به نام آنکه هستي نام ازو يافت

فلک جنبش زمين آرام ازو يافت به نام آنکه هستي نام ازو يافت گواهي مطلق آمد بر وجودش خدائي کافرينش در سجودش که خوانندش خداوندان خداوند تعالي الله يکي بي مثل و مانند
يکشنبه، 28 تير 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
به نام آنکه هستي نام ازو يافت
به نام آنکه هستي نام ازو يافت
به نام آنکه هستي نام ازو يافت

شاعر : نظامي گنجوي

فلک جنبش زمين آرام ازو يافت به نام آنکه هستي نام ازو يافت
گواهي مطلق آمد بر وجودش خدائي کافرينش در سجودش
که خوانندش خداوندان خداوند تعالي الله يکي بي مثل و مانند
خرد را بي‌ميانجي حکمت آموز فلک بر پاي دارو انجم افروز
به روز آرنده شب‌هاي تاريک جواهر بخش فکرتهاي باريک
شب و روز آفرين و ماه و خورشيد غم و شادي نگار و بيم و اميد
گوا بر هستي او جمله هستي نگه دارنده بالا و پستي
نشانش بر همه بيننده ظاهر وجودش بر همه موجود قاهر
طبايع را به صنعت گوهر آراي کواکب را به قدرت کارفرماي
انيس خاطر خلوت نشينان مراد ديده باريک بينان
نيابي در جوابش لن تراني خداوندي که چون نامش بخواني
ورا کن بندگي هم اوت بهتر نيايد پادشاهي زوت بهتر
برون از هر چه در فکرت قياسيست وراي هر چه در گيتي اساسيست
دريده وهم را نعلين ادراک به جستجوي او بر بام افلاک
چو دانستش نمي‌داند چپ از راست خرد در جستنش هشيار برخاست
وليکن هم به حيرت مي‌کشد کار شناسائيش بر کس نيست دشوار
پس انگاهي حجاب از پيش برداشت نظر ديدش چو نقش خويش برداشت
منزه ذاتش از بالا و زيري مبرا حکمش از زودي و ديري
همه در تست و تو در لوح اوئي حروف کاينات ار بازجوئي
که نتوان تندرست آمد بدين داغ چو گل صدپاره کن خود را درين باغ
ازين جا در گذر کانجا رسيدي تو زانجا آمدي کاين جا دويدي
چه باشد جز دليلي يا قياسي ترازوي همه ايزدشناسي
که صانع را دليل آيد پديدار قياس عقل تا آنجاست بر کار
که يا کوه آيدت در پيش يا چاه مده انديشه را زين پيشتر راه
بدار از جستجوي چون و چه دست چو دانستي که معبودي ترا هست
به وحدانيتش يابي گوائي زهر شمعي که جوئي روشنائي
گه از آبي چو ما نقشي نگارد گه از خاکي چو گل رنگي برآرد
بصارت داد تا هم زو هراسيم خرد بخشيد تا او را شناسيم
رقوم هندسي بر تخته خاک فکند از هيت نه حرف افلاک
چراغ عقل را پيه از بصر داد نبات روح را آب از جگر داد
زمين را چار گوهر در برافکند جهت را شش گريبان در سر افکند
که پي بردن نداند کس بدان راز چنان کرد آفرينش را به آغاز
که نتواند زدن فکرت در آن گام چنانش در نورد آرد سرانجام
خدائي برتر است از کدخدائي نشايد باز جست از خود خدائي
همو قادر بود بر بودنيها بفرسايد همه فرسودنيها
نخستين مايه‌ها را کرد موجود چو بخشاينده و بخشنده‌ي جود
که او را در عمل کاري بود خاص بهر مايه نشاني از اخلاص
يکي را کرد ممسک تا ستاند يکي را داد بخشش تا رساند
نه آنکس کو پذيرفت از نهادن نه بخشنده خبر دارد ز دادن
نه آب آگه که هست از جان فروزان نه آتش را خبر کو هست سوزان
همه حمال فرمانند و شک نيست خداونديش با کس مشترک نيست
که تخليطي کند در بارگاهش کرا زهره ز حمالان راهش
بيارد باد و بوئي بر ندارد بسنجد خاک و موئي بر ندارد
چنين ترتيب‌ها داند نمودن زهي قدرت که در حيرت فزودن


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط