کانت به یقین حق دارد نقشهی تاریخ را نقشه ی طبیعت بخواند
چکیده:
فلاسفهی قرن هجدهم به طورکلی با تشبیه کردن ذهن به طبیعت در بازنمایی آن به خطا رفتند. به خصوص آنان از سرشت و ماهیت آدمی طوری سخن می گفتند که گویی صرفا یک نوع خاص طبیعت وجود دارد، در حالی که آنچه واقعا درباره اش سخن می گفتند ذهن یا چیزی اساسا متفاوت با طبیعت بود.
تعداد کلمات: 1343 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 6 دقیقه
فلاسفهی قرن هجدهم به طورکلی با تشبیه کردن ذهن به طبیعت در بازنمایی آن به خطا رفتند. به خصوص آنان از سرشت و ماهیت آدمی طوری سخن می گفتند که گویی صرفا یک نوع خاص طبیعت وجود دارد، در حالی که آنچه واقعا درباره اش سخن می گفتند ذهن یا چیزی اساسا متفاوت با طبیعت بود.
تعداد کلمات: 1343 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 6 دقیقه
نویسنده: رابین جورج کلینگوود
برگردان: علی اکبر مهدیان
برگردان: علی اکبر مهدیان
فلاسفهی قرن هجدهم به طورکلی با تشبیه کردن ذهن به طبیعت در بازنمایی آن به خطا رفتند. به خصوص آنان از سرشت و ماهیت آدمی طوری سخن می گفتند که گویی صرفا یک نوع خاص طبیعت وجود دارد، در حالی که آنچه واقعا درباره اش سخن می گفتند ذهن یا چیزی اساسا متفاوت با طبیعت بود. کانت سعی کرد با فرق نهادن بین پدیدارها و چیزها به خودی خود، بر اساسی که لایبنیتس نهاده بود، از این اشتباه احتراز کند. او فکر میکرد آنچه طبیعت را طبیعت می سازد، آنچه خواصی را به آن می دهد که ما به این دلیل به عنوان طبیعت می شناسیم اش، واقعیت پدیدار بودن آن است؛ یعنی، واقعیت نگاه کردن به آن از خارج، از دیدگاه ناظر. او فکر میکرد اگر ما می توانستیم به درون پدیدارها راه یابیم و زندگی درونی آنها را در ذهن خودمان دوباره زیست کنیم، مشخصات طبیعی آنها ناپدید میشد و آن وقت ما آنها را به عنوان چیز فی نفسه درک می کردیم و با این کار کشف میکردیم که واقعیت درونی آنها ذهن است. هر چیزی واقعة و فی نفسه ذهن است، هر چیزی از لحاظ پدیداری یا هنگامی که از دیدگاه ناظر دیده می شود، طبیعت است. به این ترتیب، فعل آدمی، آن طور که ما در زندگی درونی خودمان آن را تجربه میکنیم، ذهن است، یا به بیان دیگر، فعالیت اخلاقی خودمختار آزاد است؛ ولی فعل آدمی آن طور که از بیرون دیده می شود، آن طور که مورخ آن را می بیند، درست به سان هر چیز دیگر و به همان دلیل، یعنی به سبب آن که به آن نگاه و به این سان به پدیدار تبدیل می شود، طبیعت است.
بیشتر بخوانید: تاریخ نگاری سومریان
اگر این اصل صحیح باشد، کانت به یقین حق دارد نقشه ی تاریخ را نقشه ی طبیعت بخواند، زیرا تناظر میان قوانین طبیعت در علم و نقشه های طبیعت در تاریخ کامل است. اما خود این اصل محل تردیدهای جدی است؛ زیرا هم علم را مخدوش می کند هم تاریخ را:
(الف) علم را مخدوش میکند، زیرا دال بر آن است که در پشت پدیدارهای طبیعت آن طور که دانشمند آنها را مورد مطالعه قرار میدهد واقعیتی - طبیعت به نحوی که فی نفسه هست - وجود دارد که چیزی نیست مگر ذهن؛ و این بنیاد آن دید رازآمیز از طبیعت است که در اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم بسیار غالب بود و به جای آن که با پدیده های طبیعی مانند چیزهایی رفتار کند که به خاطر خودشان شایان مطالعه اند، با آنها مانند نوعی حجاب رفتار می کند که واقعیتی معنوی را تا حدودی نظیر خود ما پنهان می دارد.
(ب) تاریخ را مخدوش می کند، زیرا حاکی از آن است که مورخ صرفا ناظر حوادثی است که توصیف می کند. این دلالتی است که هیوم در رساله ی خود دربارهی مطالعه تاریخ آشکارا به آن اقرار کرده است: «دیدن تمام نژاد بشر، از آغاز زمانی که انگار به رژه از برابر ما میگذرند، ... چه منظره ای را می توان در خیال مجسم کرد که تا این حد باشکوه، متنوع و دلپذیر باشد؟» کانت این دیدگاه از تاریخ را که برای او فقط یک معنی داشت، مسلم و بدیهی گرفت؛ اگر تاریخ منظره باشد، پس پدیدار است؛ اگر پدیدار باشد، طبیعت است؛ زیرا طبیعت برای کانت، یک اصطلاح معرفت شناختی و به معنی چیزهایی است که مانند منظره دیده شده باشند. بی تردید کانت فقط یک نظر عامیانه ی عصر خود را به کار می گرفت، با این همه، اشتباه می کرد، زیرا تاریخ منظره نیست. رویدادهای تاریخ از پیشگاه مورخ «به رژه عبور» نمی روند. قبل از آن که او تفکر درباره ی آنها را آغاز کند، آنها واقع شده اند. او باید آنها را درون ذهن خودش باز بیافریند، تجربه ی افرادی را که در آنها شرکت داشته اند برای خودش آنقدر که مایل است بازآفرینی کند تا بفهمد. قرن هجدهم به سبب آن که این موضوع را نمی دانست، و به غلط تاریخ را به سان منظره میدید، تاریخ را به طبیعت تنزل داد و روندهای تاریخی را، از جمله در نزد منتسکیو، تابع جغرافیا و اقلیم شناسی یا در نزد هردر، تابع قوانین زیست شناسی انسانی کرد.
کانت سعی کرد با فرق نهادن بین پدیدارها و چیزها به خودی خود، بر اساسی که لایبنیتس نهاده بود، از این اشتباه احتراز کند. او فکر میکرد آنچه طبیعت را طبیعت می سازد، آنچه خواصی را به آن می دهد که ما به این دلیل به عنوان طبیعت می شناسیم اش، واقعیت پدیدار بودن آن است؛ یعنی، واقعیت نگاه کردن به آن از خارج، از دیدگاه ناظر. او فکر میکرد اگر ما می توانستیم به درون پدیدارها راه یابیم و زندگی درونی آنها را در ذهن خودمان دوباره زیست کنیم، مشخصات طبیعی آنها ناپدید میشد و آن وقت ما آنها را به عنوان چیز فی نفسه درک می کردیم و با این کار کشف میکردیم که واقعیت درونی آنها ذهن است. هر چیزی واقعة و فی نفسه ذهن است، هر چیزی از لحاظ پدیداری یا هنگامی که از دیدگاه ناظر دیده می شود،
به این ترتیب، تشابهی که کانت میان قوانین طبیعت و نقشه ی طبیعت بر قرار کرد، در دید نادرستی از تاریخ که ممیز عصر او بود، ریشه دارد. با همه ی این احوال، او با برداشت خاصی که از نقشه ی طبیعت در ذهن داشت، گام مهمی در تصحیح آن اشتباه بر داشت. آثار خود او دربارهی اخلاق، به اقرار همگان، خصوصیت «متافیزیکی» (با معنای خود او از این کلمه) داشت؛ یعنی کوششی بود برای بحث دربارهی ذهن به عنوان چیز فی نفسه، نه در جنبه ی پدیداری آن به عنوان نوعی طبیعت، و این جا او جوهر ذهن را به سان آزادی شناسانده است؛ یعنی، به معنایی که خودش از کلمه ی «آزادی» می فهمد؛ نه صرفا به عنوان اختیار انتخاب، بلکه به عنوان خود مختاری و توان وضع قانون برای خویش. این امر او را قادر کرد که تفسیر جدیدی از مفهوم کلی تاریخ به عنوان آموزش نژاد آدمی ارائه دهد. نزد او این امر به معنای تطور بشریت به حالت تماما ذهن بودن، یعنی، تمام آزاد بودن معنی می داد. بنابراین، کانت نقشه ی طبیعت در تاریخ را به سان نقشه ای برای تطور آزادی آدمی می فهمید. او در بخش اول اثر خود تحت عنوان اصول اساسی متافیزیک اخلاقیات می پرسد که مقصود طبیعت از اعطای عقل به انسان چیست؟ و پاسخ می دهد، نمی تواند خوشبخت کردن آدمی باشد؛ فقط این می تواند باشد که به او قدرت بدهد به عامل اخلاقی بدل شود. بنابراین، مقصود طبیعت از آفرینش انسان تطور آزادی اخلاقی است و از این رو مسیر تاریخ بشر می تواند به مفهوم عملی شدن این تطور باشد. به این ترتیب، تحلیل کانت از سرشت آدمی ماهیت گوهری اخلاقی یا آزادی است که کلید نهایی را برای برداشت او از تاریخ در اختیار قرار میدهد.
اکنون می توانیم به خلاصهی بحث کانت باز گردیم. مقصود طبیعت از آفرینش هر یک از مخلوقات خود همانا وجود آن مخلوق، و تحقق گوهر آن است. غایت شناسی طبیعت یک غایت شناسی درونی است، نه بیرونی؛ طبیعت علف را ایجاد نمی کند تا گاوان را تغذیه کند و گاوان را به وجود نمی آورد تا انسانها از آنها تغذیه کنند؛ علف را ایجاد می کند تا علف وجود داشته باشد و غیره.گوهر انسان عقل اوست؛ بنابراین، طبیعت انسانها را به وجود می آورد تا عاقل باشند. حال یکی از مشخصه های عقل این است که نمی تواند در عمر یک فرد واحد کاملا تکوین یابد. مثلا، هیچ کس نمی تواند کل ریاضیات را با مغز خودش ابداع کند. باید از کاری که قبلا به دست دیگران انجام شده است، بهره بگیرد. انسان حیوانی است که استعداد خاص بهره گیری از تجربه ی دیگران را داراست و او از این استعداد به آن سبب برخوردار است که عقل دارد، زیرا عقل نوعی تجربه است و بهره گیری از تجربه ی دیگران برای آن میسر است. اگر آنچه می خواهید غذاست، این واقعیت که گاو فلان برگ علف را خورده است، شما را فقط از خوردن آن برگ محروم می کند، ولی اگر آنچه می خواهید معرفت است، این واقعیت که فیثاغورث قضیهی مربوط به مثلث قائم الزاویه را کشف کرده است، آن جزء از علم را آسان تر از آن که خود بتوانید به دست آورید در اختیارتان می گذارد. از این رو، مقصود طبیعت برای تکوین عقل آدمی مقصودی است که فقط در تاریخ نژاد آدمی می تواند کاملا تحقق بیابد، نه در عمر یک فرد.
ادامه دارد..
منبع:
مفهوم کلی تاریخ، رابین جورج کالینگوود، ترجمه علی اکبر مهدیان،چاپ سوم، اختران، تهران (1396)
(الف) علم را مخدوش میکند، زیرا دال بر آن است که در پشت پدیدارهای طبیعت آن طور که دانشمند آنها را مورد مطالعه قرار میدهد واقعیتی - طبیعت به نحوی که فی نفسه هست - وجود دارد که چیزی نیست مگر ذهن؛ و این بنیاد آن دید رازآمیز از طبیعت است که در اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم بسیار غالب بود و به جای آن که با پدیده های طبیعی مانند چیزهایی رفتار کند که به خاطر خودشان شایان مطالعه اند، با آنها مانند نوعی حجاب رفتار می کند که واقعیتی معنوی را تا حدودی نظیر خود ما پنهان می دارد.
(ب) تاریخ را مخدوش می کند، زیرا حاکی از آن است که مورخ صرفا ناظر حوادثی است که توصیف می کند. این دلالتی است که هیوم در رساله ی خود دربارهی مطالعه تاریخ آشکارا به آن اقرار کرده است: «دیدن تمام نژاد بشر، از آغاز زمانی که انگار به رژه از برابر ما میگذرند، ... چه منظره ای را می توان در خیال مجسم کرد که تا این حد باشکوه، متنوع و دلپذیر باشد؟» کانت این دیدگاه از تاریخ را که برای او فقط یک معنی داشت، مسلم و بدیهی گرفت؛ اگر تاریخ منظره باشد، پس پدیدار است؛ اگر پدیدار باشد، طبیعت است؛ زیرا طبیعت برای کانت، یک اصطلاح معرفت شناختی و به معنی چیزهایی است که مانند منظره دیده شده باشند. بی تردید کانت فقط یک نظر عامیانه ی عصر خود را به کار می گرفت، با این همه، اشتباه می کرد، زیرا تاریخ منظره نیست. رویدادهای تاریخ از پیشگاه مورخ «به رژه عبور» نمی روند. قبل از آن که او تفکر درباره ی آنها را آغاز کند، آنها واقع شده اند. او باید آنها را درون ذهن خودش باز بیافریند، تجربه ی افرادی را که در آنها شرکت داشته اند برای خودش آنقدر که مایل است بازآفرینی کند تا بفهمد. قرن هجدهم به سبب آن که این موضوع را نمی دانست، و به غلط تاریخ را به سان منظره میدید، تاریخ را به طبیعت تنزل داد و روندهای تاریخی را، از جمله در نزد منتسکیو، تابع جغرافیا و اقلیم شناسی یا در نزد هردر، تابع قوانین زیست شناسی انسانی کرد.
کانت سعی کرد با فرق نهادن بین پدیدارها و چیزها به خودی خود، بر اساسی که لایبنیتس نهاده بود، از این اشتباه احتراز کند. او فکر میکرد آنچه طبیعت را طبیعت می سازد، آنچه خواصی را به آن می دهد که ما به این دلیل به عنوان طبیعت می شناسیم اش، واقعیت پدیدار بودن آن است؛ یعنی، واقعیت نگاه کردن به آن از خارج، از دیدگاه ناظر. او فکر میکرد اگر ما می توانستیم به درون پدیدارها راه یابیم و زندگی درونی آنها را در ذهن خودمان دوباره زیست کنیم، مشخصات طبیعی آنها ناپدید میشد و آن وقت ما آنها را به عنوان چیز فی نفسه درک می کردیم و با این کار کشف میکردیم که واقعیت درونی آنها ذهن است. هر چیزی واقعة و فی نفسه ذهن است، هر چیزی از لحاظ پدیداری یا هنگامی که از دیدگاه ناظر دیده می شود،
به این ترتیب، تشابهی که کانت میان قوانین طبیعت و نقشه ی طبیعت بر قرار کرد، در دید نادرستی از تاریخ که ممیز عصر او بود، ریشه دارد. با همه ی این احوال، او با برداشت خاصی که از نقشه ی طبیعت در ذهن داشت، گام مهمی در تصحیح آن اشتباه بر داشت. آثار خود او دربارهی اخلاق، به اقرار همگان، خصوصیت «متافیزیکی» (با معنای خود او از این کلمه) داشت؛ یعنی کوششی بود برای بحث دربارهی ذهن به عنوان چیز فی نفسه، نه در جنبه ی پدیداری آن به عنوان نوعی طبیعت، و این جا او جوهر ذهن را به سان آزادی شناسانده است؛ یعنی، به معنایی که خودش از کلمه ی «آزادی» می فهمد؛ نه صرفا به عنوان اختیار انتخاب، بلکه به عنوان خود مختاری و توان وضع قانون برای خویش. این امر او را قادر کرد که تفسیر جدیدی از مفهوم کلی تاریخ به عنوان آموزش نژاد آدمی ارائه دهد. نزد او این امر به معنای تطور بشریت به حالت تماما ذهن بودن، یعنی، تمام آزاد بودن معنی می داد. بنابراین، کانت نقشه ی طبیعت در تاریخ را به سان نقشه ای برای تطور آزادی آدمی می فهمید. او در بخش اول اثر خود تحت عنوان اصول اساسی متافیزیک اخلاقیات می پرسد که مقصود طبیعت از اعطای عقل به انسان چیست؟ و پاسخ می دهد، نمی تواند خوشبخت کردن آدمی باشد؛ فقط این می تواند باشد که به او قدرت بدهد به عامل اخلاقی بدل شود. بنابراین، مقصود طبیعت از آفرینش انسان تطور آزادی اخلاقی است و از این رو مسیر تاریخ بشر می تواند به مفهوم عملی شدن این تطور باشد. به این ترتیب، تحلیل کانت از سرشت آدمی ماهیت گوهری اخلاقی یا آزادی است که کلید نهایی را برای برداشت او از تاریخ در اختیار قرار میدهد.
اکنون می توانیم به خلاصهی بحث کانت باز گردیم. مقصود طبیعت از آفرینش هر یک از مخلوقات خود همانا وجود آن مخلوق، و تحقق گوهر آن است. غایت شناسی طبیعت یک غایت شناسی درونی است، نه بیرونی؛ طبیعت علف را ایجاد نمی کند تا گاوان را تغذیه کند و گاوان را به وجود نمی آورد تا انسانها از آنها تغذیه کنند؛ علف را ایجاد می کند تا علف وجود داشته باشد و غیره.گوهر انسان عقل اوست؛ بنابراین، طبیعت انسانها را به وجود می آورد تا عاقل باشند. حال یکی از مشخصه های عقل این است که نمی تواند در عمر یک فرد واحد کاملا تکوین یابد. مثلا، هیچ کس نمی تواند کل ریاضیات را با مغز خودش ابداع کند. باید از کاری که قبلا به دست دیگران انجام شده است، بهره بگیرد. انسان حیوانی است که استعداد خاص بهره گیری از تجربه ی دیگران را داراست و او از این استعداد به آن سبب برخوردار است که عقل دارد، زیرا عقل نوعی تجربه است و بهره گیری از تجربه ی دیگران برای آن میسر است. اگر آنچه می خواهید غذاست، این واقعیت که گاو فلان برگ علف را خورده است، شما را فقط از خوردن آن برگ محروم می کند، ولی اگر آنچه می خواهید معرفت است، این واقعیت که فیثاغورث قضیهی مربوط به مثلث قائم الزاویه را کشف کرده است، آن جزء از علم را آسان تر از آن که خود بتوانید به دست آورید در اختیارتان می گذارد. از این رو، مقصود طبیعت برای تکوین عقل آدمی مقصودی است که فقط در تاریخ نژاد آدمی می تواند کاملا تحقق بیابد، نه در عمر یک فرد.
ادامه دارد..
منبع:
مفهوم کلی تاریخ، رابین جورج کالینگوود، ترجمه علی اکبر مهدیان،چاپ سوم، اختران، تهران (1396)
بیشتر بخوانید:
تاریخ علم فردنگر
مشخصههای تاریخنگاری مسیحی
خمیرمایهی ایدههای مسیحی