جستار در ماهیت تفکر تاریخی
چکیده:
در قرون وسطا حکمت الهی، و در قرن هفدهم علم فیزیکی مصلحتی بود که به متمرکز کردن نظریات فلسفی خدمت کرد. امروز که رسم بر این است که قرن هفدهم را تاریخ شروع فلسفه ی نوین بدانیم، به این معنی است که مصلحت علمی که آن زمان سلطه اش را بر حیات آدمی آغاز کرده بود، هنوز بر آن مسلط است.
تعداد کلمات: 1183کلمه / تخمین زمان مطالعه: 6 دقیقه
در قرون وسطا حکمت الهی، و در قرن هفدهم علم فیزیکی مصلحتی بود که به متمرکز کردن نظریات فلسفی خدمت کرد. امروز که رسم بر این است که قرن هفدهم را تاریخ شروع فلسفه ی نوین بدانیم، به این معنی است که مصلحت علمی که آن زمان سلطه اش را بر حیات آدمی آغاز کرده بود، هنوز بر آن مسلط است.
تعداد کلمات: 1183کلمه / تخمین زمان مطالعه: 6 دقیقه
نویسنده: رابین جورج کلینگوود
ترجمه: علی اکبر مهدیان
ترجمه: علی اکبر مهدیان
جستار در ماهیت تفکر تاریخی از تکالیفی است که فلسفه به طور مشروع می تواند بر عهده بگیرد. در حال حاضر [۱۹۳۵] ، چنانکه من حس میکنم، دلایلی وجود دارد که فکر کنیم چنین جستاری نه فقط مشروع بلکه لازم است، زیرا حسی وجود دارد که به موجب آن، در دوره های خاصی از تاریخ، برخی مسائل فلسفی، تا حدودی، باب فصل هستند، و توجه خاص فیلسوفان مشتاق خدمت به عصر خویش را می طلبند. بخشی از مسائل فلسفه تغییر ناپذیرند؛ بخشی، از عصری به عصر دیگر، مطابق با خصوصیات ویژهی حیات و تفکر آدمی در آن عصر تغییر می یابند اما در نزد فلاسفه ی برجسته این دو بخش چنان در هم تنیده شده اند که مسائل دائمی نزدیک به نوع عصری می نمایند و مسائل خاص عصر نزدیک به نوع ابدی. هر گاه فکر آدمی تحت سلطهی مصلحتی خاص قرار گرفته است، ثمربخش ترین فلسفه ی عصر آن سلطه را، نه انفعالی، با تسلیم محض در مقابل تأثیر آن، بلکه فعالانه، با ابراز اهتمام خاص به فهمیدن آن و قرار دادن آن در کانون جستار فلسفی، منعکس کرده است.
بیشتر بخوانید: گرایش ضدتاریخی اندیشهی یونانی
در قرون وسطا حکمت الهی، و در قرن هفدهم علم فیزیکی مصلحتی بود که به متمرکز کردن نظریات فلسفی خدمت کرد. امروز که رسم بر این است که قرن هفدهم را تاریخ شروع فلسفه ی نوین بدانیم، به گمان من، به این معنی است که مصلحت علمی که آن زمان سلطه اش را بر حیات آدمی آغاز کرده بود، هنوز بر آن مسلط است. ولی اگر جهت گیری عمومی ذهن قرن هفدهمی را با مقایسه ی موضوعاتی که در نوشته هایشان مورد بحث قرار گرفته است بر ذهن امروزی تطبیق دهیم، تقریبا به طور حتم به یک تفاوت بر خواهیم خورد. از زمان دکارت و حتی از کانت به بعد، بشریت یک عادت جدید تفکر تاریخی کسب کرده است. منظورم این نیست که تا یک قرن و نیم قبل مورخان لایق این نام وجود نداشته اند؛ حتی منظورم این نیست که از آن زمان به بعد حجم دانش تاریخی و تولید کتاب های تاریخی افزایش عظیم یافته؛ هرچند که این درست است، اما نسبتا بی اهمیت است، بلکه منظور من این است که در طی این مدت فکر تاریخی یک فن متعلق به خود حاصل کرده است که قاطعیت خصوصیاتش و حتمیت نتایجش هیچ کم تر از خواهر بزرگ تر آن، فن علم طبیعی، نیست و به این سان با ورود به سیر ثابت علم، مکانی را در حیات بشری اشغال کرده است که تأثیرش هر بخشی از فکر و فعل را در بر گرفته و تا حدی دگرگون کرده است.
بخشی از مسائل فلسفه تغییر ناپذیرند؛ بخشی، از عصری به عصر دیگر، مطابق با خصوصیات ویژهی حیات و تفکر آدمی در آن عصر تغییر می یابند اما در نزد فلاسفه ی برجسته این دو بخش چنان در هم تنیده شده اند که مسائل دائمی نزدیک به نوع عصری می نمایند و مسائل خاص عصر نزدیک به نوع ابدی. هر گاه فکر آدمی تحت سلطهی مصلحتی خاص قرار گرفته است، ثمربخش ترین فلسفه ی عصر آن سلطه را، نه انفعالی، با تسلیم محض در مقابل تأثیر آن، بلکه فعالانه، با ابراز اهتمام خاص به فهمیدن آن و قرار دادن آن در کانون جستار فلسفی، منعکس کرده است.
این وضعیت بر فلسفه نیز عمیقة تأثیر نهاده است، اما رفتار فلسفه، به طورکلی، در جهت این تأثیر بیشتر انفعالی بوده است تا فعالانه. بعضی فلاسفه از آن استقبال می کنند؛ بعضی دیگر از آن متنفرند؛ معدودی دربارهی آن به نحو فلسفی فکر کرده اند. کوششهایی، عمدتا در آلمان و ایتالیا، شده است تا به این دو پرسش که تفکر تاریخی چیست؟ و چه پرتوی بر مسائل سنتی فلسفه می اندازد؟ پاسخ داده شود و با پاسخ دادن به این پرسش ها برای آگاهی تاریخی امروز همان کاری می شود که دانش تحلیل استعلایی کانت برای آگاهی علمی قرن هجدهم کرد. ولی اکثرا، و به خصوص در این کشور، معمول شده است که این قبیل مسائل را نادیده بگیرند و مسائل دانش را در نا آگاهی آشکار از این که چنین چیزی به عنوان تاریخ وجود دارد، مورد بحث قرار دهند. بدیهی است از این عادت می توان دفاع کرد. می توان استدلال کرد که تاریخ ابدأ علم نیست، بلکه ایده (مفهوم کلی) است و مطالعه ی فلسفی را انشاید. یا می توان استدلال کرد که اگر هم تا حدی معرفت باشد، مسائل آن مسائل معرفت به طور عام است و رفتار خاصی را ایجاب نمی کند. من، به سهم خودم، هیچ یک از این دفاعیات را نمی توانم بپذیرم. اگر تاریخ ایده است، چرا فلسفه از آن غفلت کند؟ اگر علم است، چرا فلاسفه با همان توجهی که نثار بسیاری از روشهای مختلف علم می کنند، روشهای آن را مطالعه نکنند؟ من هنگام مطالعه ی آثار حتی بزرگ ترین فیلسوفان معاصر و جدید انگلیسی با این که عمیقا آنان را می ستایم و بیش از آنکه بتوانم قدر شناس شان باشم، از آنان می آموزم، خود را دایمة تحت سلطه ی این فکر می یابم که شرحی که آنان از معرفت داده اند، اگرچه به نظر می رسد اصولا بر مطالعه ی ادراک و تفکر علمی استوار است، نه فقط تفکر تاریخی را به فراموشی سپرده، بلکه بالفعل با وجود داشتن چنین چیزی منافات دارد.
بی تردید، فکر تاریخی از یک جهت شبیه ادراک است. موضوع ( ابژهی) حقیقی هر یک از آنها چیزی خاص است. چیزی که درک میکنم عبارت از این اتاق، این میز، این کاغذ است. آنچه مورخ درباره اش فکر میکند عبارت است از الیزابت یا مارلبرو، جنگ پلوپونزی یا سیاست فردیناند و ایزابلا، اما آنچه همیشه برای ما مفهوم می شود عبارت از این، این جا، اکنون است. حتی هنگامی که از دور صدای انفجاری را می شنویم یا تابش ستاره ای را مدتی مدید بعد از وقوع آن می بینیم، باز هم لحظه ای هست که در اینجا و اکنون می توان فهمید که این انفجار است، این ستاره ی جدیدی است. فکر تاریخی چیزی است که هیچگاه نمی تواند این چنین باشد، برای این که هیچگاه این جا و اکنون نیست. موضوع آن حوادثی است که پیش تر رخ داده و پایان یافته است و اوضاع و احوالی است که دیگر وجود ندارند. آنها فقط هنگامی که دیگر ادراک پذیر نیستند به موضوعات فکر تاریخی بدل می شوند. بنابراین، تمام آن دسته از نظریه های معرفت که آن را به سان یک عمل متقابل یا رابطه ای میان ذهن و عین که هر دو بالفعل وجود دارند و با هم حضور یا تقابل دارند، درک میکنند یعنی نظریه هایی که آشنایی را جوهر معرفت می دانند، تاریخ را نا ممکن می سازند.
از جهت دیگر، تاریخ به علم شباهت دارد، زیرا در هر دوی آنها معرفت استنتاجی یا استدلالی هستند. اما در حالی که علم در عالمی از کلیات انتزاعی زیست می کند، که از یک نظر همه جا هستند و از نظر دیگر در هیچ جا نیستند، از یک نظر در تمام اوقات وجود دارند و از نظر دیگر هیچ وقت وجود ندارند، چیزهایی که مورخ دربارهی آنها استدلال می کند انتزاعی نیستند، بلکه ملموس اند، کلی نیستند، بلکه جزئی اند، مکان و زمان برایشان بی تفاوت نیست، بلکه مکان و زمانی از خود دارند، اگر چه آن مکان لزومی ندارد این جا باشد و آن زمان می تواند اکنون نباشد. بنابراین، تاریخ را نمی توان با نظریه هایی مطابقت داد که به موجب آنها موضوع معرفت انتزاعی و تغییر ناپذیر است؛ وجودی منطقی که ذهن نسبت به آن می تواند حالات گوناگونی اختیار کند.
منبع:
مفهوم کلی تاریخ، رابین جورج کالینگوود، ترجمه علی اکبر مهدیان،چاپ سوم، اختران، تهران (1396)
بخشی از مسائل فلسفه تغییر ناپذیرند؛ بخشی، از عصری به عصر دیگر، مطابق با خصوصیات ویژهی حیات و تفکر آدمی در آن عصر تغییر می یابند اما در نزد فلاسفه ی برجسته این دو بخش چنان در هم تنیده شده اند که مسائل دائمی نزدیک به نوع عصری می نمایند و مسائل خاص عصر نزدیک به نوع ابدی. هر گاه فکر آدمی تحت سلطهی مصلحتی خاص قرار گرفته است، ثمربخش ترین فلسفه ی عصر آن سلطه را، نه انفعالی، با تسلیم محض در مقابل تأثیر آن، بلکه فعالانه، با ابراز اهتمام خاص به فهمیدن آن و قرار دادن آن در کانون جستار فلسفی، منعکس کرده است.
این وضعیت بر فلسفه نیز عمیقة تأثیر نهاده است، اما رفتار فلسفه، به طورکلی، در جهت این تأثیر بیشتر انفعالی بوده است تا فعالانه. بعضی فلاسفه از آن استقبال می کنند؛ بعضی دیگر از آن متنفرند؛ معدودی دربارهی آن به نحو فلسفی فکر کرده اند. کوششهایی، عمدتا در آلمان و ایتالیا، شده است تا به این دو پرسش که تفکر تاریخی چیست؟ و چه پرتوی بر مسائل سنتی فلسفه می اندازد؟ پاسخ داده شود و با پاسخ دادن به این پرسش ها برای آگاهی تاریخی امروز همان کاری می شود که دانش تحلیل استعلایی کانت برای آگاهی علمی قرن هجدهم کرد. ولی اکثرا، و به خصوص در این کشور، معمول شده است که این قبیل مسائل را نادیده بگیرند و مسائل دانش را در نا آگاهی آشکار از این که چنین چیزی به عنوان تاریخ وجود دارد، مورد بحث قرار دهند. بدیهی است از این عادت می توان دفاع کرد. می توان استدلال کرد که تاریخ ابدأ علم نیست، بلکه ایده (مفهوم کلی) است و مطالعه ی فلسفی را انشاید. یا می توان استدلال کرد که اگر هم تا حدی معرفت باشد، مسائل آن مسائل معرفت به طور عام است و رفتار خاصی را ایجاب نمی کند. من، به سهم خودم، هیچ یک از این دفاعیات را نمی توانم بپذیرم. اگر تاریخ ایده است، چرا فلسفه از آن غفلت کند؟ اگر علم است، چرا فلاسفه با همان توجهی که نثار بسیاری از روشهای مختلف علم می کنند، روشهای آن را مطالعه نکنند؟ من هنگام مطالعه ی آثار حتی بزرگ ترین فیلسوفان معاصر و جدید انگلیسی با این که عمیقا آنان را می ستایم و بیش از آنکه بتوانم قدر شناس شان باشم، از آنان می آموزم، خود را دایمة تحت سلطه ی این فکر می یابم که شرحی که آنان از معرفت داده اند، اگرچه به نظر می رسد اصولا بر مطالعه ی ادراک و تفکر علمی استوار است، نه فقط تفکر تاریخی را به فراموشی سپرده، بلکه بالفعل با وجود داشتن چنین چیزی منافات دارد.
بی تردید، فکر تاریخی از یک جهت شبیه ادراک است. موضوع ( ابژهی) حقیقی هر یک از آنها چیزی خاص است. چیزی که درک میکنم عبارت از این اتاق، این میز، این کاغذ است. آنچه مورخ درباره اش فکر میکند عبارت است از الیزابت یا مارلبرو، جنگ پلوپونزی یا سیاست فردیناند و ایزابلا، اما آنچه همیشه برای ما مفهوم می شود عبارت از این، این جا، اکنون است. حتی هنگامی که از دور صدای انفجاری را می شنویم یا تابش ستاره ای را مدتی مدید بعد از وقوع آن می بینیم، باز هم لحظه ای هست که در اینجا و اکنون می توان فهمید که این انفجار است، این ستاره ی جدیدی است. فکر تاریخی چیزی است که هیچگاه نمی تواند این چنین باشد، برای این که هیچگاه این جا و اکنون نیست. موضوع آن حوادثی است که پیش تر رخ داده و پایان یافته است و اوضاع و احوالی است که دیگر وجود ندارند. آنها فقط هنگامی که دیگر ادراک پذیر نیستند به موضوعات فکر تاریخی بدل می شوند. بنابراین، تمام آن دسته از نظریه های معرفت که آن را به سان یک عمل متقابل یا رابطه ای میان ذهن و عین که هر دو بالفعل وجود دارند و با هم حضور یا تقابل دارند، درک میکنند یعنی نظریه هایی که آشنایی را جوهر معرفت می دانند، تاریخ را نا ممکن می سازند.
از جهت دیگر، تاریخ به علم شباهت دارد، زیرا در هر دوی آنها معرفت استنتاجی یا استدلالی هستند. اما در حالی که علم در عالمی از کلیات انتزاعی زیست می کند، که از یک نظر همه جا هستند و از نظر دیگر در هیچ جا نیستند، از یک نظر در تمام اوقات وجود دارند و از نظر دیگر هیچ وقت وجود ندارند، چیزهایی که مورخ دربارهی آنها استدلال می کند انتزاعی نیستند، بلکه ملموس اند، کلی نیستند، بلکه جزئی اند، مکان و زمان برایشان بی تفاوت نیست، بلکه مکان و زمانی از خود دارند، اگر چه آن مکان لزومی ندارد این جا باشد و آن زمان می تواند اکنون نباشد. بنابراین، تاریخ را نمی توان با نظریه هایی مطابقت داد که به موجب آنها موضوع معرفت انتزاعی و تغییر ناپذیر است؛ وجودی منطقی که ذهن نسبت به آن می تواند حالات گوناگونی اختیار کند.
منبع:
مفهوم کلی تاریخ، رابین جورج کالینگوود، ترجمه علی اکبر مهدیان،چاپ سوم، اختران، تهران (1396)
بیشتر بخوانید:
خطای ذاتی در اندیشهی علم
عرصهی تفکر تاریخی
عرصهی تفکر تاریخی