بدرود گفت فر جواني

سستي گرفت چيره‌زباني بدرود گفت فر جواني آن کلک همچو تيغ يماني شد نرم همچو شاخه‌ي سوسن آن آبدار گوهر کاني شد خاکسار دست حوادث
دوشنبه، 5 مرداد 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بدرود گفت فر جواني
بدرود گفت فر جواني
بدرود گفت فر جواني

شاعر : ملک الشعرا بهار

سستي گرفت چيره‌زباني بدرود گفت فر جواني
آن کلک همچو تيغ يماني شد نرم همچو شاخه‌ي سوسن
آن آبدار گوهر کاني شد خاکسار دست حوادث
گشت آن غرور و نخوت فاني شد آن عذار دلکش پژمان
چندان که پشت گشت کماني تير غم نشست به پهلو
دورم فکند چرخ کياني شد هفت سال تا ز خراسان
نارم درست داد نشاني اکنون گرم ز خانه بپرسند
بوم اندر آن به مرثيه‌خواني شهر ري آشيانه‌ي بوم است
ز انبوه دوستان زباني هر بامداد خانه شود پر
در شنعت فلان و فلاني غيبت کنند و قصه سرايند
از چنگ آن گروه، نهاني آن روز راحتم که گريزم
با دهر کرده‌اند تباني گويي پي شکست بزرگان
حال دل شکسته تو داني يا رب! دلم شکست در اين شهر
کاين جاي دزدي است و عواني من نيستم فراخور اين جاي
پست‌اند، پست عالي و داني دزدند، دزد منعم و درويش
و ايمن ز حادثات زماني سيراب باد خاک خراسان
در مردمش مباد گراني در نعمتش مباد کرانه
آن مرکز اميري و خاني آن بنگه شهامت و مردي
آن مشتهر به شاه نشاني آن مفتخر به تاج سپاري
وآن دلنشين سرود شباني آن کوهسار دلکش و احشام
الفاظ نيک و نيک معاني و آن شاعران نيکوگفتار


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط