خمیرمایه‌ی ایده‌های مسیحی

سه بحران بزرگ در پیشینه ی تاریخ نگاری اروپایی پیش آمده است. نخست بحران قرن پنجم قبل از میلاد بود که در پی آن مفهوم کلی تاریخ در مقام یک علم، شکلی از تحقیق، یک ایستری، به وجود آمد. دوم، بحران قرنهای چهارم و پنجم میلادی بود که در الگوی مفهوم کلی تاریخ به دلیل تأثیر انقلابی اندیشه ی مسیحیت تجدیدنظر شد.
يکشنبه، 16 دی 1397
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
خمیرمایه‌ی ایده‌های مسیحی
خمیرمایه‌ی تفکر مسیحی
 
چکیده:
سه بحران بزرگ در پیشینه ی تاریخ نگاری اروپایی پیش آمده است. نخست بحران قرن پنجم قبل از میلاد بود که در پی آن مفهوم کلی تاریخ در مقام یک علم، شکلی از تحقیق، یک ایستری، به وجود آمد. دوم، بحران قرنهای چهارم و پنجم میلادی بود که در الگوی مفهوم کلی تاریخ به دلیل تأثیر انقلابی اندیشه ی مسیحیت تجدیدنظر شد.

تعداد کلمات:  1601کلمه / تخمین زمان مطالعه: 8 دقیقه
 
خمیرمایه‌ی ایده‌های مسیحی
نویسنده: رابین جورج کلینگوود
برگردان: علی اکبر مهدیان
 
سه بحران بزرگ در پیشینه ی تاریخ نگاری اروپایی پیش آمده است. نخست بحران قرن پنجم قبل از میلاد بود که در پی آن مفهوم کلی تاریخ در مقام یک علم، شکلی از تحقیق، یک ایستری، به وجود آمد. دوم، بحران قرنهای چهارم و پنجم میلادی بود که در الگوی مفهوم کلی تاریخ به دلیل تأثیر انقلابی اندیشه ی مسیحیت تجدیدنظر شد. اکنون باید این فرایند را بیان کنم و نشان دهم که چگونه مسیحیت دو ایده ی برجسته در تاریخ نگاری یونانی - رومی را کنار نهاد. این دو ایده عبارت بودند از:
 ۱- ایده ی خوش بینانه نسبت به سرشت آدمی،
 ۲- ایده ی جوهر انگار نسبت به موجودات ابدی که بنیاد فرایند تغییر تاریخی بر آن استوار است.
۱- تجربه ی اخلاقی مسیحیت، حاوی حس نابینایی آدمی در عمل به عنوان یکی از مهم ترین عناصر آن بود؛ نه نابینایی اتفاقی ناشی از قصور بینش فردی، بلکه نابینایی ضروری ذاتی در نفس عمل. بنا بر اصول مسیحیت، انسان ناگزیر است در تاریکی عمل کند، بدون آن که بداند حاصل عملش چه خواهد شد. ناتوانی در رسیدن به هدفهای روشن از قبل ادراک شده، که به یونانی آمارتیا، به خطا زد تیر، خوانده می شود، دیگر عارضی تلقی نمی شود، بلکه عنصری پایدار در سرشت آدمی، برخاسته از وضعیت انسان به عنوان انسان، محسوب می شود. این همان گناه اصلی است که آگوستین قدیس با تأکید فراوان بر آن از نظر روانشناختی آن را با نیروی میل طبیعی مرتبط کرده است. به موجب این نظر، عمل آدمی با توجه به هدفهایی که مفهوم آنها از پیش انگاشته است طراحی نمی شود؛ بلکه از طریق اشتیاق فوری و کور انگیخته می شود. نه فقط انسان عامی نا فرهیخته بلکه انسان به معنای اخص کلمه به جای تعیین مسیر منطقی عمل با تفکر هرگونه که بخواهد انجام می دهد. میل اسب رام نشدهی استعارهی افلاطون نیست، اسبی سرکش است، و «گناه» (یک اصطلاح فنی الهیات) که میل ما را به آن هدایت می کند، گناهی نیست که ما عمدا به ارتکاب آن دست زده باشیم؛ گناه ذاتی و از آن سرشت ماست.

  بیشتر بخوانید:  بررسی مکاتب تاریخ نگاری در تمدن اسلامی

از این امر نتیجه می شود که دستاوردهای آدمی از قوای اراده و عقل خودش ناشی نمی شوند، بلکه منشأ آن چیزی غیر از خود اوست، که باعث می شود به هدف هایی که ارزش پیگیری دارند، میل کند. بنابراین، از دیدگاه مورخ، او طوری رفتار می کند که گویی معمار خردمند سرنوشت خویش بوده است؛ ولی خردی که در اعمال او نمایان شده از آن او نیست، خرد خداوند است که به لطف او امیال انسان به هدف های با ارزش هدایت می شود. به این ترتیب، نقشه هایی که با عمل آدمی تحقق می یابند (منظورم نقشه هایی از قبیل فتح جهان به دست رومیان است) به این سبب فراهم نمی آیند که انسان آنها را ابداع کرده، بر حسن شان صحه نهاده، و وسایل اجرای آنها را آماده کرده است، بلکه به این سبب است که انسان، که هر از گاهی آنچه را که در لحظه می خواهد انجام دهد، خواسته ی خدا را به اجرا در آورده است. این مفهوم لطف، ملازم مفهوم گناهکاری ذاتی است.
ناتوانی در رسیدن به هدفهای روشن از قبل ادراک شده، که به یونانی آمارتیا، به خطا زد تیر، خوانده می شود، دیگر عارضی تلقی نمی شود، بلکه عنصری پایدار در سرشت آدمی، برخاسته از وضعیت انسان به عنوان انسان، محسوب می شود. این همان گناه اصلی است که آگوستین قدیس با تأکید فراوان بر آن از نظر روانشناختی آن را با نیروی میل طبیعی مرتبط کرده است. به موجب این نظر، عمل آدمی با توجه به هدفهایی که مفهوم آنها از پیش انگاشته است طراحی نمی شود؛ بلکه از طریق اشتیاق فوری و کور انگیخته می شود.
2- نظریه ی متافیزیک جوهر در فلسفه ی یونانی - رومی را نظریهی مسیحی خلقت به مبارزه طلبید. بر طبق این نظریه ی اخیر هیچ چیز ابدی نیست جز خدا و همه ی چیزهای دیگر را خدا آفریده است. روح انسان دیگر یک وجود ماضی ابدی تلقی نمی شود و فناناپذیری آن به این معنا انکار می شود. اعتقاد بر این است که هر روحی خلقتی تازه است. همین طور، اقوام و ملتها که به صورت جمعی در نظر گرفته شوند، جوهرهای ابدی نیستند بلکه مخلوق خدایند و خداوند قادر است با تغییر جهت سرشت آنچه خلق کرده است، آن را به سوی هدفهای تازه تعدیل کند. به این ترتیب، او با به کار انداختن فیض خویش می تواند در شخصیت یک شخص یا یک قوم که قبلا خلق شده است، تحول ایجاد کند. حتی به اصطلاح جوهرها که افکار اولیه ی مسیحیت هنوز آنها را تحمل می کرد جوهر نبودند، زیرا جوهر زاییدهی ذهن متفکران قدیم بود. روح آدمی هنوز جوهر خوانده می شود، ولی اکنون جوهری است که به دست خدا در زمانی معین خلق شده است و استمرار وجود آن به خدا بستگی دارد. جهان طبیعی هنوز جوهر خوانده می شود، ولی با همان شرایط خود خدا هنوز جوهر خوانده می شود، ولی خصوصیت او به عنوان جوهر اکنون ندانستنی می شود؛ به طوری که نه فقط با عقل تک و تنهای آدمی کشف نمی شود، بلکه حتی آشکار هم نمی گردد. تمام آنچه ما می توانیم درباره ی خدا بدانیم فعالیتهای اوست. به تدریج با ظاهر شدن تأثیرات خمیرهی مسیحیت، حتی این شبه جوهرها ناپدید شدند. در قرن سیزدهم، توماس آکویناس قدیس مفهوم جوهر مینوی را به دور افکند و خدا را بر حسب فعالیت، به عنوان اکتوس پوروس فعل محض تعریف کرد. در قرن هجدهم، برکلی مفهوم جوهر مادی و هیوم مفهوم جوهر معنوی را دور افکندند. آنگاه صحنه برای سومین بحران در پیشینه ی تاریخ نگاری اروپایی، و سرانجام برای ورود بسیار با تأخیر تاریخ به عرصه علم آراسته شد.
 
رواج اندیشه های مسیحی تأثیر سه گانه ای بر نحوهی در تاریخ بر جا نهاد:
الف- نگرش جدیدی به تاریخ رشد کرد، که بنا بر آن روند تاریخی نه تحقق نیات آدمی بلکه تحقق نیات خداست و نظر به این که نیت خدا نیتی برای انسان و نیتی است که باید در حیات آدمی و در خلال فعالیت ارادهی آدمی تجسم یابد، نقش خدا محدود است به تعیین هدفها از قبل و گه گاه تعیین موضوع هایی که انسانها خواستار آن شوند. به این ترتیب، هر عامل انسانی می داند چه میخواهد و آن را پیگیری می کند، ولی نمیداند چرا آن را می خواهد. دلیل آن که چرا آن را می خواهد این است که خدا برای آن که فرایند تحقق نیاتش پیشرفت کند، باعث شده که انسان آن را بخواهد. به یک معنا، انسان عامل سراسر تاریخ است، زیرا هر چه روی می دهد به اراده ی او روی می دهد؛ به معنایی دیگر، خدا عامل منحصر به فرد است، زیرا فقط با تأثیر عنایت الهی است که ارادهی آدمی در هر لحظه ی معین به این نتیجه، و نه نتیجه ای دیگر، منجر می شود. همچنین، به یک معنا انسان غایتی است که حوادث تاریخی به خاطر او روی می دهند، زیرا نیت خدا سعادت آدمی است. به معنای دیگر، انسان فقط به سان وسیله ای برای تحقق هدفهای خدا به وجود آمده است، زیرا خدا او را فقط برای این خلق کرده است که نیت خویش را بر حسب حیات آدمی به فعل در آورد. با این نگرش جدید نسبت به عمل آدمی، سود هنگفتی عاید تاریخ شد، زیرا تشخیص این که لازم نیست هر چه در تاریخ اتفاق می افتد کسی آن را آرزو کرده باشد، پیش شرط فهم هر فرایند تاریخی است.
 
ب- این دید جدید تاریخ امکان می دهد که نه فقط افعال عاملان تاریخی، بلکه وجود و ماهیت خود آن عاملان، همچون محمل نیات خدا و بنابراین از نظر تاریخی مهم تلقی شوند. درست همان طور که روح فرد چیزی است که در زمان مقدر خلق شده است تا درست همان خصوصیاتی را داشته باشد که زمان برای انجام نیت خدا لازم دارد؛ چیزی مانند روم موجودی ابدی نیست، بلکه چیزی است گذرا که در زمان مناسبی در تاریخ به وجود آمده است تا وظیفهی معینی را انجام دهد و همین که آن وظیفه انجام شد، درگذرد. این انقلابی عمیق در اندیشه ی تاریخی بود؛ به این معنا که دیگر تصور نمی شد که فرایند تحول تاریخی روی سطح چیزها روان است و فقط بر عوارض آنها تأثیر می نهد، بلکه درگیر حقیقت جوهر آنهاست و به این ترتیب مستلزم خلقت واقعی و نابودی واقعی است. این کاربرد مفهوم مسیحی خدا در مورد تاریخ است، نه فقط به عنوان استادکاری که جهان را از مادهی از پیش موجود شکل می دهد، بلکه به عنوان خالقی که آن را از نیستی به هستی می خواند. این جا هم آنچه عاید تاریخ می شود هنگفت است، زیرا اولین گام در جهت دریافت خصوصیات ویژه ی تاریخ تشخیص این امر است که فرایند تاریخی محمل های خود را می آفریند، طوری که موجودیت هایی چون روم و انگلستان پیش فرض های آن فرایند نبوده اند، بلکه محصولات آن هستند.
 
ج- این دو تعدیل در مفهوم تاریخ از اصول مسیحیت درباره ی خلقت، لطف الهی و گناه اصلی مشتق شد. تعدیل سوم بر کل باوری موضع مسیحی مبتنی بود. نزد مسیحی، همه ی انسانها در برابر خدا برابرند؛ هیچ قومی برگزیده، هیچ نژاد یا طبقه ای ممتاز، هیچ اجتماعی که سرنوشت آن مهم تر از سرنوشت اجتماع دیگر باشد، وجود ندارد. همه ی افراد و همه ی اقوام مشمول تحقق مشیت الهی اند و، بنابراین، روند تاریخی همه جا و همیشه یک نوع، و هر جزء آن جزئی از یک کل است. مسیحی نمی تواند به تاریخ روم یا تاریخ یهود یا هر تاریخ جزئی و ویژه قانع باشد، خواستار تاریخ جهان است، تاریخی کلی که موضوع اصلی آن تطور کلی نیات خدا برای حیات انسان خواهد بود. نفوذ اندیشه های مسیحی نه فقط بر خصوصیت انسان گرایانه و جوهر انگارانه ی تاریخ یونانی - رومی، بلکه بر جزئی گرایی آن هم غلبه میکند.
 
منبع:
مفهوم کلی تاریخ، رابین جورج کالینگوود، ترجمه علی اکبر مهدیان،چاپ سوم، اختران، تهران (1396)

  بیشتر بخوانید:
 ساختارهای تاریخ قرون وسطی
  فلسفه ی تاریخ کانت
  تاریخ روسیه

 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط