چون جلوهگر گردد بلا از قامت فتان تو چون جلوهگر گردد بلا از قامت فتان تو شاعر : محتشم کاشاني صد ره کنم در زير لب خود را بلاگردان تو چون جلوهگر گردد بلا از قامت فتان تو من کرده در زير زبان جان را فداي جان تو در جلوهي تو نازک ميان کوشيده بهر من به جان من تير نازت خورده و گرديدهام قربان تو در رقص هرگه بستهاي زه بر کمان دلبري بر پردههاي چشم خود منت کشان دامان تو چون رفتهاي دامنکشان من از تخيل سودهام از پرده آوردي برون اي من سگ عرفان تو هر شيوه کز شرم و حيا در پرده بودت اي پري روي اشارتها به من از عشوهي پنهان تو از حاضران در غيرتم با اينکه هست از يک دلي تا جان فشاند محتشم بر جعد مشک افشان تو کاکل پريشان چون روي گامي گران کن جان من