دعوي چه کني؟ داعيهداران همه رفتند دعوي چه کني؟ داعيهداران همه رفتند شاعر : ملک الشعرا بهار شو بار سفر بند که ياران همه رفتند دعوي چه کني؟ داعيهداران همه رفتند گويد : « چه نشيني؟ که سواران همه رفتند» آن گرد شتابنده که در دامن صحراست کز باغ جهان لالهعذاران همه رفتند داغ است دل لاله و نيلي است بر سرو کز کاخ هنر نادرهکاران همه رفتند گر نادره معدوم شود هيچ عجب نيست اندوه که اندوهگساران همه رفتند افسوس که افسانهسرايان همه خفتند گنجينه نهادند به ماران، همه رفتند فرياد که گنجينهطرازان معاني تنها به قفس ماند و هزاران همه رفتند يک مرغ گرفتار در اين گلشن ويران کز پيش تو چون ابر بهاران همه رفتند خون بار، بهار! از مژه در فرقت احباب