبح که عابد به در خانه تازه مسلمان شده رفت و در زد، او گفت: کیستی؟ عابد گفت: من برادر مسلمان تو هستم. سؤال کرد: برای چه آمدهای؟ عابد گفت: آمده ام تا باهم برای عبادت برویم. مسیحی تازه مسلمان شده گفت: این دین برای آدمهای بیکار خوب است، پشیمان شدم و سراغ دین خودم رفتم. پس از نقل این داستان، امام صادق فرمودند: این جور نباشید. این شخص آدمی را مسلمان کرد و بعد به دست خودش او را مرتد و کافر کرد. خیلی از کارهای ما در امر تربیت میتواند نفرت زا باشد و فرزندان ما را از اسلام متنفر کند.
سخت گیری، به طور طبیعی چنین پیامدهایی دارد، به ویژه در رابطه والدین و فرزندان از آنجا که انتظار فرزندان از پدر و مادر، فراتر از انتظار از همسایه، هم کلاس و حتی معلم و استاد است، به طورحتم والدین باید از سختگیری دوری کنند. قضاوت فرزندان در خانواده های مستبد این است که والدین در حق آنها بی عدالتی میکنند و انصاف را رعایت نمی کنند. فرزندان ما وقتی میشنوند علی می فرمایند: سید الاعمال انصاف الناس؛ سرور و سید همه کارها انصاف برابر دیگران است»، از پدر و مادر خود انتظار بیشتری دارند.
آنها نباید احساس کنند چون والدین بزرگ تر هستند، به خودشان حق میدهند که بی عدالتی و بی انصافی کنند. همان طور که در مرحله پایین تر، فرزندان به برادر بزرگتر خود حق ارتکاب چنین اشتباهی نمیدهند.
ممکن است کسی بگوید: «وقتی فرزند می بیند که پدر و مادرش این همه به او خدمت می کنند و برای برطرف شدن نیازهایش تلاش، و او را حمایت می کنند، به طور طبیعی باید به آنها احساس مثبتی داشته باشد، پس چگونه است که آنها را به بی عدالتی و بی انصافی متهم می کند؟»..
واقعیت این است که اولا بعضی از فرزندان، این تلاش های پدر و مادر را وظیفه آنها میدانند و احساس می کنند آنها خودشان خواسته اند که فرزند داشته باشند تا خود را راضی کنند و به یکی از نیازهایشان پاسخ دهند. پس طبیعی است که باید مسئولیت آن را نیز بپذیرند. این چیزی است که خودشان خواسته اند. گاه فرزند می گوید: «من که قبل از تولد جایگاهی نداشتم تا با من مشورت کنند و من در قبال خواست خود مسئولیتی پیدا کنم. پدر و مادر من می توانستند تصمیم بگیرند بچه دار نشوند. حالا که تصمیم گرفته اند بچه دار شوند باید بهای آن را بپردازند. آنها چرا ما را به علت حضور ناخواسته این همه تکلیف می کنند!».
گاه فرزندان احساس می کنند که حمایتهای والدین چندان هم خالص نیست. آنها اهداف خودشان و ارزش هایی را در نظر می گیرند که پاداش ها را با در نظر گرفتن آنها ارائه می کنند. اگر این مسئله را از محدوده خانوادگی بیرون آوریم، در سطحی عمومی تر و در فضای سیاست بین المللی در نظر بگیریم، می بینیم وقتی کشوری عقب مانده از کشوری پیشرفته هدایایی دریافت می کند..
درست است که اینها سخنانی واهی است که برای فرار از مسئولیت ابراز می شود، اما چرا ما چنین بهانه هایی به دست آنها دهیم. وقتی تلاشهای خود را به رخ آنها می کشیم، به آنها می آموزیم چنین پاسخهایی را بیان کنند. حقیقت این است که اگر بالاترین سطح انگیزه والدین برای فرزنددار شدنشان آسمانی نباشد و خدا را در این کار در نظر نداشته باشند، خسارتشان حتمی است.
بعضی از فرزندان، قانع نیستند که به خواسته ها و نیازهایشان پاسخ داده شود، بلکه می گویند: چرا باید به دیگران وابسته باشیم و چرا دیگران باید تصمیم بگیرند که نیازهای ما را چه موقع برآورده سازند؟ چرا قدرت پاداش دادن و تأخیر در پاداش در اختیار دیگران باشد؟ ما نمی توانیم سلطه پدر و مادر را بر خود ببینیم. ما نمی خواهیم آنها کار ما را تدبیر کنند و تحمل آن برای ما دشوار است. آنها فکر می کنند زمینه های ارضای نیازشان به دست دیگران است و آرزو می کنند که ای کاش تأمین نیازشان به دست خودشان بود. این حالت میان مراجعه کنندگان جوان ما، بیشتر دیده می شود. استقلال طلبی افراطی و حتی غیرمنطقی باعث به وجود آمدن توقع و انتظار می شود، به حدی که اجازه نمی دهد تلاشهای پدر و مادر برای فرزند، نتیجه مثبت داشته باشد.
گاه فرزندان احساس می کنند که حمایتهای والدین چندان هم خالص نیست. آنها اهداف خودشان و ارزش هایی را در نظر می گیرند که پاداش ها را با در نظر گرفتن آنها ارائه می کنند. اگر این مسئله را از محدوده خانوادگی بیرون آوریم، در سطحی عمومی تر و در فضای سیاست بین المللی در نظر بگیریم، می بینیم وقتی کشوری عقب مانده از کشوری پیشرفته هدایایی دریافت می کند، با اینکه هدیه دریافت می کند، از اینکه آن کشور پیشرفته است و داراییهایی دارد که باعث شده است بعضی از کشورهای دیگر به او وابسته باشند، خرسند نیست پس ما باید به طرز تلقی و نوع نگاه فرزندان خود توجه کنیم. صرف اینکه ما در حال برآورده ساختن مطالبات فرزندانمان هستیم، ما را از چگونگی برداشت آنها غافل نسازد و به هرچه طرز فکر منفی آنها را پررنگ تر می کند، بیندیشیم و در حد امکان از آن جلوگیری کنیم.
منبع: خانوادۀ موفق،علی حسین زاده،چاپ دوم،مؤسسۀ آموزشی وپژوهشی امام خمینی(ره)،کاشان1391