بررسی احوالات شمس تبریزی (شماره اول)

این انسان شگفت که توانست مولانا را به دریاى محبت اندازد، کیست؟. مولانایى که قبلا محضر پدرى مثل سلطان العلماء و خلیفه ‏اش برهان الدین و صوفیان دیگر را دریافته بود و با بسیارى از عارفان وارسته دیدار کرده...
شنبه، 24 آذر 1397
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: حمید حنائی نژاد
موارد بیشتر برای شما
بررسی احوالات شمس تبریزی (شماره اول)

شمس تبریزی عارف مشهور و استاد مولانا.

چکیده
این انسان شگفت که توانست  مولانا را به دریاى محبت اندازد، کیست؟. مولانایى که قبلا محضر پدرى مثل سلطان العلماء و خلیفه ‏اش برهان الدین و صوفیان دیگر را دریافته بود و با بسیارى از عارفان وارسته دیدار کرده بود، چگونه شیفته وى شد؟. 
تعداد کلمات: 1159/ تخمین زمان مطالعه: 6 دقیقه.

shams
 
نویسنده: حمید حنائی نژاد
کارشناسی ارشد تصوف و عرفان اسلامی
 

این انسان شگفت که توانست صوفى با تمکین و متبحرى چون مولانا را از او بگیرد و به دریاى محبت اندازد، کیست؟. مولانایى که قبلا محضر پدرى مثل سلطان العلماء و خلیفه ‏اش برهان الدین و صوفیان دیگر را دریافته بود و با بسیارى از عارفان وارسته دیدار کرده بود، چگونه شیفته وى شد؟. به نوشته افلاکى، نام وى محمد بن على بن ملک داد است. در رساله سپهسالار نام پدر و اجداد او قید نشده است. سپهسالار با این عبارات از شمس سخن مى‏ گوید:" پادشاهى بود کامل مکمل، صاحب حال و قال، ذو الکشف، قطب همه معشوقان جناب احدى و خاص الخاص درگاه صمدى از مستوران حرم قدس و مقبولان حظیره انس، در معارف و حقایق رجوع اهل تحقیق بدو بودى و سالکان قدس را طریق کشف و وصول او نمودى، در تکلم و تقرب مشرب موسى علیه السلام داشت. و در تجرد و عزلت سیرت عیسى علیه السلام. پیوسته در مشاهده سلوک مى ‏فرمود و در مجاهده روزگار مى‏ گذرانید. تا زمان حضرت مولانا هیچ آفریده را بر حال از اطلاعى نبود و الحاله هذه هیچ‏کس را بر حقایق اسرار او وقوف نخواهد بود. پیوسته در کتم کرامات بودى و از خلق و شهرت خود را پنهان داشتى. به طریقه و لباس تجار بود. به هر شهر که رفتى در کاروانسراها نزول کردى و کلید محکم بر در نهادى‏.(گولپینارلی، سبحانی، مولانا جلال الدین، 1363ش، ص 96).
 

شمس پیرو کدام طریقت بود؟.

شمس را از نظر مشرب و جذبه عرفانى نمى‏ توان به طبقه ‏اى وابسته دانست، از سخنان او نیز انتساب وى را به طریقتى یا فرقه معینى نمى ‏توان اثبات کرد. او عارفى است از" شطار" و صاحب حال و هواى ملامتى.ابو عبد الرحمن سلمى‏ در" رسالة الملامتیه" صوفیان و ملامتیان را به‏ طور جداگانه مورد بحث قرار داده است و این طرز تلقى بعد از وى به‏ عنوان اساس پذیرفته شده است. سلمى، ارباب احوال را به سه دسته عباد، صوفیان و شطار تقسیم مى‏ کند. به نظر سلمى، دسته نخستین یعنى عباد، خود را به زهد و عبادت سپرده‏ اند و بى‏آنکه دست ارادت به مرشدى دهند، براى رسیدن به حق کوشش مى‏ کنند. دسته دوم پیر طریقتى برمى‏ گزینند و به خواندن ذکر و اوراد مى ‏پردازند و از این راه به طریق معنوى وارد مى ‏شوند. محافل معین و مراسم و لباسهاى مشخصى دارند که آنان را از مردم عادى متمایز مى ‏سازد. اما دسته سوم گروهى هستند که جذبه و عشق را اساس کار قرار داده ‏اند و هرگز خود را از مردم مجزا و متمایز نمى ‏دانند، بلکه خود را فروتر از خلق مى‏ بینند. این زمره به سبب نشاط درونى" شقراق" (شطار) و به دلیل خصیصه عقیدتى" ملامتیه" نامیده شده ‏اند. برخى اینان را فراتر و بعضى فروتر از" صوفیه" دانسته ‏اند. مسلما چنانکه شمس را از نظر مشرب و جذبه عرفانى نمى‏ توان به طبقه ‏اى وابسته دانست، از سخنان او نیز انتساب وى را به طریقتى یا فرقه معینى نمى ‏توان اثبات کرد. او عارفى است از" شطار" و صاحب حال و هواى ملامتى. (همان، ص 111-112و119).
 

اولین ملاقات مولانا و شمس تبریزی.

روزى حضرت مولانا با جماعت فضلا از مدرسه پنبه ‏فروشان بیرون آمده بود و از پیش خان شکرریزان مى‏ گذشت حضرت مولانا شمس الدین برخاست و پیش آمده، عنان مرکب مولانا را بگرفت که یا امام المسلمین، ابا یزید [بایزید بسطامی] بزرگتر بود یا محمد؟ مولانا فرمود که از هیبت آن سؤال گوئیا که هفت آسمان از همدگر جدا شد و بر زمین فروریخت و آتش عظیم از باطن من به جمجمه دماغ زد و از آنجا دیدم که دودى تا ساق عرش برآمده، جواب داد که حضرت محمد رسول الله بزرگترین عالمیان بود، چه جاى با یزیدست؟!. شمس وقتى به قونیه آمد، طبق عادت خویش در خان برنج‏فروشان‏ یا خان شکرریزان‏ فرود آمد. درباره اولین ملاقات مولانا و شمس، افلاکى و سپهسالار با اختلاف خیلى جزئى مطالب زیر را مى‏ نویسند: "روزى حضرت مولانا با جماعت فضلا از مدرسه پنبه ‏فروشان بیرون آمده بود و از پیش خان شکرریزان مى‏ گذشت حضرت مولانا شمس الدین برخاست و پیش آمده، عنان مرکب مولانا را بگرفت که یا امام المسلمین، ابا یزید [بایزید بسطامی] بزرگتر بود یا محمد؟ مولانا فرمود که از هیبت آن سؤال گوئیا که هفت آسمان از همدگر جدا شد و بر زمین فروریخت و آتش عظیم از باطن من به جمجمه دماغ زد و از آنجا دیدم که دودى تا ساق عرش برآمده، جواب داد که حضرت محمد رسول الله بزرگترین عالمیان بود، چه جاى با یزیدست؟ گفت: پس چه معنى است که او با همه عظمت خود: " ما عرفناک حق معرفتک" مى‏ فرماید و این ابا یزید:" سبحانى ما اعظم شانى و انا سلطان السلاطین" مى‏ گوید؟ فرمود که ابا یزید را تشنگى از جرعه ‏اى ساکن شد و دم از سیرابى زد و کوزه ادراک او از آن مقدار پر شد و آن نور به مقدار روزن خانه او بود. اما حضرت مصطفى را- علیه السلام- استسقاى عظیم بود و تشنگى در تشنگى و سینه مبارکش به شرح" أ لم نشرح لک صدرک"،" ارض الله واسعه" گشته بود، لاجرم دم از تشنگى زد و هر روز در استدعاى قربت زیادتى بود و از این دو دعوى، دعوى مصطفى عظیم است، از بهر آنک چون او به حق رسید، خود را پر دید و بیشتر نظر نکرد، اما مصطفى- علیه السلام- هر روز بیشتر مى ‏دید و پیشتر مى ‏رفت انوار و عظمت و قدرت و حکمت حق را یوما بیوم و ساعة بساعة زیاده مى‏ دید، از این روى" ما عرفناک حق معرفتک" مى‏ گفت. چنانکه فرمود:
ریگ ز آب سیر شد من نشدم زهى زهى‏           لایق جز کمان من نیست در این جهان زهى‏
کوه کمینه لقمه‏ ام، بحر کمینه شربتم‏               من چه نهنگم اى خدا بازگشا مرا رهى"
همانا که مولانا شمس الدین نعره ‏اى بزد و بیفتاد ... همچنان منقولست که سه ماه تمام در حجره ‏اى خلوت لیلا و نهارا به صوم وصال همچنان نشستند که اصلا بیرون نیامدند ... بعد از ملاقات با شمس، تحولى عظیم در حیات مولانا روى نمود.(همان، ص 123-124و125).

 

بیشتر بخوانید: زندگانى شمس در قونیه و نفوذ بیکرانش بر مولانا.


زندگانى شمس در قونیه و نفوذ بیکرانش بر مولانا.

مولانا با شمس همدم شد و صحبت او را چون جان برگزید. شب و روز در خدمت وى بود در جمال او نور خدا را مى ‏دید. جمالى که هیچ‏کس جز مولانا آن را درنیافت و رایحه آن را کسى جز وى نشنید. در اینجا سلطان ولد، مولانا را به اویس قرنى- که شیفته پیامبر بود- مانند کرده است.سلطان ولد فرزند مولانا در انتهانامه، ماجراى پدر را با شمس چنین بیان مى ‏کند:
مولانا با شمس همدم شد و صحبت او را چون جان برگزید. شب و روز در خدمت وى بود در جمال او نور خدا را مى ‏دید. جمالى که هیچ‏کس جز مولانا آن را درنیافت و رایحه آن را کسى جز وى نشنید. در اینجا سلطان ولد، مولانا را به اویس قرنى- که شیفته پیامبر بود- مانند کرده است. شیفتگى صوفى عارف و مدرس پرهیزگارى چون مولانا که مردم دوستش‏ داشتند و دستش را مى‏ بوسیدند و مستجاب‏ الدعوه ‏اش مى‏ دانستند و در مجلس وعظش مى‏ نشستند و فتوایش را مى ‏پذیرفتند، آن هم به شخص گمنامى چون شمس، و غیبت شش‏ ماهه او و بر کنار نهادن درس و وعظ و فتوى، سپس ظهور وى با عشق و جذبه‏ اى که‏ نه تنها شریعتمداران، بلکه صوفیان را نیز ناگهان حیرت‏زده ساخت. شمس الدین نفوذ بیکرانى بر مولانا داشت‏. آثار مولانا بوضوح نشان مى ‏دهد که وى آثار علما و شعراى عرب و ایرانى را دقیقا خوانده است. اما شمس عارف وارسته ‏اى است که بر عشق و جذبه تکیه مى‏ کند و معتقد است که علم هدف نیست، بلکه وسیله ‏اى است که عجز ما را از دریافت حقیقت نشان مى ‏دهد. بنابراین او ابتدا مولانا را از کارهاى مورد علاقه ‏اش باز مى‏ دارد. بیشتر اوقات، مولانا را که در جماعت خانه مدرسه به مطالعه سرگرم بود، از مطالعه منع مى‏ کند و مخصوصا اجازه نمى ‏دهد که مولانا" معارف" بهاء الدین و دیوان متنبى را بخواند حتى به او رخصت ملاقات با هرکسى را نمى‏ دهد. در مدخل مدرسه مى ‏نشیند و به کسانى که مى‏ خواهند مولانا را زیارت کنند، مى‏ گوید: شکرانه چه آوردى تا او را به تو بنمایم؟! روزى بو الفضولى از سر خشم مى‏ گوید: تو خود چه آوردى که از ما چیزى مى ‏خواهى؟ مى‏ گوید: من خود را آوردم و سر خود را فداى راه او کردم!!.(‏همان، ص 130-133با تلخیص).


منبع: گولپینارلی، سبحانی، مولانا جلال الدین، ایران، تهران، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، چاپ سوم، 1363ش.
 



مقالات مرتبط
نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط