تأسیس جامعه شناسی حرفه ای در دانشگاههای غربی
چکیده:
آمیزش جامعه شناسی های ملی با «بقایای عام گرایی» گرایشی به «هژمونی فکری» ایجاد کرد که چندان از جاه طلبی دولت های ملی در ارجاع به فرهنگ خودی منفک نبود. در مشخصاتی که البرو برای این مرحله ذکر کرده است، چیزهای زیادی هست که میتوان با آن موافق بود؛ اما به گمان من البرو در تمایز بین این دو مرحله از رشد جامعه شناسی اندکی اغراق کرده است.
تعداد کلمات: 1103 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 5 دقیقه
آمیزش جامعه شناسی های ملی با «بقایای عام گرایی» گرایشی به «هژمونی فکری» ایجاد کرد که چندان از جاه طلبی دولت های ملی در ارجاع به فرهنگ خودی منفک نبود. در مشخصاتی که البرو برای این مرحله ذکر کرده است، چیزهای زیادی هست که میتوان با آن موافق بود؛ اما به گمان من البرو در تمایز بین این دو مرحله از رشد جامعه شناسی اندکی اغراق کرده است.
تعداد کلمات: 1103 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 5 دقیقه
نویسنده : رونالد رابرتسون
برگردان : کمال پولادی
برگردان : کمال پولادی
مارتین آلبرو در اشاره به جامعه شناسی های ملی از تأسیس جامعه شناسی حرفه ای در دانشگاههای غربی، به ویژه آلمان، فرانسه، ایالات متحد و همین طور ایتالیا، بریتانیا، اسپانیا و کشورهای غیرغربی مثل ژاپن سخن میگوید. آلبرو در این جا خاطر نشان می کند که در این جامعه شناسیها گرچه «آرزوهای عام گرایانه» کنار گذاشته نشد، اما «فرآورده های فکری... به شدت رنگ فرهنگ های ملی گرفت و تماسهای حرفه ای اساسا محدود به مرزهای ملی شد». به این ترتیب آمیزش جامعه شناسی های ملی با «بقایای عام گرایی» گرایشی به «هژمونی فکری» ایجاد کرد که چندان از جاه طلبی دولت های ملی در ارجاع به فرهنگ خودی منفک نبود. در مشخصاتی که البرو برای این مرحله ذکر کرده است، چیزهای زیادی هست که میتوان با آن موافق بود؛ اما به گمان من البرو در تمایز بین این دو مرحله از رشد جامعه شناسی اندکی اغراق کرده است. شکی نیست که جامعه شناسی در مرحله عام گرایی به انسان به عنوان یک کل می پرداخت؛ گویی که فرقی نمیکند پیام عام از کجا گرفته می شود، اما با این حال سن سیمون و اگوست کنت نگاهی مشخصا فرانسوی به این کل داشتند. به همین ترتیب در نوشته های دورکهایم، که بنابر طبقه بندی آلبرو در مرحله جامعه شناسی های ملی قرار می گیرد، ادامه گرایش های قرن نوزدهم را شاهدیم؛ مثل گرایشی که مثلا در نوشته های جان استوارت میل و کارل مارکس مشاهده میشود . گرایشی که میخواهد با پیوند زدن آنچه که به عنوان سنت های «عالی تر» غربی تصور می شود، یک نظریة «عام» بنا نهد. دورکهایم در معرفت شناسی اجتماعی اش می کوشد ایده آلیسم آلمانی را با تجربه گرایی (آمپریسم) انگلیسی ترکیب کند. اما حاصل این ترکیب در واقع (چنان که خود دورکهایم اذعان کرده است) نوعی معرفت شناسی فرانسوی - عقلانی از کار درآمده است. بنابراین درست است که دورکهایم در چهارچوب جامعه شناسی ملی کار می کرد، اما با موضوعات «عام» و جهان شمول سروکار داشت .
بیشتر بخوانید : انسان شناسی و ساختارگرایی
زیمل قرائت خاصی از تجدد را موضوع کار خود قرار داده بود، اما او به شیوه ای که شیلر به مسئله نسبی گرایی و نسبیت جهانی پرداخته بود، به این مسائل نمی پرداخت. در حالی که جامعه شناسی معرفت مانهایم با وجه عمل گرایانه اش، به طور مشخص به مسئله نسبی گرایی و نسبیت بیناجامعه ای معطوف بود، تردیدی نیست که تلاش او به طور کلی متوجه حل مسائلی بود که با دلمشغولی عمومی در باره موضوع «قیاس پذیری» مربوط می شد. این دوره همچنین دوره رشد دیدگاه های انسان شناسی مبتنی بر نسبی گرایی بود که با دیدگاههای عام گرای پیشین مثل دیدگاههای تکامل گرا و تاریخ گرا در مقابله قرار می گرفت. خلاصه آنکه فقدان وجود یک انترناسیونالیسم» نباید ما را به این نتیجه گیری بکشاند که در این مرحله دلمشغولی در باره مسائل ناشی از جهانی شدن نمایان نشده بود.
اما مرحله ای که آلبرو مرحله انترناسیونالیسم در تکامل جامعه شناسی خوانده است، از پایان جنگ جهانی دوم با افول جامعه شناسی های ملی و به دنبال بروز فاجعه عمومی در جنگ جهانی شروع میشود. در این مرحله انترناسیونالیسم در علم «امری قطعی و مسلم قلمداد میشد». اما این جامعه شناسی بین «فریضه مدرنیزه شدن سراسری»، به ویژه در تعبیر پارسونزی، از یک سو و «انترناسیونالیسم» مارکسیستی و پرولتاریایی از سوی دیگر دو قسمت شده بود؛ تقسیمی که البته با تقسیم جهان در حیطه جنگ سرد چندان مقارنت نداشت. در هر صورت آلبرو بین مرحله جامعه شناسیهای ملی، که او در باره افول آنها اغراق میکند، و مرحله انترناسیونالیسم، مرحله دیگری مشاهده نمی کند؛ در نتیجه به تصور او مرحله جامعه شناسیهای ملی از اواخر قرن نوزدهم تا سالهای بعد از جنگ ادامه پیدا کرده است. این نظر قانع کننده نمی نماید، زیرا در دهه ۱۹۲۰ و حتا مشخص تر از آن در دهه ۱۹۳۰ بود که «نسبی گرایی» برای نخستین بار در جامعه شناسی و انسان شناسی مطرح شد. در حوزه جامعه شناسی باکارهای ماکس شلر و کارل مانهایم روبرو می شویم که به صراحت به موضوع نسبی گرایی و نسبی بودن دیدگاهها (که دقیقا با نسبی گرایی همعنا نیست) پرداخته می شود. البته زیمل قرائت خاصی از تجدد را موضوع کار خود قرار داده بود، اما او به شیوه ای که شیلر به مسئله نسبی گرایی و نسبیت جهانی پرداخته بود، به این مسائل نمی پرداخت. در حالی که جامعه شناسی معرفت مانهایم با وجه عمل گرایانه اش، به طور مشخص به مسئله نسبی گرایی و نسبیت بیناجامعه ای معطوف بود، تردیدی نیست که تلاش او به طور کلی متوجه حل مسائلی بود که با دلمشغولی عمومی در باره موضوع «قیاس پذیری» مربوط می شد. این دوره همچنین دوره رشد دیدگاه های انسان شناسی مبتنی بر نسبی گرایی بود که با دیدگاههای عام گرای پیشین مثل دیدگاههای تکامل گرا و تاریخ گرا در مقابله قرار می گرفت. خلاصه آنکه فقدان وجود یک انترناسیونالیسم» نباید ما را به این نتیجه گیری بکشاند که در این مرحله دلمشغولی در باره مسائل ناشی از جهانی شدن نمایان نشده بود. دلمشغولی فزاینده در باره نسبی گرایی را می توان تجلی مسائل منتج از فشرده شدن روزافزون جهان دانست؛ چنان که تبلور ایدئولوژیهای معطوف به نظام جهانی نیز نشان از این حقیقت دارد. این ایدئولوژیها، از جمله فاشیسم آلمان، نوفاشیسم ژاپن، کمونیسم و موضوع حق تعیین سرنوشت ملی که از جانب ویلسون مطرح شد، خود از تسریع فرایند جهانی شدن حکایت می کرد که از اواخر قرن نوزدهم شروع شده بود این هم نکته ایست که بعدا بدان خواهم پرداخت.
آلبرو در باره انترناسیونالیسم ابتر دوره بعد از جنگ نکته مهمی را یادآور میشود. من مایلم دو نکته دیگر را به آنچه آلبرو گفته است اضافه کنم. اول آن که در این نکته جای ریشخند است که آلبرو پارسونز را بنابر آنچه در «فرضیه مدرنیزه شدن سراسری» بیان شده است؛ از حیث «نفوذ روزافزون عقلانیت غرب به سراسر جهان»، به عنوان نماینده نگرشی تندرو معرفی میکند. در واقع پارسونز سراسر کار حرفهایش را به طور عمده صرف مخالفت با جامعه شناسی های مبتنی بر عقلانیت ابزاری کرد که در هر حال مشخصة متأثر از نحوه آلمانی طرح مسئله بود). دوم آنکه پارسونز تحت وسوسه نظریة مدرنیزه شدن» و به خلاف انگشت نما بودنش به عنوان مدافع این نظریه همیشه اصرار میکرد که جنگ سرد با سیر کشورهای کمونیست به سوی دموکراتیک شدن و عمومیت یافتن انترناسیونالیسم آنها به پایان خواهد رسید (۱۹۶۴). او همچنین اظهار نظر میکرد که با پیدایش همگرایی بین جمعگرایی کمونیسم و فردگرایی کاپیتالیسم است که می توان از جنگ سرد گذر کرد. این که این همگرایی در واقع نامتقارن (و به نفع غرب) خواهد بود، چندان با بحث فعلی ما ارتباط نمی یابد و ضعفی در پیش بینی او فرض نمیشود.
ادامه دارد..
منبع:
جهانی شدن (تئوری اجتماعی وفرهنگ جهانی) ، رونالد رابرتسون ، ترجمه کمال پولادی، نشر ثالث چاپ چهارم (1393)
اما مرحله ای که آلبرو مرحله انترناسیونالیسم در تکامل جامعه شناسی خوانده است، از پایان جنگ جهانی دوم با افول جامعه شناسی های ملی و به دنبال بروز فاجعه عمومی در جنگ جهانی شروع میشود. در این مرحله انترناسیونالیسم در علم «امری قطعی و مسلم قلمداد میشد». اما این جامعه شناسی بین «فریضه مدرنیزه شدن سراسری»، به ویژه در تعبیر پارسونزی، از یک سو و «انترناسیونالیسم» مارکسیستی و پرولتاریایی از سوی دیگر دو قسمت شده بود؛ تقسیمی که البته با تقسیم جهان در حیطه جنگ سرد چندان مقارنت نداشت. در هر صورت آلبرو بین مرحله جامعه شناسیهای ملی، که او در باره افول آنها اغراق میکند، و مرحله انترناسیونالیسم، مرحله دیگری مشاهده نمی کند؛ در نتیجه به تصور او مرحله جامعه شناسیهای ملی از اواخر قرن نوزدهم تا سالهای بعد از جنگ ادامه پیدا کرده است. این نظر قانع کننده نمی نماید، زیرا در دهه ۱۹۲۰ و حتا مشخص تر از آن در دهه ۱۹۳۰ بود که «نسبی گرایی» برای نخستین بار در جامعه شناسی و انسان شناسی مطرح شد. در حوزه جامعه شناسی باکارهای ماکس شلر و کارل مانهایم روبرو می شویم که به صراحت به موضوع نسبی گرایی و نسبی بودن دیدگاهها (که دقیقا با نسبی گرایی همعنا نیست) پرداخته می شود. البته زیمل قرائت خاصی از تجدد را موضوع کار خود قرار داده بود، اما او به شیوه ای که شیلر به مسئله نسبی گرایی و نسبیت جهانی پرداخته بود، به این مسائل نمی پرداخت. در حالی که جامعه شناسی معرفت مانهایم با وجه عمل گرایانه اش، به طور مشخص به مسئله نسبی گرایی و نسبیت بیناجامعه ای معطوف بود، تردیدی نیست که تلاش او به طور کلی متوجه حل مسائلی بود که با دلمشغولی عمومی در باره موضوع «قیاس پذیری» مربوط می شد. این دوره همچنین دوره رشد دیدگاه های انسان شناسی مبتنی بر نسبی گرایی بود که با دیدگاههای عام گرای پیشین مثل دیدگاههای تکامل گرا و تاریخ گرا در مقابله قرار می گرفت. خلاصه آنکه فقدان وجود یک انترناسیونالیسم» نباید ما را به این نتیجه گیری بکشاند که در این مرحله دلمشغولی در باره مسائل ناشی از جهانی شدن نمایان نشده بود. دلمشغولی فزاینده در باره نسبی گرایی را می توان تجلی مسائل منتج از فشرده شدن روزافزون جهان دانست؛ چنان که تبلور ایدئولوژیهای معطوف به نظام جهانی نیز نشان از این حقیقت دارد. این ایدئولوژیها، از جمله فاشیسم آلمان، نوفاشیسم ژاپن، کمونیسم و موضوع حق تعیین سرنوشت ملی که از جانب ویلسون مطرح شد، خود از تسریع فرایند جهانی شدن حکایت می کرد که از اواخر قرن نوزدهم شروع شده بود این هم نکته ایست که بعدا بدان خواهم پرداخت.
آلبرو در باره انترناسیونالیسم ابتر دوره بعد از جنگ نکته مهمی را یادآور میشود. من مایلم دو نکته دیگر را به آنچه آلبرو گفته است اضافه کنم. اول آن که در این نکته جای ریشخند است که آلبرو پارسونز را بنابر آنچه در «فرضیه مدرنیزه شدن سراسری» بیان شده است؛ از حیث «نفوذ روزافزون عقلانیت غرب به سراسر جهان»، به عنوان نماینده نگرشی تندرو معرفی میکند. در واقع پارسونز سراسر کار حرفهایش را به طور عمده صرف مخالفت با جامعه شناسی های مبتنی بر عقلانیت ابزاری کرد که در هر حال مشخصة متأثر از نحوه آلمانی طرح مسئله بود). دوم آنکه پارسونز تحت وسوسه نظریة مدرنیزه شدن» و به خلاف انگشت نما بودنش به عنوان مدافع این نظریه همیشه اصرار میکرد که جنگ سرد با سیر کشورهای کمونیست به سوی دموکراتیک شدن و عمومیت یافتن انترناسیونالیسم آنها به پایان خواهد رسید (۱۹۶۴). او همچنین اظهار نظر میکرد که با پیدایش همگرایی بین جمعگرایی کمونیسم و فردگرایی کاپیتالیسم است که می توان از جنگ سرد گذر کرد. این که این همگرایی در واقع نامتقارن (و به نفع غرب) خواهد بود، چندان با بحث فعلی ما ارتباط نمی یابد و ضعفی در پیش بینی او فرض نمیشود.
ادامه دارد..
منبع:
جهانی شدن (تئوری اجتماعی وفرهنگ جهانی) ، رونالد رابرتسون ، ترجمه کمال پولادی، نشر ثالث چاپ چهارم (1393)
بیشتر بخوانید :
سبکهای سنّتی داستان ایرانی
رمان اجتماعی در ایران
سرگذشت زبان فارسی در انقلاب مشروطیت
فرهنگ عامه