شهيد مطهري (ره) و مباحث علوم قرآني (1)
نويسنده:فروغ فتاحي زاده
در آثار شهيد مطهري، به صورت مستقيم و گاه غيرمسقيم، به مباحث قرآني پرداخته شده است. استاد مطهري از جمله احياگراني است که بازگشت به قرآن را به عنوان راهکاري براي رفع مشکلات فکري عصر حاضر مطرح کرده است. وي قرآن را کتابي مي داند که منبع اصلي و اساسي دين و ايمان و انديشه ي هر مسلمان است و لذا شناخت آن به عنوان مؤثرترين کتاب در تکوين سرنوشت بشر، امري ضروري است[مطهري، 1372، ج 7:1].
آثار به يادگار مانده از اين استاد گران قدر تا آن درجه اهميت دارند که حضرت امام خميني (ره) در اين باره مي فرمايند : « من به دانشجويان و طبقه ي روشن فکران متعهد توصيه مي کنم که کتاب هاي اين استاد عزيز را نگذارند با دسيسه هاي غير اسلامي فراموش شود . آثار قلم و زبان او بي استثنا آموزنده و روان بخش است و مواعظ و نصايح او که از قلبي سرشار از ايمان و عقيده نشئت مي گرفت، براي عارف و عامي سودمند و فرح زاست. »
انديشه هاي قرآني استاد مطهري را مي توان در آثار وي جست و جو کرد.
استاد شهيد مطهري در آثار خويش ده موضوع از موضوعات علوم قرآني را مورد بحث و بررسي قرار داده اند که عبارت اند از : وحي، ناسخ و منسوخ، محکم و متشابه، اعجاز، تحريف، ظاهر و باطن، حروف مقطعه، تعداد آيات و سور و حروف، عام و خاص، مطلق و مقيد. استاد در ارتباط با برخي موضوعات مانند اعجاز قرآن نيز به تفصيل در آثار متعدد خود به بحث پرداخته اند.
مي بينيم که خداوند در قرآن واژه ي وحي را همان طور که در مورد هدايت جمادات و نباتات و حيوانات نيز به کار برده است.
البته وحي درجه و مراتب دارد. وحي جماد با وحي نبات در يک درجه نيست و آن چه در حيوان است، با آن چه که در انسان است، يکسان نيست. عالي ترين درجه ي وحي همان است که به سلسله ي پيامبران اختصاص دارد و از يک سو بشر را به سوي مقصدي که ماوراي افق محسوسات و ماديات است، هدايت مي کند و از سويي ديگر، نياز بشر را در اين جهت که در زندگي اجتماعي نيازمند به قانون الهي است، برآورده مي سازد. پيامبران به منزله ي دستگاه گيرنده اي هستند که در پيکره ي بشر کار گذاشته شده اند و طلاحيت دريافت اين آگاهي را از جهان غيب دارند. در لغت، هر القاي محرمانه و مخفيانه و پنهاني را وحي مي گويند.
قرآن وحي را صرفاً به انبيا اختصاص نداده، بلکه آن را به يک معنا در همه ي اشيا تعميم داده است [مطهري، (الف) 1374، -157-155-411]
2.«غريزه ي فطري و شعور باطني فطري »؛ مانند : « و أوحي ربک ألي النحل أن اتخذي من الجبال بيوتاً و من الشجر و مما يعرشون« [نحل /68] : خدا به زنبور عسل وحي کرد که در کوه ها و درخت ها و سقف هاي رفيع، منزل گزيند. مراد از « أوحي ربک الي النحل»، الهام وحي است [مطهري، (ب) 1374، ج 1: 36].
3. «الهام نفسي» که شعور در باطن است؛ مانند «و أوحينا الي ام موسي أن أرضعيه فأذا خفت عليه ...»:
به مادر موسي وحي کرديم که کودک نوزادت را شير ده و چون از آسيب فرعونيان بر او ترسان شوي...
4. وحي رسالي؛ نوعي وحي که به انبيا نازل شده است. اين وحي، رسالت و ارتباط غيبي ميان خدا و پيامبر است که گاهي مستقيم و بدون واسطه و گاهي با واسطه است. مانند : « نحن نقص عليک أحسن القصص بما اوحينا إليک هذا القرآن ...» [ يوسف/3] : ما بهترين حکايات را به وحي اين قرآن بر تو مي گوييم ...
در وحي انبيا مسلم است که اين وحي معلم داشته است، اما معلم غير بشري و غير طبيعي : «علمه شديد القوي » [نجم /5].
2. معلم داشتن: يعني انبيا از قوه و از چيزي تعليم گرفته اند .
3. استشعار: نبي در حالي که وحي را مي گيرد، مستشعر است که آن را از جايي ديگر دارد مي گيرد.
4. ادراک واسطه ي وحي: وحي واسطه هم دارد. اين حقيقتي است که بايد به آن ايمان آورد. يکي از چيزهايي که در قرآن هم داريم و بايد به آن ايمان بياوريم، «ملائکه » است.
پيغمبران معمولاً وحي را به واسطه ي موجود ديگري که نامش « روح الامين» يا « روح القدس» است، مي گرفتند. ملائکه که وحي را نازل مي کنند، همراه آن حقيقتي است که قرآن نام آن را «روح » گذاشته است و حامل وحي در واقع آن روح (روح الامين و روح القدس) است، نه اين که حامل وحي جبرئيل باشد.
جبرئيل حامل وحي نيست [مطهري، (ج) 729:1374].
1. نظريه ي عوامانه : عوام الناس معتقدند، مراد از وحي اين است که خداوند در آسمان است و پيغمبر در زمين و فاصله زيادي بين اين دو وجود دارد. وقتي خدا مي خواهد دستوراتش را به پيغمبر برساند، به موجودي نياز دارد که بتواند اين فاصله را طي کند وآن موجود قهراً بايد بال و پر داشته باشد و از طرف ديگر بايد عقل و شعور داشته باشد تا بتواند دستورات را از خدا به پيغمبر القا کند . پس اين موجود بايد از يک جنبه انسان باشد و از يک جنبه مرغ و او همان است که فرشته نام دارد.
2. نظريه ي روشن فکرانه: اينان قائل اند که پيغمبر يک نابغه ي اجتماعي خيرخواه است و خدا اين نبوغ را به او داده است. پيغمبر در جامعه اي پيدا مي شود، اوضاع جامعه ي خود را مي بيند و متأثر مي شود. بعد فکر مي کند که اوضاع اين مردم را تغيير دهد. با نبوغي که دارد، يک راه صحيح را بيان مي کند. از نظر اينان، مراد از روح الامين، همان روح باطن خودش است، عمق روح خودش است که به او الهام مي کند . پس وحي اين است که از عمق انديشه ي خود پيغمبر سرچشمه مي گيرد و به سطح انديشه اش مي آيد.
3. نزول باطني و معنوي :
معتقدين به اين نظريه مي گويند، در همه ي افراد بشر غير از عقل و حس، يک شعور ديگر و يک حس باطني ديگر هم وجود دارد و اين در بعضي افراد قوي است و آن قدر قوي مي شود که با دنيايي ديگر اتصال پيدا مي کند؛ به طوري که واقعاً دري از دنياي ديگر به روي او باز مي شود . يعني تنها فعاليت وجود خودش نيست، بلکه داراي استعداد ارتباط با خارج از وجود خودش است. نزول فرشته نزول است، اما نه نزول در طبيعت که مثلا از کره بالا به عالم طبيعت بيايد، بلکه سيري است که از مراتب خود او آمده و به صورت امري محسوس در بيرون است. پس نزول هست، اما نزول باطني و معنوي [مطهري، (د)1374 : 359-352].
4. فرضيه ي حکماي اسلام درباره ي وحي : به نظر استاد شهيد مطهري، بهترين فرضيه همين فرضيه است .اينان قائل اند، انسان از جنبه ي استعدادهاي روحي، در حکم موجودي دو صفحه اي است . انسان داراي روح و بدن مادي است . روح انسان دو وجهه دارد. آن چه در اين جهان است، با آن جهان فرق دارد.
اما جهان ها با هم تطابق دارند . آن چه در اين جهان، سايه ي آن جهان است. مي گويند روح انسان صعود مي کند . در باب وحي، اول صعود است، بعد نزول. در ابتدا روح پيغمبر صعود مي کند و بين او و حقايقي که در جهان ديگر است، تلاقي صورت مي گيرد و پيامبر با استعداد خاصي حقايق را مي گيرد و از آن جا نزول مي کند و در مشاعر پيغمبر پايين مي آيد و لباس محسوسيت به خود مي پوشاند . و اين معني نزول وحي است [همان، ص419-415].
ناسخ و منسوخ : نسخ به معني برداشته شدن حکم و دستور اول و پايان دادن به آن و جايگزين شدن دستور دوم به جاي آن است. در کتب تفسير و غير تفسير معمول است که مي نويسند، قسمتي از آيات قرآن نسخ شده است. ابوبکر نحاس در کتاب « الناسخ و المنسوخ»، تعداد آيات نسخ شده را به 138 آيه رسانده است. اما آيت الله خوئي، از مجموع آيات نسخ شده، به ذکر 36 آيه اکتفا کرده و معتقد است، از بين اين موارد، تنها در يک آيه (آيه ي نجوي) نسخ صورت گرفته است [خوئي، البيان: 381-287]. به نظر مي رسد نظر صحيح همين است.
شهيد مطهري نيز در آثار خود به موضوع نسخ اشاره کرده است و از بيانات ايشان به نظر مي رسد که نسخ در آيات را قبول ندارند. ايشان در مورد معني اصطلاحي نسخ مي فرمايد: مراد از ناسخ و منسوخ اين است که دستور اول لغو شود و يک دستور ثانوي به جاي آن بيايد. دستور دوم بايد طوري باشد که صددرصد بر ضد دستور اول باشد که دستور دوم لغو دستور اول تلقي شود . اما اگر دستور اول و دوم با هم قابل جمع باشند، يعني يکي از آن ها توضيح دهنده ي ديگري باشد، اين ديگر ناسخ و منسوخ نيست [مطهري، (ب) 1374، ج 1 : 356].
استاد مطهري در مورد نسخ در شريعت قائل اند : نسخ در قوانين الهي وجود دارد. چرا که پيغمبري مي آيد و شريعتي مي آورد، بعد از مدتي پيغمبر ديگري مي آيد و شريعت آن پيغمبر را نسخ مي کند و شريعت ديگري مي آورد. قانوني که به وسيله ي پيغمبر سابق آمده، از اول محدود به زمان معيني بوده است. يعني خدا از اولي که اين شريعت را نازل کرده، براي هميشه نازل نکرده است که بعد پشيمان شود . بلکه از اول براي مدت موقتي نازل کرد تا بعد از آن مدت منقضي شود. اشکالي که اين جا پيش مي آيد، اين است که اگر بنا باشد شرايع به موجب تغييراتي که در زمان پيدا مي شوند، نسخ شود، پس هيچ شريعتي نبايد شريعت خاتم باشد. بايد گفت : دين اسلام شريعت خاتم است و خاتميت جزو ضروريات دين اسلام است. اگر کسي منکر خاتميت شود، در واقع منکر اسلام شده است. يهودي ها منکر نسخ هستند و مي گويند نسخ شريعت امکان ندارد [همان، ص 369-356].
2. نسخ در تلاوت و حکم.
3. نسخ در حکم نه در تلاوت :
مشهورترين نسخ در قرآن است که براساس آن، آيه اي از آيات قرآن نسخ مي شود، اما از نظر تلاوت در قرآن ثابت مي ماند. اکثر مفسران و دانشمندان اين نسخ را مي پذيرند.
استاد مطهري در مورد وجود نسخ در قرآن چنين مي فرمايند: برخي مفسرين موضوع ناسخ و منسوخ را در مورد آيات جهاد مطرح کرده اند و گفته اند، در بسياري از آيات قرآن شما مي گوييد، جنگيدن با کافران را مشروط کرده است، اما در بعضي از آيات همه ي آن دستورات را يک جا نسخ کرده است. آيات اول سوره ي برائت که زمان جهاد را به طور کلي ارائه مي دهد و از مشرکين تبري مي جويد و براي مشرکين يک مهلت مقرر مي کند، بعد از آن مهلت مي گويد، ديگر اين ها حق ندارند باقي بمانند. اين آيات که سال نهم هجري آمده، تمام دستورات گذشته را يک جا نسخ کرده است. اما اين درست نيست. به دليل اين که ما در جايي مي توانيم آيه اي را ناسخ آيه ي ديگري بدانيم که درست برضد آن باشد [مطهري، 1361 : 59-56].
آيه ي متشابه آيه اي است که مفهومي دارد که آن را چند گونه مي توان پياده کرد. اما آيه ي محکم را تنها به يک صورت مي توان پياده کرد [مطهري، (د)1374: 899]. آيه ي متشابه يعني آيه اي که در آن حقيقتي به صورت کلي بيان شده است و اين حقيقت کلي بيان شده است و اين حقيقت کلي را مي توان به شکل هاي گوناگون توضيح و تفسير کرد و اين به ما بستگي دارد که چگونه آن را تفسيرکنيم . اين چگونگي را بايد با آيات مادر به دست آورد [ مطهري، 1372: ج 134:3]. قرآن آيات محکم را آيات مادر مي نامد، يعني آيات متشابه را با کمک آيات محکم مي توان پياده کرد.
آيات متشابه را نمي توانيم هرگونه بخواهيم عمل کنيم، مگر اين که به ساير آيات قرآن رجوع کنيم .
منبع: مجله ي آموزش قرآن
/خ
آثار به يادگار مانده از اين استاد گران قدر تا آن درجه اهميت دارند که حضرت امام خميني (ره) در اين باره مي فرمايند : « من به دانشجويان و طبقه ي روشن فکران متعهد توصيه مي کنم که کتاب هاي اين استاد عزيز را نگذارند با دسيسه هاي غير اسلامي فراموش شود . آثار قلم و زبان او بي استثنا آموزنده و روان بخش است و مواعظ و نصايح او که از قلبي سرشار از ايمان و عقيده نشئت مي گرفت، براي عارف و عامي سودمند و فرح زاست. »
انديشه هاي قرآني استاد مطهري را مي توان در آثار وي جست و جو کرد.
استاد شهيد مطهري در آثار خويش ده موضوع از موضوعات علوم قرآني را مورد بحث و بررسي قرار داده اند که عبارت اند از : وحي، ناسخ و منسوخ، محکم و متشابه، اعجاز، تحريف، ظاهر و باطن، حروف مقطعه، تعداد آيات و سور و حروف، عام و خاص، مطلق و مقيد. استاد در ارتباط با برخي موضوعات مانند اعجاز قرآن نيز به تفصيل در آثار متعدد خود به بحث پرداخته اند.
وحي
مي بينيم که خداوند در قرآن واژه ي وحي را همان طور که در مورد هدايت جمادات و نباتات و حيوانات نيز به کار برده است.
البته وحي درجه و مراتب دارد. وحي جماد با وحي نبات در يک درجه نيست و آن چه در حيوان است، با آن چه که در انسان است، يکسان نيست. عالي ترين درجه ي وحي همان است که به سلسله ي پيامبران اختصاص دارد و از يک سو بشر را به سوي مقصدي که ماوراي افق محسوسات و ماديات است، هدايت مي کند و از سويي ديگر، نياز بشر را در اين جهت که در زندگي اجتماعي نيازمند به قانون الهي است، برآورده مي سازد. پيامبران به منزله ي دستگاه گيرنده اي هستند که در پيکره ي بشر کار گذاشته شده اند و طلاحيت دريافت اين آگاهي را از جهان غيب دارند. در لغت، هر القاي محرمانه و مخفيانه و پنهاني را وحي مي گويند.
قرآن وحي را صرفاً به انبيا اختصاص نداده، بلکه آن را به يک معنا در همه ي اشيا تعميم داده است [مطهري، (الف) 1374، -157-155-411]
الف) معاني وحي در قرآن
2.«غريزه ي فطري و شعور باطني فطري »؛ مانند : « و أوحي ربک ألي النحل أن اتخذي من الجبال بيوتاً و من الشجر و مما يعرشون« [نحل /68] : خدا به زنبور عسل وحي کرد که در کوه ها و درخت ها و سقف هاي رفيع، منزل گزيند. مراد از « أوحي ربک الي النحل»، الهام وحي است [مطهري، (ب) 1374، ج 1: 36].
3. «الهام نفسي» که شعور در باطن است؛ مانند «و أوحينا الي ام موسي أن أرضعيه فأذا خفت عليه ...»:
به مادر موسي وحي کرديم که کودک نوزادت را شير ده و چون از آسيب فرعونيان بر او ترسان شوي...
4. وحي رسالي؛ نوعي وحي که به انبيا نازل شده است. اين وحي، رسالت و ارتباط غيبي ميان خدا و پيامبر است که گاهي مستقيم و بدون واسطه و گاهي با واسطه است. مانند : « نحن نقص عليک أحسن القصص بما اوحينا إليک هذا القرآن ...» [ يوسف/3] : ما بهترين حکايات را به وحي اين قرآن بر تو مي گوييم ...
در وحي انبيا مسلم است که اين وحي معلم داشته است، اما معلم غير بشري و غير طبيعي : «علمه شديد القوي » [نجم /5].
ب) مشخصات وحي انبيا
2. معلم داشتن: يعني انبيا از قوه و از چيزي تعليم گرفته اند .
3. استشعار: نبي در حالي که وحي را مي گيرد، مستشعر است که آن را از جايي ديگر دارد مي گيرد.
4. ادراک واسطه ي وحي: وحي واسطه هم دارد. اين حقيقتي است که بايد به آن ايمان آورد. يکي از چيزهايي که در قرآن هم داريم و بايد به آن ايمان بياوريم، «ملائکه » است.
پيغمبران معمولاً وحي را به واسطه ي موجود ديگري که نامش « روح الامين» يا « روح القدس» است، مي گرفتند. ملائکه که وحي را نازل مي کنند، همراه آن حقيقتي است که قرآن نام آن را «روح » گذاشته است و حامل وحي در واقع آن روح (روح الامين و روح القدس) است، نه اين که حامل وحي جبرئيل باشد.
جبرئيل حامل وحي نيست [مطهري، (ج) 729:1374].
ج) نظرياتي درباره ي کيفيت وحي
1. نظريه ي عوامانه : عوام الناس معتقدند، مراد از وحي اين است که خداوند در آسمان است و پيغمبر در زمين و فاصله زيادي بين اين دو وجود دارد. وقتي خدا مي خواهد دستوراتش را به پيغمبر برساند، به موجودي نياز دارد که بتواند اين فاصله را طي کند وآن موجود قهراً بايد بال و پر داشته باشد و از طرف ديگر بايد عقل و شعور داشته باشد تا بتواند دستورات را از خدا به پيغمبر القا کند . پس اين موجود بايد از يک جنبه انسان باشد و از يک جنبه مرغ و او همان است که فرشته نام دارد.
2. نظريه ي روشن فکرانه: اينان قائل اند که پيغمبر يک نابغه ي اجتماعي خيرخواه است و خدا اين نبوغ را به او داده است. پيغمبر در جامعه اي پيدا مي شود، اوضاع جامعه ي خود را مي بيند و متأثر مي شود. بعد فکر مي کند که اوضاع اين مردم را تغيير دهد. با نبوغي که دارد، يک راه صحيح را بيان مي کند. از نظر اينان، مراد از روح الامين، همان روح باطن خودش است، عمق روح خودش است که به او الهام مي کند . پس وحي اين است که از عمق انديشه ي خود پيغمبر سرچشمه مي گيرد و به سطح انديشه اش مي آيد.
3. نزول باطني و معنوي :
معتقدين به اين نظريه مي گويند، در همه ي افراد بشر غير از عقل و حس، يک شعور ديگر و يک حس باطني ديگر هم وجود دارد و اين در بعضي افراد قوي است و آن قدر قوي مي شود که با دنيايي ديگر اتصال پيدا مي کند؛ به طوري که واقعاً دري از دنياي ديگر به روي او باز مي شود . يعني تنها فعاليت وجود خودش نيست، بلکه داراي استعداد ارتباط با خارج از وجود خودش است. نزول فرشته نزول است، اما نه نزول در طبيعت که مثلا از کره بالا به عالم طبيعت بيايد، بلکه سيري است که از مراتب خود او آمده و به صورت امري محسوس در بيرون است. پس نزول هست، اما نزول باطني و معنوي [مطهري، (د)1374 : 359-352].
4. فرضيه ي حکماي اسلام درباره ي وحي : به نظر استاد شهيد مطهري، بهترين فرضيه همين فرضيه است .اينان قائل اند، انسان از جنبه ي استعدادهاي روحي، در حکم موجودي دو صفحه اي است . انسان داراي روح و بدن مادي است . روح انسان دو وجهه دارد. آن چه در اين جهان است، با آن جهان فرق دارد.
اما جهان ها با هم تطابق دارند . آن چه در اين جهان، سايه ي آن جهان است. مي گويند روح انسان صعود مي کند . در باب وحي، اول صعود است، بعد نزول. در ابتدا روح پيغمبر صعود مي کند و بين او و حقايقي که در جهان ديگر است، تلاقي صورت مي گيرد و پيامبر با استعداد خاصي حقايق را مي گيرد و از آن جا نزول مي کند و در مشاعر پيغمبر پايين مي آيد و لباس محسوسيت به خود مي پوشاند . و اين معني نزول وحي است [همان، ص419-415].
ناسخ و منسوخ : نسخ به معني برداشته شدن حکم و دستور اول و پايان دادن به آن و جايگزين شدن دستور دوم به جاي آن است. در کتب تفسير و غير تفسير معمول است که مي نويسند، قسمتي از آيات قرآن نسخ شده است. ابوبکر نحاس در کتاب « الناسخ و المنسوخ»، تعداد آيات نسخ شده را به 138 آيه رسانده است. اما آيت الله خوئي، از مجموع آيات نسخ شده، به ذکر 36 آيه اکتفا کرده و معتقد است، از بين اين موارد، تنها در يک آيه (آيه ي نجوي) نسخ صورت گرفته است [خوئي، البيان: 381-287]. به نظر مي رسد نظر صحيح همين است.
شهيد مطهري نيز در آثار خود به موضوع نسخ اشاره کرده است و از بيانات ايشان به نظر مي رسد که نسخ در آيات را قبول ندارند. ايشان در مورد معني اصطلاحي نسخ مي فرمايد: مراد از ناسخ و منسوخ اين است که دستور اول لغو شود و يک دستور ثانوي به جاي آن بيايد. دستور دوم بايد طوري باشد که صددرصد بر ضد دستور اول باشد که دستور دوم لغو دستور اول تلقي شود . اما اگر دستور اول و دوم با هم قابل جمع باشند، يعني يکي از آن ها توضيح دهنده ي ديگري باشد، اين ديگر ناسخ و منسوخ نيست [مطهري، (ب) 1374، ج 1 : 356].
استاد مطهري در مورد نسخ در شريعت قائل اند : نسخ در قوانين الهي وجود دارد. چرا که پيغمبري مي آيد و شريعتي مي آورد، بعد از مدتي پيغمبر ديگري مي آيد و شريعت آن پيغمبر را نسخ مي کند و شريعت ديگري مي آورد. قانوني که به وسيله ي پيغمبر سابق آمده، از اول محدود به زمان معيني بوده است. يعني خدا از اولي که اين شريعت را نازل کرده، براي هميشه نازل نکرده است که بعد پشيمان شود . بلکه از اول براي مدت موقتي نازل کرد تا بعد از آن مدت منقضي شود. اشکالي که اين جا پيش مي آيد، اين است که اگر بنا باشد شرايع به موجب تغييراتي که در زمان پيدا مي شوند، نسخ شود، پس هيچ شريعتي نبايد شريعت خاتم باشد. بايد گفت : دين اسلام شريعت خاتم است و خاتميت جزو ضروريات دين اسلام است. اگر کسي منکر خاتميت شود، در واقع منکر اسلام شده است. يهودي ها منکر نسخ هستند و مي گويند نسخ شريعت امکان ندارد [همان، ص 369-356].
اقسام نسخ
2. نسخ در تلاوت و حکم.
3. نسخ در حکم نه در تلاوت :
مشهورترين نسخ در قرآن است که براساس آن، آيه اي از آيات قرآن نسخ مي شود، اما از نظر تلاوت در قرآن ثابت مي ماند. اکثر مفسران و دانشمندان اين نسخ را مي پذيرند.
استاد مطهري در مورد وجود نسخ در قرآن چنين مي فرمايند: برخي مفسرين موضوع ناسخ و منسوخ را در مورد آيات جهاد مطرح کرده اند و گفته اند، در بسياري از آيات قرآن شما مي گوييد، جنگيدن با کافران را مشروط کرده است، اما در بعضي از آيات همه ي آن دستورات را يک جا نسخ کرده است. آيات اول سوره ي برائت که زمان جهاد را به طور کلي ارائه مي دهد و از مشرکين تبري مي جويد و براي مشرکين يک مهلت مقرر مي کند، بعد از آن مهلت مي گويد، ديگر اين ها حق ندارند باقي بمانند. اين آيات که سال نهم هجري آمده، تمام دستورات گذشته را يک جا نسخ کرده است. اما اين درست نيست. به دليل اين که ما در جايي مي توانيم آيه اي را ناسخ آيه ي ديگري بدانيم که درست برضد آن باشد [مطهري، 1361 : 59-56].
محکم و متشابه
آيه ي متشابه آيه اي است که مفهومي دارد که آن را چند گونه مي توان پياده کرد. اما آيه ي محکم را تنها به يک صورت مي توان پياده کرد [مطهري، (د)1374: 899]. آيه ي متشابه يعني آيه اي که در آن حقيقتي به صورت کلي بيان شده است و اين حقيقت کلي بيان شده است و اين حقيقت کلي را مي توان به شکل هاي گوناگون توضيح و تفسير کرد و اين به ما بستگي دارد که چگونه آن را تفسيرکنيم . اين چگونگي را بايد با آيات مادر به دست آورد [ مطهري، 1372: ج 134:3]. قرآن آيات محکم را آيات مادر مي نامد، يعني آيات متشابه را با کمک آيات محکم مي توان پياده کرد.
آيات متشابه را نمي توانيم هرگونه بخواهيم عمل کنيم، مگر اين که به ساير آيات قرآن رجوع کنيم .
منبع: مجله ي آموزش قرآن
/خ