مریم و آموزه مادر خدا در مسیحیت

با مراجعه به تاریخ الاهیات مسیحی می‌توان دریافت که این دین، آکنده از رویدادهایی است که سرنوشت و مسیر الاهیاتی، آن را دست‌خوش تغییر و دگرگونی ساخته است.
سه‌شنبه، 6 شهريور 1397
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مریم و آموزه مادر خدا در مسیحیت
عنوان «مادر خدا درباره مریم» توسط سیریل در الاهیات مسیحی صورت قطعی به خود گرفت و بیش از گذشته بدان توجه شد و در نهایت در شورای افسس (431 میلادی) رسمیت یافت
 
چکیده
با مراجعه به تاریخ الاهیات مسیحی می‌توان دریافت که این دین، آکنده از رویدادهایی است که سرنوشت و مسیر الاهیاتی، آن را دست‌خوش تغییر و دگرگونی ساخته است. برخی از این رویدادها، نقش بسیار تعیین‌کننده‌ای در الاهیات مسیحی داشته‌اند؛ از جمله این رویدادها، مناقشه سیریل و نسطوریوس بر سر طبیعت عیسی مسیح و آموزۀ مادر خدا بودنِ مریم است. عنوان «مادر خدا[1] درباره مریم» توسط سیریل در الاهیات مسیحی صورت قطعی به خود گرفت و بیش از گذشته بدان توجه شد و در نهایت در شورای افسس (431 میلادی) رسمیت یافت.

تعداد کلمات 3678/ تخمین زمان مطالعه 18 دقیقه
مریم و آموزه مادر خدا در مسیحیت
نویسنده: عارفه گودرزوند

مقدمه

«ما اعتراف می‌کنیم که خداوند ما عیسی مسیح، فرزند یگانه خدا، خدای کامل و انسان کامل بوده و از یک روح ناطقه و بدن تشکیل شده است. منشأ وی پیش از خلقت جان، از پدر به عنوان انسان از مریم باکره به دنیا آمد. مسیح به عنوان خدا، با پدر هم‌ذات[2] بوده و به عنوان انسان، با ما هم‌ذات است؛ زیرا بین دو طبیعت الاهی و انسانی، وحدت و یگانگی وجود دارد. بنابراین ما به یک پسر و یک خداوند اعتراف می‌کنیم.
طبق این ادراک از وحدت اختلاط‌ناپذیر دو طبیعت، ما اعتراف می‌کنیم که باکره مقدس «مادر خدا» است؛ زیرا کلمه خدا متجسم شد و انسان شد و از زمان لقاح خود، کلمه بدنی را که از مریم مقدس گرفته بود، با خود متحد کرد.»[3]
این‌ها عباراتی است که در شورای افسس به تصویب رسید تا به مناقشه میان سیریل و نسطوریوس پایان دهد. می‌توان گفت که ادعای سیریل مبنی بر مادر خدا بودن مریم، ریشه در عقیده او به آموزه نجات و طبایع مسیح دارد. باید توجه داشت که این ادعا از سوی او در مدت کوتاهی رخ نداده است، بلکه ریسه این بدعت‌ها را در گذشته جستجو کرد.
 

پیشینه آموزه مادر خدا (Theotokos)

برای روشن شدن ادعای سیریل مبنی بر مادر خدا بودن مریم، بررسی دیدگاه عهد جدید درباره طبیعت مسیح ضروری به نظر می‌رسد. عهد جدید، دو تصویر مغایر از مسیح را به نمایش می‌گذارد. در اناجیل «همدید» بی‌تردید مسیح یک انسان است:
    1. تولد مانند یک انسان: مسیح پسر داوود، پسر ابراهیم خوانده می‌شود. (متی1:1)
    2. رشد مسیح مانند یک انسان: عیسی مسیح در حکمت و قامت و رضامندی، نزد خدا و مردم ‌ترقی می‌کرد. (لوقا: 2: 52)
    3. دارا بودن عناصر اصلی ذات انسان: «جسدی برای من مهیا ساختی.» (عبرانیان 5:10)
    4. دارای محدودیت‌ انسانی بود، ولی گناه نمی‌کرد: او خسته می‌شد (یوحنا:64) می‌خوابید ( 8:24) و تشنه می‌شد. (یوحنا19: 28)
    5. بارها انسان خوانده شد: عیسی خود را انسان می‌خواند. (یوحنا40:18)

در این اناجیل، مسیح یک معلم یهودی، پسر مریم و یک نجار است. در مقابل، در انجیل یوحنا، او به صورت موجودی آسمانی معرفی می‌شود که به زمین فرود آمده است؛ تجسد او با ورود به جهان خاکی تفسیر می‌شود، نه به صورت تغییر شکل الوهی به بشر. هنری تیسن در کتاب الاهیات مسیحی می‌نویسد: «مسیح هنگام تولد دارای الوهیت نیز هست. او دارای صفات الاهی می‌باشد و مقام و امتیازات الاهی دارد. آن‌‌چه در عهد عتیق درباره یهوه گفته شده، در عهد جدید به مسیح نسبت داده می‌شود. نام‌های الاهی برای او ذکر می‌گردد و با خدا چنان رابطه‌ای دارد که الوهیت او ثابت می‌گردد. وقتی در جهان بود، مورد پرستش قرار می‌گرفت. خود مسیح می‌دانست که الوهیت دارد و خودش را خدای مجسم می‌دانست.»[4]
 

موضع الاهی‌دانان مسیحی درباره الوهیت عیسی مسیح

کلمنت اسکندرانی می‌گوید: «باری این لوگوس خودش بر انسان ظاهر شده است؛ کسی که به تنهایی هم خدا و هم انسان است. او تعلیم می‌دهد که مسیح تمایلات جسمانی نداشت. تنها به این منظور می‌نوشید و می‌خورد که نشان دهد موجود خیالی صرف نیست.»
باسیلیدس خداوند را صرفاً به صورت انسانی تصور می‌کند که به صورت بی‌نظیری از روح‌القدس برخوردار بود. آگوستین می‌گوید: «درست همان طور که نفس انسان با بدن در وحدت شخص اتحاد می‌یابد تا انسانی را قوام بخشد، به همین صورت خدا با انسان در وحدت شخص اتحاد می‌یابد تا مسیح را تشکیل دهند. در شخص نخست، امتزاجی از نفس و بدن وجود دارد و در شخص اخیر، امتزاجی از خدا و انسان.»
با مراجعه به تاریخ الاهیات مسیحی، دیدگاه افراطی‌تری را نسسبت به الوهیت مسیح می‌توان یافت. ولفسن در کتاب فلسفه آباء از گروهی به نام «تک‌ذات‌انگاری ظاهرگرایانه» نام می‌برد؛ که نظر افرادی چون باسیلیدس ایرنایوسف کردو و مرقیون و ساتورنیوس می‌باشد. نظرات این افراد درباره الوهیت مسیح بسیار جالب و خواندنی است. ساتورنیوس می‌نویسد: «مسیحای نجات‌بخش نه تولدی داشت و نه بدن وزنه قیافه‌ای، بلکه تنها در ظاهر به شکل انسان دیده می‌شد.»
 

مناقشه آریوس

از قرن دوم مناقشات درباره سرشت خدا، آن گونه که از تعلیمات عهد جدید برمی‌آید، آغاز شد. به تدریج عمل پرستش عیسی به عنوان پسر خدا در جماعات مسیحی، به شکل سر‌سپردگی پذیرفته شده‌ای تبدیل می‌شد. از قرن دوم تفسیرهای متناقض رو به فزونی بودند و همین تفاسیر زمینه مناقشات قرن چهارم میلادی را به وجود آوردند. بحث درباره تثلیث و ارتباط مسیح با پدر در خلال سال‌های آغازین قرن چهارم میلادی به شدن رشد کرده بود. برخی فکر می‌کردند تلاش برای تثبیت الوهیت مسیح، به خطر فراموشی انسانیت او منجر می‌شود؛ بنابراین باید با مسیح صرفاً به عنوان وجهی از خداوند برخورد شود. آریوس کشیش از اسکندریه در قرن چهارم میلادی، بر آن شد تا اثبات کند خداوند، یگانه و بسیط است و چون روح محض است، نمی‌تواند با جهان مادی ارتباط مستقیم برقرار کند. بنابراین، طبق نظر آریوس یک واسطه ضروری بود تا این فاصله میان انسان و خدا را بپوشاند؛ این واسطه همان پسر بود که هر چند قبل از شروع زمان به وجود آمده بود، اما یک مخلوق بود.[5] مسیح فقط با شرکت در الوهیت پدر که متعالی است، الاهی می‌گردد. آریوس او را یک واسطه، یعنی موجودی جدای از پدر، می‌دید.باسیلیدس خداوند را صرفاً به صورت انسانی تصور می‌کند که به صورت بی‌نظیری از روح‌القدس برخوردار بود. آگوستین می‌گوید: «درست همان طور که نفس انسان با بدن در وحدت شخص اتحاد می‌یابد تا انسانی را قوام بخشد، به همین صورت خدا با انسان در وحدت شخص اتحاد می‌یابد تا مسیح را تشکیل دهند. در شخص نخست، امتزاجی از نفس و بدن وجود دارد و در شخص اخیر، امتزاجی از خدا و انسان.»
با مراجعه به تاریخ الاهیات مسیحی، دیدگاه افراطی‌تری را نسسبت به الوهیت مسیح می‌توان یافت. ولفسن در کتاب فلسفه آباء از گروهی به نام «تک‌ذات‌انگاری ظاهرگرایانه» نام می‌برد؛ که نظر افرادی چون باسیلیدس ایرنایوسف کردو و مرقیون و ساتورنیوس می‌باشد. نظرات این افراد درباره الوهیت مسیح بسیار جالب و خواندنی است. ساتورنیوس می‌نویسد: «مسیحای نجات‌بخش نه تولدی داشت و نه بدن وزنه قیافه‌ای، بلکه تنها در ظاهر به شکل انسان دیده می‌شد.»

اسقف اسکندریه حکم به تکفیر آریوس و طرد او و غیر قانونی و نامعتبر بودن نوشته‌های او داد. در این زمان مناقشاتی شروع شد که منجر به بزرگ‌ترین حرکت تفرقه‌افکنانه گردید که «بدعه آریان» نامیده شد و باعث تقسیم کلیسای مسیحی شد. در سال 325، شورای نیقیه تشکیل شد و آریوس تکفیر و تبعید شد. آتاناسیوس در مقابل آریوس قرار گرفت. او معتقد بود که کلمه، انسان گردید، نه اینکه درون یک انسان قرار گرفته باشد. طبق نظر آریوس، عیسی مسیح با پیامبران و قدیسین گذشته فرقی ندارد. از نظر آتاناسیوس، مسیح باید منحصر‌به‌فرد و در نوع، متفاوت با انسان عادی باشد. نجات از مرگ نهایی فقط به وسیله کسی محقق می‌شود که در ذات خدا شریک باشد؛ پس پدر و پسر از یک جوهرند.
آتاناسیوس معتقد بود که معنای وحی مسیحی مبتنی بر این است که مسیح کاملاً الاهی و کاملاً انسانی باشد؛ در غیر این صورت هیچ انسانی نمی‌توانست نجات یابد. جمله معروف اوست که می‌گوید: «خدا انسان گردید تا انسان خدا شود.» بنابراین، در 325 میلادی، شورای نیقیه با اعلام الوهیت مسیح و هم‌جوهر دانستن او با پدر، در رابطه با وجود انسانی پسر خدا، از متجسد شدن و انسان گشتن او صحبت کرد، اما از چگونگی روند تجسد یافتن مسیح و رابطه میان وجود الاهی و انسانیت او سخنی به میان نیاورد.[6]
پس از اعلام الوهیت تام عیسی مسیح در این شورا، موضوع مورد بحث بین متکلمان مسیحی این پرسش بود که خدا چگونه می‌تواند، هم انسان باشد و به صلیب کشیده شود و از همه مهم‌تر روی صلیب بمیرد. این مباحث منجر به بحث مسیح‌شناسی به صورت گسترده در قرن 4 و 5 میلادی شد.
 

مفاد شورای نیقیه

«ما به خدایی یگانه ایمان داریم؛ به خدای قادر مطلق، آفریننده همه چیزهای دیدنی و نادیدنی. و به خداوندگار عیسی مسیح، پسر خدا، به‌وجود‌آمده از ذات پدر، خدا از خدا، نور از نور، خدای حقیقی از خدای حقیقی، به‌وجود‌آمده و نیافریده‌شده، همذات با پدر است. به واسطه او همه موجودات آفریده شدند؛ همه موجوداتی که روی زمین و در آسمانند. او به خاطر ما انسان‌ها و برای نجات و رستگاری ما از آسمان فرود آمد، جسم گردید و انسان شد.
او رنج کشید و روز سوم برخاست و به آسمان‌ها صعود کرد. او برای زندگان و مردگان مجدداً بازخواهد گشت. و نیز به روح‌القدس ایمان داریم، اما کلیسای کاتولیک و رسولان، کسانی را که سخنان زیر را می‌گویند لعنت می‌کند: "زمانی بوده است که پسر وجود نداشته است." و "او وجود نداشته و بعد به وجود آمده است." و "او از نیستی به وجود آمده است." و نیز کلیسای کاتولیک کسانی را لعنت می‌کند که بر این باورند که وجود او از ماهیت یا وجودی به جز ماهیت یا وجود پدر ناشی شده است و یا اینکه او تغییر‌پذیر بوده و در معرض دگرگونی و تبدیل است.»
آریوس اصطلاح سنتی «به وجود آمده از پدر» را به این شکل تفسیر می‌کرد که عیسی مسیح توسط پدر «از نیستی» خلق شده است. شورای نیقیه با این توضیح مکمل «به وجود آمده از ذات پدر» تفسیر را رد کرد. او نه یک مخلوق، بلکه پسر خداست.[7]

 

 بیشتر بخوانید: مریم شناسى

 

آپولیناریوس و تأکید بر حفظ الوهیت و یگانگی مسیح

یکی از طرفداران شورای نیقیه به نام آپولیناریوس، اهل لائودسیه، اظهار داشت که لوگوس الاهی در تجسد خود به جای یک انسان کامل فقط یک بدن را برگرفت و خود به جای روح انسانی او، هنگام تجسد به خود گرفته بود، متحد و یگانه شود. در اینجا خدا همان روح عقلانی انسن است که کلیه وظایفی را که معمولاً اراده و عقل انسان انجام می‌دهند به عمل درمی‌آورد. آپولیناریوس به کسانی که که اتحادی بین خدا و یک انسان کامل قائل بودند، اعتراض کرد. به نظر او متون مقدس، از یک مسیح صحبت می‌کند، در حالی که این متکلمان از دو شخص، یعنی خدا و پسر مریم یاد می‌کنند. منظور آپولیناریوس این است که اگر مسیح یک انسان کامل با روح انسانی در نظر گرفته شود، در مسیح به دو شخص می‌رسیم که مسیح انسانی، پسر مریم است و مسیح الاهی پسر خداست. علت اصلی این برداشت او از شخصیت مسیح و رابطه خدا و انسان در او، اصل نجات‌بخشی بود؛ چرا که باور داشت اگر مسیح را انسانی ساده انگاریم که خدا با او متحد شده است، نمی‌تواند انسان‌ها را از گناه و مرگ نجات دهد و به خاطر انسانیتش نمی‌توان او را پرستید. پس، اگر اتحاد جسم با خدا را قبول کنیم، معصومیت منجی یقینی و قابل ادراک است و او در مقابل هوس‌های جسم که از گناه نخستین نشئت گرفته است، مصون خواهد بود. بنابراین، مسیح نه تنها در مقابل مرگ شکست‌ناپذیر خواهد بود، بلکه آن را نابود خواهد ساخت. [8]
به دلیل نیروهای حیاتی این روح است که مسیح توانست دوباره زنده شود و به دیگران اعطای حیات کند؛ پس به عقیده او بین جسم و خدا اتحادی کامل وجود داشت و این اتحاد هنگام بسته شدن نطفه مسیح در بطن مریم رخ داد.
طبق این نظریه، جسم چیزی نیست که به خدا اضافه شده باشد، بلکه با او یک واقعیت یا یک جوهر را تشکیل می‌دهد. از نظر آپولیناریوس یک جوهر وجود دارد که مرکب از الوهیت تأثیر‌پذیر و جسم تاثیر‌ناپذیر است. الوهیت و جسم، هر کدام تشکیل‌دهنده یک جوهر نیستند؛ در نتیجه مسیح یک شخص است با یک جوهر.
متکلمان شهر کاپادوکیه که به سنت کلیسا بسیار نزدیک بودند، علیه آپو لیناریوس جبهه گرفتند. مخالفان او دلیل آوردند که اگر لوگوس جای بالاترین عنصر را در طبیعت انسانی گرفته است و اگر مسیح کاملاً انسان نبوده، پس چیزی دیگری است؛ یعنی نه خداست و نه انسان و تجسد بی‌معنا بود. [9]
گریگوری نازیانزوسی اعلام کرد که در عیسی دو طبیعت و دو جوهر وجود دارد: جوهر الاهی و جوهر انسانی که به طریق اتحاد، یکی هستند و در یک شخص جای دارند. پس دو پسر وجود ندارد و هر دو جوهر یک واحد را تشکیل می‌دهند؛ زیرا مسیحیان تمایز اقنوم‌ها را تنها در الوهیت می‌دانند. گرگوری نیسانی با استقاده از تعبیر دو شی به جای دو طبیعت می‌گوید که آن‌ها به یک شخص مربوط‌اند. او معتقد است که خداوند به طرز اسرار‌آمیزی در جوهر انسانی قرار گرفت. در این آمیزش لوگوس، عنصر فعال و جسم، عنصر منفعل است.[10]
اما در عیسای تاریخی دو جوهر متمایز از یکدیگر در یک شخص قرار داشت.؛ در نتیجه هنگامی که مسیح متحمل رنج و محنت شد، این جوهر انسانی‌اش بود که قبول مصائب کرد و خداوند بدون تاثیر باقی ماند.
 

حمله الاهیاتی علیه آپولیناریوس گری

شورای قسطنطنیه نظر آپولیناریوس را رد کرد و اظهار داشت که مسیح یک روح حقیقی انسانی داشت. به این معنی که جوهر انسانی کاملی با جوهر الاهی در شخص مسیح متحد شده است. به زودی ردیه‌هایی علیه تعلیمات آپولیناریوس به وجود آمد و پاپ داماسیوس، خطاهای او را محکوم کرد و او را از مقام اسقفی عزل نمود. در این هنگام آپولیناریوس گری یک بدعت بود و بر ضد آن در رم، اسکندریه، انطاکیه و شورای قسطنطنیه احکامی صادر شد. در اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم، بحث درباره مسئله اتحاد الوهیت و انسانیت عیسی میسح به صورت یک بحران درآمد. تئودوروس اسقف شهر موپسو استیا در مقبل عقاید آپولیناریوس اظهار داشت که در مسیح یک جوهر انسانی کامل با یک جوهر الاهی کامل متحد شده است. به این معنا که مسیح به واسطه جوهر انسانی‌اش دارای بدن و روح انسانی است؛ بنابراین او به تنهایی نه خداست و نه انسان، بلکه هر دو جوهر را داراست. به نظر تئودوروس صحیح نیست که گفته شود: «لوگوس انسان شد» بلکه باید گفت: «لوگوس یک انسان را برگرفته است.» این عمل از بالاست؛ به این معنی که این خداوند است که صورت بنده را به خود گرفت، نه اینکه بنده صورت خدا را دریافت کرد. آن دو جوهر الاهی و انسانی با یکدیگر متحد شدند و تشکیل یک شخص را دادند، اما دو جوهر لاهوتی و ناسوتی در عین اتحاد باقی ماندند. زیرا جوهر الاهی نمی‌تواند به جوهر مخلوق محدود شود؛ بنابراین، مسیح یک شخص بود با دو جوهر. اتحاد دو جوهر در بطن مریم به طور اسرار‌‌آمیزی انجام شد و لوگوس به یک انسان کامل پیوست. اما در این اتحاد، جوهر الاهی باعث تغییر انسانی نشد. عیسی مسیح صاحب جوهر انسانی‌ای بود که به واسطه لطف الاهی، توانست جوهر لاهوتی را نیز در خود داشته باشد. [11]
لازم به ذکر است شورای قسطنطنیه که برای پایان دادن به مناقشه آریانیزم و بدعت آپولیناریوسی‌گری تشکیل شده بود، با افزودن عبارت «وی از آسمان نزول کرد، و از روح‌القدس و مریم باکره جسم گردید و انسان شد» به متن اعتقاد‌نامه نیقیه، زمینه ادعای سیریل را مبنی بر مادر خدا بودن مریم را بیش از پیش فراهم ساخت.
 

موضع مکاتب اسکندریه و انطاکیه و متفکران در مناقشات مسیح‌شناسی

الاهی‌دانان مکتب اسکندریه معتقد بودند طبیعت انسان برای آنکه بتواند جنبه الاهی بیابد، باید به طبیعت الاهی متحد گردد. خدا باید با طبیعت انسان متحد شود؛ به گونه‌ای که انسان بتواند در حیات خدا سهیم گردد و این به عقیده این مکتب، از طریق تجسم پسر خدا در عیسی مسیح به وقوع پیوست. عیسی طبیعت انسانی به خود گرفت و با این کار به این طبیعت جنبه الاهی بخشید. متفکران این مکتب، بر ایده انسانی گرفتن لوگوس تأکیدی خاص داشتند؛ زیرا بین سکونت لوگوس در بشر و طبیعت انسانی به خود گرفتن لوگوس تمایز گذاشته می‌شود. این امر طبعاً مسئله رابطه بین الوهیت و انسانیت مسیح را پیش می‌کشد.
الاهی‌دانان مکتب انطاکیه معتقد بودند که به خاطر عدم توانایی انسان در نجات خود، خداوند، نجات‌دهنده‌ای را می‌فرستند که الوهیت و انسانیت در او متحد گشته است. پیروان این مکتب سخت از اندیشه وجود دو طبیعت در مسیح دفاع می‌کردند؛ یعنی مسیح در آنِ واحد هم خداست و هم انسان. بین این دو طبیعت، تعادل و توازن کامل برقرار است و یگانگی مسیح با این واقعیت که او از دو طبیعت الاهی و بشری برخوردار است، هیچ مغایرتی وجود ندارد.
انطاکیه از سوی پیروان مکتب اسکندریه متهم به آموزه «دو پسر» شدند، اما نسطوریوس این اتهام را رد کرد و گفت مسیح تقسیم‌ناپذیر است؛ اما ماهیتی دوگانه دارد، زیرا هم خداست و هم انسان، و ما به میسحِ واحد ایمان داریم. این مکتب قائل به اتحاد اقنومی «hypostatic union» بودند. سرانجام تنش بین این دو مکتب مخالف در طی ذهه 420 میلادی با وقوع نزاع شدیدی بین نسطوریوس و سیریل اسکندرانی به اوج رسید. [12]
 

سیریل و آموزه مادر خدا

سیریل اسکندرانی در اواسط قرن چهار در اسکندریه متولد شد. در آغاز جوانی به علت اینکه عمویش، تئوفیلوس، اسقف اسکندریه بود، به الاهیات علاقه‌مند شد. پس از مدت کمی سیریل کشیش شد و در سال 412 میلادی به جانشینی عمویش، به مقام اسقفی اسکندریه، برگزیده شد. شهرت سیریل در کلیسا، نهفته در دفاع از ارتدوکس در مناقشه با نسطوریوس و بحث مادر خدا بودن مریم می‌باشد.
 

واژه‌شناسی Theotokos

این واژه یونانی است که به معنای حامل خدا یا مادر خداست؛ ‌ترجمه دقیق آن، یعنی کسی که خدا را به دنیا می‌آورد. این عنوان در شورای افسس (431 میلادی) به مریم نسبت داده شد، زیرا پسرش مسیح یک نفر است که هم خداست هم انسان. بسیاری از مسیحیان بر این باورند که پسر از پدر موجود شده است و در تمام ابدیت با پدر مشترک است؛ اما این اتفاق در زمان مریم رخ داده است. Theotokos اشاره به دومین شخص تثلیث دارد که علاوه بر طبیعت بشری، وجودی ابدی و الاهی دارد که از طریق حمل مریم، متجسد گشته است. [13]
سیریل می‌گوید: «مسیح، هم‌ذات با پدر و هم‌ذات با بشر است. او برای ایجاد ارتباط میان خدا و انسان آمده است؛ زیرا او پسر خدا و از خداست. ما با اشتراک با مسیح خداگونه می‌شویم، نه با طبیعت خود. جسم عیسی مسیح انسان – خدا و متولد‌شده از مریم در ابدیت با پدر و روح القدس مشترک بود.»[14]
تجسم این رابطه بین مریم و یک پیامبر خدا، اگرچه مدت‌ها قبل اتفاق افتاده بود، اما برای مسیحیان فوق العاده جذاب و زیبا بود. مومنان این رویداد را هر روز سه بار گرامی می‌دارند. طرح این الاهیات، دوره جدیدی را در مسیحیت به وجود آورد. مریم نماد رمز و راز عالم ابدی است، زیرا خداوند از طریق مریم، این رمز را به اشتراک گذاشته می‌گذارد. مریم مادر همه ابناء بشر است و مسیح پیامِ گوای خداوند؛ بنابراین آباء کلیسا آموزه «مادر خدا» را نمادی از ایمان کلیسا در مسئله تجسم می‌دانند.[15]
با طرح آموزه مادر خدا بودن مریم از سوی سیریل، نسطوریوس احساس خطر کرد. نسطوریوس واعظی محبوب بود که در 428 میلادی به مقام اسقفی قسطنطنیه برگزیده شد. وی در مورد شخصیت عیسی مسیح، پیرو نگرش «کلمه- انسان» بود؛ یعنی او عیسی مسیح را انسانی می‌دانست که کلمه الاهی یا خدا در وی ساکن شده بود. در این نگرش ظاهراً نزدیک‌ترین اتصال و یگانگی ممکن میان عیسی به عنوان انسان و خدا یا کلمه دیده می‌شود و نیت و اراده آنان یکی است؛ بنابراین پسر خدا یک انسان گردید، بلکه به یک انسان مخلوق پیوست که از باکره متولد شده بود. [16]سیریل، اصلی را به کار برد که در آن، یگانه طبیعت مجسم کلمه خدا را تصدیق کرد؛ به این معنی که همان طور که جسم و روح به هم می‌پیوندند تا یک وجود انسانی را شکل بدهند، به همین صورت نیز دو طبیعت انسانی و الاهی به طور جدایی‌ناپذیر در مسیح با یکدیگر پیوند یافته‌اند تا یک واقعیت را شکل دهند. ادعای سیریل مبنی بر مادر خدا بودن مریم به صورت رسمی نیز در شورای کالسدون (451 میلادی) مطرح گردید. در این شورا آمده است: «... عیسی مسیح حقیقتاً خدا و حقیقتاً انسان است. وی پیش از خلقت جهان، از خدای پدر، در مقام خدا به وجود آمده بود که در روزهای آخر از مریم باکره، مادر خدا همچون انسان به دنیا آمد.»
با گذر زمان احترام به مریم باکره رشد کرده بود و به تدریج به صورت سرسپردگی عامیانه درمی‌آمد. نسطوریوس در موعظه‌های خود در قسطنطنیه، این موضوع را که مریم باکره «مادر خدا» بود، را رد کرده بود. از نظر او عیسای انسان و نه کلمه یا خدا از مریم متولد شد. [17]
یکی از کشیش‌های نسطوریوس در خطابه‌ای اعلام کرد که هیچ‌کس نباید مریم را مادر خدا (Theotokos) بنامد و بر استفاده از اصطلاح «Christokos» «حامل مسیح یا مادر مسیح» و یا حتی «Anthroptokos» «حامل بشر» اصرار نمود. به نظر او اصطلاح مادر خدا بیانگر این است که اتحاد میان الوهیت و انسانیت هنگام بسته شدن نطفه رخ داده است و عیسی به عنوان پسر خدا از مریم زاده شده است. در حالی که مادر مسیح بودن به این معنی است که مریم فقط انسانی به نام عیسی را به دنیا آورده است و نه پسر خدا را. نسطوریوس با حمایت از این کشیش، اعلام کرد مریم، انسانی را به نام عیسای ناصری زاده است؛ به این معنی که لوگوس، وجود لاهوتی با انسانی به نام عیسای ناصری، وجودی ناسوتی، برای مدتی زندگی کرد. بنابراین لوگوس و انسان، دو شخص جدای از یکدیگر هستند. معنی متجسد یافتن پسر خدا این است که شخص لوگوس با شخص انسان متحد شده است و مسیح پسر خدا و پسر انسان است؛ این دوگانگی هم در جوهر و هم در شخصیت صادق است. قبل از تجسد، لوگوس و انسان دو شخص بودند و این دوگانگی بعد از تجسد نیز ادامه یافت.
آنچه نسطوریوس را از طرفداران کلیسا جدا می‌کند، این است که آن‌ها معتقدند مسیح یک شخص است در دو جوهر. شخصیت متعلق است به لوگوس، ولی دو جوهر انسانی و الاهی وجود دارد. در حالی که نسطوریوس بر این باور بود که هر جوهر یک شخص است، اما او معتقد به دو پسر در یک مسیح نبود. نسطوریوس مادر خدا بودن مریم را در نامه‌ای که به پاپ سلستینوس نوشت، رد کرد. استدلال او این بود که متون مقدس همیشه باکره مقدس را مادر مسیح می‌خواند و نه مادر خدا و لوگوس. در حقیقت آن که زاده می‌شود، می‌بایست با مادر خود، هم‌جوهر باشد؛ در حالی که لوگوس و مریم با یکدیگر هم جوهر نیستند. البته معتقد بود که اصطلاح مادر خدا را می‌توان پذیرفت، در صورتی که آن را به این معنی در نظر بگیریم که مریم مادر صورت و هیکلی است که متعلق به لوگوس است و نه مادر خدای لوگوس؛ زیرا هیچ‌کس موجودی قدیمی‌تر از خود را نمی‌زاید.[18]
تعلیمات نسطوریوس و موضع او درباره اصطلاح مادر خدا بودن مریم به گوش سیریل رسید. او نامه‌ای به نسطوریوس نوشت و او را برحذر داشت، اما نسطوریوس بر عقیده خود پافشاری کرد؛ در نتیجه هر دو به پاپ سلستینوس مراجعه کردند. در نتیجه، پاپ نسطوریوس را محکوم کرد و اصطلاح مادر خدایی را پذیرفت. با بالاگرفتن اختلاف سیریل و نسطوریوس، شورای افسس (431 میلادی) تشکیل شد و نسطوریوس از مقام خود خلع گردید.
سیریل، اصلی را به کار برد که در آن، یگانه طبیعت مجسم کلمه خدا را تصدیق کرد؛ به این معنی که همان طور که جسم و روح به هم می‌پیوندند تا یک وجود انسانی را شکل بدهند، به همین صورت نیز دو طبیعت انسانی و الاهی به طور جدایی‌ناپذیر در مسیح با یکدیگر پیوند یافته‌اند تا یک واقعیت را شکل دهند. ادعای سیریل مبنی بر مادر خدا بودن مریم به صورت رسمی نیز در شورای کالسدون (451 میلادی) مطرح گردید. در این شورا آمده است: «... عیسی مسیح حقیقتاً خدا و حقیقتاً انسان است. وی پیش از خلقت جهان، از خدای پدر، در مقام خدا به وجود آمده بود که در روزهای آخر از مریم باکره، مادر خدا همچون انسان به دنیا آمد.»[19]

 

نمایش پی نوشت ها:

[1] Theotokos
[2] Homoousios
[3]  تاریخ تفکر مسیحی، تونی لین، روبرت آسریان، ص96.
[4]  الاهیات مسیحی، هنری تیسن، میکائیلیان، ص209.
[5]  مسیحیت از لابه‌لای متون، رابرت ای. وان دورست، جواد باغبانی، ص172.
[6]  مسیحیت و بدعت‌ها، جو اُ. گریدی، عبدالرحیم سلیمانی، ص43.
[7]  تاریخ تفکر مسیحی، ص49.
[8]  متافیزیک بوئتیوس، محمد ایلخانی، ص345.
[9]  فلسفه آباء، ص390.
[10]  همان، ص392.
[11]  متافیزیک بوئتیوس، ص344.
[12]  درآمدی بر الاهیات مسیحی، الیستر مک گراث، عیسی دیباج، ص368.
[13]  The theology of Scyril of Alexandria, Tomas Gweinady,London, 2003, p:55.
[14]   The Encyclopedia of religion, Mirea E, v: 4, theotokos, mother of God, p: 192.
[15] Ibid, p: 193.
[16]  تاریه تفکر مسیحی، ص92.
[17]  متافیزیک بوئتیوس، ص347.
[18]  متافیزیک بوئتیوس، ص348.
[19]  تاریخ تفکر مسیحی، ص92.

منابع:

     - رابرت ای وان ورست، جواد باغبانی، مسیحیت از لابه‌لای متون، انتشارات امام خمینی، قم، 1384.
     - مهدی ایلخانی، متافیزیک بوئتیوس، انتشارات الهام، تهران، 1380.
     - تونی لین، روبرت آسریان، تاریخ تفکر مسیحی، انتشارات فرزان، تهران، 1380.
     - آلیستر مک گراث، عیسی دیباج، درآمدی بر الاهیات مسیحی، کتاب روشن، تهران، 1385.
     - کریستوفر استید، عبدالرحیم سلیمانی، فلسفه در مسیحیت باستان، انتشارات دانشگاه ادیان و مذاهب، قم، 1380.
     - جوان گریدی، عبدالرحیم سلیمانی، مسیحیت و بدعت‌ها، موسسه فرهنگی طه، قم، 1377.
     - هنری تیسن، طه میکائیلیان، انتشارات حیات ابدی.
     - The Encyclopedia of Religion, MirceaEliade. New York.
     - The Theology of St.Cyril of Alexandria, Tomas G. Wenandy, London, 2003.
     -  Christ is answer, John Sward.



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.