عرفان اسلامی (50) اذان ، ذکر عظیم
نویسنده : استاد حسین انصاریان
شرح كتاب مصباح الشريعة ومفتاح الحقيقة
چهار مرتبه الله اكبر :
آن هم پنج وقت ، آن هم با صداى رسا ، به چه معناست ؟ يعنى اى گم شدگان ، اى غافلان ، اى خفتگان ، و اى غرق شدگان ، در امور مادى و معاش ، و اى آلودگان به گناه ، خداى شما از هرچه فكر مى كنيد و به آن دل بسته ايد ، و به آن تعلق پيدا كرده ايد بزرگ تر است ، آنچه به آن وابسته هستيد در جنب حضرت دوست هيچ است ، پوچ است ، نمود است ، ناپايدار است ، سست و بى اصل است ، و كوچك و صغير و بى قابليت است ، چه سست اراده و كم خرد آن كسى كه عظمت بى نهايت در بى نهايت را رها كند ، و از رحمت بى انتها و ذات مستجمع جميع صفات كماليه دست بردارد ، و از اصل و ريشه و بنيان دست كشيده و روى باز گردانده به امورى جزئى و اشيائى تو خالى و از دست رفتنى دل بندد ، و دل بستگى او به حد غرق شدن در اين امور برسد !!
عاشقان او جز او بزرگى نديدند ، و از غير او ياد نكردند ، و از دنيا و مافيها به اندازه اى كه محبوب اجازه داده بود استفاده كردند و راه ورود غير بر دل بستند .
من هماندم كه وضو ساختم از چشمه عشق *** چار تكبير زدم يكسره بر هرچه كه هست
دو بار اشهد ان لا اله الا الله :
كه در اين شهادت بايد تمام هستى و وجود انسان شركت داشته باشد ، و جزئى از اجزاء وجود نماند ، مگر اين كه به وحدانيّت حضرت دوست شهادت دهد .
به قول عارف واله حضرت فيض :
در صدق جان درى نيست بجز دوست دوست *** آن كه دل از عشق او زنده بود اوست اوست
مغز در اين نه طبق نيست بجز عشق حق *** هرچه بجز عشق اوست نيست بجز پوست پوست
قد سهى قامتان زان چمن آراست راست *** روى پرى پيكران زان گل رو روست روست
عشق مرا پيشه شد در رگ و در ريشه شد *** نيست منى در ميان من نه منم اوست اوست
مهر رخ دوست را سينه من جاست جاست *** بر سر خاك رهش ديده من جوست جوست
چون رخ مه طلعتان جان من افروختند *** چون كمر دلبران اين تن من موست موست
اوست همه عز و ناز ما همه ذل و نياز *** خوارى ما بهر ما عزت ما زوست زوست
او همه احسان و جود ما همه جرم و جحود *** اوست چنان ماچنين كس چه كند خوست خوست
بوى خدا مى وزد از نفس اهل دل *** نيست سخن شعرفيض عطرى ازآن بوست بوست
دو بار اشهد ان محمداً رسول الله :
يعنى راه حق ، شناخت حق ، و قبولى عمل در درگاه حق بسته به اتصال هستى انسان به رسول خداست ، آن انسان كريمى كه خداوند بزرگ بوسيله او خود و قوانين و حلال و حرام و بهشت و دوزخ و ملك و ملكوت و ائمه طاهرين و قواعد زندگى سالم را به انسان شناساند ، و بدون تعليم گرفتن از او و منهاى اسوه قرار دادن او محال است انسان به جائى و به چيزى برسد ، شهادت به رسالت او در حقيقت نفى تمام مكتب هاى غير الهى است ، و عينيّت اين شهادت در زندگى و حيات است كه انسان را به دو بال علم و عمل آراسته كرده و به سوى مقام قرب به پرواز مى آورد .
دو بار به عنوان استحباب مؤكد و به هنگامى كه خطرى جدى حقيقت اسلام را تهديد كند ، به عنوان واجب الهى :
اشهد ان اميرالمؤمنين علياً ولى الله ، به اين معنا كه پس از پيامبر راه پيامبر ، و صراط قرآن ، و شرع الهى ، و جاده مستقيم خداوندى و حقيقت و شيرينى دين و علت العلل اتصال آدمى به حق على است !!
دو بار حى على الصلاة :
شتاب به نماز كنيد ، آن حقيقتى كه شما را از فحشاء و منكر باز مى دارد ، آن واقعيتى كه سبب اتصال شما به حضرت جانان است ، آن عروة الوثقائى كه اگر در زندگى شما نباشد در خير دنيا و آخرت به روى شما بسته است .
دو بار حى على الفلاح ، دو بار حى على خير العمل ، و باز دو مرتبه الله اكبر و دو بار هم لا اله الا الله ،
اين اذكار عاليه را صبح و ظهر و عصر و مغرب و عشا مؤذنين عارف مى گويند ، و بايد بگويند ، تا با گفتن خود گوش جان عباد را نوازش داده و آنان را به سوى حق بخوانند و از غير دوست منصرف نمايند ، و مى دانند كه مستحب است با شنيدن صداى اذان ، انسان با مؤذن هماهنگى كرده با تمام وجود آن جملات نورانى را تكرار كند ، سپس خود را براى حضور در پيشگاه حضرت مولا آماده نمايد .
براى درك ثواب مؤذن و آنكه به اعلام مؤذن توجه مى كند به رواياتى كه در اين زمينه در كتب عالى روايتى آمده مراجعه كنيد ، در اينجا به عنوان تيمن و تبرك روايتى را در اين زمينه از من لا يحضر شيخ صدوق كه به خاطر عظمت روايت ، و مطالب بسيار مهمى كه نسبت به اذان كه داراى مهم ترين اذكار است وجود مقدس رهبر عظيم الشأن انقلاب اسلامى ايران ، مرجع آگاه ، عارف بينا حضرت امام خمينى دام ظله در كتاب «آداب الصلاة» نقل كرده براى عزيزان ثبت مى كنم ، و از وجودد حضرت حق مى خواهم كه همه ما را اهل ذكر به آن معنائى كه مى پسندد قرار دهد .
شيخ صدوق مى فرمايد : عبدالله بن على مى گويد : متاع خود را از بصره به مصر بردم تا به فروش برسانم ، روزى در يكى از كوچه هاى مصر پيرى را ديدم بلند بالا ، سبز چهره ، كه تمام موهاى سر و صورتش سپيد بود ، جامه اى از دو قطعه سياه و سپيد بر تن داشت ، سئوال كردم كيست ؟ گفتند : بلال مؤذن پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) .
همين كه او را شناختم ، با لوحه هائى كه هميشه براى نوشتن مسائل مهم همراه داشتم به نزد او شتافتم و به او سلام كردم ، جواب داد عليك السلام .
گفتم اى مرد بزرگوار ، قسمتى از آنچه از رسول الله (صلى الله عليه وآله) شنيده اى براى من بگو .
گفت : تو چه مى دانى من كيستم ؟
گفتم : بلال مؤذن رسول اسلامى .
چون نام رسول خدا را بردم ، گوئى خاطرات الهى زمان آن حضرت براى بلال تجديد شد ، و او را به ياد نوازش هاى جان فزا و محبت هاى بى شمار رسول خدا انداخت ، به ياد سيماى ملكوتى پيامبر گريستن آغاز كرد ، من هم تحت تأثير گريه هاى او ناله سر دادم ، مردم به تماشاى ما آمدند ، و ما دو نفر همچنان مى گريستيم .
آنگاه گفت : اى پسر از كجائى ؟
گفتم : از مردم عراق گفت : به به
سپس ساعتى خاموش شد ، و پس از سكوت فرمود : اى برادر عراقى بنويس : بسم الله الرحمن الرحيم ، از رسول خدا شنيدم مى فرمود : اذان گويان امينان مؤمنان اند بر نمازها و روزه هاشان . و بر گوشت هائى كه مصرف مى كنند ، و بر جانهاشان كه در پناه اسلام محفوظ است ، خواسته اى از حضرت حق نخواهند مگر آنكه خداوند برآورده كند ، و درباره هيچ كس شفاعت ننمايند مگر اين كه مورد پذيرش واقع شود .
«امام خمينى دام ظله در ذيل جملات بالا از يكى از دانشمندان معاصر در توضيح امين بودن مؤذن مطلب زير را نقل مى كند : قبول شدن شفاعت و درخواست مؤذن در برابر تكليف سنگينى است كه بر عهده مؤذن است . مانند اين كه پليس در شهر و ژاندارم در بيابان پاس اموال و نفوس مردم را مى دهند ، و اين پسدارى وظيفه بسيار سخت و سنگينى است ولى در مقابل اين مسئوليت سنگين امضاء و تصديق پليس و ژاندارم در مقامات بالاى مملكت داراى ارزش و اعتبار است مؤذن هم همين طور است ، او با اذان خود در شهر يا بخش يا ده و دهكده به سپاه اسلام يا به مردمى كه از آن ناحيه عبور مى كنند ، اعلام مى كند كه مردم اين ناحيه مسلمان اند ، اى روندگان شما مى توانيد گوشت بازار اينان را مصرف كنيد و از پوست و كفشى كه مى فروشند به عنوان جنس حلال بخريد ، و تمام مردم با اعلام اذان مؤذن در ماه رمضان امساك كرده يا افطار مى كنند ، و با اعلام اذان او نماز پنچ گانه را به وقت معين آن مى خوانند ، اينان كه اينگونه بر امور مسلمين امين هستند بايد تحمل بى خوابى و نظم در امور را همواره برنامه خود قرار دهند و اين براى مؤذن داراى رنج و مشقت است ، و در مقابل اين رنج است كه خداى عزيز شفاعت و درخواست آنان را قبول مى نمايد» .
صدوق در دنباله روايت مى فرمايد : عبدالله به بلال گفت : خدايت رحمت كند بيشتر بگو .
فرمود بنويس بسم الله الرحمن الرحيم ، از رسول خدا شنيدم فرمود : هركس چهل سال براى خدا و به حساب خدا اذان گويد ، خداوند در محشر او را بياورد ، در حالى كه براى او همانند عمل چهل صديق است آن هم عمل مبرور مستقبل ، كه خداوند مهربان آن عمل را با اشتياق از او مى پذيرد .
گفتم : بيشتر بگو .
گفت : بنويس بسم الله الرحمن الرحيم شنيدم رسول خدا فرمود : هركس بيست سال اذان بگويد ، خداوند در قيامت او را همراه نورى هم وزن با آسمان محشور مى كند ، آرى بيست سال تلقين عظمت و توحيد خداوند آن هم هر روز پنج نوبت ، آن چنان در نفوس تأثيرى مى گذارد ، كه با آسمان نورانى به رقابت مى افتد .
گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتاد *** بالله كز آفتاب فلك خوبتر شوى
گفتم : بيشتر بگو ، خداوند تو را رحمت كند ، گفت : بنويس بسم الله الرحمن الرحيم ، از رسول خدا شنيدم ، هركس ده سال اذان بگويد ، خداوند او را با حضرت ابراهيم خليل در بارگاه او يا درجه او جاى دهد .
گفتم : خداوند تو را رحمت كند ، بيشتر بگو ، گفت : بنويس بسم الله الرحمن الرحيم ، از رسول خدا شنيدم فرمود : هركس يكسال اذان بگويد ، در روز قيامت برانگيخته شود ، در حالى كه همه گناهانش آمرزيده شود ، اگرچه همانند كوه احد باشد .
گفتم : خدا تو را رحمت كند بيشتر بگو گفت : چشم ، پس تو نيز ياد بگير و عمل كن ، و به حساب خدا منظور بدا ، شنيدم از رسول الهى كه فرمود :
هركس در راه خدا ، از روى ايمان ، و به حساب خدا و به منظور نزديك شدن به حضرت حق براى يك نماز اذان بگويد ، خداوند همه گناهان گذشته او را مى آمرزد ، و در باقى مانده عمر بر او منت نهاده و نيروى خويشتن دارى از گناه ب هاو مرحمت نمايد و او را با شهيدان و فداكاران راه حق در بهشت يك جا جمع كند . گفتم : بيشتر بگو خداى تو را رحمت كند ، اى بلال بهترين سخنى كه از رسول اسلام شنيده اى براى من بگو .
فرمود : اى واى ، اى پسر بند دلم را بريدى ، آنگاه گريه سر داد ، او گريست و من اشك ريختم تا جائى كه به خدا قسم دلم به حالش سوخت .
معلوم نيست جذبه بلال از چه بود ، آيا زا مضمون حديث ذيل ؟ يا كيفيت سئوال خاطرات ديگرى در او زنده كرد و او را آتش زد ، به هر حال پس از آن كه از حال جذبه باز آمد فرمود : بنويس بسم الله الرحمن الرحيم ، از رسول خدا شنيدم فرمود : چون روز قيامت فرا رسد و خداوند همه را يكجا جمع كند ، فرشتگانى از نور براى اذان گويان برانگيزد ، كه پرچم ها و شعارهائى از نور به همراه دارند ، و مركب هائى به يدك مى كشند كه زمامشان از زبرجد سبز و پاى آنها از مشك اذفر است .
«اهميت در معرفى زمام و پا ، در آن است كه پا و سر رمز مبدء و منتهاست ، اذانى كه با تعظيم خدا شروع ، و با كلمه توحيد ختم مى گردد ، در عالم تجسم اعمال و تبدل اعراض به جواهر ، بسيار مناسب است كه به صورت مركبى از نور گردد ، كه زمام و آغازش جوهرى پر ارزش و با عظمت هم چون زبرجد آن هم با رنگ سبز كه رنگ نخستين تحول جماد به عالم حيات و منتها و پايش از مشك اذفر باشد ، كه رمز عطر افشانى گل توحيد در فضاى جان است .»
مؤذن ها بر آن مركب هاى نورى سوار و با طرز بسيار با شكوهى بر فراز آن مركب ها مى ايستند كه اذان را ايستاده گفته اند، و فرشتگان خدا جلودار آنانند و به صداى بلند اذان مى گويند .
سپس بلال سخت به گريه افتاد و شيون كنان گريست و من نيز گريستم ، همين كه از گريه آرام گرفت ، گفتم : گريه ات را سبب چه بود ؟ گفت : آه كه تو چيزى را به ياد من آوردى .
از حبيبم و صفيّم شنيدم كه مى فرمود : به حق آن كه مرا به پيامبرى برانگيخت كه مؤذن ها بر زبر مركب ها ايستاده و الله اكبر گويان بر مردم گذر مى كنند ، همين كه اين را گويند من صداى ضجه و ناله اى از امتم مى شنوم ، اسامة بن زيد پرسيد كه اين ضجه و ناله چيست ؟ فرمود : غلغله تسبيح و تحميد و تهليل است و چون گويند اشهد ان لا اله الا الله امت من مى گويد : ما در دنيا تنها همان خداى يكتا را مى پرستيديم پس به آنها گفته مى شود راست گفتيد. همين كه گفتند : اشهد ان محمداً رسول الله امت من مى گويند : اين همان است كه پيام پروردگار ما را براى ما آورد و ما هم با آن كه او را از نزديك نديديم به او ايمان آورديم .
پس گفته مى شود راست گفتيد ، اين همان است كه وظيفه پيامبرى را كه از پروردگار شما داشت انجام داد ، و شما به او مؤمن بوديد . پس بر خداست كه ميان شما و او جمع فرمايد ، سپس آنان را به منزل هايشان مى رسانند و در آن منازل چيزهائى است كه نه چشمى ديده و نه گوشى شنيده و نه بر دل آدم زاده اى خطور كرده است .
سپس نگاه پر معنائى به من كرد و گفت اگر بتوانى كه نميرى مگر آن كه اذان بگوئى ، اين كار را بكن و با افتخار منصب اذان گوئى بمير ، دنباله روايت در وصف بهشت بسيار مفصل است و ممكن است بخواست خدا در شرح بعضى از روايات ابواب آينده اين كتاب از آن استفاده شود .
در هر صورت ذكر واقعى آن است ، كه انسان مفهوم و حقيقت ذكر را با كمك عقل و قلب درك كند ، و از روى رغبت ايمانى بگويد ، و زندگى خود را در تمام شئون با آن ذكر هماهنگ نمايد ، اگر گفت سبحان الله ، معنايش را نيز درك كند كه مولاى او از هر عيب و نقصى منزه است ، پس بايد عبد چنان مولائى هم در خور امكان و استعدادش از عيب منزه باشد ، اگر گفت الله اكبر ، واقعاً توجه داشته باشد كه تمام عالم و آدم در برابر او كوچك و تنها بزرگ اوست ، دست از بزرگ برنداشته و محكوم كوچك گردد ، اگر گفت لا اله الا الله به دنبال آن با همه هستى غير خدا را نفى كرده و فقط عشق و حاكميت او را در زندگى بپذيرد ، و همين طور با تمام اذكار اعم از واجب و مستحب به همين صورت معامله كند ، تا بتوان به او بگويند ذاكر حقيقى است .
وَكُنْ كَالنَّازِعِ رُوحَهُ أَوْ كَالْواقِفِ فِي الْعَرَضِ الاَْكْبَرِ غَيْرَ شاغِل نَفْسَكَ عَمَّا عَناكَ مِمَّا كَلَّفَكَ بِهِ رَبُّكَ في أَمْرِهِ وَنَهْيِهِ وَوَعْدِهِ وَوَعيدِهِ .
به هنگام ذكر ، يا در همه حال مانند انسان محتضر باش ، انسانى كه قدرت انجام هيچ گونه عمل لغو و بيهوده اى ندارد ، انسانى كه در آن حال به غير لطف و حبت و عنايت الهى به برنامه ديگر متوجه نيست ، و از غير او كمك و يارى نمى خواهند و طمع به غير جناب او ندارند .
اگر در همه حالات ، چه در خانه ، چه در بيرون ، چه در سفر ، چه در حضر ، چه در وقت كسب ، چه زمان معاشرت ، چه هنگام خوردن و خوابيدن ، خود را همانند آدم محتضر بدانى ، باور كن كه لحظه اى حاضر نخواهى شد دست از حسنات بردارى ، و چشم به هم زدنى حاضر نخواهى شد به آلودگيها دامن حياتت آلوده شود !!
يا خود را در همين دنيا و در تمام لحظاتش حاضر در محضر حساب ببين ، آن هم حساب و پرورنده اى كه قاضى و حاكمش خداست و عاقبت پرونده يا بهشت و يا جهنم است .
اى عزيز بيدار باش و فرصت گرانمايه عمر را غنيمت بدان ، و دست از عروة الوثقاى هدايت برندار ، و با دنيا به عنوان مزرعه آخرت معامله كن ، عمر خيلى زودگذر است ، برزخ و قيامت با تو هيچ فاصله اى ندارند ، دنيا هم مانند آخرت محضر خداست ، و تو ببين در اين محضر در چه حالى و در چه كارى ؟ مواظب باش خود را به آنچه از جانب حضرت حق از امر و نهى و وعد و وعيد مأمور نيستى مشغول نكنى ، كه اين شغلى است شيطانى ، و عاقبتى جز حسرت و پشيمانى و ضرر و خسارت ندارد ، عمر را در گردونه اجراى اوامر و كناره گيرى از محرمات و توجه به آنچه كه به آن وعده بهشت داده شده و خوددارى از آنچه كه به آن وعده عذاب داده شده مصرف كن .
به قول عارف با سوز ، مشتاق دل سوز ، مرغ باغ ملكوت ، هزار دستان ميدان لاهوت حضرت الهى قمشه اى (رحمه الله) :
برخيز شبى هنگام سحر *** بخروش دمى با ديده تر
آهى كش و ساز آهنگ سفر *** بشتاب دلا در راه وفا
از خواب گران بردار سرى *** با سوز نهان با چشم ترى
شمعى بفروز جانا سحرى *** ميكن سفرى تا ملك بقا
يك عمر شدى سرمست غرور *** مى نوش شبى از جام طهور
كز خاك رسى در عالم نور *** بخرام برون زين شهر فنا
غافل منشين ديوانگى است *** در راه شدن فرزانگى است
دزدره عشق چون خانگى است *** منديش زكس جز نفس و هوا
در حضرت دوست گر بنده شوى *** از مهر رخش تابنده شوى
خورشيد طفت رخشنده شوى *** اى ظلمتى از انوار هدا
يك جام زن از صهباى الست *** زان باده كه جان شدبيخود ومست
چون شيشه دل مستانه شكست *** در پاسخ يار بر گوى بلى
اى صوفى شهر نيرنگ زدى *** خود شيشه خود بر سنگ زدى
صباغ شدى در رنگ زدى *** چون خرقه خود سجاده ما
گر مولوى اى كو دانش و دين *** ور بوالحسنى كو شمع يقين
كو نور درون كو داغ جبين *** وان سوز و نياز هنگام دعا
يارى كه نكرد اخلاق تو خوش *** نور دل او نار تو خمش
مسپار بوى عقل و دل و هش *** كان پيسر هواست نى زاهل صفا
شاهنشه دين مقصود جهان *** سلطان خرد سر خيل روان
آن رهبر كل تا باغ جنان *** آورده بهين آئين خدا
كى گم شدگان اين راه شما *** در شام جهان اين ماه شما
اين دفتر عشق از شاه شما *** گر مرد رهيد اين راهنما
صياد ازل در عالم تن *** در نه قفس اين چرخ كهن
بر بسته كنون بال و پر من *** سازد زكرم اين مرغ رها
از دام جهان آزاد شوم *** خاك در آن صياد شوم
باشد كه زغم دلشاد شوم *** پايان رسدم اندوه و جفا
يارب برسان آتش نفسى *** چون شعله طور سوزان هوسى
آزاد كن مرغ قفسى *** كز دام فراق گرديم رها
وَاغْسِلْ قَلْبَكَ بِماءِ الْحُزْنِ وَلا تَشْغَلْها بِدُونِ ما كَلَّفَكَ .
دل خود را از تعلقات به دنيا و امور آن ، و از تمام آلودگى هاى مربوط به دل با آب اندوه و حسرت بر عمر گذشته و با اشك پر قيمت چشم كه در راه خدا بخصوص در دل شبهاى تار بر ظاهر صورتت جارى مى گردد بشوى ، در روايت آمده يك قطره اشك ندامت دريائى از غضب الهى را خاموش مى كند .
در حديث است كه در روز قيامت شخصى را به ميزان حساب حاضر مى كنند ، كه در مدت عمر خود ظاهراً اعمال نيكى انجام داده ، عمل هاى او را به جناب حق عرضه مى كنند ، حضرت بارى هريك از اعمال او را به عيبى و تقصيرى بر مى گرداند ، آنگاه دستور مى رسد كه آن عبد بايد به جهنم برود ، يك موى از مژه چشم او پس از اذن از حضرت حق عرضه مى دارد : خداوندا اين شخص در شبى از شبها ياد تقصيرات خود كرد ، و دلش سوخت و اشك ندامتش بر چهره جارى گشت به حدى كه من در آن اشك غرق شدم ، خداوند مهربان به قيمت آن اشك از بنده اش بگذرد ، و او را از جهنم نجات دهد .
انسان هر چند كه تمام لحظاتش را به خوبى گذرانده باشد ، ولى بايد در برابر عظمت حق ، خود و اعمالش را هيچ انگاشته و به طور دائم در خلوت دل محزون باشد ، و بر گذشته تأسف خورده ، در حدى كه به ياد گذشته و خالى بودن پرونده اش از اعمالى كه لايق مولاست گريه كند ، و با اشك چشم جان را صفا دهد ، و مواظبت كند به آنچه مكلف نيست عمر تلف نكند .
به قول حضرت الهى آن عارف فرزانه ، و آن شب بيدار دائم در ترجمه جمله قلوبهم محزونة كه در وصف عاشقان حق از امام عارفان اميرمؤمنان نقل شده :
پر انده باشد آن دلهاى مشتاق *** بلى جفت غم است از يار خود طاق
بهر دل مشتعل تقوا فروزند *** چه شمعش در شرار غم بسوزند
كدامين غم ؟ غم دين ، دين دلبر *** كز آن غم كس مبادا شاد خاطر
نشان معرفت قلب حزين است *** دل اكان به درد غم قرين است
درخت معرفت بار آورد درد *** سرشك سرخ بارد بر رخ زرد
ز هر غم خاطرى باشد پريشان *** غم يار و غم جسم و غم جان
چو مشتاقى زقيد جسم وجان رست *** بدام عشق جانان باز پيوست
غمش تنها غم درد و فراق است *** بچهر اشك خونين زاشتياق است
غم آن آتش بود كز شعله طور *** دل غم ديدگان را كرد پر نور
غم آن نور است كز طور تجلى *** دل بشكسته را بخشد تسلى
غم است آن يا نشاط هر دو عالم *** كه افروزد دل وجان مرحبا غم
خوشا غم آفرين غم كز رخ جان *** فشاند گرد غم چون ابر نيسان
غم دين شادى هر دو جهان است *** غم دنياى دون خوردن زيان است
چه خوش گفت آن حكيم ذوق پرور *** غم دين خور ، مخور اندوه ديگر
غم دين خور كه دنيا غم ندارد *** عروس يكشبه ماتم ندارد
عروسى زشت و بى مهر و وفا هم *** ندارد از فراقش عاقلان هم
چو كار اين جهان كارى است باطل *** چرا در غم نشيند مرد عاقل
وَاجْعَلْ ذِكْرَ اللهِ مِنْ أَجْلِ ذِكْرِهِ لَكَ فَإِنَّهُ ذِكْرُكَ وَهُوَ غَنِىٌّ عَنْكَ فَذِكْرُهُ لَكَ أَجَلُّ وَأَشْهى وَأَتَمُّ مِنْ ذِكْرِكَ لَهُ وَأَسْبَقَ .
ياد وجود مقدس او باش ، به خاطر اين كه او ياد تو است ، و از آنجا كه ياد او نسبت به عبد هميشگى و در تمام لحظات است ، و در پيشگاه حضرت او غفلت و نسيان راه ندارد ، پس در مقابل چنين يادى كه محبوب از تو دارد ، تو هم در تمام لحظات و آنات و حركات و سكنات به ياد او باش .
بيدار باش كه حضرت دوست چگونه ياد تو است ؟ تو را خلق كرده ، و هرچه لازم داشتى به تو مرحمت فرموده و هرچه احتياج دارى به تو عنايت مى كند ، با اين كه هيچ احتياج و نيازى به تو ندارد ، كدام لحظه را مى شناسى كه حضرت جانان از تو غافل بوده و تو را از ياد برده باشد ؟
اين خيلى ظلم است كه محبوب به طور دائم ياد تو باشد ، و تو از او ياد نكنى ، و بخصوص به امر و نهى او توجه نداشته باشى .
امام سجاد (عليه السلام) ، در دعاى ابو حمزه ، كه از پر اهميت ترين دعاهاى شيعه است ، درباره عنايات حضرت حق عرضه مى دارد :
آقاى من ، منم آن كودكى پروردى ، منم نادانى كه به من علم و آگاهى آموختى ، و منم گمراهى كه او را هدايت كردى ، و منم پستى كه او را به رفعت و بلندى و آقائى رساندى ، و منم ترسانى كه او را راحت و آسوده ساختى ، منم گرسنه اى كه سيرش كردى ، و تشنه اى كه سيرابش نمودى ، و برهنه اى كه پوشاندى ، و فقير و بى چيزى كه توانگرش نمودى ، و ناتوانى كه نيرويش دادى ، و خوارى كه عزيزش فرمودى ، و بيمارى كه درمانش دادى ، و گدائى كه دستش را از عنايت و لطف پر كردى ، و گنهكارى كه براى حفظ آبرويش او را پوشاندى ، و خطا كارى كه از او درگذشتى ، منم آن اندكى كه بسيارم نمودى ، و خوار شده اى كه او را كمك كردى ، و رانده اى كه منزلش دادى .
و سيد مظلومان ، پيشواى شهيدان ، حضرت حسين (عليه السلام) در دعاى عرفه كه دعاى بى نظيرى است عرضه مى دارد : اى مولاى من ، توئى كه بر من منت نهادى ، توئى كه به من نعمت دادى ، توئى كه بر من احسان كردى ، توئى كه بر من نيكى نمودى ، توئى كه مرا فضيلت دادى ، توئى كه كاملم كردى ، توئى كه روزيم دادى ، توئى كه به من توفيق دادى ، توئى كه به من عطا فرمودى ، توئى كه مرا توانگر نمودى ، توئى كه مرا نگه داشتى ، توئى كه مأوايم دادى و كارم را كفايت كردى ، توئى كه هدايتم نمودى ، توئى كه خود دارم كردى ، توئى كه بر من پرده پوشيدى و مرا آمرزيدى، توئى كه از من درگذشتى و پابرجايم كردى ، و عزيزم داشتى، توئى كه كمكم كردى، و بازويم را گرفتى ، و تأييدم فرمودى و ياورم شدى و شفايم بخشيدى ، و عافيتم دادى و گراميم داشتى .
فيض آن عاشق دلباخته در اين كه هرچه را بنگرى و به هرچه فكر كنى ريشه و اصل آن اوست ، مى گويد :
عارفان از چمن قدس چو بوى تو كشند *** خويش را بى خرد و مست به كوى تو كشند
چون بخورشيد فتد چشم حقايق بينان *** برقع چشمه خورشيد زروى تو كشند
خستگانت بدرون ظلمات ار گذرند *** هر طرف دست بيازند كه موى تو كشند
عاشقان با جگر سوخته و چشم پر آب *** تشنه آب حياتى كه ز جوى تو كشند
هرچه بينند جمال تو در آن مى بينند *** صورت و معنى هر چيز به سوى تو كشند
سرو را در نظر آرند بياد قد تو *** گرد گلزار برآنند كه بوى تو كشند
هر ثنا هركه كند در حق هركس همه را *** به له الملك وله الحمد بسوى تو كشند
روز ايشان بود آنگه كه به رويت نگرند *** شب زمانى كه در آن طره موى تو كشند
سخن هركه بهر سوى و بهر روى بود *** همه را پخته و سنجيده به سوى تو كشند
لطف و قهر تو بكام دلشان يكسان است *** مزه نيشكر از تلخى خوى تو كشند
زاهدان دردكش جام هوا و هوسند *** عاشقان باده صافى زسبوى تو كشند
هركسى روى به سوئى به اميدى دارد *** آخر الامر همه رخت بسوى تو كشند
كمر بندگيت بسته سراپاى جهان *** همه الوان نعم از سر كوى تو كشند
فيض فرياد كنان بر اثر بانگ رود *** هركجا ناله دلسوز ببوى تو كشند
آرى او را با اين همه محبت و عنايتى كه در حق تو كرده ياد كن ، كه او را در عين اين كه از هر جهت بى نياز از تو است ياد تو است ، او كه تو را ياد مى كند ، ياد او نسبت به تو از ياد تو نسبت به او بزرگ تر و مرغوب تر و تمام تر است ، و ياد او هميشه نسبت به تو ، جلوتر از ياد تو نسبت به اوست ، حق نيست كه او اينگونه به نظر لطف و عنايت بر تو بنگرد ، و تو او را نديده بگيرى !
وَمَعْرِفَتِكَ بِذِكْرِهِ لَكَ يُورِثُكَ الْخُضُوعَ وَالاِْسْتِحْياءَ وَالاِْنْكِسارَ وَيَتَوَلَّدُ مِنْ ذلِكَ رُؤْيَةُ كَرَمِهِ وَفَضْلِهِ السَّابِقِ وَتَخْلُصُ لِوَجْهِهِ وَتَصْغُرُ عِنْدَ ذلِكَ طاعاتِكَ وَإِنْ كَثُرَتْ في جَنْبِ مِنَنِهِ .
وقتى به اين معنى واقف شدى كه وجودمقدس يار لحظه اى از ياد تو غافل نيست ، و اوست كه هم چون ماهى دريا تو را غرق در نعمت و آقائى و كرامت كرده و اوست كه در تمام مواقف به داد تو رسيده ، و هرگونه وسيله زندگى و خوشى و راحت براى تو فراهم آورده ، اين آگاهى باعث و مورث سه حقيقت مى شود ، باعث مى شود كه در تمام جوانب حيات نسبت به حضرت او حال خضوع گرفته ، و در برابر امر و نهى او تكبر نكنى ، و نيز موجب مى گردد كه در خلوت و آشكار نسبت به تمام امورت از حضرت او حيا كنى ، و علت مى شود كه در برابر پيشگاه مقدس او سر عجز و انكسار به خاك آورى .
و عباداتت هرچند در برابر نعمت هاى او به نظرت زياد بيايد بر اثر اين آگاهى كوچك و حقير به نظر خواهد آمد ، تا جائى كه در برابر عظمت او از عبادات خود با همه كثرتش شرمسار و خجالت زده خواهى شد .
به راستى فعل موجود ممكن و ضعيف و حقير و پست هر چند زياد باشد ، در برابر عنايت و لطف واجب چه قدر و ارزشى دارد ؟
اى عزيز اعمالى كه از تو براى حضرت دوست صادر مى شود و به گمان تو تمام عيار است ، ممكن است داراى عيوبى باشد كه تو راه به آن نبرد باش و از نظر تو مخفى مانده باشد ، از عطاى سلمى كه يكى از مشاهير اهل حال است نقل شده : كه در اوايل حال نساجى داشته و از آن شغل كسب معاش مى نموده .
روزى پارچه اى به عمل آورد ، پارچه اى كه براى بافت آن وقت بسيار صرف كرده بود ، و نهايت دقت را در آن به كار برده بود ، و اعتقاد داشت در نهايت محكمى و خوبى است .
پارچه را به بازار مى برد ، و به بزازى كه متخصص پارچه و قيمت بود ارائه مى كند ، بزاز از قميتى كه عطا در نظر داشت كمتر قيمت مى كند ، زيرا عيوبى در پارچه بود كه بزاز به آن اشاره مى كند در حالى كه آن عيوب از ديد عطا دور مانده بود .
عطا پس از علم به عيوب ، در وسط بازار شروع مى كند به بلند گريه كردن ، بزاز از كرده پشيمان مى شود و به عطا مى گويد مرا ببخش به هر قيمتى كه مى خواهى از تو مى خرم ، عطا مى گويد گريه من از كمى قيمت پارچه نيست ، بلكه از اين است كه من با وجود سعى بسيارى كه در بافت اين پارچه كرده ام و به اعتقاد خود آن را بى عيب مى دانستم معيوب از آب در آمد و من از عيب آن غافل بودم ، شايد عمل هاى من هم مثل اين پارچه پر از عيب باشد ، و چون روز قيامت به نظر خبير بصير برسد ، عيب هايش ظاهر گردد ، در حالى كه من از آن غافل بودم ، و آن روز چكنم ؟!!
آيت الله بروجردى يكى از اعاظم علماى شيعه و فقهاى بزرگ مذهب بود ، شخصيت ممتاز علمى و عملى ايشان باعث گشت كه در زمان وى حوزه قم از چنان عظمتى برخوردار شود ، كه صداى دانش و مذهب شيعه به بسيارى از كشورها برسد .
رهبر كبير انقلاب ، مرجع آگاه حضرت امام خمينى دام ظله براى حضرت آيت الله بروجردى اهميت خاصى قائل بودند و هستند .
نقل مى كنند يك روز عده اى از علماى بلاد در محضر آيت الله بروجردى جمع بودند ، در برابر ايشان صحبت از خدمات ارزنده آن جناب به ميان آمد و هركسى گوشه اى از برنامه هاى پر اهميت ايشان را اعم از پربار كردن فقه ، عظمت دادن به حوزه ، چاپ كتب علمى ، تأسيس دار التقريب ، ساختن مساجد و مدارس ، فرستادن مبلغ به ممالك خارجى گوشزد كرد ، و آن جناب به دقت به آن مسائل گوش مى دادند ، تنها پير مرد عالمى كه اكثراً او را نمى شناختند و معلوم بود از گوشه اى از كشور به ديدن آن جناب آمده ساكت بود .
آيت الله بروجردى به او فرمودند شما هم چيزى بگو ، ناگهان پيرمرد با حالى پر از خضوع و انكسار عرضه داشت : خَلِّصِ الْعَمَلَ فَإِنَّ النَّاقِدَ بَصيرٌ بَصيرٌ .
حضرت آيت الله ، آنچه گفتند به درد شما نمى خورد ، عمل خالص كن كه زرگرى كه بناست اعمال را محك بزند بيدار بيدار است .
نوشته اند بهت مجلس را گرفت و به پهناى صورت اشك از دو ديدگان حضرت آيت الله بروجردى سرازير شد .
آرى اعمال ما را با عطا و عنايت او چه نسبت است ، اصولا اعمال ما انسانها قدر و قيمتى ندارد كه در برابر يك عطاى دوست بتوان از آن حرف زد !!
به قول الهى آن عارف فرزانه ، و بيدار يگانه :
هرچه جز زندگى عشق فنا بود فنا *** هرچه جز بندگى يار هوا بود هوا
عاشقان را غم و اندوه صفا بود صفا *** عارفان را الم و درد دوا بود دوا
مهر خورشيد به ذرات نكو بود نكو *** عشق و حيرانى ذرات بجا بود بجا
طاعت ما غلط و نقص و گنه بود گنه *** رحمت او كرم و جود و عطا بود عطا
كرم دوست بما در عوض سعى و عمل *** در بر عقل چنين نكته خطا بود خطا
بگدايان زره عشق كرم كرد كرم *** حسن بى حد رخ يار روا بود روا
يا الهى اگر از لطف نظر داشت نظر *** رحمتش عام بهر شاه و گدا بود گدا
وَرُؤْيَتُكَ ذِكْرَكَ لَهُ تُورِثُكَ الرِّيا وَالْعُجْبَ وَالسَّفَهَ والْغِلْظَةَ في خَلْقِهِ وَاسْتِكْثارَ الطَّاعَةِ وَنِسْيانَ كَرَمِهِ وَفَضْلِهِ .
ذكرى كه نسبت به حق دارى ، متوجه باش به توفيق خود اوست ، مبادا فكر كنى كار خود تو است ، كه تو قدرت بر انجام هيچ كارى ندارى ، اگر عنايت و محبت او نباشد ، يك ذكر ، يا يك ركعت عبادت از دستت بر نخواهد آمد .
اگر ذكر خود را ببينى به تدريج به ريا و عجب و سفاهت و تندى با خلق دچار خواهى شد ، و طاعت و ذكرت به نظرت زياد خواهد آمد و كرم و فضل حضرت دوست را فراموش خواهى كرد ، آن زمان كه در پرتگاه سقوط قرار خواهى گرفت ، و عاقبت بدى پيدا خواهى كرد .
وَلا يَزْدادُ بِذلِكَ مِنَ اللهِ إِلاّ بُعْداً وَلا يَسْتَجْلِبُ بِهِ عَلى مُضِىِّ الاَْيَّامِ إِلاّ وَحْشَةً .
در صورت دچار شدن به ريا و عجب و سفه و غلظت نسبت به خلق ، نتيجه اى جز دورى از حضرت نخواهى داشت ، و از عمر گذشته ات جز وحشت و نفرت حاصل نخواهد ماند .
وَالذِّكْرُ ذِكْرانِ : ذِكْرٌ خالِصٌ بِمُوافَقَةِ الْقَلْبِ ، وَذِكْرٌ صادِقٌ يَنْفي ذِكْرَ غَيْرِهِ كَما قَالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) إِنّي لا أُحْصي ثَناءً عَلَيْكَ أَنْتَ كَما أَثْنَيْتَ عَلى نَفْسِكَ . فَرَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) لَمْ يَجْعَلْ لِذِكْرِهِ مِقْداراً عِنْدَ عِلْمِهِ بِحَقيقَةِ سابِقَةِ ذِكْرِ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ لَهُ مِنْ قَبْلِ ذِكْرِهِ لَهُ .
ذكر بر دو قسم است : ذكر خالص ، و آن ذكرى است كه فقط حال الهى قلب بدرقه اوست و مشوب به هيچ غرضى نيست ، و ذكر صادق و آن ذكريست كه ذاكر خدا را به هر صفتى ذكر مى كند به مقتضاى آن عمل نمايد ، و اين حقيقت را بدان كه به هر قدرتى از علم و معرفت برسى ، از ذكرى كه در خور حضرت اوست عاجز خواهى بود ، چنان كه حضرت رسالت پناهى در مقام عجز و انكسار به جناب دوست عرضه مى داشت : من توانائى و قدرت بر احصاء حمد و ثناى تو آن چنان كه لايق تو است ندارم .
رسول الله (صلى الله عليه وآله) با وجود مناعت شأن و قرب به جناب حق اظهار عجز و قصور مى نمودند ، و اظهار عجز و قصور نيست مگر از جهت آن كه مى دانست كه قدرت بشرى به كنه حقيقت ذكر الهى نمى رسد ، و ذكر عبد در جنب حق فوق العاده قاصر و ناچيز مى باشد .
فَمِنْ دُونِهِ أَوْلى فَمَنْ أَرادَ أَنْ يَذْكُرَ اللهَ فَلْيَعْلَمْ أَنَّهُ ما لَمْ يَذْكُرِ اللهُ الْعَبْدَ بِالتَّوْفيقِ لِذِكْرِهِ لا يَقْدِرُ الْعَبْدُ عَلى ذِكْرِهِ .
پس هرگاه حضرت خير البشر در برابر ذكر حق اظهار عجز و اعتراف به قصور داشته باشد ، غير او كه جهل محض و فقر خالص ، و لا شىء و عدم است به طريق اولى از ذكرى كه لايق به جناب اوست عاجز است .
هرگاه بنده اراده كرد كه ذكر خدا كند ، بايد بداند مادامى كه حضرت بارى ذكر او نكند ، توفيق و توانائى بر ذكر خداوند پيدا نخواهد كرد .
الهى آن عارف فرزانه مى فرمايد :
ما بتو داريم و بس چشم نياز اى حبيب *** درگه لطف شماست بر همه باز اى حبيب
از تو شهنشاه ناز درگه لطف و نياز *** بر رخ اغيار و يار هست فراز اى حبيب
وه كه شب عمرماست كوته و تا روز حشر *** از خم گيسوى تست قصه دراز اى حبيب
كعبه من كوى تست عشق تو آئين من *** روى دلم سوى تست وقت نماز اى حبيب
تاب فراق تو نيست با دل بيمار من *** يا بكش از تير ناز يا بنواز اى حبيب
شب همه شب شمعوار خندم و گريم زشوق *** در دلم از عشق تست سوز و گداز اى حبيب
دين الهى است عشق ذكر تو تسبيح من *** قبله جانم توئى وقت نماز اى حبيب
منبع: http://erfan.ir
/خ
اذان يا يادآور واقعيات الهى
چهار مرتبه الله اكبر :
آن هم پنج وقت ، آن هم با صداى رسا ، به چه معناست ؟ يعنى اى گم شدگان ، اى غافلان ، اى خفتگان ، و اى غرق شدگان ، در امور مادى و معاش ، و اى آلودگان به گناه ، خداى شما از هرچه فكر مى كنيد و به آن دل بسته ايد ، و به آن تعلق پيدا كرده ايد بزرگ تر است ، آنچه به آن وابسته هستيد در جنب حضرت دوست هيچ است ، پوچ است ، نمود است ، ناپايدار است ، سست و بى اصل است ، و كوچك و صغير و بى قابليت است ، چه سست اراده و كم خرد آن كسى كه عظمت بى نهايت در بى نهايت را رها كند ، و از رحمت بى انتها و ذات مستجمع جميع صفات كماليه دست بردارد ، و از اصل و ريشه و بنيان دست كشيده و روى باز گردانده به امورى جزئى و اشيائى تو خالى و از دست رفتنى دل بندد ، و دل بستگى او به حد غرق شدن در اين امور برسد !!
عاشقان او جز او بزرگى نديدند ، و از غير او ياد نكردند ، و از دنيا و مافيها به اندازه اى كه محبوب اجازه داده بود استفاده كردند و راه ورود غير بر دل بستند .
من هماندم كه وضو ساختم از چشمه عشق *** چار تكبير زدم يكسره بر هرچه كه هست
دو بار اشهد ان لا اله الا الله :
كه در اين شهادت بايد تمام هستى و وجود انسان شركت داشته باشد ، و جزئى از اجزاء وجود نماند ، مگر اين كه به وحدانيّت حضرت دوست شهادت دهد .
به قول عارف واله حضرت فيض :
در صدق جان درى نيست بجز دوست دوست *** آن كه دل از عشق او زنده بود اوست اوست
مغز در اين نه طبق نيست بجز عشق حق *** هرچه بجز عشق اوست نيست بجز پوست پوست
قد سهى قامتان زان چمن آراست راست *** روى پرى پيكران زان گل رو روست روست
عشق مرا پيشه شد در رگ و در ريشه شد *** نيست منى در ميان من نه منم اوست اوست
مهر رخ دوست را سينه من جاست جاست *** بر سر خاك رهش ديده من جوست جوست
چون رخ مه طلعتان جان من افروختند *** چون كمر دلبران اين تن من موست موست
اوست همه عز و ناز ما همه ذل و نياز *** خوارى ما بهر ما عزت ما زوست زوست
او همه احسان و جود ما همه جرم و جحود *** اوست چنان ماچنين كس چه كند خوست خوست
بوى خدا مى وزد از نفس اهل دل *** نيست سخن شعرفيض عطرى ازآن بوست بوست
دو بار اشهد ان محمداً رسول الله :
يعنى راه حق ، شناخت حق ، و قبولى عمل در درگاه حق بسته به اتصال هستى انسان به رسول خداست ، آن انسان كريمى كه خداوند بزرگ بوسيله او خود و قوانين و حلال و حرام و بهشت و دوزخ و ملك و ملكوت و ائمه طاهرين و قواعد زندگى سالم را به انسان شناساند ، و بدون تعليم گرفتن از او و منهاى اسوه قرار دادن او محال است انسان به جائى و به چيزى برسد ، شهادت به رسالت او در حقيقت نفى تمام مكتب هاى غير الهى است ، و عينيّت اين شهادت در زندگى و حيات است كه انسان را به دو بال علم و عمل آراسته كرده و به سوى مقام قرب به پرواز مى آورد .
دو بار به عنوان استحباب مؤكد و به هنگامى كه خطرى جدى حقيقت اسلام را تهديد كند ، به عنوان واجب الهى :
اشهد ان اميرالمؤمنين علياً ولى الله ، به اين معنا كه پس از پيامبر راه پيامبر ، و صراط قرآن ، و شرع الهى ، و جاده مستقيم خداوندى و حقيقت و شيرينى دين و علت العلل اتصال آدمى به حق على است !!
دو بار حى على الصلاة :
شتاب به نماز كنيد ، آن حقيقتى كه شما را از فحشاء و منكر باز مى دارد ، آن واقعيتى كه سبب اتصال شما به حضرت جانان است ، آن عروة الوثقائى كه اگر در زندگى شما نباشد در خير دنيا و آخرت به روى شما بسته است .
دو بار حى على الفلاح ، دو بار حى على خير العمل ، و باز دو مرتبه الله اكبر و دو بار هم لا اله الا الله ،
اين اذكار عاليه را صبح و ظهر و عصر و مغرب و عشا مؤذنين عارف مى گويند ، و بايد بگويند ، تا با گفتن خود گوش جان عباد را نوازش داده و آنان را به سوى حق بخوانند و از غير دوست منصرف نمايند ، و مى دانند كه مستحب است با شنيدن صداى اذان ، انسان با مؤذن هماهنگى كرده با تمام وجود آن جملات نورانى را تكرار كند ، سپس خود را براى حضور در پيشگاه حضرت مولا آماده نمايد .
براى درك ثواب مؤذن و آنكه به اعلام مؤذن توجه مى كند به رواياتى كه در اين زمينه در كتب عالى روايتى آمده مراجعه كنيد ، در اينجا به عنوان تيمن و تبرك روايتى را در اين زمينه از من لا يحضر شيخ صدوق كه به خاطر عظمت روايت ، و مطالب بسيار مهمى كه نسبت به اذان كه داراى مهم ترين اذكار است وجود مقدس رهبر عظيم الشأن انقلاب اسلامى ايران ، مرجع آگاه ، عارف بينا حضرت امام خمينى دام ظله در كتاب «آداب الصلاة» نقل كرده براى عزيزان ثبت مى كنم ، و از وجودد حضرت حق مى خواهم كه همه ما را اهل ذكر به آن معنائى كه مى پسندد قرار دهد .
شيخ صدوق مى فرمايد : عبدالله بن على مى گويد : متاع خود را از بصره به مصر بردم تا به فروش برسانم ، روزى در يكى از كوچه هاى مصر پيرى را ديدم بلند بالا ، سبز چهره ، كه تمام موهاى سر و صورتش سپيد بود ، جامه اى از دو قطعه سياه و سپيد بر تن داشت ، سئوال كردم كيست ؟ گفتند : بلال مؤذن پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) .
همين كه او را شناختم ، با لوحه هائى كه هميشه براى نوشتن مسائل مهم همراه داشتم به نزد او شتافتم و به او سلام كردم ، جواب داد عليك السلام .
گفتم اى مرد بزرگوار ، قسمتى از آنچه از رسول الله (صلى الله عليه وآله) شنيده اى براى من بگو .
گفت : تو چه مى دانى من كيستم ؟
گفتم : بلال مؤذن رسول اسلامى .
چون نام رسول خدا را بردم ، گوئى خاطرات الهى زمان آن حضرت براى بلال تجديد شد ، و او را به ياد نوازش هاى جان فزا و محبت هاى بى شمار رسول خدا انداخت ، به ياد سيماى ملكوتى پيامبر گريستن آغاز كرد ، من هم تحت تأثير گريه هاى او ناله سر دادم ، مردم به تماشاى ما آمدند ، و ما دو نفر همچنان مى گريستيم .
آنگاه گفت : اى پسر از كجائى ؟
گفتم : از مردم عراق گفت : به به
سپس ساعتى خاموش شد ، و پس از سكوت فرمود : اى برادر عراقى بنويس : بسم الله الرحمن الرحيم ، از رسول خدا شنيدم مى فرمود : اذان گويان امينان مؤمنان اند بر نمازها و روزه هاشان . و بر گوشت هائى كه مصرف مى كنند ، و بر جانهاشان كه در پناه اسلام محفوظ است ، خواسته اى از حضرت حق نخواهند مگر آنكه خداوند برآورده كند ، و درباره هيچ كس شفاعت ننمايند مگر اين كه مورد پذيرش واقع شود .
«امام خمينى دام ظله در ذيل جملات بالا از يكى از دانشمندان معاصر در توضيح امين بودن مؤذن مطلب زير را نقل مى كند : قبول شدن شفاعت و درخواست مؤذن در برابر تكليف سنگينى است كه بر عهده مؤذن است . مانند اين كه پليس در شهر و ژاندارم در بيابان پاس اموال و نفوس مردم را مى دهند ، و اين پسدارى وظيفه بسيار سخت و سنگينى است ولى در مقابل اين مسئوليت سنگين امضاء و تصديق پليس و ژاندارم در مقامات بالاى مملكت داراى ارزش و اعتبار است مؤذن هم همين طور است ، او با اذان خود در شهر يا بخش يا ده و دهكده به سپاه اسلام يا به مردمى كه از آن ناحيه عبور مى كنند ، اعلام مى كند كه مردم اين ناحيه مسلمان اند ، اى روندگان شما مى توانيد گوشت بازار اينان را مصرف كنيد و از پوست و كفشى كه مى فروشند به عنوان جنس حلال بخريد ، و تمام مردم با اعلام اذان مؤذن در ماه رمضان امساك كرده يا افطار مى كنند ، و با اعلام اذان او نماز پنچ گانه را به وقت معين آن مى خوانند ، اينان كه اينگونه بر امور مسلمين امين هستند بايد تحمل بى خوابى و نظم در امور را همواره برنامه خود قرار دهند و اين براى مؤذن داراى رنج و مشقت است ، و در مقابل اين رنج است كه خداى عزيز شفاعت و درخواست آنان را قبول مى نمايد» .
صدوق در دنباله روايت مى فرمايد : عبدالله به بلال گفت : خدايت رحمت كند بيشتر بگو .
فرمود بنويس بسم الله الرحمن الرحيم ، از رسول خدا شنيدم فرمود : هركس چهل سال براى خدا و به حساب خدا اذان گويد ، خداوند در محشر او را بياورد ، در حالى كه براى او همانند عمل چهل صديق است آن هم عمل مبرور مستقبل ، كه خداوند مهربان آن عمل را با اشتياق از او مى پذيرد .
گفتم : بيشتر بگو .
گفت : بنويس بسم الله الرحمن الرحيم شنيدم رسول خدا فرمود : هركس بيست سال اذان بگويد ، خداوند در قيامت او را همراه نورى هم وزن با آسمان محشور مى كند ، آرى بيست سال تلقين عظمت و توحيد خداوند آن هم هر روز پنج نوبت ، آن چنان در نفوس تأثيرى مى گذارد ، كه با آسمان نورانى به رقابت مى افتد .
گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتاد *** بالله كز آفتاب فلك خوبتر شوى
گفتم : بيشتر بگو ، خداوند تو را رحمت كند ، گفت : بنويس بسم الله الرحمن الرحيم ، از رسول خدا شنيدم ، هركس ده سال اذان بگويد ، خداوند او را با حضرت ابراهيم خليل در بارگاه او يا درجه او جاى دهد .
گفتم : خداوند تو را رحمت كند ، بيشتر بگو ، گفت : بنويس بسم الله الرحمن الرحيم ، از رسول خدا شنيدم فرمود : هركس يكسال اذان بگويد ، در روز قيامت برانگيخته شود ، در حالى كه همه گناهانش آمرزيده شود ، اگرچه همانند كوه احد باشد .
گفتم : خدا تو را رحمت كند بيشتر بگو گفت : چشم ، پس تو نيز ياد بگير و عمل كن ، و به حساب خدا منظور بدا ، شنيدم از رسول الهى كه فرمود :
هركس در راه خدا ، از روى ايمان ، و به حساب خدا و به منظور نزديك شدن به حضرت حق براى يك نماز اذان بگويد ، خداوند همه گناهان گذشته او را مى آمرزد ، و در باقى مانده عمر بر او منت نهاده و نيروى خويشتن دارى از گناه ب هاو مرحمت نمايد و او را با شهيدان و فداكاران راه حق در بهشت يك جا جمع كند . گفتم : بيشتر بگو خداى تو را رحمت كند ، اى بلال بهترين سخنى كه از رسول اسلام شنيده اى براى من بگو .
فرمود : اى واى ، اى پسر بند دلم را بريدى ، آنگاه گريه سر داد ، او گريست و من اشك ريختم تا جائى كه به خدا قسم دلم به حالش سوخت .
معلوم نيست جذبه بلال از چه بود ، آيا زا مضمون حديث ذيل ؟ يا كيفيت سئوال خاطرات ديگرى در او زنده كرد و او را آتش زد ، به هر حال پس از آن كه از حال جذبه باز آمد فرمود : بنويس بسم الله الرحمن الرحيم ، از رسول خدا شنيدم فرمود : چون روز قيامت فرا رسد و خداوند همه را يكجا جمع كند ، فرشتگانى از نور براى اذان گويان برانگيزد ، كه پرچم ها و شعارهائى از نور به همراه دارند ، و مركب هائى به يدك مى كشند كه زمامشان از زبرجد سبز و پاى آنها از مشك اذفر است .
«اهميت در معرفى زمام و پا ، در آن است كه پا و سر رمز مبدء و منتهاست ، اذانى كه با تعظيم خدا شروع ، و با كلمه توحيد ختم مى گردد ، در عالم تجسم اعمال و تبدل اعراض به جواهر ، بسيار مناسب است كه به صورت مركبى از نور گردد ، كه زمام و آغازش جوهرى پر ارزش و با عظمت هم چون زبرجد آن هم با رنگ سبز كه رنگ نخستين تحول جماد به عالم حيات و منتها و پايش از مشك اذفر باشد ، كه رمز عطر افشانى گل توحيد در فضاى جان است .»
مؤذن ها بر آن مركب هاى نورى سوار و با طرز بسيار با شكوهى بر فراز آن مركب ها مى ايستند كه اذان را ايستاده گفته اند، و فرشتگان خدا جلودار آنانند و به صداى بلند اذان مى گويند .
سپس بلال سخت به گريه افتاد و شيون كنان گريست و من نيز گريستم ، همين كه از گريه آرام گرفت ، گفتم : گريه ات را سبب چه بود ؟ گفت : آه كه تو چيزى را به ياد من آوردى .
از حبيبم و صفيّم شنيدم كه مى فرمود : به حق آن كه مرا به پيامبرى برانگيخت كه مؤذن ها بر زبر مركب ها ايستاده و الله اكبر گويان بر مردم گذر مى كنند ، همين كه اين را گويند من صداى ضجه و ناله اى از امتم مى شنوم ، اسامة بن زيد پرسيد كه اين ضجه و ناله چيست ؟ فرمود : غلغله تسبيح و تحميد و تهليل است و چون گويند اشهد ان لا اله الا الله امت من مى گويد : ما در دنيا تنها همان خداى يكتا را مى پرستيديم پس به آنها گفته مى شود راست گفتيد. همين كه گفتند : اشهد ان محمداً رسول الله امت من مى گويند : اين همان است كه پيام پروردگار ما را براى ما آورد و ما هم با آن كه او را از نزديك نديديم به او ايمان آورديم .
پس گفته مى شود راست گفتيد ، اين همان است كه وظيفه پيامبرى را كه از پروردگار شما داشت انجام داد ، و شما به او مؤمن بوديد . پس بر خداست كه ميان شما و او جمع فرمايد ، سپس آنان را به منزل هايشان مى رسانند و در آن منازل چيزهائى است كه نه چشمى ديده و نه گوشى شنيده و نه بر دل آدم زاده اى خطور كرده است .
سپس نگاه پر معنائى به من كرد و گفت اگر بتوانى كه نميرى مگر آن كه اذان بگوئى ، اين كار را بكن و با افتخار منصب اذان گوئى بمير ، دنباله روايت در وصف بهشت بسيار مفصل است و ممكن است بخواست خدا در شرح بعضى از روايات ابواب آينده اين كتاب از آن استفاده شود .
در هر صورت ذكر واقعى آن است ، كه انسان مفهوم و حقيقت ذكر را با كمك عقل و قلب درك كند ، و از روى رغبت ايمانى بگويد ، و زندگى خود را در تمام شئون با آن ذكر هماهنگ نمايد ، اگر گفت سبحان الله ، معنايش را نيز درك كند كه مولاى او از هر عيب و نقصى منزه است ، پس بايد عبد چنان مولائى هم در خور امكان و استعدادش از عيب منزه باشد ، اگر گفت الله اكبر ، واقعاً توجه داشته باشد كه تمام عالم و آدم در برابر او كوچك و تنها بزرگ اوست ، دست از بزرگ برنداشته و محكوم كوچك گردد ، اگر گفت لا اله الا الله به دنبال آن با همه هستى غير خدا را نفى كرده و فقط عشق و حاكميت او را در زندگى بپذيرد ، و همين طور با تمام اذكار اعم از واجب و مستحب به همين صورت معامله كند ، تا بتوان به او بگويند ذاكر حقيقى است .
وَكُنْ كَالنَّازِعِ رُوحَهُ أَوْ كَالْواقِفِ فِي الْعَرَضِ الاَْكْبَرِ غَيْرَ شاغِل نَفْسَكَ عَمَّا عَناكَ مِمَّا كَلَّفَكَ بِهِ رَبُّكَ في أَمْرِهِ وَنَهْيِهِ وَوَعْدِهِ وَوَعيدِهِ .
به هنگام ذكر ، يا در همه حال مانند انسان محتضر باش ، انسانى كه قدرت انجام هيچ گونه عمل لغو و بيهوده اى ندارد ، انسانى كه در آن حال به غير لطف و حبت و عنايت الهى به برنامه ديگر متوجه نيست ، و از غير او كمك و يارى نمى خواهند و طمع به غير جناب او ندارند .
اگر در همه حالات ، چه در خانه ، چه در بيرون ، چه در سفر ، چه در حضر ، چه در وقت كسب ، چه زمان معاشرت ، چه هنگام خوردن و خوابيدن ، خود را همانند آدم محتضر بدانى ، باور كن كه لحظه اى حاضر نخواهى شد دست از حسنات بردارى ، و چشم به هم زدنى حاضر نخواهى شد به آلودگيها دامن حياتت آلوده شود !!
يا خود را در همين دنيا و در تمام لحظاتش حاضر در محضر حساب ببين ، آن هم حساب و پرورنده اى كه قاضى و حاكمش خداست و عاقبت پرونده يا بهشت و يا جهنم است .
اى عزيز بيدار باش و فرصت گرانمايه عمر را غنيمت بدان ، و دست از عروة الوثقاى هدايت برندار ، و با دنيا به عنوان مزرعه آخرت معامله كن ، عمر خيلى زودگذر است ، برزخ و قيامت با تو هيچ فاصله اى ندارند ، دنيا هم مانند آخرت محضر خداست ، و تو ببين در اين محضر در چه حالى و در چه كارى ؟ مواظب باش خود را به آنچه از جانب حضرت حق از امر و نهى و وعد و وعيد مأمور نيستى مشغول نكنى ، كه اين شغلى است شيطانى ، و عاقبتى جز حسرت و پشيمانى و ضرر و خسارت ندارد ، عمر را در گردونه اجراى اوامر و كناره گيرى از محرمات و توجه به آنچه كه به آن وعده بهشت داده شده و خوددارى از آنچه كه به آن وعده عذاب داده شده مصرف كن .
به قول عارف با سوز ، مشتاق دل سوز ، مرغ باغ ملكوت ، هزار دستان ميدان لاهوت حضرت الهى قمشه اى (رحمه الله) :
برخيز شبى هنگام سحر *** بخروش دمى با ديده تر
آهى كش و ساز آهنگ سفر *** بشتاب دلا در راه وفا
از خواب گران بردار سرى *** با سوز نهان با چشم ترى
شمعى بفروز جانا سحرى *** ميكن سفرى تا ملك بقا
يك عمر شدى سرمست غرور *** مى نوش شبى از جام طهور
كز خاك رسى در عالم نور *** بخرام برون زين شهر فنا
غافل منشين ديوانگى است *** در راه شدن فرزانگى است
دزدره عشق چون خانگى است *** منديش زكس جز نفس و هوا
در حضرت دوست گر بنده شوى *** از مهر رخش تابنده شوى
خورشيد طفت رخشنده شوى *** اى ظلمتى از انوار هدا
يك جام زن از صهباى الست *** زان باده كه جان شدبيخود ومست
چون شيشه دل مستانه شكست *** در پاسخ يار بر گوى بلى
اى صوفى شهر نيرنگ زدى *** خود شيشه خود بر سنگ زدى
صباغ شدى در رنگ زدى *** چون خرقه خود سجاده ما
گر مولوى اى كو دانش و دين *** ور بوالحسنى كو شمع يقين
كو نور درون كو داغ جبين *** وان سوز و نياز هنگام دعا
يارى كه نكرد اخلاق تو خوش *** نور دل او نار تو خمش
مسپار بوى عقل و دل و هش *** كان پيسر هواست نى زاهل صفا
شاهنشه دين مقصود جهان *** سلطان خرد سر خيل روان
آن رهبر كل تا باغ جنان *** آورده بهين آئين خدا
كى گم شدگان اين راه شما *** در شام جهان اين ماه شما
اين دفتر عشق از شاه شما *** گر مرد رهيد اين راهنما
صياد ازل در عالم تن *** در نه قفس اين چرخ كهن
بر بسته كنون بال و پر من *** سازد زكرم اين مرغ رها
از دام جهان آزاد شوم *** خاك در آن صياد شوم
باشد كه زغم دلشاد شوم *** پايان رسدم اندوه و جفا
يارب برسان آتش نفسى *** چون شعله طور سوزان هوسى
آزاد كن مرغ قفسى *** كز دام فراق گرديم رها
وَاغْسِلْ قَلْبَكَ بِماءِ الْحُزْنِ وَلا تَشْغَلْها بِدُونِ ما كَلَّفَكَ .
دل خود را از تعلقات به دنيا و امور آن ، و از تمام آلودگى هاى مربوط به دل با آب اندوه و حسرت بر عمر گذشته و با اشك پر قيمت چشم كه در راه خدا بخصوص در دل شبهاى تار بر ظاهر صورتت جارى مى گردد بشوى ، در روايت آمده يك قطره اشك ندامت دريائى از غضب الهى را خاموش مى كند .
در حديث است كه در روز قيامت شخصى را به ميزان حساب حاضر مى كنند ، كه در مدت عمر خود ظاهراً اعمال نيكى انجام داده ، عمل هاى او را به جناب حق عرضه مى كنند ، حضرت بارى هريك از اعمال او را به عيبى و تقصيرى بر مى گرداند ، آنگاه دستور مى رسد كه آن عبد بايد به جهنم برود ، يك موى از مژه چشم او پس از اذن از حضرت حق عرضه مى دارد : خداوندا اين شخص در شبى از شبها ياد تقصيرات خود كرد ، و دلش سوخت و اشك ندامتش بر چهره جارى گشت به حدى كه من در آن اشك غرق شدم ، خداوند مهربان به قيمت آن اشك از بنده اش بگذرد ، و او را از جهنم نجات دهد .
انسان هر چند كه تمام لحظاتش را به خوبى گذرانده باشد ، ولى بايد در برابر عظمت حق ، خود و اعمالش را هيچ انگاشته و به طور دائم در خلوت دل محزون باشد ، و بر گذشته تأسف خورده ، در حدى كه به ياد گذشته و خالى بودن پرونده اش از اعمالى كه لايق مولاست گريه كند ، و با اشك چشم جان را صفا دهد ، و مواظبت كند به آنچه مكلف نيست عمر تلف نكند .
به قول حضرت الهى آن عارف فرزانه ، و آن شب بيدار دائم در ترجمه جمله قلوبهم محزونة كه در وصف عاشقان حق از امام عارفان اميرمؤمنان نقل شده :
پر انده باشد آن دلهاى مشتاق *** بلى جفت غم است از يار خود طاق
بهر دل مشتعل تقوا فروزند *** چه شمعش در شرار غم بسوزند
كدامين غم ؟ غم دين ، دين دلبر *** كز آن غم كس مبادا شاد خاطر
نشان معرفت قلب حزين است *** دل اكان به درد غم قرين است
درخت معرفت بار آورد درد *** سرشك سرخ بارد بر رخ زرد
ز هر غم خاطرى باشد پريشان *** غم يار و غم جسم و غم جان
چو مشتاقى زقيد جسم وجان رست *** بدام عشق جانان باز پيوست
غمش تنها غم درد و فراق است *** بچهر اشك خونين زاشتياق است
غم آن آتش بود كز شعله طور *** دل غم ديدگان را كرد پر نور
غم آن نور است كز طور تجلى *** دل بشكسته را بخشد تسلى
غم است آن يا نشاط هر دو عالم *** كه افروزد دل وجان مرحبا غم
خوشا غم آفرين غم كز رخ جان *** فشاند گرد غم چون ابر نيسان
غم دين شادى هر دو جهان است *** غم دنياى دون خوردن زيان است
چه خوش گفت آن حكيم ذوق پرور *** غم دين خور ، مخور اندوه ديگر
غم دين خور كه دنيا غم ندارد *** عروس يكشبه ماتم ندارد
عروسى زشت و بى مهر و وفا هم *** ندارد از فراقش عاقلان هم
چو كار اين جهان كارى است باطل *** چرا در غم نشيند مرد عاقل
وَاجْعَلْ ذِكْرَ اللهِ مِنْ أَجْلِ ذِكْرِهِ لَكَ فَإِنَّهُ ذِكْرُكَ وَهُوَ غَنِىٌّ عَنْكَ فَذِكْرُهُ لَكَ أَجَلُّ وَأَشْهى وَأَتَمُّ مِنْ ذِكْرِكَ لَهُ وَأَسْبَقَ .
ياد وجود مقدس او باش ، به خاطر اين كه او ياد تو است ، و از آنجا كه ياد او نسبت به عبد هميشگى و در تمام لحظات است ، و در پيشگاه حضرت او غفلت و نسيان راه ندارد ، پس در مقابل چنين يادى كه محبوب از تو دارد ، تو هم در تمام لحظات و آنات و حركات و سكنات به ياد او باش .
بيدار باش كه حضرت دوست چگونه ياد تو است ؟ تو را خلق كرده ، و هرچه لازم داشتى به تو مرحمت فرموده و هرچه احتياج دارى به تو عنايت مى كند ، با اين كه هيچ احتياج و نيازى به تو ندارد ، كدام لحظه را مى شناسى كه حضرت جانان از تو غافل بوده و تو را از ياد برده باشد ؟
اين خيلى ظلم است كه محبوب به طور دائم ياد تو باشد ، و تو از او ياد نكنى ، و بخصوص به امر و نهى او توجه نداشته باشى .
امام سجاد (عليه السلام) ، در دعاى ابو حمزه ، كه از پر اهميت ترين دعاهاى شيعه است ، درباره عنايات حضرت حق عرضه مى دارد :
آقاى من ، منم آن كودكى پروردى ، منم نادانى كه به من علم و آگاهى آموختى ، و منم گمراهى كه او را هدايت كردى ، و منم پستى كه او را به رفعت و بلندى و آقائى رساندى ، و منم ترسانى كه او را راحت و آسوده ساختى ، منم گرسنه اى كه سيرش كردى ، و تشنه اى كه سيرابش نمودى ، و برهنه اى كه پوشاندى ، و فقير و بى چيزى كه توانگرش نمودى ، و ناتوانى كه نيرويش دادى ، و خوارى كه عزيزش فرمودى ، و بيمارى كه درمانش دادى ، و گدائى كه دستش را از عنايت و لطف پر كردى ، و گنهكارى كه براى حفظ آبرويش او را پوشاندى ، و خطا كارى كه از او درگذشتى ، منم آن اندكى كه بسيارم نمودى ، و خوار شده اى كه او را كمك كردى ، و رانده اى كه منزلش دادى .
و سيد مظلومان ، پيشواى شهيدان ، حضرت حسين (عليه السلام) در دعاى عرفه كه دعاى بى نظيرى است عرضه مى دارد : اى مولاى من ، توئى كه بر من منت نهادى ، توئى كه به من نعمت دادى ، توئى كه بر من احسان كردى ، توئى كه بر من نيكى نمودى ، توئى كه مرا فضيلت دادى ، توئى كه كاملم كردى ، توئى كه روزيم دادى ، توئى كه به من توفيق دادى ، توئى كه به من عطا فرمودى ، توئى كه مرا توانگر نمودى ، توئى كه مرا نگه داشتى ، توئى كه مأوايم دادى و كارم را كفايت كردى ، توئى كه هدايتم نمودى ، توئى كه خود دارم كردى ، توئى كه بر من پرده پوشيدى و مرا آمرزيدى، توئى كه از من درگذشتى و پابرجايم كردى ، و عزيزم داشتى، توئى كه كمكم كردى، و بازويم را گرفتى ، و تأييدم فرمودى و ياورم شدى و شفايم بخشيدى ، و عافيتم دادى و گراميم داشتى .
فيض آن عاشق دلباخته در اين كه هرچه را بنگرى و به هرچه فكر كنى ريشه و اصل آن اوست ، مى گويد :
عارفان از چمن قدس چو بوى تو كشند *** خويش را بى خرد و مست به كوى تو كشند
چون بخورشيد فتد چشم حقايق بينان *** برقع چشمه خورشيد زروى تو كشند
خستگانت بدرون ظلمات ار گذرند *** هر طرف دست بيازند كه موى تو كشند
عاشقان با جگر سوخته و چشم پر آب *** تشنه آب حياتى كه ز جوى تو كشند
هرچه بينند جمال تو در آن مى بينند *** صورت و معنى هر چيز به سوى تو كشند
سرو را در نظر آرند بياد قد تو *** گرد گلزار برآنند كه بوى تو كشند
هر ثنا هركه كند در حق هركس همه را *** به له الملك وله الحمد بسوى تو كشند
روز ايشان بود آنگه كه به رويت نگرند *** شب زمانى كه در آن طره موى تو كشند
سخن هركه بهر سوى و بهر روى بود *** همه را پخته و سنجيده به سوى تو كشند
لطف و قهر تو بكام دلشان يكسان است *** مزه نيشكر از تلخى خوى تو كشند
زاهدان دردكش جام هوا و هوسند *** عاشقان باده صافى زسبوى تو كشند
هركسى روى به سوئى به اميدى دارد *** آخر الامر همه رخت بسوى تو كشند
كمر بندگيت بسته سراپاى جهان *** همه الوان نعم از سر كوى تو كشند
فيض فرياد كنان بر اثر بانگ رود *** هركجا ناله دلسوز ببوى تو كشند
آرى او را با اين همه محبت و عنايتى كه در حق تو كرده ياد كن ، كه او را در عين اين كه از هر جهت بى نياز از تو است ياد تو است ، او كه تو را ياد مى كند ، ياد او نسبت به تو از ياد تو نسبت به او بزرگ تر و مرغوب تر و تمام تر است ، و ياد او هميشه نسبت به تو ، جلوتر از ياد تو نسبت به اوست ، حق نيست كه او اينگونه به نظر لطف و عنايت بر تو بنگرد ، و تو او را نديده بگيرى !
وَمَعْرِفَتِكَ بِذِكْرِهِ لَكَ يُورِثُكَ الْخُضُوعَ وَالاِْسْتِحْياءَ وَالاِْنْكِسارَ وَيَتَوَلَّدُ مِنْ ذلِكَ رُؤْيَةُ كَرَمِهِ وَفَضْلِهِ السَّابِقِ وَتَخْلُصُ لِوَجْهِهِ وَتَصْغُرُ عِنْدَ ذلِكَ طاعاتِكَ وَإِنْ كَثُرَتْ في جَنْبِ مِنَنِهِ .
وقتى به اين معنى واقف شدى كه وجودمقدس يار لحظه اى از ياد تو غافل نيست ، و اوست كه هم چون ماهى دريا تو را غرق در نعمت و آقائى و كرامت كرده و اوست كه در تمام مواقف به داد تو رسيده ، و هرگونه وسيله زندگى و خوشى و راحت براى تو فراهم آورده ، اين آگاهى باعث و مورث سه حقيقت مى شود ، باعث مى شود كه در تمام جوانب حيات نسبت به حضرت او حال خضوع گرفته ، و در برابر امر و نهى او تكبر نكنى ، و نيز موجب مى گردد كه در خلوت و آشكار نسبت به تمام امورت از حضرت او حيا كنى ، و علت مى شود كه در برابر پيشگاه مقدس او سر عجز و انكسار به خاك آورى .
و عباداتت هرچند در برابر نعمت هاى او به نظرت زياد بيايد بر اثر اين آگاهى كوچك و حقير به نظر خواهد آمد ، تا جائى كه در برابر عظمت او از عبادات خود با همه كثرتش شرمسار و خجالت زده خواهى شد .
به راستى فعل موجود ممكن و ضعيف و حقير و پست هر چند زياد باشد ، در برابر عنايت و لطف واجب چه قدر و ارزشى دارد ؟
اى عزيز اعمالى كه از تو براى حضرت دوست صادر مى شود و به گمان تو تمام عيار است ، ممكن است داراى عيوبى باشد كه تو راه به آن نبرد باش و از نظر تو مخفى مانده باشد ، از عطاى سلمى كه يكى از مشاهير اهل حال است نقل شده : كه در اوايل حال نساجى داشته و از آن شغل كسب معاش مى نموده .
روزى پارچه اى به عمل آورد ، پارچه اى كه براى بافت آن وقت بسيار صرف كرده بود ، و نهايت دقت را در آن به كار برده بود ، و اعتقاد داشت در نهايت محكمى و خوبى است .
پارچه را به بازار مى برد ، و به بزازى كه متخصص پارچه و قيمت بود ارائه مى كند ، بزاز از قميتى كه عطا در نظر داشت كمتر قيمت مى كند ، زيرا عيوبى در پارچه بود كه بزاز به آن اشاره مى كند در حالى كه آن عيوب از ديد عطا دور مانده بود .
عطا پس از علم به عيوب ، در وسط بازار شروع مى كند به بلند گريه كردن ، بزاز از كرده پشيمان مى شود و به عطا مى گويد مرا ببخش به هر قيمتى كه مى خواهى از تو مى خرم ، عطا مى گويد گريه من از كمى قيمت پارچه نيست ، بلكه از اين است كه من با وجود سعى بسيارى كه در بافت اين پارچه كرده ام و به اعتقاد خود آن را بى عيب مى دانستم معيوب از آب در آمد و من از عيب آن غافل بودم ، شايد عمل هاى من هم مثل اين پارچه پر از عيب باشد ، و چون روز قيامت به نظر خبير بصير برسد ، عيب هايش ظاهر گردد ، در حالى كه من از آن غافل بودم ، و آن روز چكنم ؟!!
آيت الله بروجردى يكى از اعاظم علماى شيعه و فقهاى بزرگ مذهب بود ، شخصيت ممتاز علمى و عملى ايشان باعث گشت كه در زمان وى حوزه قم از چنان عظمتى برخوردار شود ، كه صداى دانش و مذهب شيعه به بسيارى از كشورها برسد .
رهبر كبير انقلاب ، مرجع آگاه حضرت امام خمينى دام ظله براى حضرت آيت الله بروجردى اهميت خاصى قائل بودند و هستند .
نقل مى كنند يك روز عده اى از علماى بلاد در محضر آيت الله بروجردى جمع بودند ، در برابر ايشان صحبت از خدمات ارزنده آن جناب به ميان آمد و هركسى گوشه اى از برنامه هاى پر اهميت ايشان را اعم از پربار كردن فقه ، عظمت دادن به حوزه ، چاپ كتب علمى ، تأسيس دار التقريب ، ساختن مساجد و مدارس ، فرستادن مبلغ به ممالك خارجى گوشزد كرد ، و آن جناب به دقت به آن مسائل گوش مى دادند ، تنها پير مرد عالمى كه اكثراً او را نمى شناختند و معلوم بود از گوشه اى از كشور به ديدن آن جناب آمده ساكت بود .
آيت الله بروجردى به او فرمودند شما هم چيزى بگو ، ناگهان پيرمرد با حالى پر از خضوع و انكسار عرضه داشت : خَلِّصِ الْعَمَلَ فَإِنَّ النَّاقِدَ بَصيرٌ بَصيرٌ .
حضرت آيت الله ، آنچه گفتند به درد شما نمى خورد ، عمل خالص كن كه زرگرى كه بناست اعمال را محك بزند بيدار بيدار است .
نوشته اند بهت مجلس را گرفت و به پهناى صورت اشك از دو ديدگان حضرت آيت الله بروجردى سرازير شد .
آرى اعمال ما را با عطا و عنايت او چه نسبت است ، اصولا اعمال ما انسانها قدر و قيمتى ندارد كه در برابر يك عطاى دوست بتوان از آن حرف زد !!
به قول الهى آن عارف فرزانه ، و بيدار يگانه :
هرچه جز زندگى عشق فنا بود فنا *** هرچه جز بندگى يار هوا بود هوا
عاشقان را غم و اندوه صفا بود صفا *** عارفان را الم و درد دوا بود دوا
مهر خورشيد به ذرات نكو بود نكو *** عشق و حيرانى ذرات بجا بود بجا
طاعت ما غلط و نقص و گنه بود گنه *** رحمت او كرم و جود و عطا بود عطا
كرم دوست بما در عوض سعى و عمل *** در بر عقل چنين نكته خطا بود خطا
بگدايان زره عشق كرم كرد كرم *** حسن بى حد رخ يار روا بود روا
يا الهى اگر از لطف نظر داشت نظر *** رحمتش عام بهر شاه و گدا بود گدا
وَرُؤْيَتُكَ ذِكْرَكَ لَهُ تُورِثُكَ الرِّيا وَالْعُجْبَ وَالسَّفَهَ والْغِلْظَةَ في خَلْقِهِ وَاسْتِكْثارَ الطَّاعَةِ وَنِسْيانَ كَرَمِهِ وَفَضْلِهِ .
ذكرى كه نسبت به حق دارى ، متوجه باش به توفيق خود اوست ، مبادا فكر كنى كار خود تو است ، كه تو قدرت بر انجام هيچ كارى ندارى ، اگر عنايت و محبت او نباشد ، يك ذكر ، يا يك ركعت عبادت از دستت بر نخواهد آمد .
اگر ذكر خود را ببينى به تدريج به ريا و عجب و سفاهت و تندى با خلق دچار خواهى شد ، و طاعت و ذكرت به نظرت زياد خواهد آمد و كرم و فضل حضرت دوست را فراموش خواهى كرد ، آن زمان كه در پرتگاه سقوط قرار خواهى گرفت ، و عاقبت بدى پيدا خواهى كرد .
وَلا يَزْدادُ بِذلِكَ مِنَ اللهِ إِلاّ بُعْداً وَلا يَسْتَجْلِبُ بِهِ عَلى مُضِىِّ الاَْيَّامِ إِلاّ وَحْشَةً .
در صورت دچار شدن به ريا و عجب و سفه و غلظت نسبت به خلق ، نتيجه اى جز دورى از حضرت نخواهى داشت ، و از عمر گذشته ات جز وحشت و نفرت حاصل نخواهد ماند .
وَالذِّكْرُ ذِكْرانِ : ذِكْرٌ خالِصٌ بِمُوافَقَةِ الْقَلْبِ ، وَذِكْرٌ صادِقٌ يَنْفي ذِكْرَ غَيْرِهِ كَما قَالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) إِنّي لا أُحْصي ثَناءً عَلَيْكَ أَنْتَ كَما أَثْنَيْتَ عَلى نَفْسِكَ . فَرَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) لَمْ يَجْعَلْ لِذِكْرِهِ مِقْداراً عِنْدَ عِلْمِهِ بِحَقيقَةِ سابِقَةِ ذِكْرِ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ لَهُ مِنْ قَبْلِ ذِكْرِهِ لَهُ .
ذكر بر دو قسم است : ذكر خالص ، و آن ذكرى است كه فقط حال الهى قلب بدرقه اوست و مشوب به هيچ غرضى نيست ، و ذكر صادق و آن ذكريست كه ذاكر خدا را به هر صفتى ذكر مى كند به مقتضاى آن عمل نمايد ، و اين حقيقت را بدان كه به هر قدرتى از علم و معرفت برسى ، از ذكرى كه در خور حضرت اوست عاجز خواهى بود ، چنان كه حضرت رسالت پناهى در مقام عجز و انكسار به جناب دوست عرضه مى داشت : من توانائى و قدرت بر احصاء حمد و ثناى تو آن چنان كه لايق تو است ندارم .
رسول الله (صلى الله عليه وآله) با وجود مناعت شأن و قرب به جناب حق اظهار عجز و قصور مى نمودند ، و اظهار عجز و قصور نيست مگر از جهت آن كه مى دانست كه قدرت بشرى به كنه حقيقت ذكر الهى نمى رسد ، و ذكر عبد در جنب حق فوق العاده قاصر و ناچيز مى باشد .
فَمِنْ دُونِهِ أَوْلى فَمَنْ أَرادَ أَنْ يَذْكُرَ اللهَ فَلْيَعْلَمْ أَنَّهُ ما لَمْ يَذْكُرِ اللهُ الْعَبْدَ بِالتَّوْفيقِ لِذِكْرِهِ لا يَقْدِرُ الْعَبْدُ عَلى ذِكْرِهِ .
پس هرگاه حضرت خير البشر در برابر ذكر حق اظهار عجز و اعتراف به قصور داشته باشد ، غير او كه جهل محض و فقر خالص ، و لا شىء و عدم است به طريق اولى از ذكرى كه لايق به جناب اوست عاجز است .
هرگاه بنده اراده كرد كه ذكر خدا كند ، بايد بداند مادامى كه حضرت بارى ذكر او نكند ، توفيق و توانائى بر ذكر خداوند پيدا نخواهد كرد .
الهى آن عارف فرزانه مى فرمايد :
ما بتو داريم و بس چشم نياز اى حبيب *** درگه لطف شماست بر همه باز اى حبيب
از تو شهنشاه ناز درگه لطف و نياز *** بر رخ اغيار و يار هست فراز اى حبيب
وه كه شب عمرماست كوته و تا روز حشر *** از خم گيسوى تست قصه دراز اى حبيب
كعبه من كوى تست عشق تو آئين من *** روى دلم سوى تست وقت نماز اى حبيب
تاب فراق تو نيست با دل بيمار من *** يا بكش از تير ناز يا بنواز اى حبيب
شب همه شب شمعوار خندم و گريم زشوق *** در دلم از عشق تست سوز و گداز اى حبيب
دين الهى است عشق ذكر تو تسبيح من *** قبله جانم توئى وقت نماز اى حبيب
منبع: http://erfan.ir
/خ