سرآغاز اخلاق درویشان (قسمت دوم)

به خوبی انتظار می‌رود که در نزد عابدانی دیگر از این سرزمین هم این تفکر رسوخ و نفوذ داشته باشد؛ جز این که طرز غالب اندیشه و صورت رسمی آن در کشور چنین نبوده است و به ویژه آن که آثار کتبی بازمانده را موبدانی...
پنجشنبه، 15 آذر 1397
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سرآغاز اخلاق درویشان  (قسمت دوم)
تحمل اختیاری رنج دنیوی در ایران باستان
 
چکیده:
به خوبی انتظار می‌رود که در نزد عابدانی دیگر از این سرزمین هم این تفکر رسوخ و نفوذ داشته باشد؛ جز این که طرز غالب اندیشه و صورت رسمی آن در کشور چنین نبوده است و به ویژه آن که آثار کتبی بازمانده را موبدانی نگاه داشته‌اند که چنین شیوه‌ای را برای زندگانی و رستگاری روح نمی‌پسندیدند.
 
تعداد کلمات: 2115 کلمه / تخمین زمان مطالعه:  10 دقیقه
 
سرآغاز اخلاق درویشان  (قسمت دوم)
نویسنده: کتایون مزداپور
 
 تحمل اختیاری رنج دنیوی را می‌بینیم که در ایران باستان نیز رخ می‌نماید و این خود هرگز جای شگفتی نیست: در آن روزگاران، نه تنها مسیحیان و پیروان بودا و دیگر مردم دینی در جهان متمدن این شیوه‌ی زندگانی را برمی گزیدند، بلکه به ویژه در ایران مانویان زهد و ریاضت در حیات را مایه‌ی رستگاری روان خویش و نیز آفرینش می‌شمردند و همچنین پیروان مزدک، از این روی به خوبی انتظار می‌رود که در نزد عابدانی دیگر از این سرزمین هم این تفکر رسوخ و نفوذ داشته باشد؛ جز این که طرز غالب اندیشه و صورت رسمی آن در کشور چنین نبوده است و به ویژه آن که آثار کتبی بازمانده را موبدانی نگاه داشته‌اند که چنین شیوه‌ای را برای زندگانی و رستگاری روح نمی‌پسندیدند. به همین دلیل، وجود نشانه‌هایی اندک از پندی که شکوه و ارزش درویشی و فقر را بازنمون می‌کند، خود می‌تواند گواه باشد بر رونق چنین طرز تفکری در آن عهد:
گویند که هرمزد سگزی اندر (هنگام) درگذشتن، به اندرز (و وصیت) به شاگردان خویش گفت که شما را سه واژه گویم؛ پس اگر تیز آن را به کار بندید، آنگاه شما را نیکویی مینو (و نعمت بهشت) از آن خویش توان کردن: همی ایدون پندارید که سی سال است تا بمرده‌ام و ما را برای کامه و آرزوی تن به گناه کردن هیچ کاری (و ربطی) نیست؛ و زن و فرزند خویش را ایدون اندیشید (و دل نهید) که آنان را نان از کسان (و دیگران) باید خواستن؛ و خواسته (و دارایی) خویش را چنان پندارید چونان پاره‌جویی (1) که در دشت افکنده شده است! پس (آن) کارکرفه (و ثواب) را که کردن شاید (و می‌توان)، بر (آن) کوشنده باشید (و آن را) فراز به پیش (و به آینده) میندازید. (2)
 
هرمزد سگزی و شاگردان او را نمی‌شناسیم و نمی‌دانیم که در چه حدی از جایگاه اجتماعی و دارای چه نقشی در رهبری جامعه بوده‌اند، فقط می‌توان احتمال داد که آنان هم از همان گروه (هیربدان» و مردان دین به شمار می‌رفته‌اند. اما وصیتی از گونه و رنگ همین اندرز هرمزد سگزی به شهریار نامبرداری چون خسرو انوشیروان هم منسوب است:
ایدون گویند که انوشه‌روان خسرو قبادان اندر آن هنگام که عمرش به پایان رسید، پیش از آن که جان از تن (وی) جدا شد، به اندرز به جهانیان گفت که چون این جان از تن من جدا شود، این تخت من را بردارید و به آرامگاه برید و در آرامگاه بنهید و بر سر جهانیان بانگ کنید که (ای) مردمان! از گناه کردن بپرهیزید و در کرفه (و ثواب) کردن کوشنده باشید و چیز (و خواسته‌ی ) گیتی را خوار شمارید، زیرا که این آن تن است که دیروز به این تن بود (که) این مردم (هرگاه) به سه گام نزدیک‌تر (به آن) بودند، در هرگاه و زمان پارسایی و چیز (و خواسته‌ی) گیتی (آنان را) بیفزود و امروز از بهر ریمنی (و پلیدی جسد) (3) را، هر که دست بر (آن) نهد، پس او را با برشنوم (و غسل تطهیر) بباید شستشو کردن یا (او را) به یزشن (و مراسم ستایش) ایزدان (و) به همپرسی (و دیدار و گفتگوی) نیکان نهلند (و راه ندهند) و دیروز برای شکوه خدایگانی دست به کس نمی‌داد و امروز از بهر ریمنی (و پلیدی) را، کس دست بر (وی) ننهد! (4)
 
بر این اندرزهایی که «فرساوندی» و فرسایش تن و خواسته‌ی گیتی و حتی همیشگی نبودن دوام خاندان را به یاد می‌آورد، می‌توان از نوشته‌های پهلوی شاهد مثال‌هایی بسیار افزود؛ همچنین بر نکوهش خشم و آز و نیز سفارش کردن به خرسندی؛ یعنی قناعت و رضا:
گویند که خسرو انوشیروان گفت که این سه واژه، واژه‌ی خدایگانان و پادشاهان و توانگران (است)، ولی هر کس دیگر را نیز (این سخنان را) بشناختن و کار از آن کردن به ناگزیر اندر باید (و ضرور است): یکی فرساوندی (و فرسودنی بودن) را بشناختن و یکی آزادمنشی (5) و یکی خرسندی (و قناعت و رضا) را. چه، با شناسایی فرساوندی (و فرسودنی بودن) خویش، بشناختن آن را که نیز در یک روز شبان بتواند آمدن (و واقع شدن، میسر می‌گردد)؛ و با آزادمنشی، منش خویش را به این اموخته (و یاد) بکنند که حتی آن که بدخیم‌ترین (و صعب ترین) بدی (و رنج) که در جهان است و (آن را) نام می‌توان بردن، نیز به من شاید (و تواند) امدن (و رسیدن)؛ و با خرسندی (و رضا میسر شود) که اگر بدی (و رنجی) به آن آیین (و گونه) بر او رسید که (آن را) چاره خواستن (و چاره کردن) نشاید (و نتوان)، رضامندانه بر آن خرسند (و صبور و شکیبا) باشد و بد را دوگانه نکنند: یکی آن که از (آن) بدی (و رنج زاید) که فراز رسیده است و یکی آن که از ناخرسندی (و ناشکیبایی حاصل آید). (6)
این گونه احساس خطر کردن در اوج شادکامی و رونق شاداب حیات، بی گمان در تفکر دوران کهن‌تر، در آثاری که به زبان باستانی اوستایی است، ریشه می‌برد. مثال آن را در ائوگمدئچا، رساله‌ای به پازند، که خود تفسیری بر جملات و عباراتی اوستایی است و در واقع خطابه‌ای در غمگساری داغدیدگانی است که عزیزی را از دست داده‌اند، می‌توان دید. (7) در این خطابه‌ی شیوا و زیبا، جملاتی امده است در «فرساوندی» تن و محتوم بودن مرگ و نیز ضرورت رجحان نهادن پارسایی و راستی بر کام تن و آرزوی گیتی:
... همی اندر (آن) روز زنده تن اندیشد که همانا نیز در (این) روز همی برشاید آمدن- یعنی که فردا- در (چنین) روز، شوم نیک بهر و توانگر و پذیرفته- که (او در نزد) خدایگانان خوب (و گرامی) داشته باشد. هم اندر (همان روز) نیز بر (او) خواهند دشواری. چونان که (او را) از درگاه باز گیرند (و) سر ببرند (و) خواسته‌ی (او را) به (گنج) شایگان باز نهند. هم اندر (همان) روز، همی زنده تن او را مرغ خورد، (8) (آن) مرغکی که در تهیگی پرد، که آسمان (است)، در بازآمدن به این زمین گذرمند. (9)
 ایدون گویند که انوشه‌روان خسرو قبادان اندر آن هنگام که عمرش به پایان رسید، پیش از آن که جان از تن  جدا شد، به اندرز به جهانیان گفت که چون این جان از تن من جدا شود، این تخت من را بردارید و به آرامگاه برید و در آرامگاه بنهید و بر سر جهانیان بانگ کنید که  مردمان! از گناه کردن بپرهیزید و در کرفه (و ثواب) کردن کوشنده باشید و چیز (و خواسته‌ی ) گیتی را خوار شمارید، زیرا که این آن تن است که دیروز به این تن بود  این مردم (هرگاه) به سه گام نزدیک‌تر  بودند، در هرگاه و زمان پارسایی و چیز (و خواسته‌ی) گیتی (آنان را) بیفزود و امروز از بهر ریمنی (و پلیدی جسد)  را، هر که دست بر  نهد، پس او را با برشنوم (و غسل تطهیر) بباید شستشو کردن یا  به یزشن (و مراسم ستایش) ایزدان به همپرسی (و دیدار و گفتگوی) نیکان نهلند (و راه ندهند) و دیروز برای شکوه خدایگانی دست به کس نمی‌داد و امروز از بهر ریمنی (و پلیدی) را، کس دست بر  ننهد!
و نیز:
رمه‌ی راستی خواهد، ای زرتشت، (آن که) مرد نیک است (و آن که) زن نیک است. چون رمه‌ی راستی پررستگاری هست، ای زرتشت! .. خاک شود گاو، خاک شود اسب، خاک شود سیم (و) زر، خاک شود مرد تکاور کارزاری، و به خاکی (= غبار) درآمیزد همه‌ی این تن مردمان. نه آن یک به خاک (رود که) مرد در گیتی راستی را ستاید، و یا راستان و نیکان را چیز دهد. (10)
 
از این ایستار درویشانه و طرز تلقی عارفانه در برابر خواسته و دارایی گیتی- که چون در اصل کلام، عباراتی اوستایی آنها را بازنمون می‌کند، بی گمان بن و ریشه‌ی آن در تفکر ایرانی بسیار کهن است- حاصل آن می‌آید که مردانی چون «بخت آفرید» بیندیشند؛ که می‌گویند در دوران خسرو انوشیروان می‌زیسته است. اینان خرسندی و درویشی را برترین خواسته و دارایی دنیوی به شمار می‌آورند و حتی بر نام و آوازه آن را رجحان می‌نهند:
گویند که بخت آفرید گفت که هیچ مردم نیست از من توانگرتر، جز او که از من خرسندتر (باشد). این را نیز گفت که اگر همه‌ی مردم گیتی به هم رسند (و گرد آیند)، پس نیز مرا توانگرتر کردن نتوانند. چه، هرگاه (چیزی را که به من دهند) با یک دست ستانم، پس با دست دیگر (به دیگران) دهم؛ انگاه (تنها) رنج (آن ستاندن و دادن) بر من بماند! (11)

  بیشتر بخوانید ایران قبل از آریاییها

 گویند که بخت آفرید گفت که تا زمان فرشکرد (و رستاخیز) هر که اندر گیتی (زاده شود)، او را نام «رنج سپوز» (و رنج گریز ادست) (12)و گیتی را اگر گرفت (و پاس داشت، سود خویش راد) فرو هلد (و دربازد) و اگر (گیتی را) فرو هلد (و رها کند، پس سود خویش را) گرفت (و برد کرد). و این را نیز گفت که هر که این را برآراید (و به این بپردازد)، آن را نگیرد (و پاس ندارد) و هر که آن را نبیند (و نشناسد و از آن آگاه نباشد، پس) این را برآراید (و به این پردازد)؛ و «این» گیتی و «آن» مینو (است)! و این را نیز گفت بی نام باشد آن که نام خواهد (و در پی آوازه‌ی بلند باشد) و به فرجام نیز نام به آن کس بازگردد که او را نام اندر نباید (و به آن دل نبندد). و نیز این را گفت که تار رشته ای را اگر یک سر (آن را) هر که (در) جهان (است به دست گیرد) و سری (دیگرش) را من؛ پس آنان نتوانند (رشته را) گسستن. چه هر چه ایشان (آن را) فراز آهنجند (و برکشند)، من (آن را) فراز گسی کنم (و فرو هلم)! و نیز این را گفت که مرا دل بر آسایش نهادن نبود (و آسودگی بر دل نقش نبست) تا آن که مگر پاکیزگی از خویشتن و پسند از یزدان خواستم (و طلب کردم). و نیز این گفته است که هر کسی را بر منش (و دل) خویش کار دباغی (13)و درودگری و گازری و آهنگری کردن باید: بر چنین شیوه که چونان که دباغی (پوست را) از درد (؟) (و کدر) بساید (و بزداید) و (آن را) نرم کند، هر (یک از) مردم منش (و دل) خویش را با خستن (و سودن و تراشیدن) نرم کردن باید؛ نیز ایدون که درودگر چوب کج را راست بکند، همان‌گونه مردم منش (و دل) خویش را به سوی فرارونی (و شایستگی) برکشیدن (و هدایت کردن) و راست داشتن باید؛ و چنان چون که گازر جامه را شوید و از ریمنی (و پلیدی) پاک بکند، همان گونه مردم منش (و دل) خویش را از خیم بد و گناهکاری شستن و پاک داشتن باید؛ همچنان چون که آهنگر آهن را تابد و گرم کند، همان‌گونه مردم منش (و دل) خویش را به امر کرفه (و ثواب) تافتن و گرم (و مشتاق) داشتن باید! (14)

آنچه از قول بخت آفرید درباره‌ی تمثیل حرفه‌ها و پیشه‌ها و سنجش آن با اخلاق و زدن رنگی از عرفان و تزکیه‌ی نفس به پیشه وری نقل شده است. ما را به سوی فتوت نامه‌های رنگارنگی هدایت می‌کند که مشاغل مردم غیرروستایی را به نظم و قاعده می‌کشاند و صاحبان پیشه‌های گوناگون، از سلمانی و آشپزی گرفته تا سپاهیگری و قصابی را هماهنگ با انجام دادن حرفه و پرداختن به خویشکاری و وظیفه‌ی شغلی خود وجهی اخلاقی و عقیدتی می‌بخشد. بازتابی از همین گونه اندرزهای عارفانه و اخلاق پیشه وری را در قطعه‌ی پهلوی «خیم و خرد فرخ مرد» (15)نیز می‌یابیم که در آنجا «مرد فرخ» را «پیشه ور با هنری» خوانده‌اند که بتواند با کارآزمودگی و نیروی بازو و دانستن حرفه‌ی پسندیده ای زندگانی بگذراند؛ نه آن که «هر روز کمر بیفرازند و اورنگ (و زیور) زنند، اندر بن (و کمرگاه) شلوار؛ گلگون (و براق) دارند موزه را (که) تنگ بسته و سخته (و از چرم ساغری است)؛ سایه‌ی کمر را نگرند و سینه را ستبر مانند (و نگاه دارند) که ما را نیست کس (همتای و) اندازه! (16) از همین اندک بازمانده‌های مکتوب به زبان پهلوی می‌توان پی برد که نوشته‌های بسیاری از قبیل «داوری خرسندی» و «آیین نامه نویسی»، (17)
آنچه از قول بخت آفرید درباره‌ی تمثیل حرفه‌ها و پیشه‌ها و سنجش آن با اخلاق و زدن رنگی از عرفان و تزکیه‌ی نفس به پیشه وری نقل شده است. ما را به سوی فتوت نامه‌های رنگارنگی هدایت می‌کند که مشاغل مردم غیرروستایی را به نظم و قاعده می‌کشاند و صاحبان پیشه‌های گوناگون، از سلمانی و آشپزی گرفته تا سپاهیگری و قصابی را هماهنگ با انجام دادن حرفه و پرداختن به خویشکاری و وظیفه‌ی شغلی خود وجهی اخلاقی و عقیدتی می‌بخشد. بازتابی از همین گونه اندرزهای عارفانه و اخلاق پیشه وری را در قطعه‌ی پهلوی «خیم و خرد فرخ مرد»
با تنوع موضوع، در آن هنگام وجود داشته است و در گذر زمان و تحول زبان و جامعه، به فارسی دری برگردانیده و همساز با زمانه رنگی تازه پذیرفته است. از این روی است که تنوع و رنگارنگی آثار فارسی دری را باید پذیرفت که تداوم سنت نگارشی پیشین است، همچنان که همین گوناگونی را خود باید بازنمون و نشانه‌ی گونه‌گون بودن شیوه‌ها و اندیشه‌های مردم ایرانی در آن اعصار و قرون دانست. جز آن که هر چه با زندگانی و اندیشه‌ی همگان و هماهنگ و همراه بوده، به زبان فارسی دری درآمده است و تنها آنچه رنگ د ینی و فقهی بیشتر داشته، به زبان پهلوی مدرسی بازمانده است. در اعصار متأخر، حتی در جامعه‌ی زرتشتیان نیز بیشتر زبان فارسی زرتشتی برای نوشتن به کار گرفته شده و نمونه‌ی بارز آن زراتشت نامه‌ی زرتشت بهرام پژدو است. (18) در مقدمه‌ی کتاب برمی آید که منظور از کشیدن این حکایت به نظم، آن است که همگان بتوانند آن را بخوانند زیرا که عموماً از درک نوشته‌های پهلوی و خط و زبان آن ناتوانند. بدین شمار، به رغم اندک بودن، در زبان پهلوی هم نمونه‌هایی از ضبط باورهایی را که با ادب عرفانی دوران آینده‌ی فارسی دری پیوند دارد، می‌توان یافت و پنداشت که اینها بازمانده و مشتی است که نمونه‌ی خروار است:

مردمان خویشتن را نه (چونان) چکاد (و قله‌ی کوه)، بلکه (چونان) گودال (و ژرفا) باید بکنند. چه، ژرفا را هر آب که بر (آن) بارد، به آن ایستد و آن نیز که بر چکاد بارد، سراشیب به آن شود (و ریزد)؛ آن که بر چکاد بارد نیز بر آن (= چکاد) نایستد و نیز آن که (در) دیگر جای بارد به آن (= چکاد) نرسد. و (چونان) ژرفا (شدن) این باشد: فروتنی و دوست داشتن نیکان و نیکی برای دیگری خواستن و (این که) از آن (خوشی دیگران) شاد باشد؛ و (چونان) چکاد (بودن) این باشد: بر منشی (و نخوت) و دشمنی با نیکان و نیکی برای دیگران نخواستن و (این که) از آن (خوشی دیگران) در رنج باشد (و آن شادی را) از آن خویش نشمارد. (19)

ادامه دارد..
 
پی نوشت‌ها:
1- متن: nard (= چوب) یا ward (= ورد، گل)؛ شاکد: ward (= غبار).
2- دینکرد مدن، ص 574، س 13-22؛ شاکد، ص 186 (بند D12).
3- در آیین زرتشتی این تصور هست که جسد آدمی به محض مردن تا آن حد پلید می‌شود که هرگونه تماس با آن موجب ناپاکی خواهد شد و برای تطهیر، غسل موسوم به برشنوم ضرورت دارد. یزشن به معنای برگزاری آداب و آیین دینی و نیایش است.
4- متن‌های پهلوی، گرد آورده‌ی دستور جاماسب‌جی، منوچهر جاماسپ آسانا (جلد اول و دوم)، (بنیاد فرهنگ ایران)، تهران، ش 112، ص 55.
5-متن: ēr- menisnīh
6- دینکرد مدن، ص 571، س 1-16؛ شاکد، ص 180 (بند D4).
7-«غمگساری یا برگردانی از پازند ائوگمدئچا»، برگردان از نگارنده به فارسی، چیستا، سال پنجم، شماره‌ی 3، آبان 1366، ص 209-217.
8- اشاره است به رسم باستانی نهادن جسد مرده در فضای باز و جای «خورشید نگرش». نگاه کنید به ترجمه‌ی شایست ناشایست، ص 9-11، 45-48 و جز اینها گنج شایگان بیت المال و خزانه‌ی شاهی است.
9- برگردان ائوگمدئچا، ص 214.
10- همان، ص 216.
11- متن‌های پهلوی، ص 81، س 2-6.
12- شاید: «آفریده‌ی رنج سپوز (و گریزنده از رنج)».
13- قرائت شادروان استاد فره‌وشی kurvāgarīh (کوره‌پزی، سفالسازی، صنعت ساختن ظروف گلی) (فرهنگ پهلوی) و قرائت شاکد «دباغی» است. واژه‌ی «کواره» به معنای «سفال» در یزد به کار می‌رود، مثلاً «کاسه کواره؛ ترا چه کاره؟!». قرائت واژه‌ها در این جمله روشن نیست.
14- دینکرد مدن، ص 578، س 1- ص 579، س 2؛ شاکد، ص 192-195 (بندهای E22b-E22a).
15- متن‌های پهلوی، ص 162-167.
16- «خیم و خرد فرخ مرد»، بند 20 (ص 166، سطرهای 9-12).
17- متن‌های پهلوی، ص 154 و ص 132-140.
18- زرتشت بهرام پژدو، زراتشت نامه، به کوشش محمد دبیر سیاقی، تهران (طهوری)، 1338، ص 2-3.
19- دینکرد مدن، ص 583، س 21، ص 584، س 8؛ شاکد، ص 204 (بند E35b).
 
منبع ‌مقاله:
 یاد یار مهربان ، با یاد دکتر بهرام فره‌وشی ، به کوشش هما گرامی (فره‌وشی)، مؤسسه فرهنگی انتشاراتی فره‌وهر، تهران، چاپ اول (1378)

  بیشتر بخوانید:
  پیروزی عشق بر مرگ
  معادله عشق و مرگ
  نیست عشق لایزالی را در آن دل هیچ کار

 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط