سرآغاز اخلاق درویشان (قسمت سوم)

آنچه اجرای دقیق و درست و کامل آداب دینی و رفتار آیینی در هر باب و هر جای است، جای دارد. شرح کامل و دقیقی از این سنن و آداب و رسوم را در کتابهای فقهی، مانند شایست ناشایست و زندفر گرد وندیداد می‌توان بازیافت و نیز البته نیرنگستان.
پنجشنبه، 15 آذر 1397
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سرآغاز اخلاق درویشان  (قسمت سوم)
اراده‌ی ایزدان  بخشیدن نیکی به گیتی
 
چکیده:
آنچه اجرای دقیق و درست و کامل آداب دینی و رفتار آیینی در هر باب و هر جای است، جای دارد. شرح کامل و دقیقی از این سنن و آداب و رسوم را در کتابهای فقهی، مانند شایست ناشایست و زندفر گرد وندیداد می‌توان بازیافت و نیز البته نیرنگستان. اما آن شوریده‌سری و شوق دست یافتن به پارسایی و معنویتی متعالی‌تر در این چارچوب تنگتر و «فریق اهل علم» نمی‌گنجد.
 
تعداد کلمات: 2276 کلمه / تخمین زمان مطالعه:  11 دقیقه
 
سرآغاز اخلاق درویشان  (قسمت سوم)
نویسنده: کتایون مزداپور
 
گویند که آدرباد مهر اسپندان گفت که مردمان را باید خیم بد را بشناختن و دور از آن پرهیختن (و پرهیز کردن)؛ چه، اگر خیم بد را شناخت و از آن دور پرهیخت (و پرهیز کرد)، پس دروج (= دیو و اهریمن) شکسته شد و مرد، رستگار!
 
آدرباد این را نیز گفت که هرگز بدی (و رنجی) به من نیامد (و نرسید) که مرا این سه آسان‌منشی (و دل‌آسودگی) اندر (آن) نبود: یکی این که از ابزار (= نیرو/ اسباب) اهریمن کاست (و) به واسطه‌ی من (این از دست او) خارج شد. یکی این که آزادیها (و شکرها)! چه، بتر (از این) شایست (و می‌توانست) باشد؛ یکی این که مرا (رنجی و ) بدی بر تن فرساوند (و فرسودنی) آمد (و رسید)، نه بر روان همیشگی (و سرمدی).
آدرباد این را نیز گفت که هرگز من برای کسی نیک و کس برای من بد به مایه‌وری (و در بنیاد و اصل) نکرد؛ چه، ما این را یک به یک به مایه وری (و در بنیاد و اصل) بر خویشتن کردیم.
 
آدرباد این را نیز گفت که بشتابید تا خویشتن را ارزانی (و شایسته) بکنیم؛ چه، فرخ آن که ارزانی (و شایسته است)؛ که چون جز این (باشد)، ایزدان سود شناسند و دانند که (آن) نیکی که بر کس کرده شود، چگونه بایسته‌تر (و بهتر است): در گیتی یا در مینو؛ پس نگرند و اندازند (و پیش آورند و تعبیه کنند) و پاداش ارزانیان (و سزاواران) را به آنجا که بردن (و بخشیدن آن) بهتر تواند (بود)، برند (و بخشند). چه، هر دو از آن ایشان (است): مینو و گیتی؛ پس به آن بهره او را (که) ارزانی (و سزاوار است)، همی او را گرامی داری (و شفاعت) شود. (1)
 
به محض این که اراده‌ی ایزدان بر بخشیدن نیکی گیتی و نعمت دنیوی، حتی بنابر سزاواری و استحقاق راستین مردم، به نظر آید؛ ارزش و بهای خواسته‌ی گیتی و مال دنیا در برابر گرامی داری و حرمت فقر و درویشی اختیاری جویندگان حقیقت قد برخواهد افراشت و در نهایت، در وجه دیگر خویش، همان نظرگاهی را مطرح خواهد ساخت که دنیاداری مردم کئشنده برای دست یافتن به ثروت و دارایی را می‌پسندد. در پی این ایستار و برداشت کلی، همان شیوه‌ی تفکر اصلی در فرهنگ کهن ایرانی رخ می‌نماید که نظم و انسجام حیات اجتماعی و کوشش برای راه بردن جامعه و تأمین آسایش و رفاه دیگران در تعیین نوع تکلیف و خویشکاری مردم نقش برجسته می‌یابد. این همان است که در شعر سعدی به «فریق» اهل علم تعبیر شده و از شیوه‌ی «اهل طریق» متمایز گشته است. چنین افتراق و تمایزی که در آثار بعدی ادب فارسی، به ویژه جایگاه بلند افکار شوریده‌سران و عارفان درویش مسلک را برتری می‌بخشد، در دنیای قدیم ایرانی نیز منزلتی دوگانه برای پارسایی پدید می‌آورد.
 
در گونه‌ی اول از این پرهیز و پارسایی، و به اصطلاح «اشویی»، آنچه اجرای دقیق و درست و کامل آداب دینی و رفتار آیینی در هر باب و هر جای است، جای دارد. شرح کامل و دقیقی از این سنن و آداب و رسوم را در کتابهای فقهی، مانند شایست ناشایست و زندفر گرد وندیداد می‌توان بازیافت و نیز البته نیرنگستان. اما آن شوریده‌سری و شوق دست یافتن به پارسایی و معنویتی متعالی‌تر در این چارچوب تنگتر و «فریق اهل علم» نمی‌گنجد. در اینجا، گونه‌ی دوم از اشویی را می‌بینیم که جستجویی برتر را مطرح می‌کند:
گویند که آذر فرنیغ و آدربوزید چونان که با بهداد در موبدان موبدی همکار بودند، از بهداد پرسیدند که چون ما را نیز اوستا و زند از بر (است) و موبدان موبدیم، تو را چرا در هیربدی نام بیش برند که ما را؟ بهداد در پاسخ گفت که مگر از این است که اگر گاهی به پارسایی تفت (و مشتاق) ام (و از آن) هرگز نبیفساردم (و سرد نشدم)!(2)
 به محض این که اراده‌ی ایزدان بر بخشیدن نیکی گیتی و نعمت دنیوی، حتی بنابر سزاواری و استحقاق راستین مردم، به نظر آید؛ ارزش و بهای خواسته‌ی گیتی و مال دنیا در برابر گرامی داری و حرمت فقر و درویشی اختیاری جویندگان حقیقت قد برخواهد افراشت و در نهایت، در وجه دیگر خویش، همان نظرگاهی را مطرح خواهد ساخت که دنیاداری مردم کئشنده برای دست یافتن به ثروت و دارایی را می‌پسندد. در پی این ایستار و برداشت کلی، همان شیوه‌ی تفکر اصلی در فرهنگ کهن ایرانی رخ می‌نماید که نظم و انسجام حیات اجتماعی و کوشش برای راه بردن جامعه و تأمین آسایش و رفاه دیگران در تعیین نوع تکلیف و خویشکاری مردم نقش برجسته می‌یابد. این همان است که در شعر سعدی به «فریق» اهل علم تعبیر شده و از شیوه‌ی «اهل طریق» متمایز گشته است. چنین افتراق و تمایزی که در آثار بعدی ادب فارسی، به ویژه جایگاه بلند افکار شوریده‌سران و عارفان درویش مسلک را برتری می‌بخشد، در دنیای قدیم ایرانی نیز منزلتی دوگانه برای پارسایی پدید می‌آورد.
گویند که هم بهداد گفت که آن را که دیرزمان از پس (و در پی) دانایان رفته باشد و خود نیز دانا (باشد)، نیز پس او را دانشی این سودمندتر (است) که پیوسته اندر تن خویش (و خویشتن) نگردد که چه‌ام، بر چه ایستم (و باور دارم و عمل می‌کنم) و از پس (و در پی) چه‌ام؟! (3)
این پرسش از خویش، که با آن فرمان حکمت‌آموز فلسفه کهن یکتایی دارد که می‌گوید: «خود را بشناس»؛ برگرفته از گاهان زرتشت پیامبر (یسن 43، بند 7) است: «افزونگر (و مقدس) ایدون تو را دانستم (ای) هرمزد، آنگاه که به سوی من بهمن (= اندیشه‌ی نیک) بیامد؛ نیز پرسیدش از من که «کیستی و از کیانی؟!» (4)
 
به همان روال، که خلاف آوازه‌ی بلند جمله‌ی «خود را بشناس»؛ پرسش گاهانی زرتشت در ناشناختگی و محض بی نام و نشانی پنهان مانده است؛ اندیشه‌های دیگر در پاسخ این پرسندگی ژرف عرفانی- فلسفی را نیز در گوشه و کنار باز می‌یابیم که به آنها نمی‌پردازند و چونان علامت سؤالی قابل اغماض، از آن می‌گذرند. مثال آن را باز در همین کتاب ششم دینکرد می‌توان دید:
نیز رأی و باور بر این داشتند که اگر زبان بی دروغ (و راست گفتار) باشد، چون خطاب به کوهی گوید که «فراز رو!»؛ پس آنگاه (کوه) فراز رود! (5)
 
پیداست که این چنین اعجاز «راستی» را جز با صفای دل و گذرانیدن مراحلی پیوسته و آگاهانه از منازل روحانی و سلوک معنوی نمی‌توان به دست آورد و این همان است که شیخ اشراق به آن اشاره می‌کند و آیین مهرپرستی طرحی از آن را به یادگار بارنهاده است. همچنین از آثاری پراکنده به زبان پهلوی برمی آید که پارسایان کهن در آن روزگار از تطهیر و طهارت و نیز پلیدی و ریمنی و نجاست مورد گفتگو و جستاری اهل «فریق» علم دین، گاهی تمثیلی می‌پرداخته‌اند برای پند و اندرز دادن به مردم و نظامی اخلاقی از آن مجموعه منظور می‌داشته‌اند که گواه بر رواج و پسندیدگی شیوه‌ی سلوک «اهل طریق» در نزد مردم آن زمانه است:
این را نیز گفت، بهداد، که ایزدان را چیزی پاکی (و تطهیر و طهارت) بیش اندر باید (و بایسته است و در آنجا) آن پاکیزگی (و طهارتی) که خیم نیک (است)، بهترین (است): هر که را خیم (و طبیعت) ناویراسته (ونافرهیخته) باشد، رسیدن ایزدان بر تن کم باشد (و کمتر واقع شود).
«پاکی» و تطهیر، و به اصلاح «پادیادبی»، برای نیایش‌های دینی و آیینی ضرورت دارد و ستایشی که با ابزار و شیوه‌ی سنتی و با «پادیابی» انجام گیرد، مایه‌ی حاضر آمدن و «رسیدن» ایزدان و فرشتگان خداوند و یاری دادن ایشان به ستایشگران و خوانندگان نماز و برگزار کنندگان «یزشن» و نیایش یزدان می‌شود. بهداد پاکیزگی و طهارت و ویراستگی خیم طبیعت را برترین بایستگی در نیایشی خوانده است که هدف و منظور از آن، «رسیدن ایزدان» بر تن و بر خانمان و زمین است و آمدن آسایش بهشتی و شادی ایزدان بر اثر آن حضوری مینوی:
 
پاک و صافی شو و از چاه طبیعت بدرآی *** که صفایی ندهد آب تراب آلوده
(حافظ)
 
باز از بنیاد همان اندرزی که خسرو انوشیروان به هنگام مرگ به مردم داد و آنان را از گذرایی دنیا و پلیدی و «رمنی نسا» و نجاست جسد مردگان برحذر داشت و ناپاکی «نسا» و جسد خود را مثال زد؛ تمثیلی دیگر در کتاب ششم دینکرد پرداخته شده است که در ان پلیدی و ریمنی نسای مردمان و نجاست جسد آدمیان را پاکتر از آلودگی به گناه آزار و رنج دادن آنان شمرده است و اعتبار و ارجمندی پشتیبانی «ایزد گوشورون»؛ یعنی «روان آفرینش و زندگانی» را در داوری بر «روان گرشاسپ» تأیید و تجلیل می‌کند:
از آزار و آسیب بر کسان کردن (و رنج رسانیدن بر آنان) دورتر پرهیز (و بیشتر دوری کن) تا که از «نسای مردمان)؛ چه، آلودگی و ریمنی را که (از تماس یافتن با نسا) به تن (تو) رسد، شستن و پاک کمردن آسانتر تواند بود که از آن که به روان (تو) رسد. زیرا که (آن آلودگی را) جز با پتت (= توبه و تاوان گناه) کردن و کیفر و پزد (و زجر) گران و دشوار، مگر شستن و پاک کردن نشاید (و نمی‌توان)! (6)

  بیشتر بخوانید   برتری نژاد آریایی، دروغی بزرگ!

 دوگونه هشداری، که یکی در «اندرز خسروقبادان» می‌آید در ناپاکی و ریمنی «نسا» و جسد آدمی، و دیگری در اندرز زبرنوشته، که گناه آزار دادن مردم را آلاینده‌تر از ریمنی نسای ایشان می‌داند؛ به مثل می‌توان جدالی را تصویر نماید که میان هواداران رعایت دقیق و سخت و قشری موبدان پابند ظواهر، از یک سوی، و از سوی دیگر شوریدگان درویش‌وار یا مخالفان آن همه گرایش به ظاهربینی و رعایت ظواهر شرع و فقه در آن روزگار درگیر بوده است. هر چند که این جز مثل زدنی نیست؛ می‌توان به مثل گفت که آن پارسایی و «اشویی»، که در «اندرز خسروقبادان» به پرهییز از نسای مردم توسل می‌جوید تا کسان را به پرهیزگاری و کردار نیک ترغیب کند، در برابر و تقابل با اندیشه و تفکر ژرف‌بینانی اندیشمندتر قرار می‌گرفته است، که شاید بوذرجمهر حکیم، وزیر انوشیروان، را در قبال شاه به سرکشی و احتیاط وامی داشته است. گذشته از این مثال فرضی، از جدالی خبر داریم که میان انوشیروان و این وزیر نیمه تاریخی و نیمه اساطیری/ داستانی درگرفته بوده است و گاهی برخی از منابع دوران بعدی بر آن تأکیدی پرگزافه دارند. ولی اثری از این مجادله در «یادگار بزرگمهر» (بند4) می‌آید:
اکنون، چونان که مرا کامه (و آرزو و) کوشندگی بر پارسایی ورزیدن و پرهیز از گناه کردن (بوده است)، ایدون مگر آن (گناه که از من) سرزده است از دستور دادن (و) فرمایش شاهان زمانه و (در) پادشاهی (و حکومت) بد از آن ناگزیرم؛ جز آن از دیگر (هرگونه) گناه، (که) دانسته (و) به کام (خویش باشد)، چندان (که) مرا دانش (و آگاهی بود)، پرهیز کرده ام... (7)
 
اگرچه میزان سختی مخالفت بزرگمهر و خسروقبادان با یکدیگر بر ما چندان روشن نیست و یا نمی‌توانیم از نوع و شکل آن تصوری کامل داشته باشیم، از روی اکراهی که در داستان آذرنرسی و آذرمهر می‌بینیم، می‌شود گفت که درگیری و کشاکشی در آن روزگاران هیربدان و روحانیان را گاهی از «درگاه» و دربار دور می‌رانده و آنان را در واقع به دو گروه درباری و روحانیان مخالف و معترض بخش می‌کرده است. مثالی از این گونه مجادله و مباحثه، یا سرکشی و حکم ناپذیری باز در دینکرد ششم دیده می‌شود.
 
گویند که دو هیربد مردی ابزارمند (و دارای هنر و دانندگی) که همراه با یکدیگر همکار (بودند و) با ویراستگی (و صلاح) و پرهیختاری (و پرهیزگاری) رفتار می‌کردند (و به سر می‌بردند)؛ روزی آنگاه که آب از چاه همی برکشیدند و کشاورزی را که کرده بودند، آب همی دادند؛ اوستا و زند را به همراهی هم می‌گفتند (و می‌سرودند). اندازش (و اتفاق روزگار) را چنان شد که موبدان موبد در ان نزدیکی، اندر راه شهر همی گذشت؛ گفتار (و نیایش‌سرایی) ایشان را شنید و دانست که ابزارمند (و داننده و دارای دانش) اند. پس ترتیب امور ایشان را پژوهیدن و کاربهر (8) (و بهره‌مندی از کار) ایشان را انداختن (و کاری بزرگ سپردن) خواست. مردی را به پیغام به ایشان فرستاد که اگر شما را رنجگی به نظر نیاید (و زحمت نباشد)، فراز (به نزد من) آیید! ایشان پیغام را پاسخ نیز این گفتند که ما را کاری در دست (است) و اگر بیاییم، (آن) کار بماند؛ ولی هیربد بر ستور نشیند و (او را از) فراز آمدن نه چندان رنجگی (و زحمت باشد) و ما را نیز کار بنماند. پس موبدان موبد چون آن سخن شنید، اندیشید که به دانایی |(سخن) گویند و خود فراز شد و با ایشان سخن راند و به کار بهر (و بهره‌مندی از کاری بزرگ) نوید به آبادی (و فراخ دستی) داد. ایشان گفتند که با ما آن (گونه) چیز اندر نباید (و ما را نیازی نیست) و ما را آن‌گونهه بهتر پسند آید که همین (گونه، درآمد و) و چیز (از) دسترنج خویش جوییم (و نان خوریم). ولی چونان شنیده ایم که آن خان آبی (؟) سراندر خانه‌ی هیربد گشاده است و باید ایدون کنند که هیربد از بسیاری آب و کسان از تنگایی (و کمبود آب) نمیرد! پس او دانست که این سخن را برای بسیاری خواسته (و دارایی) من گویند. پس به خانه‌ی خویش رفت و به (هر یک از) ایشان، جدا جدا، دو هزار درهم فرستاد و ایشان هر مردی، جز دو درهم بیش چیزی نستدند و (باقی) دیگر را باز فرستیدند و ایشان به پیام پاسخ ایدون گفتند که ما این نگفتیم که آن آب (؟) را سراشیب به خانه‌ی ما کنی! و ما آن را که بایست (و لازم داشتیم)، ستاندیم (و باقی) دیگر را باز فرستادیم. تو به آن کس ده (که) از ما دارای هزینه‌ی بیشتر (است) و او را (این درهم) به کار بیشتر اندر باید (و نیاز است). (9)
 
روشن است که این‌گونه مردان روحانی وداننده، روی از بارگاه برمی‌گردانده‌اند و در گوشه‌ی آزادخویش به آمو ختن و دانستن و بی گناهی می‌زیسته‌اند. اعتراض دو هیربد رنجبر و گستاخ به موبدان موبد متنعم و درویشی و اتکا به نیروی بازوی خویش برای درآوردن نان از زمین وجهی دیگر است از خصلت درویشان و قناعت و سربلندی ایشان که معنویت را در سلوک «اهل طریق» می‌جسته‌اند و آن را برترین توفیق پارسایان و خردمندان می‌شمرده‌اند. این بزرگداری و درویشی از گاهان زرتشت تا امروز در این خطه تداوم دارد؛ همچنان که «درویش» را نام به آن پیام آسمانی می‌رسد. از این روی است که نه تنها زیستن به این شیوه، بلکه حتی دیدار را با آنانی که چنین می‌زیند، از دیرباز به فال فرخ و فرخندگی می‌گرفته‌اند و هم مبارک بوده است و هم حکمت‌آموز و دلگشا؛ چونان تجلی نوری از آسمان.
 
گویند که مردی فراز به کوهی آمد. مردی را دید که اندر آن کوه می‌مانست (و مسکن داشت). پس او را پرسید که چه نامی و تو را کار چه و چه خورش؟ مرد گفت که «رنج سپوز» (و رنج‌گریز) نامم و خورش بر (و بار) درختان؛ و مرا کار این که گناه نکنم! آن مرد گفت که نیز نیک (است) این نام و نیز نیک این کار و نیز نیک این خورش!ً پس مرد گفت که از تو (باشد چیزی) که بستانند ؟ و آن مرد گفت که (مگر) ناخرسندی از من بستانند! (10)
 
پی نوشت‌ها:
1- دینکرد مدن، ص 572، س 17 تا 573، س 123؛ شاکد ص 182-184 (بندهای D7a تا D7b9.
2- دینکرد مدن، ص 573، س 22- ص 574، س 5؛ شاکد، ص 184 (بند D10).
3- دینکرد مدن، ص 572، س 10-14؛ شاکد، ص 182 (بند D6a).
4- پهلوی یسنا ویسپرد، ویراسته‌ی هیربد بهمن جی نوشیروان جی دابار، ص 181، سطرهای 11-9.
5- دینکرد مدن، ص 483، س 16-17؛ شاکد، ص 22 (بند 60).
6-دینکرد مدن، ص 581، س 3-7؛ شاکد، ص 198 (بند E31b).
7- متن‌های پهلوی، ص 86، س 17، ص 87، س3.
8- شاکد: (کار و بار».
9- دینکرد مدن، ص 569، س 20- ص 571، س 1؛ شاکد، ص 178 (بند D3).
10- دینکرد مدن، ص 574، س 6-12؛ شاکد، ص 186 (بند D11).
 
منبع ‌مقاله:
 یاد یار مهربان ، با یاد دکتر بهرام فره‌وشی ، به کوشش هما گرامی (فره‌وشی)، مؤسسه فرهنگی انتشاراتی فره‌وهر، تهران، چاپ اول (1378)

  بیشتر بخوانید:
  نیست عشق لایزالی را در آن دل هیچ کار
  تجربه هایی از برخورد با ارواح
  بررسی ادیان ایران باستان

 
 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط